7 فیلم روز سینمای جهان برای معرفی و بررسی انتخاب شده اند. یکی از فیلم ها به انقلاب مخملین می پردازد که در ایران موضوع روز است.
فیلم های روزسینمای جهان
مرد عنکبوتی ۳/اسپایدرمن ۳ Spider-Man 3
کارگردان: سام رایمی. فیلمنامه: سام رایمی، ایوان رایمی، آلوین سارجنت بر اساس کتاب مصور مارول[استن لی، استیو دیتکو]. موسیقی: کریستوفر یانگ. مدیر فیلمبرداری: بیل پاپ. تدوین: باب موراوسکی. طراح صحنه: جی. مایکل ریوا، نیل اسپایسک. بازیگران: توبی مگوایر[پیتر پارکر/اسپایدرمن]، کریستین دانست[مری جین واتسون]، جیمز فرانکو[هری آزبورن/گابلین جدید]، تامس هیدن چرچ[فلینت مارکو/سندمن]، تافر گریس[ادی بروک/ونوم]، برایس دالاس هاوارد[گوون استیسی]، رزمری هریس[مری پارکر]، جیمز کرامول[سروان استیسی]. ۱۴۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا. نام دیگر: ۳.
پیتر پارکر موفق شده تا بالاخره تعادلی میان مسئولیت های اسپایدرمن و عشق مری جین واتسون برقرار کند. اما اسپایدرمن بودن کار آسانی نیست و در کنار مخاطرات روزمره ای که وی را تهدید می کند، خطری بزرگ کم کم در حال نزدیک شدن است. فلینت مارکو از زندان می گریزد و هنگام فرار ناخواسته تحت تابش اشعه های قوی قرار می گیرد. این واقعه باعث تبدیل وی به سندمن شده و راه را برای تبهکاری های بزرگ تر توسط او هموار می کند. وقتی پیتر متوجه رابطه میان فلینت مارکو و قتل عمو بن می شود، به سراغ او می رود. اما شیئی ناشناخته و سیاه رنگ که منشاء فضایی دارد به لباس وی چسبیده و خیلی زود رفتار پارکر را دچار تغییری فاحش می کند. شخصیت تازه پارکر موجودی شرور است که اطمینان به خود موجود در پیتر پارکر را به غرور تبدیل کرده و باعث آزرده شدن اطرافیان وی می شود. آشنایی پارکر با گوون استیسی موجب حسادت مری جین شده و سبب کشیده شدن وی به سمت هری آزبورن می شود. مترادف با همین حوادث عکاس تازه کاری به نام ادی بروک نیز به عنوان رقیب شغلی تازه وارد روزنامه دیلی باگل می شود، کسی که برای رسیدن به موفقیت از هیچ کاری روی گردان نیست. حادثه ای سبب می شود که پیتر پارکر از چنگ شیئی سیاهرنگ چسبناک خود را رها کند، اما توده سیاه رنگ به روی ادی بروک ریخته و او را تبدیل به موجودی شریر به نام ونوم می کند. ونوم و سندمن خیلی زود همدیگر را یافته و تصمیم به اتحاد برای حمله به اسپایدرمن و نابودی او می شوند. مری جین نیز که سریعاً دریافته درباره رفتن به سوی هری اشتباه کرده بوده، به طرف پیتر بازمی گردد. اما گرفتار ونوم و سندمن می شود. به نظر می رسد که قدرت اسپایدرمن برای مقابله با این دو موجود شرور کافی نیست، ولی ناگهان کمک غیر منتظره ای از راه می رسد…
چرا باید دید؟
مرد عنکبوتی- چه دوستش داشته باشیم و چه نداشته باشیم- یکی از نشانه های فرهنگی و هنر عامه پسند روزگار ماست. ماجراهای این موجود استثنایی از لحظه خلقت آن در سال ۱۹۶۲ تا امروز برای نوجوان ها هیجان بخش و برای تولیدکنندگان آثار فرهنگی عوام پسند دیگر رسانه ها منبعی پایان ناپذیر برای خلق فیلم و سریال های پر طرفدار یوده است. تا این لحظه ده سریال تلویزیونی انیمیشن و سه فیلم بلند سینمایی بر اساس شخصیت این ابر قهرمان ساخته شده و به نظر می رسد به این زودی ها نسخه چهارمی در کار نخواهد بود. پس سخن درباره آخرین برگردان سینمایی ماجراهای این شخصیت و کامل کننده سه گانه پیتر پارکر/اسپایدرمن را آغاز می کنیم.
اولین قسمت اسپایدرمن در سال ۲۰۰۲ و دومین قسمت آن در سال ۲۰۰۴ توسط سام رایمی ساخته شد. قسمت سوم که تا این لحظه یکی از پرفروش ترین فیلم های امسال شده نیز توسط همین کارگردان ساخته شده که سابقه قابل توجهی در کارگردانی داستان های فانتزی و ترسناک دارد. سام رایمی متولد ۱۹۵۹ میشیگان از سال ۱۹۷۷ با فیلم این جنایت است شروع به فیلمسازی کرد و با چهارمین فیلمش The Evil Dead در ۱۹۸۱ به شهرت رسید. دهه هشتاد برای کسانی مانند او که علاقه به تولید فیلم های پر از خون و خشونت داشتند زمینه مناسبی برای کار فراهم کرد. کیفیت کار رایمی و توجه به عناصر فانتزی سبب شد تا فیلم های او از دیگر اثار تولید شده در این دهه و دهه بعدی متمایز شود. موج جنایت، Evil Dead II، Darkman و ارتش تاریکی همگی خیلی زود به فیلم های محبوب و پر فروش بدل شدند. همین امر باعث شد تا رایمی برای ساخت پروژه های بلندپروازانه تر به بودجه های بیشتر و بهتری دست یابد و اسپایدرمن ۳ با بودجه ای معادل ۲۵۸ میلیون دلار[پر هزینه ترین فیلم تاریخ سینمای آمریکا تا این لحظه] اوج این روند است. البته رایمی تجربه های متفاوت دیگری چون یک نقشه ساده را نیز در کارنامه خود دارد، که گویا برای نشان دادن قدرت کارگردانی اش به منتقدان ساخته و از سوی دیگر فیلم های ضعیفی چون چابکدست و مرده، به عشق بازی و موهبت که در کارنامه او وصله های ناجوری به شمار می روند. او در هزاره جدید تصمیم گرفته تا به حیطه فانتزی بیشتر پناه ببرد و حاصل آن سه گانه پر خرج نوجوان پسند اسپایدرمن است که بار دیگر نام او را به عنوان یکی از خالقان پولساز خرده فرهنگ عامه پسند هالیوودی بر سر زبان ها انداخته است. سه گانه اسپایدرمن در حکم قصه های پریان روزگار ماست که می شود با مقادیری نوشابه و ذرت بو داده صرف کرد. کهن الگویی دارد از عشق دو پسر به یک دختر و فداکاری و نبرد با دشمنان جامعه که میلیون ها بار روایت شده و به نظر می رسد که نباید مشتری چندانی داشته باشد، که متاسفانه این طور نیست. جذابیت این قالب -حتی با وجود سست بودن عناصر سازنده اش- آن قدر زیاد هست که رایمی را وادار کرده از همان قسمت اول این سه گانه گره به گره قالی پر نقش و نگاری از کشش های دراماتیک خلق کند و شخصیت های نه چندان پیچیده اثرش را ابعادی دیگر ببخشد. جدال هری آزبورن و پیتر پارکر از قسمت اغاز شده و تا آخرین بخش قصه ادامه می یابد. مری جین واتسون نیز یکی از شخصیت هایی است که سهمی اساسی در هر سه قسمت ایفا می کند و حتی شخصیت های شرور و کوچک نیز در امتداد هر سه قصه گاه ظاهر شده و گاه غایب می شوند. سه گانه اسپایدرمن در زمانه ای که به نظر میرسد جدال دولت ها و اردوگاه های چپ و راست به پایان رسیده، و می تواند نیاز سینما به شر آفرین ها را بر طرف کرد. شر آفرین هایی منفرد که گاه مانند سندمن می تواند وجوهی انسانی نیز داشته باشد. همان گونه که هری نیز در پایان از قدرت به ارث رسیده از پدر شرور خود در قالب گابلینی جدید به کمک اسپایدرمن می آید. اسپایدرمن ۳ تمامی خواسته های تماشاگر عام دایر بر هیجان، رومانس و اکشن را به خوبی پاسخ خواهد داد و این کار را در کنار فیلمنامه و کارگردانی دقیق و جلوه های ویژه بسیار گران قیمت خود انجام خواهد داد، حتی اگر منتقدان آمریکایی را وادار به آه و افسوس نسبت به قدرت بیشتر قسمت های پیشین خود کند. کسانی که فراموش می کند این سه بخش های یک قصه واحد هستند!
برای کسانی که خواستار ساعتی تفریح و فراغت از دنیای پر رنج روزمره هستند، اسپایدرمن دو ساعت و نیم ضیافت بصری ناب است و برای منتقدان گوشت تلخ یک آب نبات تصویری دیگر! انتخاب کنید، ترجیح می دهید در کدام طرف ایستاده باشید؟
ژانر: اکشن، ماجرایی، علمی تخیلی، مهیج.
اُتواستاپ زن The Hitcher
کارگردان: دیو مه یرز. فیلمنامه: اریک رد، جک وید هال، اریک برنت بر اساس فیلمنامه ۱۹۸۶ اریک رد. موسیقی: استیو جابلونسکی. مدیر فیلمبرداری: جیمز هاوکینسون. تدوین: جیم می. طراح صحنه: دیوید لازان. بازیگران: شون بین[جان رایدر]، سوفیا بین[گریس اندروز]، زاکاری نایتون[جیم هالسی]، نیل مک دانا[ستوان استریج]. ۸۳ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا.
گریس و جیم دانشجو و عاشق یکدیگر هستند. آنها تصمیم می گیرند تا در تعطیلات میان ترم با اتومبیل به گردش بروند. در اولین شب مسافرت بارانی سخت شروع به باریدن می کند. آنها در طول جاده خلوت با جان که به شدت خیس شده و در حال اتواستاپ زدن است، برخورد کرده و به خاطر هراس از بیگانه ها از سوار کردن و خودداری می کنند. اما در اولین توقفگاه سر راهی، با جان که توسط راننده یک تریلی به آنجا آورده شده روبرو و این بار وی را سوار می کنند. بعد از طی مسافتی گفتار و رفتار جان مشخص می سازد که آنها با فردی روان پریش همفسر شده اند. گریس پس از درگیری کوتاهی موفق به بیرون کردن جان از اتومبیل می شود. به نظر می رسد که گریس و جیم از دست جان خلاص شده اند، اما پس مدتی کوتاه او را سوار بر اتومبیل یک خانواده می بینند. تلاش این دو برای هشدار دادن به خانواده سبب سانحه شده و اتومبیل خود را از دست می دهند. وقتی به محل توقف اتومبیل آن خانواده می رسند، با اجساد آنها روبرو شده و برای کمک گرفتن به طرف اولین توقفگاه موجود به راه می افتند. اما جان نیز در تعقیب آنهاست و قصد شکارشان را دارد. قاتلی خونسرد که می خواهد همچون گربه با موش نگون بخت قبل از کشته شدن بازی کند. شروع این بازی سبب به راه فوجی از ماموران پلیس برای دستگیری جیم و گریس می شود که به غلط مظنون اصلی کشته شدن آن خانواده و چندین مقتول دیگر در طول جاده پنداشته می شوند.
چرا باید دید؟
اتواستاپ زن اولین تجربه سینمایی دیو مه یرز، یکی از پرکارترین ویدیوکلیپ سازان امروز است که بیش از صد کلیپ در کارنامه اش دارد. اتو استاپ زن بازسازی فیلمی ده هشتادی به همین نام به کارگردانی رابرت هارمون است. فیلم هارمون در زمان نمایش خود توانست سه جایزه اصلی جشنواره فیلم های پلیسی کنیاک را برای سازنده اش به ارمغان بیاورد و تبدیل به یکی از فیلم های کالت دوران خود شود. فیلمی که با هزینه ۶ میلیون دلار تولید شده و رقمی در همین حدود نیز در اولین نمایش خود به چنگ آورد. ایفای نقش جان رایدر قاتل روان پریش برای روتگر هاوئر سکوی پرشی بود که بعد از بازی در نقش های کوچک تبدیل به ستاره ای هالیوودی شود، اتفاقی که قرار است برای شون بین نیز که همواره در نقش های درجه دو درخشیده رخ دهد.
هنگام تماشای فیلم، کسی که هر دو فیلم را دیده باشد بی اختیار دست به مقایسه خواهد زد و حتی شاید از خود بپرسد چه نیازی به بازسازی وجود داشت؟ دیو مه یرز برای ایجاد تفاوت سعی کرده با اتکا بر تکنیک های کلیپ سازی و مد روز ساختاری پر تحرک تر به فیلم خود ببخشد و اندکی نیز توفیق یافته است. البته همین ضرباهنگ بیشتر گاف ها و سوراخ هایی به روایت نیز وارد ساخته که مطابق معمول باعث عصبی شدن بیننده دقیق اثر خواهد شد. اما آن که به دنبال افزایش آدرنالین است، عموماً چندان سخت گیر نیست. تاسف بارترین ضربه این ترفند کاستن از بار روانشناختی این تریلر است که باعث ناکامی شون بین در جذب بیننده نیز می شود و ناچار او را به یاد بازی خیره کننده روتگر هاوئر می اندازد. تنها ویژگی نقشی که بین بازی می کند بی رحمی است و دلیلی برای رفتار روان پریشانه وی ارائه نمی شود. همه چیز شکلی کلیشه دارد از رفتار ابلهانه دو جوان و قاتل خونخوار تا پلیس های سهل انگار که بی جهت به گریس و جیم مظنون می شوند و از همه بدتر کلانتری که پی به بیگناهی آنها برده و دست آخر قربانی هم می شود. تنها چیزی که پر رنگ تر شده، نقش گریس است که در پایان رایدر را می کشد. در حالی که به شکلی بچگانه چند بار فرصت این کار را با وجود وقوف به طینت قاتل، از دست داده بود. ظاهراً بایستی چند نفر و از جمله جیم قصابی می شدند تا عقلش سر جایش بیاید!
اتواستاپ زن تا این لحظه با فروشی ۱۶ میلیون دلاری توفیقی نسبی در گیشه داشته، و بعید می دانم از بودجه چندانی برخوردار بوده باشد. اگر دل تان برای کلیشه های فیلم های ترسناک دهه هشتادی تنگ شده، بشتابید برای دیده اتواستاپ زدن! چون تمامی جذابیت آن به عقیده من حقیر ناشی از همین میراث خواری است.
ژانر: اکشن، ترسناک، مهیج.
تفنگ Shooter
کارگردان: آنتوان فوکوآ. فیلمنامه: جاناتان لمکین بر اساس داستان نقطه برخورد نوشته استیون هانتر. موسیقی: مارک مانسینا. مدیر فیلمبرداری: پیتر منزیس جونیور. تدوین: کنراد باف، ارک ای. سیرز. طراح صحنه: ونس لورنزینی، جی. دنیس واشنگتن. بازیگران: مارک والبرگ[باب لی سواگر]، مایکل پنیا[نیک ممفیس]، دنی گلوور[سرهنگ ایزاک جانسون]، الیاس کوتیس[جک پاین]، کیت مارا[سارا فن]، رونا میترا[آلوردس پالیندو]، ند بیتی[سناتور چارلز اف. میچم]، جاستین لوئیس[هاوارد پورنل]، جاناتان واکر[لوئیس دابلر]. ۱۲۴ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا، کانادا.
باب لی سواگر تک تیرانداز خبره بعد از عملیاتی در اتیوپی که منجر به کشته شدن همرزم وی شده، از ارتش خارج می شود. سی و شش ماه سرهنگ ایزاک جانسون به سراغ وی رفته و از او می خواهد تا در خنثی کردن عملیات ترور رئیس جمهور به وی کمک کند. بنابر اطلاعات موجود این سوء قصد توسط یک تک تیرانداز و در سه نقطه ای که رئیس جمهور قصد ظاهر شدن یا سخنرانی دارد، انجام خواهد گرفت. باب بعد از بازدید هر سه محل، محتمل ترین مکان را انتخاب و به همراه تیم سرهنگ جانسون در آنجا مستقر می شود. اما در لحظه موعود در می یابد که همه این برنامه توطئه ای برای قتل رئیس جمهور و خود او به عنوان قاتل فرضی است. سوء قصد به وقوع می پیوندد. رئیس جمهور جان سالم به در می برد، اما اسقف اعظم اتیوپی کشته می شود. باب نیز توسط همکاران جانسون مورد اصابت گلوله قرار گرفته و فرار می کند. در حین فرار مجبور می شود تا به نیک ممفیس افسر FBI حمله کرده و اتومبیل وی را سرقت کند. به زودی باب توسط FBI و رسانه ها به عنوان مظنون اصلی قتل اسقف اعظم اتیوپی معرفی و تحت تعقیب گسترده قرار می گیرد. باب ناچار برای کمک گرفتن نزد سارا فن بیوه همرزم اش می رود. همزمان نیک ممفیس نیز احساس کرده، باب قاتل اصلی نمی تواند باشد، در صدد یافتن سرنخ هایی برای کشف توطئه اصلی است. به زودی راه باب و نیک با هم تلاقی می کند. آن دو با دلایلی مختلف قصد دارند تا گردانندگان اصلی این توطئه را کشف کنند. توطئه ای که با عملیات ۳۶ ماه قبل باب در اتیوپی و سناتوری فاسد به نام میچم ارتباط دارد…
چرا باید دید؟
آنتوان فوکوا متولد ۱۹۶۶ پیتزبورگ، پنسیلوانیا از کارگردان هایی همچون دیوید فینچر است که پس زمینه کاری قابل توجهی در دنیای ویدیو کلیپ دارد. اما بر خلاف فینچر دید عمیقی نسبت به دنیای پیرامون خود نداشته و تجارب دیداری/شنیداری خود را تقدیم فیلم های تجاری هالیوودی کرده است. این تجربه های به سریع تر شدن ضرباهنگ فیلم های اکشن و حتی غیر اکشن زمانه ما _به گونه ای بی دلیل] منتهی شده و می رود که سینما را تبدیل به بمباران تصویری کند. فوکوا با اولین فیلم سینمایی خود آدم کش جایگزین[۱۹۹۸] با شرکت چاو یو فت به سرعت توانست جایگاهی نزد تماشاگران نوجوان و جوان تشنه هیجان و اکشن به دست اورد. اما سه سال بعد با روز تمرین[با شرکت دنزل واشنگتن] توانست نقش درام، شخصیت پردازی و بازیگری را در آثار خود افزایش داده و عمق و محتوایی قالب اعتنا را نیز به اضافه کند. این محتوا در اشک های آفتاب[۲۰۰۳ با شرکت بروس ویلیس و مونیکا بلوچی] قالبی جنگی، سیاسی یافت. اما فیلم های دیگر او در طول چند سال گذشته از جمله شاه آرتور خالی از این چالش ها شد و پیامد آن چندین فیلم فراموش شده مانند کتاب جنایت و سرانجام تفنگ که قرار است فرصتی برای بازگشت وی به دوران خوش پول سازی باشد. تفنگ برای رسیدن به چنین هدفی یک فیلم کلیشه ای معقول به شمار می رود و تا این لحظه با فروشی ۴۵ میلون دالاری نشان از موفقیت سازنده اش دارد. اما در پشت این صبغه تجاری فوکوآ چه چیز به دست آورده است؟
شاید بزرگ ترین ضعف فیلم انتخاب غلط بازیگران باشد. قبلاً برای حضور در نقش اول فیلم با کیانو ریوز مذاکره شده بود و امینم نیز قرار بود در نقش منفی فیلم [احتمالاً جگ پاین] حضور داشته باشد. اما قرعه به نام مارک والبرگ خورد که هر چند بازیگری قابل قبول است، اما هرگز نمی تواند توفیق دنزل واشنگتن را در روز تمرین تکرار کند. با این فوکوآ کوشیده کلیشه ها را به جا و درست به کار ببندد و با تیم فعلی معدلی در حد قبولی به دست بیاورد.
تفنگ یک اکشن درباره هراس آمریکایی ها از ترور رئیس جمهور و اسطوره جان اف. کندی مقتول است و ارجاعاتی که به این ماجرا نیز می شود خالی از مطایبه نیست. از اسم باب لی سوایگر و شباهت اش با لی هاروی ازوالد و تصمیم به کشتن او به دست توطئه گران مانند جک روبی و تا شوخی با همین ماجرا در گفتگوهای شخصیت های فیلم و سناتوری فاسد و…
شاید کنایه آمیز ترین نکته فیلم قرار داشتن عکس تمامی روسای جمهور جمهوری خواه روی دیوار اتاق توطئه گران در مرکز CIAدر لانگلی، ویرجینا باشد! با این وجود بهتر است پیرنگ هایی چون غرور و شرف ملی و میهنی و خرعبلاتی از این قبیل را فراموش کنید. چون تفنگ ماجرای انتقام جویانه قهرمانی است برای پاک کردن نام خود علیه یک سیستم فاسد مبارزه می کند. مبارزه ای که پر از حادثه و هیجان و اندکی عشق هم هست!
شنیده ها حاکی از این است که فیلم بر اساس کتابی پر جایزه ساخته شده، اما با وجود این که کتاب را هنوز نخوانده ام، به نظرم چیز متفاوتی از محصولات معمول هالیوود از آن حاصل نشده است. احتمالاً نظیر همان بلایی بر سر فیلم نازل شده که در دهه هشتاد بر سر کتاب اولین خون دیوید مورل آمد و قسمت های دوم و سوم آن به مسیری کاملاً دور از نیت نویسنده رفتند. شباهت های گریزناپذیری میان قهرمان هر دو فیلم وجود دارد، اما باب لی سوایگر هرگز نمی تواند جان رمبوی جان به در برده از کابوس ویتنام باشد. انگیزه او برای انتقام جمله ابلهانه ای مانند این است “آنها سگ مرا کشتند!” که به شکلی جدی بر زبان می آورد! خوب شما از چنین قهرمانی چه انتظاری دارید؟ کسی که با میمیک ثابت صورت مارک والبرگ باید شکل بگیرید و پلیس دوست داشتنی اسلحه مرگبار[دنی گلوور] هم قرار است تا بدمن مخوف و خطرناک اما شیم پل آن باشد؟ من که حاضر به دیدار چنین آدم خوب و ادم بدهایی در یک فیلم اکشن نیستم، شما مختارید که به دیدن این فیلم بروید یا نه؟ ارجاع به ماجرای یازده سپتامبر[که از فرط ارجاع شورش در آمده!] هم دیگر مرا وادار به تحمل دو ساعت تیر و ترقه و تعقیب و گریز الکی نمی کند.
ژانر: اکشن، درام، مهیج.
هتک حرز Breaking And Entering
نویسنده و کارگردان: آنتونی مینگلا. موسیقی: کارل هاید، ریک اسمیت، گابریل یارد. مدیر فیلمبرداری: بنوآ دلئوم. تدوین: لیزا گانینگ. طراح صحنه: الک سمک دوال. بازیگران: جاد لا[ویل فرانسیس]، ژولیت بینوش[آمیرا]، رابین رایت پن[لیو]، مارتین فریمن[سندی]، ری وینستون[برونو فلا]، ورا فارمگا[ئوانا]، رافی گاورن[میرو]، جولیت استیونس[رزمری]. ۱۱۶ و ۱۲۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آمریکا، انگلستان. نامزد جوایز بهترین بازیگر زن/بینوش، رابین رایت پن، و بازیگر تازه کار رافی گاورون.
ویل آرشیتکتی موفق است که با معشوقش لیو و دختر وی در محلات مرفه نشین لندن زندگی می کند. او و شریکش سندی که موفق به گرفتن پروژه ای عظیم شده اند دفتری در محله نسبتاً فقیر نشین لندن به راه می اندازند. اما به زودی دفتر مورد سرقت واقع شده و بسیاری از لوازم آن توسط گروهی از سارقان بوسنیایی ساکن لندن دزدیده می شود. پلیس به نظافت چی های مونث دفتر مشکوک است، اما در واقعیت مهره اصلی به سرقت رفتن رمز دزدگیر شرکت پسر بوسنیایی جوانی به نام مرصاد معروف به میرو است که ورزش مورد علاقه پریدن و جهیدن از روی مکان های مرتفع است. میرو به همراه مادرش آمیرا در لندن پناهنده است. پدر وی در بوسنی کشته شده و زندگی سخت پناهندگی او را وادار به دزدی های کوچک کرده است. رهبر اصلی باند سارقان یکی از اقوام آنهاست که آمیرا دل خوشی از وی ندارد. سرقت دوباره دفتر توسط این گروه و ناکارآمدی پلیس در ردیابی آنها، ویل و سندی را به این فکر می اندازد که شبها دفتر را زیر نظر بگیرند. به زودی ویل رد میرو را پیدا کرده و به بهانه تعمیر لباس به منزل آنها می رود. اما با دیدن آمیرا و با توجه به سردمزاجی لیو، اندک اندک آتشی عشقی میان آن دو شعله ور می شود. میرو از رفتن ویل به منزل شان با خبر شده و آمیرا به این فکر می افتد که اظهار علاقه از طرف ویل دروغی بیش نبوده است. او برای حفاظت از پسر خود مخفیانه از رابطه جنسی اش با ویل عکس می گیرد. همزمان بر خلاف خواست ویل، پلیس ردپای میرو را یافته و او را دستگیر می کند. ماجراهایی باعث می شود تا ویل به رابطه اش با آمیرا نزد لیو اعتراف کند. در پایان آن دو به اداره پلیس رفته و موجبات رهایی میرو را فراهم می کنند. میرو آمیرا به بوسنی بازمی گردند. لیو نیز به ازدواج با ویل رضایت داده و او را به عنوان پدرخوانده دخترش می پذیرد.
چرا باید دید؟
یکی از بهترین فیلم های امسال و به معنی کامل کلمه بالغ[نه بزرگسال] که امیدهای از دست رفته نسبت به آنتونی مینگلای سازنده آقای ریپلی زیرک را بعد از تجربه های متوسط بازی و کوهستان سرد بار دیگر زنده می کند. یک درام دیدنی و جمع و جور که مطابق معمول از سوی تماشاگر آمریکایی با بی اعتنایی روبرو شده و در گیشه شکست خورده [کمتر از یک میلیون دلار] است.
انتونی مینگلا متولد ۱۹۵۴ جزیره ویت، انگلستان برای دوستداران سینما با اولین Truly Madly Deeply و دومین فیلمش Mr. Wonderful تبدیل به کارگردانی شد که باید کارنامه اش را دنبال کرد. بیمار انگلیسی در ۱۹۹۶ نشان داد که این تصمیم غلط نبوده و مینگلا به درستی مورد تحسین منتقدان و تماشاگران قرار گرفت. کسب جایزه اسکار و فروش تجاری قابل توجه فیلم توقعات را از وی بیشتر کرد، اما دست و پنجه نرم کردن او با اثر ماندگار پاتریشیا های اسمیت در ۱۹۹۹ نتیجه ای نومید کننده داشت. تغییراتی که مینگلا در قصه های اسمیت داده و انتخاب غلط بازیگر سبب شد تا توفیق هنری و تجاری پیشین تکرار نشده و چهار سال برای ساخت فیلم بعدی صبر کند. کوهستان سرد بازگشتی نه چندان پر فروغ بود با قصه ای که تماشاگر را قرار بود به یاد بربادرفته بیندازد و شاید توفیق هنری/تجاری آن را نیز بازآفرینی کند. حضور جاد لا، نیکول کیدمن و رنه زلوگر در کنار قصه چارلز فریزر باعث شد تا در آمدی ۱۰۰ میلیون دلاری برای یک فیلم ۸۳ میلون دلاری کسب شود. مینگلا نیز جایگاه خود را به عنوان قصه گویی قدرتمند دیگر بار به چنگ آورد. اما هتک حرز با وجود سرمایه ای کمتر و شکست تجاری اش فیلم بزرگ تری از کوهستان سرد و آقای ریپلی زیرک است.
هتک حرز درباره سرقت است، سرقت جسم و روح. قصه از میان رفتن رابطه ها و ترمیم آنهاست. قصه ای کاملاً مدرن و امروزی که چهره دیگری از لندن به نمایش می گذارد. جایی که شب ها روباه ها زوزه می کشند و شخصیت های مرفه اش دست به گریبان مشکلات روحی و عاطفی بسیارند. این نا شادی گریبان گیر مهاجران نیز شده و زندگی آنان را نیز فاقد عمق و سرخوشی کرده است. شخصیت هایی که دچار بیگانگی شده و قادر به درک و لذت بخشیدن به طرف مقابل خود نیستند. هتک حرز را شاید بتوان برخورد کوتاه امروزی سینمای انگلستان نامید، همان گونه که مینگلا با بیمار انگلیسی اش خیلی ها را به یاد دیوید لین و سینمایش انداخت. مینگلا همچون لین با بازیگران بزرگ و افراد حرفه ای کار می کند و فیلم هایش به نوعی فاخر محسوب می شوند. این غنا در انتخاب مکان، قاب بندی و رنگ های فیلم نیز به چشم می خورد و تماشاگر را هنگام تماشای آثارش به ضیافتی دعوت می کند. این غنا گاه باعث به وجود آمدن ریتم کندی می شود که دنبال کردن فیلم را برای بسیاری غیر ممکن و حداقل سخت می کند. هنگام رویارویی اولیه با هتک حرز نیز به همین مسئله می اندیشیدم. اما با گذشت فیلم و کشف تعادل دقیقی که به روند حوادث در فیلم شده، به کمال موجود در کار مینگلا پی بردم. او بعد از سال ها فیلمسازی به چیزی دست یافته که استادانی مانند برسون دهه ها قبل کشف اش کرده بودند. البته این به معنای بی ارج نشان دادن دستاورد او نیست. هر چه باشد دیدن فیلم های هوشمندانه و بالغ کار چندان آسانی نیست!
مینگلا در هتک حرز نشان می داد که شما می توانید به کشورها و جوامع مختلف و فرهنگ های متفاوتی تعلق داشته باشید، اما هیچ از اینها باعث نمی شود تا درد مشترک و مرهمی مشترک را تجربه کنید. آمیرا کیلومترها دورتر از سارایووا پس از سال ها با مردی که دلش را به دست آورده هم بستر می شود. ویل نیز با وجود در دسترس بودن زنانی جذاب و سهل الوصول با وجود رابطه سردش با لیو، حاضر به ایجاد رابطه جنسی با هر کسی نیست. فقط آمیرا و سپس هیچ! همین اتفاق سبب درک متقابل لیو و ویل در پایان فیلم می شود. آمیرا به سارایووا بازمی گردد، ویل نیز به عنوان پدر در خانواده پذیرفته می شود. اما این حوادث باعث شده تا آدم های بهتری شوند. اتفاقی که بعد از تماشای فیلم ممکن است برای هر تماشاگری تکرار شود. دستاورد که می تواند بسیاری از خاطرات تلخ ناکامی آقای ریپلی را از ذهن حتی چون منی پاک کند. اگر به دنبال تماشای فیلمی جدی، هوشمندانه، درامی مدرن و اختصاص برای بزرگسالان هستید، هتک حرز همه چیز دارد[از جمله بازی درخشان بینوش]، غافل نشوید!
ژانر: درام، عاشقانه، مهیج.
اکلاویا: محافظ سلطنتی Eklavya: The Royal Guard
کارگردان: ویدهو وینود چوپرا. فیلمنامه: ویدهو وینود چوپرا، آبهیجیت جوشی، سواناند کیرکیره. موسیقی: شانتانو مویترا. مدیر فیلمبرداری: ناتاریا سوبرامانیان. تدوین: راویرانجان مایترا. طراح صحنه: نیتین چاندراکانت دسایی. بازیگران: آمیتاب باچان[اکلاویا]، سیف علی خان[شاهزاده هارشواردهان]، سانجی دات[پانالال چوهار]، ویدیا بالان[راجه شواری سینگ]، جکی شروف[رانا جیوتیواردان]، بومان ایرانی[رانا جای واردهان]، جیمی شرگیل [اودیواردهان]، رایما سن[شاهزاده ناندینیدوی]، شرمیلا تاگور[رانی سوهاسیندیوی]، پاریکشات ساهنی[اومکار سینگ]. ۱۰۵ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ هندوستان،
راجستان، هند، زمان حال. سوهاسینداوی ملکه بیمار ایالت دویگار هنگام نزع نام اکلاویا، محافظ سلطنتی را بر زبان می راند که جد اندر جد در خدمت خاندان پادشاه بوده اند. این امر باعث خشم شوهرش جای واردهان شده و پادشاه در برابرچشمان ناندینی دختر نامتعادل خود ملکه را خفه می کند. به زودی پسر بزرگ آن دو هارشواردهان و برادر دوقلوی ناندینی برای شرکت در مراسم سوگواری ملکه از راه می رسد. ملکه نامه ای از خود بر جای گذاشته که در آن راز بزرگ زندگی خود و فرزندانش را فاش کرده است. پادشاه عقیم است و پدر واقعی ناندنینی و هارشواردهان کسی نیست جز اکلاویا، محافظ سلطنتی که برای آبستن کردن ملکه مفتخر شده بود. هارشواردهان همزمان از طریق خواهرش چگونگی مرگ مادرش را نیز کشف می کند و بار دیگر با عشق دوران کودکی اش-راجه شواری دختر راننده خانواده سلطنتی- برخورد می کند. اما اوقات خوش به هم پیوستن مجدد دو عاشق دیری نمی پاید. چون پادشاه و برادرش تصمیم به قتل اکلاویا گرفته اند. آنها برای آغاز طرح خود چنین می نمایند که پادشاه پیام های تهدید امیزی از سوی کشاورزان دریافت کرده است. فردای آن روز افسر گستاخ پلیس پانالال چوهاربه کاخ آمده و اعلام می کند که برای محافظت از پادشاه تعدادی پلیس در اطراف کاخ نگهبانی داده و خود نیز در یان مورد تحقیق خواهد کرد. به زودی آرامش شکننده قلمرو پادشاه با شنیده شدن صدای چند گلوله به هم می ریزد و روند وقایع زندگی همه ساکنان قصر را دستخوش تغییراتی شگرف می کند…
چرا باید دید؟
کمتر تماشاگر ایرانی است که لااقل یک بار فرصت تماشای فیلمی از آمیتاب باچان [فرقی نمی کند که از روی میل بوده یا اجبار!]نصیب اش نشده باشد. باچان متولد ۱۹۴۲ الله آباد، هندوستان بازیگری که از اول دهه هفتاد وارد سینمای هند شده و تاکنون متجاوز از ۱۵۰ فیلم بازی کرده، ۱۸ جایزه محلی و بین المللی برده و حکم دپاردیو برای سینمای هند را دارد. اما به خاطر حضور در بدنه سینمای تجاری هند هرگز نتوانسته جایگاهی در خور کسب کند. البته در دنیای سیاست با حمایت از راجیو گاندی شهرتی به سزا کسب کرده و ازدواج با جایا بهادری بازیگر نیز برای مردم هند همواره موضوعی در خور اعتنا بوده است. اما سخن بر سر کارنامه بازیگری باجان نیست، بلکه آخرین فیلم اوست که توانسته به دلیل ظاهر متفاوتش به بازارهای غیر معمول خارجی دست یابد. اکلاویا مانند دیگر فیلم های هندی سه ساعته نیست، رقص و آواز[منهای لالایی که راجه می خواند] ندارد و در عوض کوشیده تا به داستان ملودرام خود کیفیتی مدرن[لااقل در زمینه استفاده از دوربین و تدوین و کارگردانی] بدهد. تیتراژی دیدنی دارد و ارجاعات اش به مهاباهاراتا خالی از لطف و زورکی نیست. حرکت های زاید معمول بازیگران کنترل شده[از کله تکان دادن های معمول خبری نیست!] پرهیز شده و سعی در صحنه پردازی مشهود است. اما نکته اصلی از قلم افتاده و آن قصه ای در خور است. پیرنگ پدر فیزیولوژیک فرزندان پادشاهی فرمایشی در زمانه ما چیزی در حد قصه های سیندرلا در نیم قرن پیش و دیرهنگام است. اما یک چیز تماشای این قصه را تحمل پذیر می کند و آن سعی کارگردانش ویدهو وینود چوپرا برای خلق روایت درست و با وقار است.
وینود چوپرا فیلمساز پرکاری نیست. ثمره حضور او در سینما از سال ۱۹۷۸ تا امروز ۹ فیلم بلند است. در سریناگار بزرگ شده و در انستیتوی سینمای هند تحصیل کرده، تهیه کننده است و صاحب کمپانی وینود چوپرا پروداکشنز و در سال ۱۹۷۹ نامزد دریافت اسکار فیلم کوتاه زنده برای An Encounter with Faces بوده و جایزه بزرگ فستیوال تامپره را به دست آورده است. فیلم هایش [کبوتر، ۱۹۴۲:یک داستان عاشقانه و ماموریت کمشیر] همگی با استقبال تماشاگران محلی و بین المللی روبرو بوده، اما فراموش نکیند که هنگام تماشای اکلاویا نباید توقع یک ساتیاجیت رای یا دیپا مهتای دیگر را داشته باشید. فیلم های او میان آثار این دو کارگردان و سینمای عامه پسند هندوستان است و یقیناً می تواند [وتا امروز توانسته] تا سلیقه تماشاگر هندی را ارتقاء دهد. اگر مانند من از فیلم های هندی دلخوشی ندارید، یا مانند بسیاری شیفته سینمای هند و هر چه که تولید کند هستید، توصیه می کنم اکلاویا را ببینید. تجربه تازه و غریب است!
ژانر: درام، اکشن، مهیج.
در بار Barda
نویسنده و کارگردان: سردار آکار. موسیقی: سلیم دمیردلن. مدیر فیلمبرداری: محمت آکسین. تدوین: عزیز گونهان ایمام اوغلو. طراح صحنه: یاووز فاضلی اوغلو. بازیگران: نژات ایشلر[سلیم]، دوغو آللپان[نایل]، ملیس بیرکان[نیل]، بوراک آلتای[ت گ گ]، ملتم پارلاک[آینور]، نرگیس ئوزتورک[سوگی]، سالیح بادمچی[جنک]، سردار اورچین[۴۵]. ۹۲ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ ترکیه.
نایل، نیل، ت گ گ، آینور، آلیش، سوگی، پلین و جنک جوانانی بین ۱۸ تا ۲۵ ساله و دوست یکدیگرند. آنها زندگی روزمره توام با آرامش و سرخوشانه ای را می گذرانند. اما هر کدام گرفتاری های مخصوص به خود را داشته و سعی در حل آن دارند. بزرگ ترین یاور آنها در این راه امیدی است که هر جوانی به زندگی و آینده دارد. هر کدام رویاهایی درباره ازدواج، فراغت از تحصیل و زندگی راحت و مرفه در سر دارند، اما ملاقات معمولی عصرانه آنها در بار همیشگی توسط پنج غریبه به خشونتی بی دلیل آلوده می شود. پنج غریبه به رهبری سلیم، دست و پای آنها را بسته و بعد از مضروب کردن شان به دخترها تجاوز می کنند. رفتار خشونت آمیز آنها در طول شب ادامه یافته و منجر به کشته شدن یکی از جوان ها می شود. این پنج غریبه سنی میان ۲۰ تا ۴۵ سال دارند و به نظر می رسد در حال گرفتن انتقام همه نامرادی های خود از این جوانان ناشناس هستند. اما این ابراز خشونت برای هر دو طرف پیامدهایی تلخ دارد که مسیر زندگی شان را کاملاً تغییر می دهد…
چرا باید دید؟
سردار آکار متولد ۱۹۶۴ آنکارا است. ابتدا از دانشکده اقتصاد و علوم تجاری در ۱۹۸۵ و سپس در ۱۹۹۴ از دانشگاه سینان معمار در رشته سینما و تلویزیون فارغ التحصیل شده است. از ۱۹۹۰ با دستیار کارگردانی کار عملی خود را آغاز و در ۱۹۹۱ اولین فیلم کوتاه خود را ساخته است. دستیار کارگردان های مشهور ترک بوده و از ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۷ سریال های متعددی را کارگردانی کرده است. اولین فیلم بلندش در قایق نام داشت که در سال ۱۹۹۹ در بخش دو هفته کارگردان های جشنواره کن به نمایش در آمد و مورد توجه زیادی قرار گرفت. در قایق دو جایزه از جشنواره آنکارا و دو جایزه از جشنواره آنتالیا دریافت کرد. سینمای ترکیه با این فیلم صاحب کارگردانی مولف شد که توجه فراوانی به پدیده خشونت در زندگی مدرن داشت و شخصیت های او یادآور فیلم های میشائیل هانتکه بود. دومین فیلمش پاس کاری در محوطه ای کوچک/آفساید[۲۰۰۰] توانست جایزه بهترین فیلم سال و بهترین کارگردانی از جشنواره استانبول و جوایز بهترین فیلم، کارگردانی و فیلمنامه را از مراسم انجمن منتقدان سینمای ترکیه دریافت کند. اما معروف[۲۰۰۱] با وجود جسارت در طرح و اجرا نتوانست توفیق های پیشین را تکرار کند و آکار پنج سال بعدی را به کارگردانی سریال های محبوب گذراند. در سال ۲۰۰۶ با ساخت دره گرگ ها-عراق شخصیت های یکی از مشهورترین و پر طرفدارین سریال های چند سال گذشته تلویزیون ترکیه را به روی پرده سینما برد و یکی از پر فروش ترین فیلم های تاریخ سینمای این کشور را کارگردانی کرد. همین اتفاق سعد باعث شد تا اعتماد به نفس از دست رفته، باز آید و آخرین فیلمش در باررجعتی باشد به در قایق و شخصیت های آشنای آثار وی…[ هفته آینده مصاحبه مفصلی با این کارگردان خواهیم داشت]
خشونت یکی از نشانه های عصر ماست و خواه ناخواه –حتی بدون دلیل-وارد زندگی همه ما می شود. این خشونت می تواند زخم های درمان نشدنی بر روح و جسم ما وارد کند. می توانیم ما نیز خود از ابراز کنندگان همین خشونت کور باشیم. در بار فیلمی نیست که فقط به پوسته ظاهری این رفتارها- جرم و جنایت، جزا و عدالت- بپردازد. در بار با مفهوم خشونت سر و کار دارد و آکار بر خلاف بسیاری از فیلمسازان ترک استانبول را شهر زیبایی ها و تفریح نمی بیند. استانبول برای او شهر جرم و جنایت ها، شهر خشونت های خیابانی و روابط مافیایی است. اما نگاه توام با طنز سیاه آکار به این حوادث و نقطه خاص جغرافیایی در کنار زبان دیداری/شنیداری اش او را به میراث خواران تارانتینو نیز شبیه می سازد. اما خوشبختانه، هرگز به حیطه فانتزی نیفتاده و جدیت خود و نگاه روانشناسانه و آسیب شناسانه اش نسبت به اجتماع پیرامون را از کف نمی دهد. همین امر دلیل تمایز آکار و کارهای اوست که باعث می شود در سینمای جدید ترکیه صاحب جایگاهی خاص شده و کارگردانی مولف شناخته شود.
حرف اصلی آکار در بار گرفتن انتقام طبقاتی توسط فرو افتادگان جامعه به شکلی خشونت آمیز از کسانی است که خواسته و ناخواسته به طبقه فرا دست تعلق دارند. کسانی که در کنار هم در شهری یکسان زندگی می کنند، اما نسبت به یکدیگر نفرت دارند و حسادت و تحقیر سکه رایج بازارشان است. گروه های اجتماعی متفاوتی که مستعد ابراز خشونت به هم هستند. در بار به حادثه ای مشابه که چندی قبل در ترکیه رخ داد، ارجاع می دهد و نظرهای متفاوت افراد درگیر در این واقعه را به نمایش می گذارد. سکانس ابتدایی فیلم می تواند هر بیننده نا آشنا با فیلم های آکار را فریب دهد. او خود را با گروهی جوان که انگاری همین حالا از لای زرورق سریال های تلویزیونی خارج شده اند و بزرگ ترین غم شان یافتن پول برای سقط جنین یکی از دخترهاست، روبرو می بیند. اما ورود گروه خشن به بار به رهبری سلیم[با بازی خوب نژات ایشلر] خیلی زود شوک هایی سهمگین به او وارد خواهد کرد. بسیاری از بازیگران فیلم تازه کار و نا آشنا هستند، اما نقش هایی که به خوبی نوشته شده را به شکلی قانع کننده اجرا می کنند. آکار نیز آگاهانه از عنصر اغراق دوری کرده و فضایی هولناک در بار خلق می کند. یکی از ایده های تکان دهنده وی استفاده سلیم از سالن سر پوشیده فوتبال چسبیده به بار است. نتیجه بازی پیشنهادی او هر چه باشد، خونین خواهد بود. بنابر این تعلیق و دلهره ای که خلق می شود، اصلاً کاذب نیست و راه را برای بررسی شخصیت ها باز می کند. آکار برای کاهش از فشار روانی این صحنه ها سکانس های بعد از دستگیری گروه مهاجمان و محاکمه آنان را به شکل موازی به نمایش می گذارد. ترفندی که مفهوم عدالت در نزد برخی مجریان آن به نمایش می گذارد. آنها نیز همچون مجریان عدالت در فیلمی کوتاه درباره کشتن قتل قانونی را برای برقراری داد تجویز می کنند. نگاه انتقادی آکار به سیستم قضایی ترکیه به مثابه نماینده همان سیستمی که امثال سلیم ها را خلق کرده، خالی از جسارت نیست. آن هم در زمانه و کشوری که نویسنده برنده نوبل آن می تواند به خاطر انتقاد از دولت مورد محاکمه قرار گیرد یا همچون عدنان مندرس نخست وزیر سال های نه چندان دور، به چوبه دار سپرده شود!
عجالتاً تا هفته بعد سعی کنید فیلم را پیدا کرده و ببینید. طرفداران فیلم های میشائیل هانتکه در اولویت قرار دارند.
ژانر: درام.
پانزده 15
کارگردان: سرگیو نیکلایسکو. فیلمنامه: سرگیو نیکلایسکو، دومیترو رادو پوپسکو. موسیقی: پترو مارگینیانو. مدیر فیلمبرداری: ماریان استانسیو. تدوین: نیتا چیولسکو. طراح صحنه: رادو کورسیووا. بازیگران: مایا مورگنشترن[ایرنه]، ایونا مولدووان[ایمولا]، دانیلا نان[نینا]، والنتین تئودوسیو[نئا سیوکا]، دراگوس استمیت[رئیس ایرنه]، کریستین یاکوب[مارینیکا]، ایون دیچیسینائو[ژنرال نوتا]، فلوریان شیراک[سیوکا]. ۹۷ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ رومانی.
ایرنه خبرنگاری رومانی تبار که در روزنامه ای فرانسوی کار می کند، ماموریت می یابد تا گزارش در مورد تغییرات پس از انقلاب مخملین کشورش- پس از پانزده سال- از ورای سرنوشت کودکی که در همان روزها در تیمی شوآرا به دنیا آمده بود، تنظیم کند. ایرنه که خود در همان ایام به اجبار وطن خویش راترک کرده، پس از پانزده ساله به بخارست باز می گردد. بلافاصله با کمک دوستان سابق شروع به تحقیق می کند. پدر و مادر کودک مورد نظر در همان ایام کشته شده اند و اطلاع دقیقی از محل اقامت کودک در نظر نیست. پانزده سال همزمان با شروع انقلاب پدر این کودک- ملوانی به نام مارینیکا به تیمی شوآرا برمی گردد تا با ایمولا ازدواج کند. ایمولا آبستن است و مارینکا قصد دارد او را به بیمارستان منتقل کند. اما گلوله خورده و نیمه جان به همراه اجساد دیگ قربانیان توسط ارتشی ها سوزانده می شود. ایمولا نیز هنگام زایمان می میرد. اینک پس از یک دهه و نیم، پسر آنها نیز سرنوشتی چون انقلاب یافته و در کانال های فاضلاب و ساختمان های متروک زندگی می کند. ایرنه موفق به یافتن پسر نمی شود، اما با گزارشی تکان دهنده به پاریس بازمی گردد.
چرا باید دید؟
نسل من و قبل از من سرگیو نیکلایسکو را با نمایش چند فیلم او از تلویزیون جمهوری اسلامی شناخته است. ماجراهای کمیسر تئودور مولدوان به شکلی نامرتب در تلویزیون و سینماهای ایران به نمایش در آمد، اما چه کسی در آن وانفسای نبود فیلم خوب و حتی اکشن های سرگرم کننده پلیسی به این چیزها اهمیت می داد؟ نسل جوان با فیلم های او که با کمیسر متهم می کند آغاز و با نمایش انتقام پایان یافت، نه تنها نیاز به افزایش آدرنالین خون خود را تغدیه می کرد. بلکه با مبارزه او علیه نمایندگان فاشیسم همراه می شد. سیمای مهربان نیکلایسکو از او نزد جوان ایرانی یک همفری بوگارت اروپای شرقی ساخت و صدای حسین عرفانی نیز بر این شباهت افزود. برای بسیاری از منتقدان ده ۱۳۶۰ ایران نیکلایسکو پدیده ای محسوب می شد. کسی که به گواه منابع مکتوب با فیلم های جدی و آوانگارد شروع به فیلمسازی کرده و به فیلم های محبوب پلیسی رسیده بود. آن هم در رومانی تحت حکومت دیکتاتوری نیکلای چائوشسکو که از اقمار شوروی محسوب می شد و قهرمانانی از سنخ کمیسر مولدوان جایی در سینما نداشتند. بعدها نمایش فیلم هایی چون واپسین یورش در جشنواره فیلم فجر و حضور خود نیکلایسکو در تهران آن روی کارنامه سینمایی وی را به نمایش گذاشت.[هر چند شخصاً تا این لحظه نتوانسته ام فیلم مشهور او داشایی ها را ببینم]. او کارگردانی بود که در کنار درام شخصیت هایش به حوادث سیاسی و اجتماعی کشورش نظر داشت و این نگاه با بالا رفتن سن وی[و کنار کشیدنش از بازیگری و بیشتر کارگردانی] تیزتر شد. نیکلایسکو با وجود ۷۶ ساله بودن هنوز هم فعال است. تهیه کنندگی می کند، فیلمنامه می نویسد و خود آنها را می سازد و گاه در برابر دوربین هم ظاهر می شود. او عضو حزب سوسیال دموکرات و از ۱۹۹۲ نماینده مجلس کشورش نیز هست! نیکلایسکو در دو دهه گذشته ده فیلم ساخته و چند تایی از آنها مانند قطار سریع السیر شرق از محصولات پر فروش و قابل توجه سینمای رومانی بوده است.
۱۵ آخرین فیلم نیکلایسکو به موضوعی حساس می پردازد که تماشای آن برای طرفداران تز انقلاب می تواند هشدار دهنده و برای دلبستگان سوسیالیسمی که زمانی وجود داشت، تکان دهنده باشد. نیکلایسکو از ورای داستان عاشقانه فیلمش که آن را به دو صورت روایت می کند[و از این رهگذر سینمای قهرمان پسند رایج را نیز هجو می کند] به ماجرای کشتار مردم شهرک تیمی شوآرا در ماه دسامبر ۱۹۸۹نگاه می کند. نیکلای چائوشسکو با فرمان به گلوله بستن مردم بی دفاعی که غیر از ازادی چیزی نمی خواستند، فرمان مرگ خود و تغییر حکومت را نیز صادر کرد. مردم تیمی شوآرا و بسیاری از قهرمانان این فیلم مردند. اما آن چه نیز به دست آمد، خالی از خطا و بی عدالتی نیست. تاکید نیکلایسکو بر اختلافات شدید طبقاتی در رومانی فعلی، افزایش فقر، گروه های مافیایی و تسلط نئو لیبرالیسم می تواند برای بسیاری نگاهی توام با افسوس به همان سوسیالیسمی باشد که از دست رفت. اما رفتار عمال چائوشسکو در کشتار مردم و سپس نابودی اجساد آنها به قصد انکار واقعه چنین توهمی را زایل می سازد. نیکلایسکو نشان می دهد که انقلب مخملین کشورش توسط آدم هایی کاملاً معمولی به وقوع پیوست، کسانی که گاه به شکلی ناخواسته درگیر آن شدند و جان باختند. ۱۵ مانند دیگر فیلم های نیکلایسکو یک تریلر/درام سیاسی است که لحظات تلخ و شیرینی از یک داستان عاشقانه نافرجام را نیز با خود دارد. شاید همین امر سبب شود که فیلم برای بسیاری داستانی از قدرت سرنوشت قلمداد شود، که چندان هم پر بیراه نیست. نمایش ۱۵ در رومانی و بسیاری از جشنواره ها با استقبال مردم روبرو شده، با این حال اگر از داستان های با پایان خوش خشنود می شوید، مطلقاً به دیدار این فیلم نروید.
ژانر: درام، اکشن.