بازار یا دولت؟

نویسنده

مقالۀ آقای اسدی در روز آنلاین که در شرایط بغایت حادّ بحران مالی جهانی بازار پرستانه به توجیه سیاستی می پردازد که ‏به این وضعیت فاجعه آمیز انجامیده است، مرا بر آن داشت که تز ها، پیش نهاده ها، رخدادها و ارقام آماری مرجع ایشان را ‏از نزدیک بررسی کنم. نتیجه راست آزمائی شیوۀ برخورد، تز های مرکزی، مفروضات و ارقام آماری بنیانی شان متاسفانه ‏منفی است. در نوشتۀ زیر هم کلیات تحلیل و هم تک تک نکات مقالۀ ایشان را در بوتۀ سنجش نهاده ام.‏

‎ ‎نظارت و تنظیم بازار مالی یا رها کردن آن به حال خود؟‎ ‎

‏ اینکه دولت مقصر بحران کنونی آست آقای اسدی درست می گوید، منتها نه به عللی که ایشان برشمرده اند بلکه درست بر ‏خلاف آن ها: عدم دخالت دولت (دولت به معنای اعم کلمه). رها کردن بازار، به ویژه سرمایۀ مالی به حال خود و باور ‏داشتن مطلق گرایانه به قدرقدرتی بازار در توانائی خودساماندهی اش، کار را بدینجا کشانده است.‏

‎ ‎دولتمردان چه میگویند؟‎ ‎

اکنون دیگر تقریبأ همۀ دولتمردان ودولتزنان مدافع سر سخت بازار افسار گسیخته مانند جرج بوش رئیس جمهور ایالات ‏متحدۀ امریکا، نیکلا سارکوزی رئیس جمهور فرانسه، آنجلا مرکل صدراعظم آلمان و سیلویو برلوسکنی نخست وزیرایتالیا ‏بر فقدان سیستم هدایت و تنظیم و کمبود مقرارت برای کنترل سرمایۀ مالی اذعان دارند. برای نمونه جرج بوش میگوید: “به ‏محض اینکه ابن بحران برطرف شد زمان به روزکردن ساختار تنظیم و هدایت مالی مان فراخواهد رسید. اقتصاد جهانی ‏سدۀ 21 مان عمدتأ بوسیلۀ قوانین کهنۀ قرن بیستم تنظیم میشوند. اخیرأ مشاهده کردیم که چگونه یک بنگاه میتواند آنچنان ‏عظمتی بیابد که شکستش کل سیستم مالی را در مخاطره بیندازد‎.‎‏”(8)‏

‎ ‎اقتصاد دانان چه میگویند؟‎ ‎

فزون برین جمعی از نامدارترین اقتصاد دانان جهان امروز مانند جوزف استیگلیتز(‏Joseph Stiglitz‏)، پل کروگمن(‏Paul ‎Krugman‏) برندگان جایزه نوبل اقتصاد، جاگدیش بگواتی(‏Jagdish Bhagwati‏) استاد اقتصاد دانشگاه کلمبیا در ‏نیویورک و نویسنده کتاب “ دفاع از جهانی شدن” و فرانسیس فوکویاما فقدان نهاد های نظارتی ونبودن مقرارت را به عنوان ‏عامل اصلی وضع فاجعه آ میز کنونی ارزیابی میکنند.‏

‏ برای نمونه پرفسور استیگلیتز در مصاحبۀ با روزنامۀ آلمانی زبان فرانکفورتر آلگماینه(‏FAZ online‏) (1)در پاسخ به ‏این پرسش که “ ایا هم اکنون روند بسر رسیدن وال استریت آغاز شده است؟” میگوید: “این بیشتر پایان یک مدل دادوستد ‏فاجعه آمیز است. و پایان یک ایدئولوژی مبنی بر اینکه بازار های آزاد و فارغ از مقررات تنظیم کننده همیشه کارآمدی ‏دارند. اینها تنها برای بخشی از جامعه کارآمدند. سیستم مالی( امّا) اساسأ برای کارآمدی (کل) یک اقتصاد است. اما اکنون ‏پدیدۀ زیرورو کننده ای را مانند بحران بزرگ سال های 30 تجربه میکنیم”.‏

در آنزمان این ایده که بازار ها خود به خود سامان میدهند بگورستان سپرده شد و دولت تصمیم گرفت که بیشتر دخالت کند. ‏وال استریت دوباره برخواهد خاست. پرسش اینست که با چه چهره ای: “به عنوان یک سیستم ناکارآمد یا چیزی که برای ‏مان یک اقتصاد پویا به ارمغان آورد.” ‏

و یا در پاسخ به این پرسش که “ کی در بوجود آمدن این بحران مقصر است؟ میگوید: “… به نظر من در مجموع علّتش ‏کمبود مقررات تنظیم کننده بود….” (‏‎1‎‏)‏

فرانسیس فوکویاما نیز در این مورد میگوید: “با تکرار وِرد کاهش دولت، واشنگتن در تنظیم وتدوین مقررات برای بخش ‏مالی کوتاهی کرد و بدینوسیله اجازه داد که لطمات عظیمی به دیگر بخش های جامعه وارد شود.”(22)‏

‎ ‎چه حادثه ای رخداده است؟‎ ‎

‏ در دوران پیش از جهانی شدن پرشتاب (سالهای هشتاد ) اقتصاد دولت های ملّی- یا به اصطلاح جدید دولت ـ ملت ها- با ‏برقرار کردن مکانیسم های تنظیم و هدایت از شدّت زیاده روی ها و اعوجاجاتی که در زندگی بازار نهفته است ‏میکاستند.بدیهی است که در اینچنین سیستم ها ی کم و بیش بسته بر پا کردن چرخه های تنظیم و هدایت (‏Feedback‏) و یا ‏تدوین مقررات(‏Regulation‏) در گسترۀ اقتصاد آسانتر شدنی است. فزون بر این دولت- ملت‌ها در طول تاریخ ‏مکانیسم‌های بر پا کردن چرخه‌های تنظیم و هدایت اقتصاد را آموخته و تجربه کرده بودند( تاسیس بانک مرکزی کم و بیش ‏مستقل برای تنظیم سیاست مالی و پاسداری از ارزش پول، قوانین گمرکی برای حمایت از بازار داخلی، قوانین مالیاتی، ‏سیاست یارانه ای و غیره). ‏

پس از باز شدن مرز‌های اقتصادی کشور‌ها به روی کالا‌ و سرمایه در نتیجه جهانی‌ شدن و گسترش تقسیم کار در جهان، و ‏آمیختن بازار‌ها به یکدیگر اقتصاد‌شان تبدیل به سیستم‌های کم وبیش باز و درهم تنیده شده اند. ‏

در شرایط جهانی‌ شده میبایست برای بازار گستردۀ جهانی مکانیسم های تنظیم و هدایت کنندۀ نوینی آفریده و آزموده میشدند ‏که بتوانند پایداری همۀ سیستم را برقرار و حفظ کنند.‏

طبیعتا تک دولت‌ها در چنین سیستم گشوده ای‌ امکان تنظیم و هدایت کردنشان محدود میشود؛ دیگر اهرم های سنتی کنترل ‏اقتصادی را در اختیار ندارند و از این روی وجود نهاد های تنظیم و هدایت کننده جهانی ضرورت پیدا میکنند.بدیهی است ‏که در سیستم اقتصاد جهانی شده از یکسو به سبب تازگی، کلانی و بغرنجی و از دیگر سو به خاطر گوناگونی سلائق و ‏منافع کشور های دخیل در آن، برقرار کردن چنین چرخۀ تنظیم و هدایت کنندۀ جهانشمول عملی است بس مشکل و خطیر که ‏بر پا کردنش به ارادۀ جمعی بین المللی و آزمودنش به زمان نیاز دارد.‏

امّا چنین اراده ای به علّت همزمانی فرادستی ایدئولوژی نئولیبرالی در غرب که به ویژه در چهره ریگانیسم و تاچریسم تجلی ‏یافته بود، وجود نداشت. در این دوران نه تنها کسی بفکر هدایت، تنظیم و تدوین مقررات برای روند جهانی شدن در حال ‏تکوین نبود بلکه با اعتماد کورکورانه به نیرو های خودسامان ده بازار، جریانهای پرتوانی در غرب پرخاشگرانه به دولت ‏ستیزی و مقررات زدائی بی کرانه پرداخته بودند.‏

اینکه علل اصلی بحران در فقدان مقررات هدایت و تنظیم برای شرایط نوین از یکسو و زدودن مقررات موجود از دیگرسو ‏بوده است نه تنها مورد تائید دانشمندان برجستۀ اقتصاد چون جوزف استیگلیتزو پل کروگمن (برندگان جایزۀ نوبل) و ‏جاگدیش باگواتی استاد اقتصاد دانشگاه کلمبیا و نویسندۀ کتاب “دفاع از جهانی شدن” قرار گرفته اند بلکه حتی مسببان وضع ‏موجود چون جرج بوش، سارکوزی، مرکل و براون نیز بدان اذعان دارند. حتی سرمایه دار بزرگی چون جرج سوروس نیز ‏در مورد افسارگسیخته گی سرمایۀ مالی اخطار داده است. مثلأ پرفسور بگواتی در مصاحبه اش با روزنامۀ دی پرسه (‏Die ‎Presse‏) چاپ وین در 8 اکتبر 2008 (2) نسبت به “سرمایۀ مالی وحشی شده” هوشیار میدهد و آنرا با آتش تشبیه می کند ‏که با کنترل شده اش میتوان “بک شنیتسل لذیذ” پخت و با کنترل نشده اش کل خانه را آتش زد. ‏

نتیجه اینکه در ها برای سوء استفاده از سرمایۀ مالی و بهره گرفتن سوداگرانه از آن، نه به عنوان پشتیبان اقتصاد واقعی ‏‏(تولیدی) بلکه برای بورس بازی و افزایش سود سرمایه فارغ از زمینۀ اقتصاد واقعی، گشوده شد. سرمایه مالی که خود را ‏از زمینۀ اقتصاد واقعی گسسته بود با پرسه زدن پیرامون گیتی به سود های های هنگفتی دست می یافت. بروایت پرفسور ‏استیگلیتز (3) “آنچه که در موقعیت کنونی موجب برآشفتگی بسیاری از آمریکایی ها شده است اینستکه آنهایی که با رفتار ‏بی ملاحظۀ خود بویژه در سه سال گذشته درآمدها و مزایای کلانی را بجیب زده اند ـ بخاطر آورید که بخش مالی مولد سی ‏در صد سود شرکتها بوده است ـ حالا به هزینه ی مالیات دهندگان باران پول نثارشان بشود.“‏

به عنوان قطرۀ کوچکی از دریا شایان ذکر است: به روایت اندرو راس سورکین (‏Andrew Ross Sorkin‏) نقل شده ‏توسط روزنامۀ اتریشی استاندارد(‏Der Standard‏) از نیویورک تایمز (‏‎4‎‏) دستمزد و پاداش کارکنان بانک گلدمن ‏ساکس(‏Goldman Sachs‎‏) در سال 2006 رقم 16.5 میلیارد دلار بوده است که معنی اش اینست که میانگین درآمد ‏کارکنان این شرکت از منشی ساده تا رده های بالا 623418 دلار در سال بوده است( برای باهم سنجی باید خاطر نشان کنم ‏که میانگین درآمد سرانۀ کار کنان در کل جامعۀ ایالات متحدۀ امریکا در سال های 2001 و 2002 به ترتیب 36219 و ‏‏36764 دلار بوده است(5) ). در همین مقاله آقای سورکین میافزاید: “در سیستمی که سود های کلان پاداش های کلان و ‏زیان های کلان نیز، هر چند که کمتر، اما باز هم پاداش هائی به ارمغان می آورند، ایا میتوان وال استریت را به خاطر تن ‏دادن به ریسک های بزرگ به امید گرفتن پاداش های بزرگ سرزنش کرد؟” ‏

 

بدیهی است که چنین عملکردی نمی تواند تا ابد ادامه باید. نتیجه اش نوسانات بی رویه در بازار های مالی جهان بود که ‏پیآمد های فاجعه آمیزش نخست در سال 1997-98 به صورت فروپاشی بازارهای مالی شرق آسیا ( کشور های تایگر) از ‏اندونزی تا کره جنوبی و سپس در سال 2000 با ترکیدن حباب “اقتصاد نو” یا باصطلاح اقتصاد “دات کام” و اکنون با ‏ورشکستگی بانک ها در سراسر جهان تجلی یافته است.‏

‏ ‏

‎ ‎آقای اسدی چه میگوید؟‎ ‎

 

آقای اسدی به جای اینکه به این مشکل که همانا لگام گسیختگی بازار مالی جهانی است بپردازد تنها به یکی از نشانه های ‏کوچک بروز این بیماری اشاره میکند آنهم بر مبنای داده هائی نادرست.‏

 

‏ آقای اسدی نقش موازنه منفی پرداختهای ایالات متحده امریکا که ابعاد کیهانی بافته است، نقش وداع با برتن وود(‏Bretton ‎Woods‏) (برداشتن طلا به مثابه پشتوانۀ پول)، و پیامد لغو گلاس-سیگال (‏Glass-Seagall Act‏) (الزام جدائی بانک های ‏سرمایه گذاری از بانک های عادی دادوستدی) در تکوین بحران کنونی نادیده می گیرد.‏

‏ ‏

ایشان فراموش می کنند که، به روایت خودشان در همان مقاله، حجم سرمایۀ مالی در گردش جهانی “شش بار” بزرگتر از ‏سرمابۀ تولیدی است. ایشان در نظر نمی گیرند که حجم معاملاتی که بر روی ابزارهای مالی به نام مشتقات(‏Derivative‏) ‏که کمتر کسی از چون و چند عملکردشان خبر دارد، از 106 تریلیون در سال 2002 به 531 تریلیون در سال 2008 ‏افزایش یافته است(‏‎10‎‏). جرج سورس سوداگر بزرگ بورس آمریکائی در معاملاتش از این مشتقات استفاده نمی کند و ‏براین عقیده است که “ما واقعأ نحوۀ عملکرد آنها را نمی فهمیم”(‏‎10‎‏) و یا وارن بافت (‏Warren E. Buffett‏) میلیاردر ‏معروف آمریکائی این مشتقات را “اسلحۀ کشتار جمعی که با خود مخاطراتی را حمل می کنند که هرچند هنوز نهفته هستند ‏امّا بالقوه مرگبار اند”(‏‎10‎‏) می نامد. ‏

 

‎ ‎چرا چنین “سلاحی” باید بدون کنترل کافی در دست سوداگران قرار گیرد؟‎ ‎

نظر به اینکه نه تنها نحوه پرداختن ایشان به موضوع جای بسی تأمل دارد بلکه عدم دقتشان در بکاربردن مفاهیم ونداشتن ‏وسواس در گزینش درست و راست آزمائی داده ها و ارقام به کژی نتیجه گیری منجر شده است، در زیر کوشش میکنم که ‏مبانی استدلالات آقای اسدی و داده های ارائه شده از سوی ایشان را اندکی از نزدیک تر راست آزمائی و ارزیابی کنم: ‏

آقای اسدی مینویسد: “بحران مالی که ایالات متحده آمریکا را درنوردید و حالا به تدریج به سراغ اروپا هم می رود، باعث ‏اندوه و نگرانی ‏بنگاه های مالی که وام آسان داده بودند و خانوارهایی که وام های آسان نامتناسب با درآمد دریافت کرده ‏بودند، شد. ‏بدیهی است بنگاه و خانواری که پول و خانه از دست دهند اندوهگین و نگران باشند.‏”‏

ایشان بحران جهانشمول مالی جاری را به این خلاصه میکند: “‏بنگاه های مالی که وام آسان داده بودند و خانوارهایی که وام ‏های آسان نامتناسب با درآمد دریافت کرده بودند”.‏

‏ جای بسی شگفتی است که چرا آقای اسدی اینهمه ارقام کلان اقتصادی را که این روز ها در دسترس و مورد گفتگو هستند ‏به وام های برای خانواده های کم درآمد فرو کاسته است. ‏

اکنون ببینیم ارقام آماری اقتصاد چه می گویند: “حجم کل اعتبارات خانه سازی در ایالات متحده امریکا پیرامون 12 هزار ‏میلیارد دلار (یا 12 تریلیون) براورد شده است (6). نیمی از آن ( 6 تریلیون) از طریق دو بنگاه فردی مک(‏‎(Freddie ‎Mac‏ و فانی مه(‏Fannie Mae ‎‏) تامین شده اند. از این مبلغ تنها 1.3 تریلیون دلار ( یعنی تقریبأ 10% ) از جملۀ وام های ‏پرداخت شده به افراد کم درآمد( بی پشتوانه)محسوب می شود (6) ( ‏subprime mortgage‏). از این میان در ماه آگوست ‏‏2007 16% (‏‎6‎‏) و درمه 2008 حدود 25% وام گیرنده گان قادر به پرداخت اقساط خود نبوده اند، یعنی حداکثر حدود ‏‏0.3 (سه دهم) تریلیون دلار از وام ها ( یعنی تنها 2.5% (دو و نیم در صد کل وام های مسکونی) در معرض عدم توانائی ‏بازپرداخت بوده اند. بنابراین کل بحران را به این معضل فروکاستن جای بسی تردید دارد. در اینجا اشاره به کفتۀ آقای بن ‏برنانکی(‏Ben Bernanke‏) رئیس بانک مرکزی ایالات متحدۀ امریکا موسوم به فدرال رزرو در سخنرانیش در اکتبر ‏‏2007 (7) ساده انگاری نویسنده را نمایان میکند. آقاس برنانکی میگوید: “بازار وامهای بی پشتوانه (‏subprime ‎mortgage‏) نسبت به ابعاد عظیم بازار مالی جهانی کوچک است. پس چرا اثر تحولات در بازار وامها بی پشتوانه بر آن ‏این اندازه عظیم است؟” و اندکی بعد میگوید که “تحول در بازار وام های بی پشتوانه شاید بیشتر یک محرک این اختشاشات ‏بازار مالی باشد تا علت بنیانی آن” (‏‎7‎‏).‏

‏ آقای اسدی این سهم ده در صدی وام های کم پشتوانه را مسبب حباب میداند و فراموش می کند که بخشی بس بزرگتر از این ‏وام ها به مقاصد سوداگرانه و نه برای احتیاجات شخصی در مستقلات سرمایه گذاری شده است. مثلأ در حالیکه نرخ کاهش ‏کل معاملات خانه در سال 2006 در آمریکا 14% بوده است همین نرخ برای خانه های معطوف به سرمایه گذاری 22% ‏بوده است(9). برای نمونه 31.6% وام های با پشتوانۀ متوسط (‏Alt-A‏) نیز نه برای مصرف شخصی که با انگیزۀ گمانه ‏زنی سوداگرانه صورت گرفته است.‏

یا به عنوان نمونه ای دیگر، 22% کل خانه های خریداری شده در کل بازار ایالات متحدۀ آمریکا و از جمله 85% آپارتمان ‏های ( کاندیمینیوم های) میامی در فلوریدا با هدف سوداگری و نه برای زندگی شخصی ساخته شده اند(‏‎19‎‏). یعنی که عامل ‏گمانه زنی سوداگرانۀ بی در و پیکر نقشی بس بزرگتر بازی کرده است.‏

 

 

آقای اسدی مینویسد: “اما راستی کدام صاحب کسبی است که به راحتی با کسی داد و ستد کند که ‏توان مالی کافی ندارد و ‏خطرپذیر است؟‏”‏

 

 

ایشان در نظر نمی گیرند که وام های بی پشتوانه(‏subprime‏) با نرخهای بهره ای که اقلأ 6% بالاتر از نرخ بهرۀ ‏مرجع(‏LIBOR‏) و وام های با پشتوانۀ متوسط(موسوم بهAlt-A‏) 3% بالاتر از آن بوده اند(11)( خاطر نشان میکنم که این ‏به اصطلاح ‏margin ‎در اتریش پیرامون 1% است). فزون براین به علت متغییر بودن نرخ بهره وام دهندگان میتوانسته اند ‏هر شش ماه یا یکسال نرخشان را باز هم به بهره ای بالاتر افزایش دهند(‏‎11‎‏). این بدان معنی است که وام دهندگان در ‏انتظار سودی کلان که از این معاملات در کوتاه مدت عایدشان میشده از مخاطرات و ریسک های دراز مدتش چشم پوشیده ‏اند. اینجاست که مقررات میتوانستند از ایجاد چنین ناهنجاری ها جلوگیری کنند. البته وسوسه اینکه نظر به تجربۀ تاریخی ‏سوداگران براین گمان هستند که به گفتۀ پل کروگمن “سود ها خصوصی برده میشوند و زیان ها به جامعه تعلق ‏میگیرد”(12)‏‎ ‎مزید بر علت و باعث گستاخی شان در ریسک پذیری می شود. ‏

‎ ‎‏

‏ آقای اسدی می نویسد: “نخست اینکه این حباب عمدتا در ایالاتی ترکید که دولت شان ضوابط و قوانین بسیاری برای بازار ‏مسکن وضع کرده ‏بود. دولت این ایالات، ساخت و ساز خانه در نواحی اطراف شهرها، به اسم دفاع از روستاها را محدود و ‏ممنوع کرده ‏بود، مانند آریزونا، کونکتیکات، فلوریدا، مری لند، رودآیلند و واشنگتن. قوانین دولتی جلوگیری از خانه سازی، ‏حالا به ‏درست یا نادرست، در عمل باعث محدود شدن عرضه خانه سازی شد و شرکت های ساختمانی برای پاسخگویی با ‏‏مشکل روبرو شدند. روشن است هر وقت عرضه قادر به پاسخگویی تقاضا نباشد، قیمت ها به سرعت افزایش می یابند، ‏‏کمااینکه در حدود سال 2000، قیمت مسکن در بسیاری از ایالات آمریکا چند برابر شد.‏”‏

 

اکنون به امار مندرج در سایت فدرال رزرو مراجعه کنیم(‏‎13‎‏): نخست اینکه رفتار این چند ایالت نامبرده از جانب آقای ‏اسدی در مورد وام های بی پشتوانه با بسیاری از دیگر ایالت های مهم امریکا تفاوتی در خورتوجه ندارد. برای نمونه ‏میانگین تعداد خانه هائی که به کمک وام های بی پشتوانه در 6 ایالت نامبرده خریداری شده اند 24.8 از 1000 خانه است ‏در حالیکه برای ایالت های کالیفرنیا، نوادا، میشیگان، ایلینوی، اوهایو و تنسی نیز این میانگین 25.3 است(‏‎13‎‏). دوم اینکه ‏حجم کل وام های بی پشتوانه که باز پرداخت نشده اند در 6 ایالتی که آقای اسدی ذکر کرده است، پیرامون 8.3 میلیارد دور ‏میزند که 0.07% حجم کل وامهای مسکن امریکاست. اگر تحلیل آقای اسدی درست میبود و چنین رقم ناچبزی بحران عظیم ‏مالی جهانی را بوجود آورده باشد این خود نشانی از ناپایداری سیستمی است که بر مبنای بازار مالی لگام گسیخته (نه بازار ‏آزاد) بر پا شده است.‏

فزون برین آقای اسدی میگوید که بهای خانه در “حدود سال 2000” چند برابر شده است. ببینیم ارقام آماری چه میگویند:” ‏به روایت اکونومیست(‏‎14‎‏) بهای خانه در ایالات متحدۀ امریکا بین سال های 1997 تا 2006 یعنی در 9 سال تنها ! 124% ‏‏( متوسط سالیانه رشد 13.8%). معلوم نیست آقای اسدی ارقام چندبرابر شدن را از کجا به عاریت گرفته است.‏

آقای اسدی مینویسد: “در همان دوران، کنگره ایالات متحده به وزارت مسکن و توسعه شهری ‏‎(Department of ‎Housing and Urban ‎Development) ‎‏ اجازه اداره مستقیم شرکت‏‎ (Fannie Mae and Freddie Mac) ‎‏ را داد تا ‏از طریق سیاست نرخ ‏بهره، خانوارهای کم درآمد بیشتری را صاحب خانه کند. وزارت خانه هم شرکت های نامبرده را ‏تشویق کرد که رهن و ‏وامی را که بنگاه های مالی به خانوارهای کم درآمد داده بودند، بازخرید کند.‏‎ ‎وام های مسکنی که ‏توسط دولت و از ‏طریق دو شرکت نامبرده تضمین شدند، در حدود 6000 میلیارد دلارند. بنگاه ها که با تضمین دولتی ‏خیالشان راحت شده ‏بود، اعطای وام های آسان خود را به خانوارهای کم درآمد گسترش دادند. آن ها هم در همان حد وام ‏های تضمین شده ‏دولتی، یعنی در همان حدود 6000 میلیارد دلار به طور خصوصی وام مسکن دادند. بعد هم همان اتفاقی ‏افتاد که ‏شرحش پیش از این آمد.‏‎‏”‏

 

در این مورد میتوان خاطر نشان کرد که:‏

‏1- دو بانک فانی مه و فردی مک از سال 1968 خصوصی شده اند و دولت امریکا نقش مستقیمی در آن ها نداشته ‏است(‏‎15‎‏). تازه امسال در 7 سپتامبر 2008 به علت بحران و تشنجات بازار های مالی و خطر ورشکستگی به ازاء ‏کمکی هنگفت که از سوی دولت به آن ها عرضه شد، تحت کنترل مستقیم دولت درآمدند.‏

 

 

‏2- تا این تاریخ نیز هیچ نهادی هم وامی را تضمین نکرده است (21) - نه دولت و نه این دو بانک رهنی- بلکه این توهم ‏بوجود آمده بود که گویا تولیدات مالی بغرنجی بنام ‏asset(mortgage) backed securities‎‏ باندازۀ کافی متضمن وام ها ‏هستند‎ ‎‏(16).از آنجا که بانک ها از مکانیسم کار این مشتقات (‏Derivative‏) اطلاع کافی نمی توانستند داشته باشند ‏قضاوتشان را به آژانس های ارزیابی اعتبار (‏rating agency ‎‏) واگذار کرده بودند(که خود حدیث مفصلی است).

احتمالأ آنچه که آقای اسدی به عنوان “بازخرید” وام های کم درآمدها مطرح کرده است چیزی جز تامین اعتبار ‏‏(‏refinancing‏) نیست که همۀ بانک های وام دهنده می کنند. البته به علت نزدیی این دو بانک به دولت و مزایایی ( معافی ‏مالیاتی، یارانه) که برایشان قائل بود اعتبارشان از طرف آژانس های ارزیابی اعتبار(‏rating agency‏) خوشبینانه ارزیابی ‏میشدند و میتوانستند آسانتر تأمین اعتبار کنند.حجم وام بی پشتوانه (‏subprime‏) نیز همانگونه که در بالا ذکر شد بخشی بس ‏کوچک از کل وام ها بوده است. ‏

 

 

آقای اسدی میگوید: “تولید ثروت با بازار است و بستر سازی ‏حقوقی و انتظامی آن با دولت.‏”‏



‏”اما برخی ها اصل مقررات زدایی به معنی کنار رفتن دولت از فعالیت اقتصادی را باعث به وجود آمدن این بحران ‏معرفی ‏می کنند. حقیقت این است که اقتصاد بازار بنیاد هرگز بدون مقررات نبوده است. از همکارانی که در غرب ‏تخصص خود ‏را در حقوق تجارت گرفته اند، بپرسید.” ‏

 

آقای جمشید اسدی در ادامه میگوید: “آنچه که به ‏نام مقررات زدایی (‏Deregulation‏) در ادبیات اقتصادی سال های 1980 ‏میلادی بر سر زبان ها افتاد و بعد رایج ‏شد، بیش از هر چیز به معنی کنارگذاردن انحصارات دولتی در اقتصاد و فرصت ‏دادن به کارآفرینان بخش خصوصی ‏بود. چه کسی با این نوع مقررات زدایی مخالف است؟”‏

‏ در اینجا نیز ایشان در بکاربردن مفاهیم پاکیزگی مفهومی را رعایت نمیکنند و مثلأ بازار را که ابزار توزیع ثروت است به ‏جای ابزار تولید ثروت معرفی کرده اند و ظاهرأ خصوصی سازی (‏privatization‏) و مقرررات زدائی (‏deregulation‏) ‏را با هم اشتباهأ هم ارز پنداشته اند.‏

 

‏ و امّا مشکل امروز سیستم مالی جهانی نتیجۀ خصوصی سازی نیست. بسیاری از بزرگان دانش اقتصاد که نامشان در بالا ‏رفت و تعداد بیشماری از دست اندرکاران ضعف سیستم تنظیم و هدایت و کمبود مقررات را ناشی از عدم انجام اقدامات ‏نظارتی دولت ها و نهایتأ علّت بحران مالی میدانند. مثلأدر دوران تاچر در انگلیس نه تنها خصوصی سازی انحصارات ‏دولتی صورت گرفت بلکه بخش بزرگی از سیستم تنظیم و هدایت (‏regulation‏) اقتصاد بویژه بازار مالی نیز از میان ‏برداشته شد.‏

‏ ‏

‏ آقای اسدی ادعا میکند: “تازه در همین مدت سیاست پولی فدرال رزرو آمریکا، با سرپرستی گرین سپن معرف آن بود که ‏برای جلوگیری از ‏رکود اقتصادی، نرخ بهره را پایین تر از سطحی قرار دهد که بازار به طور طبیعی تعیین می کرد. وی ‏از همین رو، ‏نرخ بهره را از شش و نیم در صد در ژانویه 2001 به یک در صد در سال 2003 کاهش داد.” این کاهش ‏مصنوعی ‏نرخ بهره، افزایش بدون توجیه سرمایه گذاری در مسکن را به دنبال داشت. جانشین گرین سپن هم با باور “رکود ‏با من ‏هرگز” سیاست نرخ بهره پایین تر از تعادل بازار را دنبال کرد. با این حساب بحران نتیجه کارکرد بازار می شود؟‏

 

 

در اینجا نیز اطلاعاتی را که آقای اسدی میدهند ناقص است. ایشان از نظر دور داشته اند که بعد از 11 سپتامبر 2001 ابتدا ‏برای جلوگیری از رکود ناشی از ابن اقدام تروریستی فدرال رزرو نرخ بهره(‏discount rate‏ ) را تا سال 2002 به 1% ‏کاهش داد و پس از آن تا شروع بحران کنونی تا حد پیش از 11 سپتامبر افزایش داد (نمودار زیر، ماخذ فدرال رزرو)(17). ‏فزون بر این برابر با جدولی که فدرال رزرو در مورد وام های بی پشتوانه منتشر کرده است 63.4% این وامهای در سال ‏های 2006 و 2007 که سطح بهره بالا بوده است پرداخت شده اند(20). ‏

‏ ‏

nemodarbahrebanki.jpg

 

 

نمودار نرخ بهره بانک مرکزی ایالات متحدۀ

اhttp://www.newyorkfed.org/research/directors_charts/ipage19.pdf

 

 

وانگهی گرین اسپن را به عنوان نشانۀ زیاده روی دولت در امر دخالت در بازار دانستن دلالت بر بی توجهی به واقعیات ‏دارد. ببینیم پروفسور جوزف استیگلیتز در پاسخ به این پرسش روزنامۀ آلمانی ‏Berliner Zeitung‏ در 9 اکتبر 2008 ‏‏(‏‎18‎‏) که چه خطائی در کار نظارت بانکی امریکا صورت گرفته است و در بارۀ نقش گرین اسپن چه میگوید: “ از یک سو ‏موضع بنیاد گرایی بازار بسیار شایع بود، که مبنی بر آن بازار همواره بهترین نتیجه را به بار خواهد آورد و اینکه کنترل ‏دولتی در کار نباید باشد، چون که دولت تنها سد راه بازار است. از سوی دیگر کنترل کنندگانی به خودی خود وجود دارند، ‏کسانی که در راس ادارات کنترل می نشینند. در «آلن گرین اسپان» ما یک رئیس بانک مرکزی داشتیم که او از آزادی ‏سازی (یعنی از عدم کنترل دولتی ) جانبداری می کرد و حتی حاضر نبود ابزارهایی را که در اختیار داشت بکار گیرد.“‏

‏ پرفسور جاگدیش باگواتی از مجموعۀ خزانه داری وال استریت(‏Treasury-Wall-Street-Komplex‏) سخن می گوید و ‏وزیران خزانه داری امریکا را چون هنری پالسن تقریبأ همیشه مردان وال استریت و تلویحأ مجری سیاست های آن در ‏دولت میداند(2).‏

 

‎ ‎نتیجه اینکه:‏‎ ‎

‏1- بحران کنونی زائیدۀ بازار بی در و پیکر و افسار رها شده است. بازار که وجودش ضروری است میتواند به خودی خود ‏هم سازنده باشد و هم ویرانگر. این وظیفۀ دولت ها است که با تنظیم و نظارت بر آن از زیاده روی هایش جلوگیری ‏کنند؛عملی که در اثر فرادستی تفکر نئولیبرالی در سه دهۀ اخیر چهره نگرفته است.‏

‏2- آقای جمشید اسدی هم شیوۀ برخوردش به موضوع آلوده به پیش داوری و ائدئولوژیک است وهم رخداده ها و ارقام ‏نادرست و مخدوش به عنوان پایۀ احتجاجات خود برگزیده است. ایشان با سلاحی ناکارآمد به دفاع از بازار پرداخته اند. ‏اینکه بازار آزاد برای پیشرفت و انکشاف و تکامل جامعۀ امروز بشری نه تنها ضرورت دارد بلکه اجتناب ناپذیر است، ‏تریدی نیست. لیکن با توجه به ویژگی های بازار و تمایل نهفته در درونش به زیاده روی، اعوجاج و آشوب، چنانچه به حال ‏خود رها شود، مشکلاتی به بار میاورد که حتی میتوانند پایه های مشروعیت اش را به چالش کشند.‏

بازار پرستان به یقین بهترین مدافعین بازار نیستند.‏

‎13‎‏ نوامبر 2008 برابر با 23 آبان 1387‏

 

ماخذ ها:‏

‏ ‏

www.roozonline.com/archives/2008/10/post_9410.php ‎اصل مقالۀ آقای جمشید اسدی:‏‎(1) ‎http://www.faz.net/s/Rub48D1CBFB8D984684AF5F46CE28AC585D/Doc~EF79D68090A1F47‎A8ADDA232B1FD0AB67~ATpl~Ecommon~Sspezial.html

‎(2) Die Presse 8. Oktober 2008 , S. 29, ‚Das ist wie der Irakkrieg am Börsenparkett’, Interview ‎mit Jagdish Bhagwati, ‎http://diepresse.com/home/wirtschaft/international/420742/index.do?from=suche.intern.portal

 

 

‎(3) www.berlinonline.de/berliner-‎zeitung/archiv/.bin/dump.fcgi/2008/1009/weltfinanzkrise/0002/index.html

‎(4) Andrew Ross Sorkin , New York Times, article selected for the Austrian newspaper “Der ‎Standard” which is published as its attachment every Monday, 20. Oct. 2008 „Big Bonus May be ‎Casualty of Wall Street Meltdown“‎

‎ (5) www.bls.gov/cew/state2002.txt

‎(‎‏6‏‎) ‎http://en.wikipedia.org/wiki/Subprime_crisis_background_information#Subprime_lending_and_‎market_data

‎(7) www.federalreserve.gov/newsevents/speech/bernanke20071015a.htm

‎(8) [](http://)

‎(9) ‎http://money.cnn.com/2007/04/30/real_estate/speculators_fleeing_housing_markets/index.htm

‎(10) Peter Goodman, New York Times, article selected for the Austrian newspaper “Der ‎Standard” which is published as its attachment every Monday, 20. Oct. 2008, “Crisis Prompts a ‎Critical Look at a Champion of Deregulation”‎

‎(11) www.newyorkfed.org/regional/techappendix_spreadsheets.html

‎(12) ‎http://www.nytimes.com/2008/07/14/opinion/14krugman.html?_r=2&oref;=slogin&oref;=slogin‏)‏

‎ (13) [](http://)

‎(14) www.economist.com/specialreports/displaystory.cfm

‎(15) de.wikipedia.org/wiki/Fannie_Mae

‎(16) [](http://)

‎(17) www.newyorkfed.org/research/directors_charts/ipage19.pdf

‎(18) www.berlinonline.de/berliner-‎zeitung/archiv/.bin/dump.fcgi/2008/1009/weltfinanzkrise/0002/index.html

‎(19) en.wikipedia.org/wiki/Subprime_mortgage_crisis

‎(20) www.newyorkfed.org/regional/subprime.html

‎(21) de.wikipedia.org/wiki/Fannie_Mae

‎(22) Francis Fukuyama, NEWSWEEK magazine, issue dated Oct 13, 2008, ‎http://www.newsweek.com/id/162401‎