بشوییم موهای‌مان را...

نویسنده

» سرزمین هرز

آنا ماریا روداس
برگردان: علی‌اصغر فرداد

ما یادآور روزهاییم

ما از خاطراتی می‌آییم

از یک موی طلایی

از دو پستان

چهار سیگار سوخته

یک قلپ عرق روم،

و از تکان‌های ریتمیک

ـ ده هزار سلول مرده-

و شهوتی

که تا نوک انگشتان زبانه می‌کشید.

 

بشوییم موهای‌مان را

بشوییم موهای‌مان را

و لخت و عریان شویم

من و تو

خواهرم!

دو پستان داریم

دو ران و یک سوراخ

ما آفریدگانی نیستیم که

با آه و حسرت، زندگی را به تاخیر افکنیم

بس است تبسم‌های معصومانه

باکره بازی

شهید تخت بودن

و در بستر بی‌اختیاری

تف مَردان را

در انتظار بودن.

 

خوب می‌کنی

کارَت درست است، استاد بزرگ.

من در رژیم کالایی تو یک چریکم

که با سلاح عشق

در میان سربازان قدرت نامشروعت

قیام می‌کند.

گام‌های مرا، حتی در خیالت حس کن

و بدون هرگونه ناراحتی وجدان

هر نوازش کوچکی را نابود کن

مبادا که عشق گسترش یابد

و دیکتاتوریت به جهنم رود.

 

امروز کشف کردم

امروز کشف کردم

که خودبودگی چه زیباست.

ـ نه

تا این لحظه این‌گونه نبود؛

تو آن را به من آموختی ـ

اما هنگامی که من از طریق تو یک زن شدم،

هنگامی که تو گفتی انسان‌ها آزاد زاده شده‌اند

دانستم،

که ما می‌توانیم

دست‌های هم‌دیگر را بگیریم و یکی شویم،

بی آن‌که یک‌دیگر را نفی کنیم.

این‌گونه تو مرا،

پس از اتحادی کامل،

پیوستگی بدون زنجیر

و تفویضی بدون ترس

با اسپرم‌ها و بوسه‌هایت

به ارگانیسمی زنده،

به موجودی کامل بدل کردی.