این نامه برخلاف نامه هایی که قبلا منتشر کردم، یک نامه سرگشاده نیست. نامه ای است سربسته مثل همان چند نامه ای که از طریق آن واسطه برایت فرستادم و اگرچه دیر به آنها عمل کردی، ولی خوب عمل کردی. واقعیت این است که من روز به روز دارم بیشتر عاشق تو می شوم، قبلا گفته بودم که “ خاتمی دوستت دارم، وحشتناک” ولی حالا می فهمم همه آن کارهایی را که باید خاتمی و هاشمی می کردند، تو داری می کنی، و خیلی هم با شجاعت و قدرت این کارها را می کنی، پس آیا من حق ندارم همه را بگذارم کنار و فقط عاشق و شیدای تو باشم؟ مگر چه چیز من از آن خرمافروش مصری یا بچه پنج ساله بولیویایی کمتر است که به تو گفته بود “ ماموت” و نشان داده بود که انقلاب تو تا بیخ همه ملت ها نفوذ کرده و شبها همه جای شان را می سوزاند. پس من هم به پیروی از آنها می گویم زنده باد احمدی نژاد که توانست انتقام ما را از این حکومت بگیرد و آرزوهای ما را برآورده کند، چه ما باشیم و چه نباشیم.
محمود جان!
می دانم که داری می گوئی که کاش این نامه را بطور سربسته برایت فرستاده بودم، ولی اینقدر عجله دارم که امکانش نیست، از طرف دیگر می خواستم آن را بفرستم برای طرفدارانت در فیس بوک، ولی از ارتش سایبری که احتمالا خبرها را به آقا می دهند ترسیدم. می خواستم آن را با جی میل و یاهو بفرستم، ولی می دانم که هر دو تا را کنترل می کنند. می خواستم با پست بفرستم، ترسیدم پست بلژیک با بیت رهبری رابطه داشته باشد و آن را به او برساند، به همین دلیل نامه را برای خودت می فرستم و علنا منتشر می کنم. اگر کسی از تو پرسید که چرا چنین نامه ای نوشته ام، بگو یارو دیوانه است و از این چیزها زیاد می نویسد.
محمود عزیز تر از مشائی!
تا دیروز وقتی به کاری که با مشائی کردی فکر می کردم، احتمال می دادم که خودت با آقا توافق کردی و قرار گذاشتید که مشائی باشد که چهره ای مستقل نشان بدهد و برای انتخابات بعدی که من و دوستانم و جنبش سبز به او رای می دهیم، همه بدانند که به یک مخالف درجه یک خامنه ای رای می دهند. بخصوص که شنیدم شایع شده که طرف از جانب دولت تو رفته پیش هاشمی که با هم توافق کنند که کلک آقا را جیک ثانیه بکنید و تا بیاید تکان بخورد، قضیه را بروبکس تونسیزه کنند و شتر مرد، حاجی خلاص. ولی هنوز خیلی اطمینان نداشتم، حتی وقتی دیدم زدی توی دهان آقا و مشائی را بالاتر از همه وزرا نشاندی و بعد هم هر مشاوری که حال و هوای رهبری داشت، فرستادی ددر، فهمیدم که خیلی حقه ای و نصف ات زیر زمین است، بلکه حتی بیشتر.
اما محمود عزیزم، هیچ چیز مثل این جمله ای که گفتی قشنگ توی خال نخورد. اصلا اصل جنس بود و چه کسی جز تو این حرف را می توانست بزند که “ کسانی که سند چشم انداز را نوشتند بی اطلاع بودند.” من که می دانم تو می دانستی که سند چشم انداز را آقا خودش در سال 1382 به دولت خاتمی ابلاغ کرده، ولی دولت خاتمی مثل تو عرضه نداشت که به آقا بگوید جمعش کن، یه جای دیگه پهنش کن. دستت درد نکند، بخصوص اینکه درست زدی توی برجک آقا که وقتی حضوری رفته بودی بیت، گفته بود “ سند چشم انداز یک مسئله فرادولتی است؛ محصول یک کار فشرده و متراکم است؛ کار کارشناسی شده و درست هم هست. کلمه کلمۀ اینها بررسی و محاسبه و کارشناسی شده است.” واقعا چه چرت و پرتی می گویند که سند چشم انداز کار کارشناسی شده است؟ حالا فرضا کارشناسی شده باشد. مگر مملکت ما به کار کارشناسی شده نیاز دارد؟ تو خودت، ایکی ثانیه زدی سازمان برنامه که مرکز فکر و برنامه کشور بود، نابود کردی، هیچ اتفاقی نیافتاد، فقط اقتصاد مملکت از بین رفت.
محمود جان!
هر روز صبح این را با خودت تکرار کن. رمز ماندن در ایران پررویی است. یعنی همین کاری که تو می کنی، همین آقا را ببین، بیست سال است نمی دانست یارانه و رایانه به چه دردی می خورند، اینقدر که تو از این طرح مزخرف “ یارانه هدفمند” حرف زدی، درآمده و گفته که سالها طرح یارانه هدفمند آرزوی ما بود. حالا اگر خدای ناکرده بعد از پنجاه سال نیروگاه بوشهر راه افتاده بود، می گفت “ راه افتادن نیروگاه بوشهر آرزوی قدیم ما بود” همین طوری که داری می روی پیش برو. شنیدم که رفتی پیش آقا و آقا گفته شما دارید محبوبیت مرا از بین می برید، تو هم عصبانی شدی و گفتی که شما اصلا محبوبیت نداشتید، ما کاری کردیم که عده ای طرفدارتان بشوند.” البته ممکن است این حرف ها شایعه باشد، ولی حتی اگر این را نگفتی این دفعه که دیدی بگو. نه اینکه آقا طرفدار پیدا کرده باشد، طرفدار که مهم نیست، ساندیس مهم است که فعلا تا چند ماهی داری.
ببین! محمود! اصلا توی کت ات نرود و فکر کنی احمد توکلی و علی مطهری یک چیزی می گویند، مجلس از تو سووال یا استیضاح می کند یا تو را کنار می گذارند. فعلا هیچ کاری نمی توانند بکنند. مجبورند تو را تحمل کنند. تو هم اگر بخواهی همین جوری ادامه بدهی شش ماه بعد که انتخابات مجلس شروع بشود مجلسی ها خشتک ات را بادبان می کنند، بالاخره می خواهند رای بیاورند. تو هم که نمی توانی هر دو سال برای هر انتخابات یک کودتا بکنی. برو توی مجلس و بگو که اصلا هیچ مصوبه ای را اجرا نمی کنی. این مجلسی که با 200 هزار رای نامزدش وکیل شده که در راس امور که هیچ در تحت امور هم نیست. یادت نرود که اگر همین جوری بخواهی بروی، از شش ماه دیگر که دردسر مجلس شروع شد، تازه دعوای بعدی شش ماه بعدش شروع می شود که سر انتخابات است.
مسوولیت در جمهوری اسلامی مثل لنگ حمام است، اگر آن را از تو بگیرند، باید یک دست جلو، یک دست عقب بگذاری و تا ارادان بدوی. سعی کن قبل از اینکه به سال هفتم برسی سال آینده به محض اینکه از نیویورک برگشتی، فورا سه تا سخنرانی علیه آقا بکن، خودت راحت می توانی سوژه را پیدا کنی، بگذار مجلسی ها آخر کارشان عدم کفایت سیاسی بدهند، آن وقت دو تا راه می ماند. یا می توانی بروی مصر یا بولیوی رئیس جمهور بشوی، یا اینکه یک لشگر بزرگ درست می کنی مثل چه گوارا و تمام دنیا را نجات می دهی. هیچ غصه هم نخور، از همین حالا امکاناتش فراهم است. حتی این کارها را هم نخواستی بکنی، می توانی بروی آمریکا مجری تلویزیون بشوی.
محمود جان!
تو هر کاری از دستت برمی آمد برای این مردم کردی. چند تا مرجع تقلید و روحانی در کشور بودند که احترامی داشتند، آن بدبخت آغاجری یک کلمه علیه آنها گفت می خواستند اعدامش کنند، تو کاری کردی که مراجع تقلید جرات ندارند از خانه شان بروند سر خیابان دویست گرم حلواارده بخرند. یک مشت مسوول سیاسی و وزیر و وکیل سابق داشتیم که اینها تا یک کلمه حرف می زدیم فورا امام خمینی را تا دسته می چپاندند توی چشم مان، حالا زحمت کشیدی کاری کردی که نوه و نتیجه امام خمینی هم جرات ندارد برود سر مرقد مطهر یک حمد و سوره بخواند. چهار تا هنرمند انقلابی داشتیم که حاصل انقلاب اسلامی بودند، نصف شان شدند سبز و تا ابد دیگر فیلمسازی نمی توانند بکنند، نصف شان هم شدند طرفدار نظام و مردم آدم حساب شان نمی کنند. ذخیره ارزی کشور و نفت و گاز را هم که یکی از معضلات کشور بود و همیشه بخاطر اینکه مملکت پول داشت، یک مشت پپه یابو رئیس می شدند، این ها را هم از بین بردی.
تو وظیفه ات را انجام دادی. اینقدر نامه برای رئیس جمهور آمریکا نوشتی که اگر فردا هر کسی بخواهد با آمریکا رابطه برقرار کند، کسی نمی تواند جیک بزند. وزیرت را هم که فرستادی اسرائیل مشکل آنها هم حل شد. به نظرم بیشتر از این فداکاری نکن. فقط چهار تا دیگر تودهنی به این آقا بزنی، خودش کاسه کوزه را جمع می کند، می رود پی کارش. یادت نرود، این حرف ها شوخی نیست، دو راه بیشتر نداری، یا صبر کنی تا بزنند پس و پیش ات را یکی کنند، یا بروی توی سینه آقا که کاسه کوزه اش را جمع کند و بالاخره وقتی تو بتوانی بشوی رئیس جمهور، خودت هم می توانی بشوی رهبر. خودت که شدی رهبر دیگر همه دور هم هستیم. من که ایکی ثانیه برمی گردم ایران. الآن هم که نوزده تا مشاور را گذاشتی کنار، بالاخره یکی باید برای روسای جمهور جهان نامه بنویسد، من در نامه نویسی واردم. زودتر بلیط بفرست، من دارم راه می افتم بروم فرودگاه. منتظر بلیط هستم.
قربانت، ابراهیم نبوی، بیست و هفتم دی 1389