روحانیان بر سر دوراهی

نویسنده

sedighevasmaghi.jpg

شیعه دوازده امامی را همواره عقیده بر این بوده است که حکومت و به تعبیری خلافت، پس از پیامبر (ص) حق بلامنازع ائمه ‏علیهم السلام است. از آنجا که بسیاری از فقهای این مذهب نیز معتقدند که پس از ائمه فقها مرجع مسلمین و متولی امور آنانند، ‏لذا برخی معتقدند که حکومت، پس از ائمه (ع) به فقها یعنی روحانیان طراز اول، انتقال می¬یابد. البته، این عقیده کسانی است که ‏در غیبت امام (ع) قائل به حکومت هستند. براساس این عقیده که بسیار مجمل بیان کردیم و عقیده اکثریت فقهای امامیه نیست، ‏روحانیان در طول قرن¬ها، در کنار حکومت پایگاه خاص داشته¬اند و همواره مترصد بوده¬اند که حق خود را به¬دست آورند. تا از ‏این رهگذر بتوانند پرچم قسط و عدل نبوی و علوی را برافرازند، بسیاری از شیعیان نیز در پیروی از این عقیده، این آرزو را ‏در سر می¬پروراندند، چراکه انتقال حکومت به روحانیان را پایان حکومت جابر می¬دانستند و آرزومند زندگی در سایه عدل و ‏انصاف بودند. با همین باور، هنگامی که آیت الله خمینی پرچم حکومت دینی و اسلامی را به دست گرفت، مردم گرد او جمع ‏شدند و پرچم را برافراشتند.‏

هنگام استقرار جمهوری اسلامی صندلی های قدرت و مدیریت کشور در همه سطوح، خالی بود. این مسندها همه آسان و بی ‏دردسر در دسترس و اختیار روحانیان قرار داشت. روحانیت می¬توانست تصمیم بگیرد که دیگری بر این صندلی تکیه زند یا ‏خود او.‏

در این میان، با این باور که همه امور کشور باید اسلامی شود، روحانیان، خود بر اکثر مسندها نشستند. تا اینجا کارها به همت ‏مردم و به برکت خون آنان آسان بود و بی دردسر. از همین رو گمان می¬رفت که ادامه راه نیز آسان است.‏

تصویری که در منابع فقهی از حکومت ترسیم می¬شود، تصویر حکومت حاکم بر یک شهر کوچک یا روستای بزرگ دو، سه ‏هزار نفره است. الگوی این تصویر، حکومت پیامبر اسلام (ص) ـ اگر قائل به حکومت آن حضرت باشیم ـ بر شهر بسیار ‏کوچک مدینه است. شهری که در آن دو قبیله اوس و خزرج و عده ای از یهودیان کنار یکدیگر می¬زیستند. پیامبر(ص) به ‏دعوت مردم دو قبیله برای پایان دادن به جنگ¬های مداوم آنان به مدینه مهاجرت کرد. مردم دو قبیله به وی گرویدند و در همه ‏امور به او که اکنون بزرگ و سرآمد دو قبیله بود مراجعه می¬کردند. آن حضرت میان مردم قضاوت می¬کرد، بیت¬المال در دست ‏او بود. فرماندهی مجاهدان در جنگ¬ها با وی بود. این شیوه اداره کردن امور از مقتضیات آن جامعه کوچک و بدوی بود و بدین ‏ترتیب خلائی در کارها پیدا نمی¬شد.‏

با مطالعه کتب و منابع فقهی چنین تصویری از حکومت اسلامی در ذهن شکل می¬گیرد. قائلین به حکومت دینی با در دست ‏داشتن چنین تصویری از حکومت خود را از برنامه ریزی بیشتر برای حکومت بر جامعه گسترده و پیچیده امروز کشور بی¬نیاز ‏می¬دیدند. آیا این الگوی بسیار ساده و ابتدایی می¬تواند الگوی حکومت در جامعه امروز ایران باشد؟

آیا با پیروی از این الگو می¬توان امور کشور را اسلامی کرد ؟ پاسخ مثبت به این سئوال بی تردید مردود است. اگر پاسخ منفی ‏است پس الگو کدام است؟ آیا برنامه مدونی برای تحقق حکومت اسلامی و یا جمهوری اسلامی با مقتضیات امروز در دست ‏بوده است؟

خلائی که از آغاز شکل گیری جمهوری اسلامی در ایران وجود داشت و روز به روز وجود این خلاء بیشتر به پیکره جامعه ‏زیان و خسارت وارد می¬سازد، همانا فقدان تعریف مشخصی از ساختار حکومت اسلامی و نحوه اسلامی کردن امور و حتی ‏تعریف مشخصی از اسلام است.‏

امروز ساختار جوامع و کشورها، با ساختار مدینه آن روز بسیار متفاوت است. بنابر این اداره این جوامع و مقتضیات آن نیز ‏متفاوت است. ‏

هیچکس پیش از استقرار جمهوری اسلامی و پس از آن برنامه ای مدون ارائه نکرد که در آن تعریف جامعی از حکومت ‏اسلامی و مقتضیات آن بدست داده باشد.برنامه ای که مشخص کرده باشد چگونه باید کشور و امور آن را اسلامی کرد. ‏روحانیان در این برنامه چه جایگاهی دارند؟ آیا آنان می¬توانند در همه امور اعم از سیاسی، اقتصادی، نظامی، امنیتی، فرهنگی، ‏آموزشی، دینی و… حضور و مداخله داشته باشند ؟ حدود دخالت آنان چیست؟ منظور از اسلامی کردن اقتصاد، آموزش، ‏دانشگاه، شوراهای شهرو روستا، امور امنیتی، نظامی، فرهنگی و اداری و مانند آن چیست؟

هیچیک از این¬ها تعریف مشخصی نداشته و ندارد. روحانیان با دست خالی، بدون برنامه، با پایگاه و جایگاه محترمی که در ‏میان مردم داشتند بر صندلی های قدرت نشستند. لباس روحانی و شان او مقتضیاتی داشت، و صندلی قدرت و مقام ریاست و ‏وظایف مربوط به آن مقتضیاتی دیگر. برای تلفیق این دو برنامه ای وجود نداشت. (و ندارد.)‏

آیا آموزش¬هایی که روحانیون در حوزه دیده اند برای تصدی همه امور کفایت می¬کند؟ ‏

از یک سو هیچگونه برنامه مدون و مصوبی برای اسلامی کردن کشور و نیز تعریفی از مفاهیم و ساختارمورد نیاز وجود ‏نداشت و از سوی دیگر باید کشور و امور جاری در آن اسلامی می¬شد.‏

پس چه می¬بایست کرد؟

چاره کار آن بود که هرکس بر هر مسندی که نشسته با تصورات و دیدگاه و سلیقه خود امور در دست را اسلامی کند. بدین ‏ترتیب در حوزه قانونگذاری که از مهم ترین حوزه¬هاست احکام فقهی بازنویسی و جایگزین بسیاری از قوانین شد. وظیفه ‏اسلامی کردن قوه مقننه به این شکل انجام پذیرفت. زیرا آنانکه بر مسند قانونگذاری نشستند خودشان باید اسلامی کردن این ‏حوزه را تعریف می¬کردند و چنین کردند.‏

یکی بر مسند ریاست دانشگاه یا وزارت نشست و برای اسلامی کردن امور چاره را در آن دید که چادر را برای کارکنان و یا ‏دانشجویان زن اجباری¬کند. نمازخانه احداث کند، و یا ظهر هنگام یک ساعت را برای ادای نماز اختصاص ¬دهد. دیگری برای ‏اسلامی کردن امور بانکی عقود و ایقاعاتی از فقه، مانند مضاربه و جعاله را جایگزین قراردادهای بانکی نمود، درحالی که ‏جایگاه این اصطلاحات فقهی در بانکداری معلوم نبود و بدین ترتیب گمان رفت که بانکداری اسلامی شده است. دیگری بر مسند ‏امور اجتماعی برای اسلامی کردن جامعه و واداشتن مردم به پاسداری از اسلام، به احیای اصل اخلاقی امر به معروف و نهی ‏از منکر پرداخت و سلیقه این بود که نهادهایی حکومتی به این امر اختصاص یابد و جوانانی به خیابان¬ها و معابر گسیل شوند و ‏به شکلی که می¬بینیم مردم را به معروف امر، و از منکر، نهی کنند.‏

برای اسلامی کردن ادارات چاره در آن دیده شد که از افراد در ایستگاه گزینش درباره عقایدشان و پاره ای احکام دینی سئوال ‏شود، تا بدین ترتیب افرادی با عقاید قابل قبول و آگاه از احکام نماز و روزه و مانند آن وارد ادارات شده، ادارات را اسلامی ‏سازند.‏

درطول سه دهه گذشته اسلام و اسلامی شدن به این سطح تنزل یافته است. پر واضح است که اندیشمندان، روشنفکران، تحصیل ‏کردگان، برخی علمای دینی و جوانان کنجکاو و پرسشگر، چنین تعریفی را از اسلامی شدن نمی¬پسندند.‏

بدین ترتیب در مواجهه با این عملکرد ابهامات و سئوالات فراوانی بوجود آمده است.‏

آیا مدینه فاضله ای که قرار بود برای ما ساخته شود این است؟ مدینه فاضله ای که آنقدر مترقی باشد که به جوامع و کشورهای ‏مترقی تنه بزند، مدینه فاضله ای که در آن شاهد عدل نبوی و علوی باشیم، مدینه فاضله ای که همه آحاد ملت در آن از شغل ‏مشروع، درآمد کافی، آرامش، آسایش، رفاه نسبی، آزادی و امنیت برخوردار باشند، ثروتهای ملی عادلانه تقسیم شود. مدینه¬ای ‏که ظلم و فساد، فقر و فحشا در آن نباشد.مدینه¬ای که چون دریا مواج، و مامن دانشمندان، اندیشمندان و روشنگران باشد. جایی ‏که همه با احساس امنیت و برابری با صاحبان قدرت افکار و رای خود را عرضه کنند و بستر تعالی و رشد فکری را مهیا ‏سازند. مدینه فاضله¬ای که مردم، تقوی را در آن از صاحبان قدرت بیاموزند و با عمل به عدل و تقوی ظلم و فساد رخت بربندد ‏و…‏

چه کسی در پاسخ به این سئوال می¬تواند بگوید که کشور ایران، امروز مصداق همان مدینه فاضله است؟

گره خوردن روحانیان از یکسو با اسلام و از سوی دیگر با امور متنوع کشور در حوزه¬های اقتصادی، سیاسی، امنیتی، ‏اجتماعی، فرهنگی و… آثار و تبعات فراوانی داشته است. از جمله آثار، آن است که مردم هرآنچه را که واقع شده نتیجه عملکرد ‏روحانیان می¬دانند. از سوی دیگر با توجه به این پیشینه که همواره اسلام را در تفکر و کلام و بینش روحانیان جستجو کرده، ‏بطور منطقی آنچه را که واقع شده به اسلام نسبت می¬دهند. و به این نتیجه می¬رسند که اسلامی شدن همین است و بس!‏

بی گمان، این نتیجه برای اسلام و روحانیان از یک سو و برای اعتقادات مردم از سوی دیگر مطلوب نبوده، بلکه زیان بار ‏است، بدان حد که عدم چاره جویی عاقلانه، هر سه را با خساراتی جبران ناپذیر مواجه خواهد ساخت. اکنون نیز برای چاره ‏جویی دیر است. اما در هرحال جلوگیری از ضرر، در هرکجا منفعت است.‏

وضعیتی که شرح آن مختصراً گذشت، وضعیتی است انکار ناپذیر که هر ایرانی که در این کشور زندگی می¬کند با آن ‏روبروست. انکار آن یا چشم پوشیدن بر آن و یا تشریح وضعیت موجود به گونه ای دیگر، واقعیت را تغییر نخواهد داد.‏

حالا، روحانیان در مواجهه با این وضعیت دو راه پیش رو دارند:‏

‏1-‏ ماندن و ادامه دادن به همین شیوه

‏2-‏ کناره گرفتن

اجمالاً به بررسی دو راه مذکور می¬پردازیم.‏

اگر روحانیان در صحنه بمانند و به شیوه ای که تا کنون راه رفته، راه بروند، نتیجه نیز همان خواهد بود که هست. یعنی ‏تضعیف بیشتر جایگاه روحانیان ادامه خواهد یافت.‏

درگذشته هیچکس به خود جرات نمی¬داد که اسلام و مقدسات آن و حتی جایگاه روحانیان را نیز زیر مهمیز سئوال و پرسش ‏بکشد. اما امروز در هر گوشه و کنار افراد آگاه و ناآگاه، متفکر و غیر متفکر، صاحب تئوری و غیر آن ابهامات و سئوالات ‏فراوانی را در سطوح و حوزه¬های مختلف¬، چه سطحی و چه عمیق مطرح می¬سازند. قداست آنچه را که در گذشته برای مردم ‏مقدس بود مورد تردید قرار می¬دهند. اینها همه به خودی خود شاید بد نباشد و شاید بتواند سرآغاز یک رنسانس و تحول فکری و ‏اجتماعی گردد. اما ریشه یابی آن برای روحانیان حائز اهمیت است. زیرا، عملکرد روحانیان به گونه ای که گذشت در رسیدن ‏به چنین نتیجه ای نقش داشته است. شاید بتوان گفت که مردم و روحانیان در ایران با چنان پیشینه فرهنگی و مذهبی و جایگاه ‏اجتماعی به این تجربه و آزمون نیازمند بودند. اما سه دهه آزمون و خطا برای یک ملت و سرنوشت آن بسیار زمان زیادی ‏است. اگرچه حکومت دینی قبلاً بارها در طول تاریخ تجربه شده بود، اما در هر حال به هر دلیلی ملت ایران این تجربه را ‏تکرار کرد. با آرمان¬ها و آرزوهایی که گفتیم.‏

ممکن است روحانیت بگوید می¬مانیم اما نه با این شیوه. ‏

‏ سئوال این است: پس با کدام شیوه؟ کدام برنامه؟ آیا بازهم شیوه و برنامه ها را با سلیقه خود تهیه و اجرا خواهید کرد؟ در ‏اینصورت تفاوتی در نتیجه حاصل نخواهد شد. در واقع سه دهه برای ارائه و اجرای برنامه¬های ممکن کافی بوده است. و به ‏نظر نمی¬رسد چنین اندیشه و برنامه جدید قدرتمندی در دست کسی باقی مانده باشد که اجرای آن بتواند موقعیت روحانیان را ‏متحول سازد. از همین روست که در میان روحانیان چندی است این نجوا بگوش می¬رسد که این جماعت که قبلاً از جایگاه و ‏پایگاه خوبی در میان مردم برخوردار بود و به واسطه بی¬گدار به آب زدن و بی برنامه و بی تامل و مطالعه به عرصه آمدن ‏موقعیت خود را به خطر انداخته، باید به بازسازی موقعیت خویش بپردازد. اما چگونه؟ ‏

عده ای که به نظر می¬رسد هوشیار تر بوده¬اند با کناره گیری کردن از قدرت و بازگشتن به مواضع پیشین سعی کرده¬اند موقعیت ‏خود را به عنوان یک روحانی بازسازی کنند. این عده به اپوزیسیون روحانیان تبدیل شده، اکنون موقعیت و جایگاه بهتری نسبت ‏به دیگران یافته اند.‏

کناره گیری روحانیان از قدرت به دو شکل قابل تصور است: کناره گیری مطلق، کناره گیری با حفظ حق نظارت.‏

انتخاب عالمانه و هشیارانه هریک از اشکال دوگانه فوق به روحانیان این فرصت را می¬دهد که با استفاده از تجربه عملی سه ‏دهه گذشته به ریشه¬یابی کاستی ها و شناخت سئوالات و ابهامات فراوان و تلاش برای پاسخگویی به آنها بپردازد، مسلماً انتخاب ‏عالمانه و آگاهانه این راه می¬تواند منشا تحولی بزرگ در حوزه¬ها و سرآغاز مطالعات واقع گرایانه در علوم دینی گردد. تحولی ‏که از درون آن تفکر نوینی زاده شود، این تحول و رنسانس می¬تواند دستاورد قابل قبولی برای سه دهه تحمل کاستی¬ها و آزمون ‏و خطا به شمارآید.‏

یکی ازاخلاقیات و ویژگی¬های ناخوشایند و زیان بار ما ایرانیان انکار و پنهان کردن معضلات و چیزهای نامطلوب است. یعنی ‏اگر با چیزی نامطلوب و یا با مشکلی مواجه شویم به جای برخورد علمی و عقلی با آن و تلاش برای شناخت ریشه ها و ‏درنتیجه یافتن راه حل برای آن، از اساس به انکار آن می¬پردازیم و می¬کوشیم آن را پنهان سازیم و یا آن را توجیه کنیم. از این ‏رو، آزادانه به بررسی معضلات و مشکلات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نمی¬پردازیم و همه¬چیز را در هاله¬ای از ابهام و ‏توجیهات دور از واقع قرار می¬دهیم.‏

اکنون هنگام آن است که روحانیان با کنار نهادن این رویه معمول به بحث و گفتگو پیرامون سه دهه حضور خود بر مسند قدرت ‏و آثار و تبعات آن بپردازد.‏

ما، نه تنها در این زمینه، بلکه درباره همه موضوعات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و… نیاز به بحث و گفت و گوی آزاد داریم. ‏مطمئناً اگر روحانیان خود به این مهم همت گمارند و نتایج علمی آن را سرلوحه عمل خویش قرار دهند، کشور از ثمرات مثبت ‏آن بهره¬مند خواهد شد. چنانکه آثار مثبت آن برای روحانیان نیز فراوان خواهد بود.¬‏

‏ دکترای فقه و مبانی حقوق اسلامی و مدرس فقه در دانشگاه