جامعه ما اسیر پارادوکس فرهنگی نمایشی و ناخواستهاست، پارادوکسی که زاده سودجوییهای مقطعی و غیرعلمی کسانی است که دایم تغییر میکنند. اینجا سلیقه و سواد بصری جامعه توسط ناشیان این امر دستکاری میشه. اینکه باید با چه جنگید و برای چه خیلی مهمه… خوشبختانه جوانهای زیادی هستند که باید به جنگ با داداشزادهها و آن سلیقه بروند… من از غوغای بازار خودم رو دور نگه میدارم و کار خودم رو میکنم…. اینها گوشه ای از سخنان آروین کاریکاتوریست جوان و با استعداد کشور ماست که با همکار خود مانا نیستانی گپ زده است.
گپ و گفت اینترنتی با آروین
می خواهم که در کارم مؤلف باشم
آروین را از زمان روزنامه زن می شناسم، اولین تجربه کارتون روزنامه ای خودم و اولین کار حرفه ای او به عنوان کارتونیست مطبوعاتی که به جنجال کارتون دیه و تعطیلی روزنامه زن انجامید. بعد از آن دوستان بسیار خوبی شدیم و ظرف این سال ها شاهد بودم که چطور با پشتکار، خود را به عنوان هنرمندی متفکر و قابل اعتنا تثبیت کرد. آروین گرافیستی خوش سلیقه و کارتونیستی متفاوت است که به گونه ای شخصی تر و اندیشمندانه از این هنر تمایل دارد. ذات اش سرکش و طاغی است در عین حال، کار مطبوعاتی را که انضباط و تمرکز آهنین می خواهد به خوبی انجام می دهد. شاهدم چند سال سابقه او است در روزنامههای نشاط، عصرآزادگان، آفتاب امروز، همشهری، ایران، سرمایه، اعتماد ملی، دبیری بخش کارتون ضمیمه آخر هفته حیات نو و روزنامه اعتماد و سه سال طراحی و مدیریت هنری فصلنامه شکار و طبیعت. دو سالی می شود که از کشور دور هستم و از فعالیت های اش بی خبر. در یاهو مسنجر می بینم اش و از او می خواهم که همانجا گپی اینترنتی بزنیم. می خواهم اول از همه بدانم که این روزها چه می کند.
تازگی مشغول چه کارهایی هستی؟
غیر از فصلنامه شکار و طبیعت، ماهی دو کار در روزنامه «اعتماد ملی» از من بهچاپ میرسه. البته قبلاً هر هفته یک کار از من چاپ میشد. اما جا کم آوردند و خواستند دو هفته یک بار کار بدهم. این بیشتر از ابن بابت برایم مهم است که سفارشدهنده مطبوعاتی داشته باشم و از فضای این کار دور نشم.
یعنی چی جا کم آوردند؟!
هادی حیدری -دبیر سرویس طرح و مدیرهنری «اعتماد ملی»- گفت که بچههای زیادی هستند و باید فضا برای ارایه آثار همه باشه. به گمانم اگه قرار باشه همه کارتونیستها توی یک روزنامه کار کنند، هرکس سالی یکبار نوبت چاپ کارش میرسه!
یعنی الان غیر از اعتماد ملی روزنامه دیگهای که بشه توش کارتون چاپ کرد وجود نداره؟
دوست عزیزم بهزاد باشو در روزنامه سرمایه سرویس تصویرسازی و کاریکاتور را اداره میکرد که با آمدن تیم مطبوعاتی جدید (تیم آقای خ… و شرقیهای مقیم مرکز!) ستون کاریکاتور حذف شد و چندی بعد بهزاد اونجا رو ترک کرد. البته روزنامههای دولتی هم هستند که ستون کاریکاتور دارند؛ جامجم، همشهری، کیهان و… که برخیشون گهگاه بیرخصت و بیمزد کارهای آرشیوی و قدیمیام رو چاپ میکنند.
پس قاعدتاً کارتون مطبوعاتی نمیتونه بخش عمدهای از فعالیتهای هنری تو رو به خودش اختصاص بده.
در حال حاضر بله. بخشی از فعالیت هنری من به طراحی گرافیک، پرسه در شهر و تماشای ماه بدر با دوربین دوچشمی میگذره. معمولاً فقط شب قبل از نوبت چاپ کارم، درگیر انجامش هستم. بخشی از روزم به طراحی روی کاغذ میگذره و شاید حاصل کار این ایام روزی بیاد روی دیوار گالری، موزه یا از سطل زباله سر دربیاره. در واقع در فضای شخصی، تجربههایی دارم که سعی میکنم در کار روزنامهای هم ازشون استفاده کنم. ایدههایی هم برای چند نمایشگاه و انتشار چند کتاب دارم.
فکر کنم ما پیشگوهای خیلی خوبی نباشیم و این سوال هم اندکی بی ربط باشه که وضعیت فعلی کارتون مطبوعاتی به کجا میرسه اما…!
از دید من، عاقبت وضعیت کارتون مطبوعاتی به عوامل دیگه ای بستگی داره. اینکه فضای حرفهای مطبوعاتی ما چگونه خواهد شد، فرهنگ جامعهمان به کدام سو میره و چهتاثیری خواهد گذاشت. و اینکه ملاک و معیار سنجش وضعیت و فرم مطلوب چهچیزی است، استانداردهای دیگران و رسیدن به وضعیت مطلوب بازار این کار در شکل امریکایی و اروپاییاش یا فرم دیگری که اختراع خود ماست.
الان به نظرت چه ملاکی حاکمه، رسیدن به استانداردهای دیگران؟ وضعیت مطلوب به سبک امریکایی؟
نمیدونم… اما اون چیزی که امروز منتشر میشه -از جمله کار خودم- معلق است میان دو فضا، دو تعریف و برداشت مختلف از کارتون. شکلی از کارتون روزنامهای همان است که هر روز در نقد و هجو اخبار و احوال روز چاپ میشه. در این ژانر کارهای نیکآهنگ و بزرگمهر مثال خوبی هستند. در ژانر دیگر کارهایی تولید میشه که بایدکلینگرانه،اندیشمندانه، تحلیلی و تفسیرکننده مسایل روز باشه.البته اندیشمندی مختص به ژانر دوم نیست اما این تیپ کارها در فضاهای جدیتری عرضه میشن و ترجیحاً از کلام استفاده نمیکنند. شاید با انتشار «جامعه» و ظهور احمدرضا دالوند، این تیپ کارها در «روزنامهها» دوباره قوت گرفت هرچند مرزش با تصویرسازی مطبوعاتی مشخص نشد. ورسیون مبتذلش رو در برخی کارهای اردشیر رستمی میبینیم که گاهی پارادوکس عجیبی با فضای ارایهاش ایجاد میکنه. ما سعی میکنیم کاری بکشیم که هم مطبوعاتی و مربوط به موضوع روز باشه و هم کلینگرانه و شاعرانه و عمیق و به اصطلاح «روشنفکر پسند»…ملغمه غریبی است!
بگذار این بحث کلی رو که صحیح هم هست یک کم شخصیتر بکنیم. وقتی کار مطبوعاتی میکنی چقدر خودت هستی؟ یا اینطور بگم: کارتونهای مطبوعاتیات چقدر به چیزی که دوست داری و باور داری نزدیکند؟
در بعضی کارها از نتیجه راضی هستم. وقتی کار میکنم با نهایت صداقتی که در خود میشناسم، خودم هستم. ارایه یک کار بد برای دوهفته حالم رو بد میکنه…در حین اجرای کار بازی گوشی میکنم و سعی میکنم تجربیات شخصیام را در خط و فرم وارد کار روزنامهای هم بکنم.
اما چه جور میفهمی کار بد ارایه دادی؟
سرعت اجرای کار تاثیر زیادی داره، من میخوام در زمان کوتاهی به کیفیت تصویری قابل قبولی (از نظر خودم) برسم. حین اجرای کار میفهمم که کجای کار را خراب کردهام و چهجور میشه ترمیمش کرد و الباقیاش هم فوت استادی است! اما ریسک هم میکنم و کارهایی میکشم که اجراش حالم رو بهم میزنه اما سوژهاش با استقبال عمومی روبرو میشه.
اکثر ما کارتونیستهای مطبوعاتی این مشکل رو داریم، خیلی اجازه شخصی کردن کار رو نداریم اما سعی میکنیم دو تا دنیا رو به هم نزدیک کنیم. گاهی چیزی که ما دوست داریم برای مخاطبمون اهمیت چندانی نداره یا اصلاً دنبال چیز دیگهایه.
به نظرم مخاطب باید به سمت موضوعی که من مطرح کردم کشیده بشه و این به توانایی من به عنوان طراح برمیگرده که با عناصر بصریام در بیننده، رغبت ورود به فضای شخصیام را ایجاد کنم.
منظورت رو میفهمم. اما میدونی چی شد که پرسیدم چقدر خودت هستی؟ با شناخت ده سالهای که ازت دارم و توی وبلاگت هم مشخصه آدمی هستی که دلت میخواد خودت باشی، اگر بداخلاقی اگر بددهنی (مثلاً!) این چیزیه که در یک کشور دیگه شاید خیلی عادی تلقی شه اما در کشور ما نه. برای همین من فکر کنم کار در مطبوعات ایران برای تو باید سخت باشه چون حتی روشنفکرانهترین شون هم نمیتونند یا نمیخوان بگذارن تو خودت باشی.
به هر حال من در یک کشور دیگه نمیتونم بسیاری کارهام رو به اسم «کارتون مطبوعاتی» در روزنامه ارایه کنم! من تصاویری جدید میسازم و برخی در مقابل تصویر من موضع میگیرند چون ظاهرش براشون ناآشنا است. شبیه چیزهایی که تا حالا دیدهاند نیست و طبعاً نادیده گرفته میشه، اما فقط چند صباحی. بعدها حافظهشون یاری نخواهد داد که چهزمانی تونستم ذائقه بصریشون رو دستکاری کنم! من خیلی شتاب ندارم اما زمان زیادی هم زنده نیستم. این روزها پیشنهاد کارهایی کارمندی با حقوق ثابت و بیمه و حق اولاد و بینالتعطیلین(!) رو از دست میدم چون این امکان رو دارم که خودم باشم. چون بهدنبال عظیمترین حال خوش دنیا یعنی خلق یک اثر هستم. چیزی که اثر «من» محسوب بشه. قبول دارم اینجا محیط بیماری است، اینجا مزخرف است و واقعیت این است که اینجا محیط زندگی من است. انیشتین هم اینجا انیشتین دیگری میشد…
احتمالا معلم فیزیک کلاس کنکور میشد! من این بحث رو دوست دارم چون کارهای شخصیترت رو خیلی دوست دارم؛ حس وحشی کارها رو. کارهای مطبوعاتیات البته خیلی خوب و حرفهای هستند اما کارهای شخصیترت کاملاً یک دنیای دیگه است. مثل این طرحی که توی وبلاگت هست: یک موجودیه که زن و مردیش مشخص نیست، محصور بین یه بال و یه بلندگو. از طرفی حس مارک شاگالی داره، از طرف دیگه حسی ایرانی؛ بیاین که زور بزنه. تو دچار الهام هم میشی یا از خط خطی کردن به کارهات میرسی؟
من تصور درستی از الهام ندارم! مجموعهای اتفاقات خود به خودی میافتند. عناصر مختلفی بر کاغذ نمایان میشند، از نقطه نامشخصی شروع میشه و آگاهی خاصی در مورد خاتمهاش وجود نداره، فقط برای کشف یک لحظه و دانستن اینکه هر جزیی کیفیات کل رو داره و کوچکترین ذره و نشانه میتونه همه ماجرا را بازگو کنه. من میدونم هارمونی چیست و میخوام این هارمونی قراردادی بین خط و فرم رو بههم بریزم، به عمد اما نهچندان آگاهانه. در لحظه و تمرکز در لحظه و تخیل.
این یه جور اعتراضه، مثل دادائیستها؟
شاید. شباهتهای زیادی در وضع امروز ما و وضع دیروز آنها وجود داره. اما اینجا جای دیگری است!
چون میدونی که ما همچنان جایی هستیم که هنوز تحصیل کرده ها کارهای داداشزاده رو به دیوار آویزون میکنند و بیشترین آمار عمل بینی رو داریم برای رسیدن به فرمهای ظاهراً متعالی!
همه جای دنیا داداشزاده هست… من خودمون رو جدا از دنیا نمیدونم اما میدونم جایی هستیم که دهانها سرویس میشه و بیشترین هرج و مرج و آشفتگی و بینظمی جاری است. شاید همینش در کارهایم اثرگذار باشه.
قبول دارم. همه جا داداشزاده هست در عین این که مارسل دوشان و دیوید لینچ هم جا و مخاطب خود رو دارند اما وقتی تو یک فرمی طراحی میکنی که با زیبایی متعالی تعریف شده در جامعه ما تضاد داره، کارت اینجا ورای اعتراض سیاسی یک جور اعلان جنگ با جامعه است.
جامعه ما اسیر پارادوکس فرهنگی نمایشی و ناخواستهاست، پارادوکسی که زاده سودجوییهای مقطعی و غیرعلمی کسانی است که دایم تغییر میکنند. اینجا سلیقه و سواد بصری جامعه توسط ناشیان این امر دستکاری میشه. اینکه باید با چه جنگید و برای چه خیلی مهمه… خوشبختانه جوانهای زیادی هستند که باید به جنگ با داداشزادهها و آن سلیقه بروند… من از غوغای بازار خودم رو دور نگه میدارم و کار خودم رو میکنم.
من فکر می کنم چه بخواهی و چه نه، مشغول این جنگ هستی…به نظرت کاری که داری انجام می دی بخشی ازیک جریان همگانیه؟
اگر دانش و ایدئولوژی قرص و محکمی در کار باشه شاید جریانی همگانی بشه. خوشبینانهاش اینکه اگر چیزی درست و متناسب با آمادگی جامعه در بین آرتیستها مد شه، بله. اینجا خیلی از آرتیستها دست و پا میزنند و امید دارم که ادامه پیدا کنه.
اتفاقاً من امثال تو رو خیلی تنها و “خارج از جریان” میبینم. اکثر هم دورهای های تو کشیده شدند سمت تجربههای فرمال به سبک مانگاهای ژاپنی… هیاکل عضلانی… فیگورهای تکراری، بیهیچ فکری. دریغ از یک کم تشخص در طراحی و سبک. چیزی که کار تو داره و من رو یاد کسانی مثل محصص، توکا و امثالهم میندازه.
هنوز جریان مولف و پیشرویی در کارتون و کاریکاتور پیش نیامده، پشتوانه هر نوآوری دانش است و خلاقیت. دو متاع کمیاب در این وادی! آنها که اشاره میکنی-مانگا بازها- صرفاً اجراکارها و نیروی کار تولید انیمیشنهایی هستند که هنوز در گرداب حمایتهای بخش غیرخصوصی به هرز میرند. کثرت آدمها نباید ما رو گول بزنه. مثلاً در حوزه گرافیک با این که چندان پیگیر نیستم اما دیدهام هنرمندان جوانی رو که کارهای خوبی ارایه کردهاند،در عین حال بسیاری هم با استفاده نادرست و به گند کشیدن نمادهای وطنی، یا با وام بلاعوض و کپی از اجانب میخواهند که اسمی در کنند! وقتی یک محسن نامجو میآید، تنها تکانی داده و سلیقهای جدید ایجاد کرده که اگر دنبال شه، شاید نابغهای هم در این میان پیدا بشه.
ببخشید من یکهو رفتم سمت بحث کارهای مانگایی بیهویت چون خیلی ذهنمو مشغول کرده و دوست داشتم بدونم تو چطور به سمت دیگهای کشیده شدی.
خودت میگی «بی هویت». فضای کارهای مانگا ربطی به من و جامعه من نداره، چیزهای خوبی داره که میتونه در ناخودآگاه من وارد شه. من ترجیح میدم در کارم مولف باشم. ببین اخیرا یک چیز جالب متوجه شدم. در اخبار دیدم ایران و ژاپن خطاطیهاشون رو به نمایش گذاشته بودند و بزرگان این صنعت-هنر جمع بودند و ورک شاپ داشتند. معمولاً ژاپنیها رو مردمی میشناختم زیادی منضبط و اصولی که اگه یک میخ بخواهند رو دیوار بکوبند باید متخصص امر رو صدا کنند؛ ظاهراً خیلی خشک و سطحی! در اون نمایشگاه یک زن ژاپنی بر صفحه کاغذ ایستاده بود و با احساس عجیبی منحنیهایی رو با قلممو ایجاد میکرد که شگفت انگیز بودند. خیلی آزاد و رها این کار رو انجام میداد. اما یک ایرانی صاف نشسته بود و خیلی کارمندی داشت به صنعت گل و مرغش میپرداخت!
صد در صد موافقم من خودم هایائو میازاکی-انیماتور ژاپنی- رو میپرستم…. داشتیم راجع به کارزار ناخواسته با جامعه حرف میزدیم. معذرت میخوام که برمیگردم به این موضوع اما بدجور در این دو ساله ذهنم رو مشغول کرده: ما بر خلاف زیباشناسی عمومی کار می کنیم یا به چیزهایی اشاره می کنیم که چندان خوشایند مردم نیست.این اواخر شخصاً وقتی کارتونهایی که ضد احمدی نژاد کشیده میشن رو میبینم حالم بد میشه، انگار میخوان بگن تنها مشکلی که جامعه ما داره وجود شخصیتی به اسم احمدی نژاده وگرنه خود جامعه مبرا است، این به نظر من یک جور دروغه. نمیخوام اشکالات بارز احمدینژاد رو انکار کنم اما احساس میکنم این برخورد یک جور خود فریبیه…
من هم همینطور. انگار قراره با احمدینژاد و حاشیههای سیاسیاش سر جامعه گرم شه. غافل از آنکه چیزهای مهمتری است که آزارمان میده که باید دیده شه، که باید سامان پیدا کنه.
این رو میخوام نتیجه بگیرم: فکر نمیکنی اگر کارهای شخصیتر تو فهمیده نمیشه مقداریاش به این خاطره که علاقهای هم برای فهمیدنش وجود نداره، چون نوک پیکان این کارتونها طرف مردمه نه احمدی نژاد، این چیزیه که مردم ما دوست ندارند.
ببین میان هنر و سرگرمی فاصله و مرزهایی هست. شاید آن تیپ کارهای من باید جور دیگری عرضه بشن. من یک تقویم چاپ کردم، میدونستم که مردم با اون ارتباط برقرار نمیکنند. اما این کار رو کردم و همانی شد که فکر میکردم. و البته میان مردم عادی کسانی هم با آن ارتباط برقرار کردند که حدس نمیزدم. بهنظرم قضیه نسبیه، بستگی به من داره که چقدر اصرار داشته باشم که کارم فهمیده بشه.
به هر حال رابطه با جامعه برای ما مساله است…
بله، اما من میگویم مساله ارایه کار مهم است… وقتی مردم موضع خاصی ندارند و بشه در یک رسانه پربیننده یک کار ارایه کرد، حالا هر کاری، خود بخود مخاطب تحت تاثیر قرار میگیره و بعداً بهعنوان صور قبیحه با آن برخورد نخواهد کرد! هنرمند خوب جلوتر از زمانه و جامعهاش پیش میره. جدا از تصویر، کدهای طنزی که در کارمان هست باید برای مخاطب آشنا باشه. بهطبع، ارایه کار برای مردمی که کتاب خوب نمیخوانند و تنها قرار است سرگرم شوند سخت است!
تا حالا شده تفسیری از کارت بشه که هیچ در ذهن خودت نبوده؟ میشه این قضیه رو یه جوری کنترلش کرد؟
بسیار. گاهی عمداً جای برداشتهای مختلف رو میگذارم البته محدود به عناصری که به کار میبرم. با شعر حافظ همه تیپ آدمی ارتباط برقرار میکنند این یک خاصیت است که میشه در کار ایجاد کرد.
البته اگر حافظ الان زنده بود احتمالا به جرم شرابخواری و ارتباط نامشروع با ساقی دستگیر میشد!
او هم در وضعیت مشابهی بوده و در دوران خودش ایرادات بسیار بر او وارد بوده… از اون خفنتر استاد خیام! دقیقا نمیدونیم آنها در دوران خودشون چهقدر فهمیده میشدند. آنها (مردم) داوینچی رو دیوانه خطاب میکردند و مرتد! الگوهایی در بین مردم پذیرفته میشه و بخت با آن نوآوری خواهد بود که در زمان حیاتش فهمیده و پذیرفته میشه. البته بهشرطی که این تایید عمومی برای شخص اهمیت داشته باشه.
اما یک وقت هایی فهمیده شدن کار تبدیل به مساله مرگ و زندگی هنرمند میشه و نه فقط یک موضوع هنری صرف. این تجربه شخصی خود من بوده لا اقل!
درسته. کسی تفسیری میکنه و آن را به دیگران القا. کجفهمی مغرضانهاش چون ویروس منتشر می شه. اگر کسی بیاید و بگوید ببینید اینجا دو ملحد پوچگرا دارند یاوهبافی میکنند بهطبع باهمان دید و گمان این مصاحبه را میخوانند.
پس رُک بگم: چه کنیم زنده بمونیم نه این که تایید شیم!؟
برای من همیشه ترسناکترین کابوس این است که مردمی بر منزلم بریزند و میلیونها نفر خواهان مردنم باشند! هرچهقدر هم انعطافپذیر باشم و بگم آقا بیخیال منظور بدی نداشتم فایدهای نداره. برای ختم قائله باید داوری رو محکمهای مورد اعتماد مردم برعهده داشته باشه، چنین محکمهای در اینجا که هستیم، نیست. چیزهایی هست که از پیش نوشته شده و مردم به سمتش هدایت شدهاند، انگار که برای چنین موقعیتی پیشبینی شدهباشند. گاهی ما تاوان کارهایی را پس میدهیم که مستقیماً مربوط به خودمان نیست… به تاریخ بدهکاریم! گاهی از این همه محافظهکاری حالم بهم میخورد… اینها فقط درد دل بود نه جواب سوال تو…
چرا خیلی خوب بود. چیزی میخوای به آخر حرفهامون اضافه کنی؟
بسیاری از کارتونیستها با دستکم گرفتن این هنر، یاوهگویی و دستمالیکردن آن به همه کارتونیستها لطمه میزنند. ما چه کاری برای بهبود وضعیت خود و مابقی همکاران انجام میدیم؟ وقتی آبروی همدیگر رو میبریم و بزرگان اهل فکر خودمون رو بدنام میکنیم، از دیگران چه انتظار می ره؟ در این وضع مغشوش حقوق کارتونیستها چیست؟ چه قیمتی برای کارمون قائل هستیم. به بهانه گرفتن کار و برپایی کارزار، کار خود و همصنفیهایمان رو مفت نفروشیم. از روی تعارف، کممایگان رو همردیف بزرگانمون قرار ندهیم. کار کمی انجام نمیدهیم؛ یک کارتونیست علاوه بر کار شگفت خلق یک تابلو که با پشتوانه دانش و مهارت بصری و تجسمی بالایی صورت میگیره، یک متفکر و منتقده که ایدههایی نو مطرح میکنه. او یک طراح واقعی و یک فیلسوفه.