اپوزیسیون ایرانی، ما و میشل‌فوکو

تقی رحمانی
تقی رحمانی

هیلاری کلینتون پذیرفت وزیر خارجه مردی باشد که با وی رقابت سختی کرده، ولی نتیجه را پذیرفت. آیا کروبی ‏و خاتمی چنین می‌کنند؟ یا ملی، یا ملی‌- مذهبی‌ها یا دیگران؟ میشل فوکو معتقد است که در شرق، رهبر و پدر، ‏تقدس دارند و واجد همه خوبی‌ها هستند اما در یونان رهبر و پادشاه و سلطان یک “پلیس‌من” بوده است، پس او نقش ‏پیامبر را ندارد. اجازه دهید به عنوان مشاهده‌گری که ادعاهای گوناگون افراد را محک می‌زند، سعی کنیم ببینیم آیا ‏چنین تلاشی از سوی افراد جامعه ما نیز صورت می‌پذیرد؟ ‏

هیلاری کسی است نام خانوادگی اصلی او (ردهام) از نام خانوادگی کلینتون بسیار بزرگتر است. خانواده او بسیار ‏ثروتمند، قدرتمند و در حقیقت از رهبران اصلی حزب دموکرات هستند که از صاحبان قدرت در آمریکا و ‏موقعیت خانوادگی در حزب دموکرات می‌باشند. همین هیلاری در رقابتی شانه به شانه با اوبامای سیاه پوست از ‏وی شکست می‌خورد. نتیجه را می‌پذیرد. در رقابت اوباما با مک‌کین به نفع اوباما وارد میدان می‌شود. بعد از ‏پیروزی اوباما، پست وزیر امورخارجه را می‌پذیرد. هیلاری در مراسم معارفه، اعلام می‌کند که رئیس جمهوری ‏اوباما است و وی در پست جدید به ملت آمریکا خدمت خواهد کرد. مسأله این نیست که امریکا چیست، قدرت ‏امریکا برحق یا نا حق است، بحث بر سر روش و نحوه‌ی مواجه با قدرت و مقام در این سرزمین است.‏

اما در سرزمین ما وضع چگونه است. در میان اپوزیسیون و پوزیسیون کمتر کسی را می‌توان سراغ گرفت که ‏خود را شهسوار سوار بر اسب سفید نداند و خود را فقط و فقط مستحق ریاست نداند. به عبارتی آنچه خوبان همه ‏دارند، او تنها دارد و در این مورد حاضر به مسابقه و رقابت هم نیست، بلکه خود را شایسته و بایسته می‌داند.‏

نتیجه چنین امری روشن است. نما را دور می‌گیریم و پرسش می‌کنیم اگر اجازه دهند که اپوزیسیون و پوزیسیون ‏کاندیدا شوند، فکر می‌کنید چه وضعی پیش می‌آید. آیا چندین دور تسبیح هر جریانی کاندیدا نخواهد داشت. آن هم در ‏کشوری که همه به‌دلیل مسؤولیت شرعی، وظیفه خطیر ملی یا به نمایندگی از مردم احساس تکلیف می‌کنند و قصد ‏منافع شخصی ندارند. اکثر این افراد افتخار خواهند کرد که وابستگی گروهی و حزبی هم ندارند، در حقیقت لشکر ‏و حزب یک نفره هستند. می‌دانم این‌‌گونه نوشتن تلخ است، اما این بار دوربین نقد و بررسی را جلو می‌بریم و روی ‏چند جریان قدرتمند یا مطرح جامعه زوم می‌کنیم. ‏

در میان جناح راست حکومت که خود متشرع هستند و در راه تکلیف عمل می‌کنند و در بیان عنوان می‌کنند که این ‏بار امانت را به تکلیف برداشته‌اند، نه به دلیل موقعیت شخصی، آیا افراد حاضرند بر سر یک نفر اجماع کنند و در ‏عین حال بپذیرند که در سلسله مراتب سازمانیِ پست‌ها، مسؤولیت قبول کنند و این امور را کسر‌شأن خود ‏ندانند؟تجربه انتخابات ریاست جمهوری نهم نشان دهنده این واقعیت است که در طیف راست که به تکلیف شرعی ‏خود عمل می‌کنند، چنین امری ممکن نیست. اما این جناح مسأله اصلی بحث ما نیست حال به‌سوی کسانی می‌آییم ‏که دموکراسی را در حد معینی باور دارند و بعضی‌شان برای نیمه خودی‌ها هم آن را مشروع و محق می‌دانند.‏

در جریان انتخابات نهم در کشمکش جناح مشارکت و مجاهدین انقلاب با کروبی و طرح دکتر معین، آن‌چه رخ داد ‏به ضرر اصلاح‌طلبان حکومتی بود. این کشمکش چه معنی داشت؟ در همین انتخابات آتی مگر امکان ندارد که ‏خاتمی و کروبی با قبول پست و ریاست و معاونت و حتی‌ اعلام اعضای دولت خود، از هم‌اکنون وارد کارزار ‏انتخابی شوند؟

به عبارتی مگر ظرفیت حکومت برای اصلاح تا چه میزان است؟ مگر آقای خاتمی اولویتش حفظ نظام نیست و بعد ‏آزادی و دموکراسی، مگر آقای خاتمی برای ورود به انتخابات از رهبری اجازه نمی‌گیرد یا این‌که مگر آقای ‏خاتمی در امور سیاست خارجی، در عمل پیرو سیاست‌های کلان نظام نیست؟

خوب مگر کروبی به غیر از این اعتقاد دارد؟ اما چرا به‌چنین همکاری فکر نمی‌کنند، به‌جای حذف یکی می‌توان ‏دست به دست هم وارد عمل شوند. اما چرا نمی‌شوند مگر خاتمی (که حزب عدالت و توسعه ترکیه را سکولار ‏نامید) و کروبی، نمی‌توانند فضای عبدالله گل و رجب طیب اردوغان را با رفتار خود مقایسه کنند؟ عبدالله گل ‏نخست وزیر می‌شود. رجب طیب اردوغان وارد پارلمان می‌شود. عبدالله گل کنار می‌رود. اردوغان نخست‌وزیر ‏می‌شود. بعد عبدالله گل وزیر امور خارجه می‌شود. بعد از مدتی عبدالله گل کاندیدای ریاست جمهوری می‌شود. به ‏این مقام می‌رسد و حمایت رجب طیب اردوغان را باخود دارد. آیا در ایران چنین رفتاری امکان دارد؟ برای ‏کسانی که هم از علی و امامان سخن می‌گویند و هم تا حدودی به آزادی و قاعده آن پایبندی دارند.‏

البته می‌توان گفت که خاتمی و کروبی فرق‌های زیادی با یکدیگر دارند. اما این تفاوت‌ها تا چه حد به تفاوت‌های ‏عملی می‌انجامد؟ مگر این‌که بگوییم که آمدن هر یک از این دو، حدود چند صد پست مهم را جابه‌جا می‌کند که ‏به‌علت تفاوت اطرافیان این دو، این افراد تغییر می‌کنند. اما بسیاری از پست‌های کلیدی در صورت انتخاب هر یک ‏از این دو نفر در دست افراد معینی خواهد بود و عده دیگری از مقامات محروم می‌شوند.‏

حال جهت دوربین را در نمای نزدیک به سوی اپوزیسیون می‌بریم. چون نگارنده در میان اپوزیسیون قرار دارد و ‏به این عنوان شناخته می‌شوم، تا نگویند که فقط ایراد دیگران را می‌بیند. اگرچه اپوزیسیون در شرایط متفاوتی ‏است و باید در حق اپوزیسیون به مانند پوزیسیون سخن نگفت اما بگذار چنین کنیم و حتی تیز بگوییم و واضح اما ‏چرا واضح؟چون تجربه سال 1358 را داریم.‏

کاندیداهای ریاست جمهوری دور اول در سال 58 اکثراً از روشنفکران بودند. قطب‌زاده، فروهر، بنی‌صدر، ‏مدنی، سامی، حبیبی، صادق طباطبایی و عده دیگری هم رد صلاحیت شدند. اما چرا چنین شده مگر مرحله ایران ‏در سال 58 چه بود؟ در این میان رفتار بازرگان قابل تقدیر است که با وجود اعلام کاندیداتوری در نهضت آزادی ‏برای پست ریاست‌جمهوری، نهضت حبیبی را کاندیدا اعلام کرد. بازرگان به رأی جریانی که خود بنیانگذارش ‏بود، تن داد و اعلام کاندیداتوری فردی نکرد اما حبیبی با اختلاف کوچکی بعدها از نهضت آزادی ایران جدا شد. ‏موضع جریانات چپ و غیره هم در این مورد بسیار متشتت‌تر از نیروهای ملی و ملی – مذهبی بود. ‏

اما اگر عمیق بنگریم در آن زمان بهترین گزینه ریاست جمهوری بازرگان بود، چرا؟ چون وی وزن بهتری نسبت ‏به دیگر کاندیداها داشت، با تجربه‌تر بود و در مواجه استبداد و آزادی رفتار متناسب‌تری می‌کرد. اما آیا چنین ‏اجماعی در میان نیروهای ملی و ملی- مذهبی وجود داشت؟ در حالی‌که در آن زمان بازرگان، جوان پسند و باب ‏روز سخن نمی‌گفت اما آیا وی نماینده مناسب مرحله ایران نبود؟ مرحله آن روز ایران با مرحله این روز ایران ‏فرق زیادی نکرده است. نیاز جامعه ما دموکراسی ملیِ غیر متمرکز است تا انحصار و استبداد را مهار کند. آیا ‏امروز اپوزیسیون می‌تواند یک فرد را با تعدادی به‌عنوان هیأت دولت آینده در انتخابات کاندیدا کند؟ در حالی‌که از ‏قبل هم می‌دانند رد صلاحیت خواهند شد. اما اگر بتوانند روی یک نفر کاندیدا از درون اپوزیسیون توافق کنند و ‏سپس شعار و برنامه خود را اعلام کنند می‌توانند بر فضای انتخاباتی تأثیر بگذارند. آیا از عهده این‌کار بر می‌آیند؟
اما بعد از هیلاری و اوباما، خاتمی و کروبی و جریانات اپوزیسیون چرا از میشل فوکو باید بگوییم؟

فوکو معتقد است شرقیان چوپان دارند نه مدیر مسؤل یا نماینده یا کنسول. پیامبر، یا حتی پادشاه در نزد شرقیان ‏انسان کامل است. وی هادی، راهنما و پدر در کنار رئیس است اما در یونان و غرب، رئیس یک انسان آزاد است ‏که با دیگر انسان‌های غیر برده، فرقی ندارد. پس نوع نگاه به رهبری در شرق و غرب فرق دارد. این سخن فوکو ‏به نادرستی، درست جلوه کرده است که باید در جای خود به آن پرداخت. چون بیشتر پیامبران، رهبر یا رئیس ‏حکومت نبودند. در عین حال پیامبر اسلام در زمان خود مورد خطاب خداوند و مورد اعتراض برخی مؤمنان قرار ‏گرفته است ولی آن‌چه بعدها به‌عنوان تاریخ غالب شده، با واقعیت متفاوت است.‏

در مورد پادشاهان مطلب فرق می‌کند. نظریه پادشاه، انسان کامل برای مهار و اخلاقی کردن قدرت بی‌مهار پادشاه ‏بوده، نه یک نظریه ذاتی برای پادشاه و سلطنت. به عبارتی در این نظریه پادشاهی، پادشاه کسی است که چنین عمل ‏مثبت انجام دهد و الّا او پادشاه واقعی نیست. یعنی شرقیان برای حاکمان مهاجم مسلح یا قبایل حاکم برخود، الگوی ‏اخلاقی تدارک دیده‌اند تا آنان را مهار کنند.‏

جهت سخن را به سمت امروز می‌آوریم. مگر نه این است که در سر مشق مدرن زندگی می‌کنیم و دموکراسی، ‏انتخاب میان بد و بدتر است؟ به‌نظر من آدم عاقل میان بد و خوب انتخاب می‌کند و آدم حکیم، میان بد و بدتر انتخاب ‏صحیح انجام می‌دهد. البته حکیم را انسان با تجربه بدانید.‏

به‌نظر می‌رسد که نه اخلاق دینی، نه اخلاق دموکراسی به ما اجازه نمی‌دهد که مرحله‌ی جامعه را فدای بینش، ‏منافع و خصلت فردی خویش کنیم. اگر چنین کنیم که تا کنون این‌گونه بوده، باید دموکراسی را پشت در خانه پدری ‏منتظر بگذاریم.‏