در تقویم روزمره زندگی یک روز مهم وجود دارد: 27 اسفند 1385.
در حال نوشتن گزارشی در خصوص وضعیت زندانیان زن بودم که به رئیس سازمان زندانها زنگ زدم و نظراتش را در خصوص مواردی که زندانیان آزاد شده، گفته بودند خواستم.
وی همه را منکر شد و در برابر خواسته ام برای دیدار از بند زنان زندان اوین موافقت کرد. ماجرا را با مسئول صفحه زنان روزنامه اعتماد ملی در میان گذاشتم و او ضمن استقبال از این موضوع خواست تا مرا در این دیدار همراهی کند. هماهنگ کردیم و روز رفتن فرا رسید. آن روز صبح با مریم حسین خواه پا به بند زنان زندان اوین گذاشتم در حالیکه هیچ یک تصور امروز را نمی کردیم.هیچ یک!
در شرایطی که مسئولین زندان یک لحظه هم ما را تنها نمی گذاشتند و ما هر دو در برابر اولین تجربه خود هزار سوال در ذهن می پروراندیم و هزار اما و اگر برای هم داشتیم، حسین خواه با پافشاری توانست یک لحظه به بهانه دیدار کبری رحمانپور وارد بند ممنوعه شود. همان بندی که در دیدار خبرنگاران از زندان هیچ جایی ندارد. آن بند چنان بود که طبق گفته مریم، توان جلو رفتن از او را گرفت. کبری را دید اما دم در! دیده هایش را پیشتر در گزارشش نوشته و بعد ها بارها و بارها تکرار کرده است.
ماجرای من و رئیسم بعد از خروج از زندان اشکال جالبی به خود یافت. تا رسیدن به دفتر روزنامه، هر دو چنان هیجان زده بودیم که یک بند حرف زدیم از هر چیزی که دیدیم و بخصوص از نامه ای که زندانیان در آن شرایط سخت به دستمان رساندند. آن نامه همان قلب کار ما بود. در حالی که رئیس زندان دوش به دوش ما ایستاده بود و پشت سرمان مسئولین بند زنان؛ هر یک از زندانیان از بند زیبا اما سرد، به دروغ تعریف کردند. از غذا، امکانات رفاهی- تفریحی و آموزشی.
در آن نامه نوشته شده بود ما مشکلات زیادی داریم. غذا را نمی توان خورد. امکانات در حد صفر است و الی آخر! باید بیشتر قضیه را بشکافم. همان زمان که نماینده ای از هر اتاق، چشم در چشم رئیس زندان از همه چیز تعریف و تمجید می کرد، نماینده دیگری از آنان به دور از چشم رئیس زندان، نامه ای می نوشت و گفته های هم سلولی اش را نقض می کرد! چه چیز از این نامه بالاتر برای یک خبرنگار. هرچند که روزنامه نگاری در ایران یعنی ذره ذره مردن! هیچگاه آن نامه منتشر نشد چون خطرش دامن همه را می گرفت. روزنامه، خبرنگاران و زندانیان در بند.
یک صفحه روزنامه ای نوشتم. یعنی حدود 35- 40 صفحه دستی. در آن گزارشم به نکات مثبت و منفی اشاره کردم و تحویل رئیس دادم اما او نکات مثبت را خط زد و از نو نوشت. همه گزارش شد تلخ.
تا مدتها با هم بر سر این موضوع بحث داشتیم که نگاه خاکستری بهترین نوع نگاه است. باید هم نکات مثبت و هم نکات منفی را دید و بازگو کرد. مریم حسین خواه معتقد بود نه در چنین شرایطی. در برابر این همه نقاط منفی، مثبت ها را باید فراموش کرد. آن گزارش، کل افراد مرتبط به این ماجرا در روزنامه را مجبور کرد تا سه روز جوابگوی مسئولین سازمان زندان ها و زندان اوین باشند. و این معما برای من باقی ماند که فایده آن کار چه بود.
امروز، حسین خواه برای بار سوم به زندان اوین رفته است و وثیقه ای صد میلیون تومانی بر دوشهایش سنگینی می کند. هنوز به آنجا نرفته، گزارشی از زنان زندانی می نویسد که حداقل آن قاضی را که به زن کتک خورده از دست شوهرش در دادگاه هم حکم بازداشت داده است، زیر سوال می برد.
امروز پس از حدود یک سال کلید معمای خود را کشف کردم. سازشی در کار نیست! پیغام حسین خواه و حسین خواهها این است. دستگیر می کنید؟ گزارش تهیه می کنیم.حقوقمان را نقض می کنید؟ اعتراض می کنیم. سرکوب می کنید؟ مقاومت می کنیم.
امروز آموخته ام خبرنگاری که مسئولین را عصبانی نکند، کارش را کامل نکرده است و وثیقه صد میلیون تومانی گواهی بر نشانه گیری دقیق مریم حسین خواه است. مسئولین از عروس دو ماهه عصبانی اند و حال، داماد دو ماهه شب ها کابوس صد میلیون تومان پول می بیند!
با خبرنگار نیویورک تایمز در خصوص مریم حسین خواه صحبت می کردم. او می گفت دیگر جنبش زنان ایران به قسمت های هیجان انگیز رسیده است. گویی هیچکس نمی تواند حریف آنان شود. در هر نقطه زمین صدایی از حق طلبی زنان ایران به گوش می رسد. به او گفتم درست است. آنها پیامی دارند که در عمل ثابت می کنند.پیام آنان این است: “سازشی در کار نیست!“