“هستی ما، دانستگی های ماست” کارل یاسپرس
از خرداد فراموش ناشدنی سال گذشته تا امروز، گوش ایرانیان به خبرهای تلخ و نغمه های دردناکی خو گرفته است؛ که دریغا نیازی به شمردن آنها نیست. نه ایران، که دنیا فراموش نخواهد کرد آنچه که بر این ملت گذشت؛ بر زندانیان و خانواده هایشان و بر شهیدان جنبش سبز و بازماندگان شان. با اینهمه مدتهاست که حکم جلب و بازداشت متهم ویژه ای صادر شده که گویا متهم ردیف اول جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان است: علوم انسانی!
هنوز از خاطرمان نرفته زمانی که اصلاح طلبان، قوه به قوه و سنگر به سنگر قدرت سیاسی را در اختیار گرفتند، محافظه کاران دیروز و اصولگرایان امروز چنین استدلال کردند که تمامی بساط جنبش اصلاحات از بسط و ترویج علوم انسانی غربی بنیان گرفته و تئوریسین های اصلاح طلبان، سنگ بنای تفکر خود را در سکولاریسم مندرج در علوم انسانی نهاده اند. در یک سال اخیر نیز در کنار اینهمه زندان و باتوم و شکنجه اما حاکمیت از این فرصت غافل نشد تا بار دیگر در هر کوی و برزن و بیت، پرونده تصفیه علوم انسانی را مجددا بازگشایی کند و این بار مجدانه و مصرانه، دانشگاه ها را از لوث وجود علوم غربی منزه کند. براستی؛ این کوشش ها تا چه اندازه به بار خواهد نشست؟ و چه دلایلی را می توان در اثبات آب در هاون کوبیدن چنین دیدگاهی ارائه کرد؟
اگر علوم دقیقه یا طبیعیات، آنچنان قطعی و اثبات شدنی است همچون ریاضیات و فیزیک، اما علوم انسانی، علوم انسانهاست؛ سرشار از استثناء ها و متغیرهایی که از یک فرد به فردی دیگر، متفاوت است. علوم انسانی را باید ماحصل کوشش های فکری نوع بشر در زمانی به درازای طول تاریخ دانست آنچنانکه از نظریه ماده المواد سوفسطائیان و تمثیل غار افلاطون، تا مناجات های آگوستین قدیس و طب ابوعلی سینا و تا همین اواخر در تبارشناسی کلینیک توسط میشل فوکو، تمامی اینها بگونه ای گسست ناپذیر بهم مرتبط اند و نه تنها در قالب تقسیم بندی شرقی ـ غربی گنجانده نمی شوند بلکه اساسا مطالعه تاریخ فلسفه و اندیشه، مطالعه محصول مشترک فکر بشر است فارغ از تنگ نظری های شرقی ـ غربی و یا شمالی و جنوبی.
کیست که نداند نظریه کنش بین الاذهانی یورگن هابرماس یا ساختارشکنی ژاک دریدا و یادازاین مارتین هایدگر نتیجه تفکر نوع بشر، فارغ از ملیت و نژاد است و بسیاری از این موضوعات گرچه در غرب تولید شده اما ذهن شرقیان را بیشتر به خود مشغول ساخته و یا برعکس.
با اینهمه، مشکل اینجا نیست؛ تمامی بحث غربی زدایی از علوم انسانی در ایران، مشخصا بخاطر “پروتستانیسم” و تاثیر آن بر دنیای غرب است تا دانشجویان جامعه شناسی یا علوم سیاسی اساسا نخوانند و ندانند که دنیای غرب چگونه به عصر روشنگری و تحدید و زمینی کردن قدرت سیاسی رسیده اند و چگونه با گذر از جنگ های صلیبی، آشوویتس، هولوکاست، تفتیش عقاید و مجمع الجزایر گولاگ به شرایط امروزشان رسیده اند. از این رو، ناگفته پیداست که کوشش هایی همچون بازنشسته کردن اساتید و جلوگیری از انتشار کتاب های مربوط به علوم انسانی، نه بخاطر دغدغه ای علمی و آکادمیک بلکه به دلیل اراده ای سیاسی برای سرکوب جنبش دموکراسی خواهی و به طور مشخص، معطوف به دو هدف است: یکی دستکاری در ذهن انسانها و دیگری مصادره تاریخ.
تصفیه علوم انسانی، به گونه ای آشکار، “دستکاری در ذهن” انسانهاست تا اساسا ذهن نسل های بعدی دانشجویان علوم انسانی، با بخش بزرگی از تاریخ کوشش های فکری بیگانه شود و رفته رفته به ساختاری بسته و اسیر در هژمونی ایدئولوژی حاکم درآید. به گونه ای که موم ذهن دانشجویان، به شکل غرب ستیز و چیزی شبیه جلال آل احمد تبدیل شود. گویی، غرب چیزی جز فساد نیست و شرق نیز چیزی جز معنویت. این رویکرد ماکیاولیستی معتقد است که: حکومت قبل از هر چیز باید بر ذهن و زبان مردمانش حکومت کند تا زندگی آنها را تحت کنترل خود در آورد و از طریق دستکاری در ذهن ایرانیان است که می توان زمینه افزایش آگاهی و زایش جنبش های دموکراسی خواهانه را در نطفه خفه کرد.
اما این همه ماجرا نیست؛ غربی زدایی و بازتعریف علوم انسانی، مستلزم روایت جدیدی از تاریخ است به گونه ای که حافظه تاریخی این ملت، تنها برش های مشخصی از تاریخ و گذشته خود را به یاد خواهد داشت تا ایرانیان اساسا فراموش کنند که در تابستان سرد سال 67 چه گذشت؟ آیت الله منتظری که بود؟ مشروطه خواهان چه می خواستند؟ صفویان چه بناهایی ساختند؟ و البته کوروش بزرگ چگونه حقوق اقلیت ها را به رسمیت شناخت؟ به عبارت بهتر، تصفیه علوم انسانی، تصفیه هر آن رویداد تاریخی است که ایدئولوژی مسلط را به چالش می طلبد و روایتی غیر از روایت مطلوب حاکم، ارائه می دهد.
به عنوان مثال و از جمله نمونه های جدیدتر، باید به تلاش های اخیر در جلوگیری از بازخوانی نحوه مدیریت سال های پایانی جنگ و یا دلایل استعفای نخست وزیر وقت اشاره کرد که شفاف شدن چنین مواردی اساسا مطلوب حاکمان نیست؛ و یا تهیه و پخش چندباره برنامه تلویزیونی “شاخص” در سالگرد انقلاب که اساسا روایت شگفت آوری از دوره های مختلف انقلاب ارائه کرد. اینهمه، براستی چیزی جز “تاریخ سازی” نیست.
بی شک، علوم انسانی، علم روابط میان انسانهاست؛ میان تمدن های بشری. تا انسانها در رفاه و آسایش و امنیت بیشتری روزگار بگذرانند. بازتعریف علوم انسانی را در تحلیل نهایی، می توان “بازتنظیم رابطه میان مردمان این سرزمین” دانست تا ذهن و زبان و تاریخ این فلات استبدادزده نیز به مثابه ابزاری در اختیار ایدئولوژی قرار گیرد؛ عاری از تیغ انتقاد و روح پرسش گری.
بنابراین، حقا که به خوبی دریافته اند که باید علوم انسانی را تحت کنترل خود درآورند تا جامعه دانشگاهی ایران، دانش آموختگانی را به جامعه تحویل دهد که علم را تنها در غرب ستیزی و رشته های جدیدی از سانتریفیوژ تعریف کنند که در این صورت پروسه دموکراسی خواهی ایرانیان، قرن ها به تاخیر خواهد افتاد؛ چنین مباد.