رژیم خودکامه، سردی، یخ زدگی

نویسنده
سها سیفی

پیش از آن که وبگردی امروز را بخوانید بد نیست یادآور شویم که از این پس می توانید از طریق نشانی بالا با ‏وبگرد در تماس باشید. نقطه نظرات و پیشنهادهای خود را در زمینه وبگردی های یک روز در میان وبگرد ‏مطرح کنید یا تازه شدن وبلاگ تان را خبر دهید.‏

‎ ‎تقصیر از خود ماست که ستم پذیریم‎ ‎

آمنه شیرافکن در “پنجره ای از آن خود” معتقد است که پیشروی گستاخانه حاکمان، و دست اندازی تازه شان به ‏حوزه خصوصی زندگی شهروندان در زمینه سرکشی به شرکت های خصوصی به منظور بررسی رعایت حجاب ‏در این گونه شرکت ها، نتیجه اهمال و سهل انگاری و ستم پذیری خود آنها است:‏

طرح امنیت اجتماعی شروع می شود. مردم از رنگین کمان اصلاحات به طیفی از خاکستری تا قهوه ای پناه می ‏برند و ون ها کرور کرور دختر می برند وزرا. کم کم کار بالا می گیرد. حالا آقایان تصمیم گرفته‌اند که سری هم ‏داخل شرکت های خصوصی بزنند دو سه روز دیگر هم دلشان برای خانه ها تنگ می‌شود. ‏

آنچه قدرت سیاسی می خواهد چیزی جز این نیست. قدرت مدام در پس واکاوی و به تسخیر در آوردن حوزه های ‏شخصی و شخصی تر آدمها ست. اگر رخصت دهی خصوصی ترین زوایای زندگی را هم از آن خود می‌کند؛ ‏مانند آنچه در دوران مسحیت و اقرار در روابط جنسی در کلیساها اتفاق افتاد. به این روایت؛ نمی توان خواست و ‏میل قدرت را مهار کرد، مگر آنکه با همان شتاب نیرویی برخواسته از میان جمعیت در برابر این میل سرخوشانه ‏بی قید و بند قدرت و حاکمیت بایستد. آنچه این روزها در فضای اجتماعی ما به میزان قابل تاملی رو به کاهش ‏است. ‏

‎ ‎اتوموبیل برای ایرانی ها؛ ادامه همان خانه امن است‎ ‎

ناصر فکوهی در “جامعه شناسی و زندگی روزمره” و در تحلیلی جامعه شناختی از مسئله ترافیک در تهران، در ‏باره نقش اتوموبیل در ذهنیت شهروندان ایرانی می نویسد:‏

اتومبیل شخصی در ایران صرفا ابزاری برای تشفی خودخواهی های فردی نیست. اتومبیل شخصی صرفا یک ‏ابزار نیست و صرفا یک وجه ندارد. اتومبیل شخصی یک برساخته فرهنگی و محصولی اجتماعی است. برساخته ‏ای فرهنگی که با منافع خانواده در ایران پیوندی نزدیک دارد. ماشین پاره ای از خانه است و شاید هم تداوم خانه ‏در خیابان. ‏

ما با جامعه ای مواجه ایم که خیابان هیچ موضوعیتی جز ادامه خانه بودن یا محملی برای شکل گیری نفسهای ‏منفرد نمی تواند داشته باشد. بیراه نخواهیم رفت اگر بگویم، ماشین پاسدار حریم خانواده در شهری است که امکان ‏شکستن حرمتهای آن فراوان است. جامعه ای که از یکسو تاکید بسیاری بر حرمت خانواده دارد و از دیگر سو ‏امکانات لازم را برای حفظ این حرمت در شهر و در فضای عمومی فراهم نکرده است.‏

‎ ‎از هم گسیختگی شهروندان، به نفع رژیم های خودکامه است‏‎ ‎

کتاب تازه ای از “الکسی دوتوکویل” تحت عنوان انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن توسط نشر مروارید منتشر شده ‏که “کافه تیتر” خواندن آن را توصیه کرده است:‏

در اجتماعی که پیوندهای خانوادگی، کاستی، طبقاتی و اخوت‌های صنفی در آن از بین رفته باشند؛ مردم بسیار ‏آمادگی دارند که تنها بر حسب منافع شخصی‌شان بیاندیشند و بر وفق یک فردگرایی بسیار محدود، فقط در اندیشه ‏خود باشند و هیچ گونه دلبستگی به خیر همگانی از خود نشان ندهند. رژیم خودکامه نه تنها با چنین گرایش های ‏فردپرستانه‌ای مقابله نمی کند، بلکه به آن‌ها پر و بال هم می‌دهد و بدین سان، حکومت شوندگان را از هر گونه ‏احساس همبستگی و وابستگی متقابل و علائق همسایگی و دلبستگی به افزایش رفاه کل اجتماع، محروم می‌سازد. ‏

این‌گونه حکومت، مردم را در زندگی خصوصی‌شان محصور می دارد و با سوء استفاده از این گرایشی که آن‌ها ‏در جهت جدا نگهداشتن‌شان از دیگران پیدا می‌کنند، موفق می‌شود که آن‌ها را از یکدیگر بیگانه سازد. در ‏جامعه‌ای که احساس افراد آن نسبت به همدیگر سرد بوده باشد، رژیم خودکامه می‌تواند یک گام پیشتر گذارد و این ‏سردی را به یخ‌زدگی مبدل کند‏‎.‎

‎ ‎مراکز خرید: ماشین های تولید مصرف‎ ‎

امین بزرگیان در “تجربه زیستن” در یک بررسی جامعه شناسانه، مراکز خرید را تحت سه پارادیم متفاوت دسته ‏بندی می کند:‏

امروزه شاید برای بسیاری هیچ کاری به اندازه “خریدن”، بالاخص لباس، لذت بخش نباشد. تمام شهر پر شده است ‏از مغازه‌ها و ویترین‌های رنگارنگ عرضه لباس و تماشاگرانی (گاه تبدیل می‌شوند به خریدار) که با ولع و ‏پشتکاری قابل توجه در حسرت داشتن آن‌ها می‌سوزند. این میل باعث شده مراکز اصلی تجمع در شهرهای بزرگی ‏همچون تهران، فروشگاه‌ها و مغازه‌های به هم پیوسته عرضه لباس و کفش باشد که تمام شهر را در برگرفته‌اند.‏

مراکز خرید در سه پارادایم عمده تئوریزه می‌شوند. یکی پارادایم چپ انتقادی که معتقد است مراکز خرید ‏ماشین‌های تولید مصرف‌کننده‌های همسان هستند که در نهایت به تباهی آنها می‌انجامد. مهمترین تئوری‌پرداز این ‏پارادایم “ژان بودریار” است. او معتقد است ما در جهانی زندگی می‌کنیم که مصرف تمامی زندگی ما را در ‏برگرفته و از معنا تهی کرده است. ‏

‎ ‎باز هم تحریف تاریخ ایران‎ ‎

امید حبیبی نیا در “آینه های روبرو” از پخش یک فیلم تاریخی در برخی کانال های تلویزیونی آلمان واتریش در ‏مورد ملکه سابق ایران خبر می دهد و می نویسد:‏

‏”ثریا”‏‎ ‎داستان تحریف شده زندگی ثریا بختیاری اسفندیاری، ملکه سابق حکومت سرنگون شده پادشاهی در ایران ‏است. به روایت فیلم؛ دختری باهوش و غربی ( ثریا به هرحال آلمانی تبار قلمداد می شود)، حساس و روشنفکر که ‏قربانی جنگ قدرت درباری نسبتا فاسد می شود. یعنی همان داستان شاه و پریان غربی با مخلوطی از کمپلکس ‏سیندرلا!‏

از کیفیت نازل فیلم (که در دو قسمت هشتاد دقیقه ای در شبکه های سه کشور نمایش داده شد) که بگذریم، ‏کارگردان و سناریست ها حتی همین کلیشه رایج و دستمالی شده شاهزاده خارجی (یعنی غربی) گرفتار در چنگال ‏توطئه های دربار کشور میزبان را هم نتوانسته اند خوب از کار در بیاورند. از همین رو علیرغم تبلیغات کانال ‏اول در آلمان این فیلم تلویزیونی مطلقا هیچ توجهی را جلب نکرد.‏

‎ ‎هنوز کسی هست که به فکرت باشد‏‎ ‎

اندیشه در “دریچه من” پستی به همین کوتاهی دارد:‏

فکر می کنم نشانه ها تو زندگی آدمها نقش مهمی داشته باشه. نشانه هایی که یکباره در اوج ناامیدی ها و بی ‏حوصلگی ها بواسطه کسی که فکرش رو هم نمی تونی بکنی به تو یک جورایی علامت میده که هنوز یکی هست ‏که به فکرت باشه، از اون بالاها هوات رو داشته باشه. که یعنی اون قدرها هم وضعت خراب نیست.‏

‎ ‎بدبینم. به شدت!‏‎ ‎

اما ترانه بنی یعقوب در “بدون ویرایش” به همان میزان که اندیشه به آینده امیدوار و خوشبین است، امیدی به آن ‏ندارد و می نویسد:‏

بدبین ام به شدت و وحشتناک…. آنقدر که گاهی از افکار سیاهم خودم هم وحشت می کنم .همیشه طرف بد ماجراها ‏رو می بینم .سیاه سیاه بدون ذره ای سفیدی .خودم هم از دست این رفتار و طرز فکر خسته شدم و تصمیم گرفتم ‏تو سال جدید خوش بین بشم .‏‎ ‎دوست عزیزی هم کمکم می کنه تا بتوانم زیبائیها رو بیشتر ببینم به توصیه او از ‏زیبائیهای بهار وسفر کوتاهم به شمال چیزهائی نوشتم که در زیر میارمشون .هر چند باید بگم که هنوز خیلی بهتر ‏می تونم درباره زشتی ها و پلیدی ها چیز بنویسم …‏

‎ ‎داستان سیندرلاهای مدرن‏‎ ‎

‏”سیندرلا های مدرن” عنوان نوشته ای از بهاره آروین در وبلاگ “شور و شر” است که چنین آغاز می شود:‏

واقعا زنان دیگر چه می‌خواستند؟ در نیمه‌ی دوم قرن بیست، آنان حق رای داشتند، مشکل چندانی برای ورودشان ‏به دانشگاه‌ها نبود و بازار کار علی‌رغم همه‌ی تبعیض‌هایش، به روی‌شان گشوده بود. درواقع، حتی در دهه‌ی ‏‏1920 هم اغلب دختران در اروپا و آمریکای شمالی از آموزش ابتدایی برخوردار بودند. زنان طبقه‌ی متوسطِ ‏مرفه خود را ملزم به راهیابی به دانشگاه‌ها و حرفه‌های تخصصی می‌دانستند. ‏

موقعیت‌های شغلی برای میلیون‌ها زن جوان فرصت زندگی مستقلی را به وجود آورده بود. به تدریج فمینیسم حتی ‏از مد افتاده و قدیمی و یادگاری از مبارزات گذشته به نظر می‌رسید. بعد از آن، بخت حتی باز هم بیشتر با زنان ‏یار شد. جنگ پیش آمد و به یک‌باره همه‌چیز را دگرگون کرد. در آمریکا، همزمان با فرستاده شدن مردان به ‏جنگ، 7 میلیون زن برای اولین‌بار سرکار رفتند. زنان کارهایی را برعهده گرفتند که پیش از این گفته می‌شد “از ‏عهده‌شان برنمی‌آید…” و البته که جنگ پایان یافت و از میان هر پنج زن، چهار نفر خواهان حفظ شغل‌شان در ‏دوران صلح نیز بودند.‏

‎ ‎سرنوشت مردانِ گشاده آغوش‎ ‎

یک بخش از نوشته های چند بخشی علی بزرگیان در “سوته دلان” به قرار زیر است:‏

چند روز قبل وقتی داشتم فیلم “بابی” ساخته “امیلیو استه وز” را نگاه می کردم، این ایده به سرم زد. درباره آدم ‏هایی که این قدر زود می میرند. مثل جیمز دین،مثل جان اف کندی. به نظرم آمد که این جور آدم ها چنان برای ‏زندگی آغوش می گشایند، چنان وجودشان را صرف امواجی که از همه طرف به سمت شان روان است می کنند، ‏چنان با سر به میان توده ای که اسم اش را می گذاریم تقدیر و سرنوشت می اندازند که بی حفاظ می مانند. ‏

این ها آدم های محافظه کاری نیستند. اجازه می دهند که اتفاق های جدید، لحظه های تازه و ماجراهای در راه،به ‏سوی شان هجوم بیاورند. راه مردم،راه طبیعت، راه احساسات موجود در جهان را به سمت خودشان باز می ‏گذارند. و یک دفعه به نظرت می رسد این هجوم آن قدر قوی و شدید و موثر است که جمع می شود و جمع می ‏شود، مثل گلوله توپ به سینه آن ها می خورد و این جور آدم ها هم که گفتم، آغوش شان را باز گذاشته اند. پس ‏همراه گلوله راه شان را می کشند و چاره ای نیست،خیلی زود می روند.‏

‎ ‎چرخش چپ ها به نفع قوم گرایی، به زیان تمامیت ارضی ایران‎ ‎

‏”ایران نشنال” به مناسبت نزدیک شدن بیست و چهارم آوریل، روز نسل کشی ارامنه، تحلیلی تاریخی سیاسی در ‏همین زمینه دارد. در بخش هایی از این تحلیل آمده است:‏

امروز رشد ناسیونالیسم قومی در ایران تحت تاثیر تبلیغات و دخالت های فرامرزی، در صدد است که مبارزه و ‏جنبش عدالتخواهی را از مسیر خود منحرف کرده و زمینه برای ایجاد و تشدید خصومت بین مردم ایران را فراهم ‏کند. متاسفانه امروز بخشی از فعالان ناسیونالیسم و قومگرائی در ایران، فعالان سابق جنبش چپ می باشند که با ‏رویگردانی از جنبش عدالتخواهی، و کنار گذاشتن شعارهای انترناسیونالیستی خود، به بهانه طرح خواست های ‏منطقه ای و قومی، دست به تشدید خصومت های قومی می زنند.‏

از طرفی باید اذعان کرد که تا به امروز، خود جنبش چپ در ایران نسبت به نسل کشی ارامنه - بدلیل خصومتش ‏با حزب داشناک که در کلیسا و در بین ارامنه دارای نفوذ است و در بسیج ارامنه برای اعتراض به نسل کشی، ‏کوشاست- بی اعتنا بوده است. که همین خصومت با حزب داشناک و بی اعتنائی به نسل کشی ارامنه و کتمان ‏واقعیت های تاریخی، آنان را قادر می سازد تا با چرخشی آشکار بجای تشدید عدالتخواهی، دست به حرکت های ‏قومگرایانه و تفرقه آمیز بزنند.‏