گیسوان سیاه ملاله از ورای باندهای سپیدی که بر روی زخم گلوله های طالبانی بسته شده به زیبایی نمایان است.
نه! گیسوان سیاه ملاله در جدال با سپیدی باندهایی که بر روی زخم گلوله های طالبانی بسته شده، زیباتر شده است.
خبر خوانده می شود. عکس ها به سرعت از مقابل چشم می گذرند. در این میانه خبر دیگری می رسد.
تن نحیف نسرین ستوده با آغاز اعتصاب غذایی دیگر در اعتراض به نداشتن ملاقات حضوری با فرزندان و همسرخویش نحیف تر می شود.
نه! تن نحیف نسرین ستوده در جدال با بی عدالتی های که در داخل و خارج زندان بر زنان روا می شود نحیف تر شده است.
خبر خوانده می شود. عکس ها… مصاحبه ها… بیانیه ها… و در این میانه افسوس که حرفی و خبری از اختیار تن نمی رسد. آخرین خشت به جا مانده برای آغاز ساختنی دیگر… بگذریم.
خواندیم و شنیدیم که “ملاله یوسف زی” یازده، دوازده ساله بود که از مشکلات سوادآموزی و عدم امنیت دختران در مدارس دره “سوآت” مطلب می نوشت.
خواندیم و شنیدیم که “مهراوه خندان” دختر نسرین یازده دوازده ساله بود که ممنوع خروج شد و بعد از آن نیز برای بازجویی فراخوانده شد.
مادر ملاله در برابر تهدیدهای طالبان گفته بود ما محافظ نمی خواهیم چون خطری دختر ما را تهدید نمی کند، او فقط از باسواد شدن دختران حرف زده… تا که دو سال بعد از آن…
مادر مهراوه در برابر شرط و شروط ها گفته بود ما مراقب نمی خواهیم چون خطری از ملاقات حضوری مادر و دختر متوجه کسی نخواهد شد… تا که ماه ها پس از آن…
مادر ملاله نگران زنده نماندن دختر خویش است. پس جسم محتضر دخترک را از دریا و آسمان پرواز داده و در مملکتی دیگر به امید بازیافتن سلامتی اش چشم به دهان پزشکان دوخته است.
مادر مهراوه نگران زندگی و امنیت روانی دخترش و دختران دیگرست. پس، جسم نحیف خود را در چهاردیواری زندان به داو می گذارد تا که قدرت و استحکام این سنگر در اختیار را در مقابله با هجوم بی عدالتی یک بار دیگر محک زند.
مادر ملاله در تاب و تب چگونگی نجات جان دختر به هردری می کوبد و به هر دیاری سر می کشد.
مادر مهراوه درتب و تاب چگونگی نجات دختر از اندوه نادیدن مادر به دیوارهای زندان می کوبد و به هر قاصدی پیامی از این بیداد می دهد.
مادر مادر است، چه آنگاه که تن رنجور فرزند خویش را از این دیار به آن دیار به سفرِ درمان می برد. چه آنگاه که تن رنجور خویش را به پرت و پلاترین نقاط جهان کوچ می دهد تا که شاید آرامش از دست رفته فرزند را به او بازگرداند و چه آنگاه که تن دربند خویش را در پروازی به بلندای جهان به حق خواهی فرزند و فرزندانِ فرزند، سفر می دهد. که نسرین چنین کرده است.
لقمه ای که نسرین دهان بر آن بسته است، امنیت از دست رفته ملاله و دیگر دختران نوجوانی است که به تیر قوانین طالبانی در سراسر منطقه گرفتار آمده اند. زخمی که بر پیشانی ملاله نشسته است، دردی است که نسرین سال ها به جستجوی مرهم آن راه های زیادی را پیموده بود.
رنجوری تن نسرین ستوده و زخم ملاله یوسف زی از یک تیشه است. همزمانی اعتصاب غذای نسرین و زخمی شدن ملاله نیز نه همدستی که هم سرنوشتی زنانه ای است میان این مادر و دختر جهانی. همزمانی این دو واقعه نیز انگار به ما می گوید که به جای درخواست از نسرین و نسرین های جهان برای شکستن اعتصاب غذا، رو به طرف دیگر دعوی بایستیم و داد ملاله ها و نسرین ها را از طالبانی های شرق و غرب جهان بستانیم. همزمانی این دو واقعه انگار به ما می گوید که اگر مرهم زخم ملاله، همدلی و فریاد دادخواهی مردم عدالت خواه جهان علیه طالبان و استیلای قوانین طالبانی در جهان است، این همان درمان رنجوری تن نسرین است نیز که به قوت و غذایی درمان نمی شود. لیک به غریو بلند مردمانی حق طلب علیه استیلای قوانین طالبانی پایان خواهد یافت.
منبع: مدرسه فمینیستی