به پدر و مادر محمد مختاری

رشید اسماعیلی
رشید اسماعیلی

خدایا ایستاده مردن را نصیبم کن که از نشسته زیستن در ذلت خسته‌ام، این را روی صفحه فیس بوکش نوشت، دستبند سبزش را به دستگیره در بست و رفت و دیگر بازنگشت.

شاید کمتر کسی را بتوان پیدا کرد که پس از خواندن مصاحبه فرشته قاضی با اسماعیل مختاری پدر محمد، بغضی در گلو ننشانده باشد و نم اشکی بر گونه نرانده باشد. پدری داغدیده که با ‌‌نهایت درد و متانت از شهادت دردانه ۲۲ ساله‌اش می‌گوید.

به نظر من شهادت محمد مختاری تا کنون تراژیک‌ترین مرگ فعالین سبز در تظاهرات خیابانی بوده است. محمد آشکارا یک سبز بود. تحلیل داشت، هدف داشت و می‌دانست چه می‌کند، برای پرداخت هزینه اعتقادش آماده بود و در پیمودن راهش مصمم. مردی که دستبند سبزش را لحظه‌ای “ترک” نکرد حتی زمانی که منفی بافان از مرگ جنبش سخن گفتند. اسماعیل مختاری می‌گوید:

 ”محمد مثل جوان‌های دیگر بود، فکرش آزاد بود و دانشجوی سال آخر مهندسی معدن بود. در این جریاناتی که پیش آمده و دو دستگی‌هایی که شده بود محمد طرفدار سبز‌ها بود. یکسال و نیم بیشتر بود که طرفدار سبز‌ها بود و دستبند سبزی به دستش بسته بود. دستبندی که هیچ وقت از دستش باز نمی‌کرد اما روز ۲۵ بهمن این دستبند را باز کرد و به دستگیره در بست و رفت”.

باری محمد مثل دیگر جوانان این سرزمین بود، مثل ما. اما شاید تفاوت بزرگی با خیلی از ما جوانان داشت؛ احساس مسئولیتش و شجاعتش، او رااز بسیاری از جوانانی که در خیابان‌ها پرسه می‌زنند متمایز می‌کرد. اشتباه نکنید! قصدم تحقیر دیگران نیست، هرکس در انتخاب راه و شیوه زندگیش مختار است، قصدم حتی مقایسه نیست تنها می‌خواهم نقطه تمایز محمد را با دیگران بر آفتاب افکنم و خاضعانه بگویم او را به خاطر همین تمایزش می‌ستایم.

شاید این حرف بسیاری را خوش نیاید، اما می‌خواهم بگویم الگوی من به عنوان یک جوان سبز نه خسرو گلسرخی است و نه حتی حسین فاطمی. الگوی من محمد مختاری است؛ جوانی که می‌دانست چه می‌خواهد، جوانی که سرشار از زندگی بود، موسیقی پاپ گوش می‌کرد، از نوای گیتار لذت می‌برد و طرفدار تیم بارسلونا بود. جوانی که برای افراد حق زیستن قائل بود، دموکراسی و حقوق بشر می‌خواست و مثل امثال گلسرخی و بسیاری دیگر از مردان و زنان نسل انقلاب در اندیشه ناکجا آباد نبود.

جوانی که غرق در سیاست نبود و زندگی را می‌ستود، جوانی که عقل را بر‌تر از جنون می‌پنداشت. جوانی که قلم وگیتار را بیشتر از اسلحه ارج می‌نهاد اما از ریختن خون سرخش در راه سبزی که می‌پیمود ترسی به خود راه نمی‌داد و نداد.

 او می‌دانست که آزادی را به بها دهند و نه به بهانه. محمد مختاری در خانه ننشسته بود تا دیگران برای آزادی او بجنگند، او چشم انتظار این نبود که “دستی از غیب برون آید و کاری بکند” محمد به خاطر طبع بلندش حاضر بود هزینه آنچه را که می‌خواهد از جیب خود بپردازد نه اینکه با دریوزگی چشم به جیب دیگران بدوزد تا شاید هزینه برابری جویی و آزادیخواهی او با دستی جز دست خودش نقد شود. مقصودم این نیست که هر کس طالب آزادی است باید شهید شود که این سخن به غایت نسنجیده و خود نقض غرض است. بحث بر سر این است که هر که طالب هر چه هست باید آماده پرداخت بهای آن هم باشد و البته باید کوشید مقصود با حداقل هزینه حاصل شود. به هر حال هر کس به‌‌ همان اندازه که می‌پردازد و سرمایه می‌گذارد سود می‌برد.

محمد مختاری الگو و سرآمد نسل ماست. باری او ست که درمان درد را به ما می‌نمایاند نه اسطوره‌های بی‌بنیاد دهه‌های پیشین. مختاری اسطوره نیست اما سرمشق است.

من کوچک‌تر از آنم که در برابر عظمت روح بزرگ پدر ومادر محمد سخنی برای همدلی و همدردی بر زبان جاری کنم، فقط می‌خواهم بگویم خون محمد هدر نرفت. خواستم بگویم خون به ناحق ریخته شده محمد اکنون در رگهای ما جاریست. می‌دانم که کلام را قدرت آن نیست که تسلایی باشد بر این درد عافیت سوز و محنت ساز، اما فروتنانه می‌خواهم بگویم حال که محمد عزیز نیست هزاران جوان سبزی که محمد را الگو و سرمشق خود می‌دانند هستند و آن‌ها همه فرزند شمایند.

بگذارید بی‌پرده بگوم: محمد “قهرمان” نسل ماست. این چه غلط مصطلح و سخن گزافی است که ما به قهرمان نیاز نداریم؟ این جمله از کدام اندیشه سست تراویده است؟ که گفته است که مابه قهرمان نیاز نداریم؟ کدام ملتی بی‌قهرمانی پای در راه آزادی نهاده است و بی‌قهرمانی به مقصد رسیده است؟ آنچه باید از آن گریخت قهرمان پرستی ابر قهرمان ستایی و ابر رهبر نوازی است-ابر قهرمانی که اراده چشم و گوش به او سپرده شود- و الا قهرمانانی از جنس محمد هستند وباید باشند و بی‌آن‌ها راه تاریک و مقصد ناپیدا خواهد بود. می‌خواهم بگویم محمد یکی از قهرمانان نسل ماست و اگر عیب جویان بر من خرده نگیرند مدعی‌ام که او سرآمد قهرمانان نسل ماست.

تاریک اندیشان شب پرستی که شمع را خاموش می‌خواهند و انسان را در رنج می‌پسندند و پروانه را درزنجیر، باید بدانند که از خون این جوانان سرفراز میهن سرانجام لاله خواهد دمید. سبز‌ها محمد را الگوی خویش می‌دانند، محمدی که در برابر ببر کاغذی ارعاب و بلندگوی کریه تزویر شُمایان زیر لب زمزمه می‌کرد:

سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی/ما را زسر بریده می‌ترسانی؟ / ما گر ز سر بریده می‌ترسیدیم/ در محفل عاشقان نمی‌رقصیدیم