احمدپورنجاتی در “دلتا” نویسنده یادداشتی مفصل در مورد پدیده ی داغ این روزها به نام مافیاست:
مافیای اصیل بیهیچ پروا و رودربایستی کمترین نسبتی با دموکراسی ندارد، اصلا داعیهای در این مورد ندارد، چه بسا به گونهای رسمی و علنی، دموکراسی را دشمن و مزاحم میداند. اما برعکس، “مافیای غلط انداز” گاه کاتولیکتر از پاپ، دموکراتتر از جناب توکویل، مدعیتر از نابترین مکاتب دموکراسی، همچون پیامبران دروغین، خود را “خادم مردمسالاری” و مامور و مکلف برای دفاع و تحقق از آن معرفی میکند، انگاری که حاضر است در راه دموکراسی شهید شود!
“مافیای نازنین” هیچ ارزش و اعتباری برای “قانون” قائل نیست. برای او قانون، حکم زهرمار را دارد. کشنده است، مزاحم بقای اوست. اما برای “مافیای غلطانداز” قانون البته آنگونه که او به خدمتش میگیرد، داروی شفابخش و معجزهگراست، “رمز عبور” و “اسم شب” به حساب میآید. به همین دلیل همواره از “قانون” دفاع میکند، قانون را به رخ میکشد و در موارد لازم از قانون به مثابه چماق، سلاح، کاتالیزور و “واسطه فیض” بهره میبرد. با “اسم” قانون به جنگ “رسم” آن میرود.
پرورشگاه اصلی “مافیای اصیل” عرصههای خارج از انحصار از حاکمیت و قدرت رسمی است، هرچند برای پیشبرد و توسعه بقای خویش میکوشد در لایههای قدرت نیز نفوذ کند، اما خاستگاه و پرورشگاه “مافیای غلطانداز” بیهیچ تردید، عرصه انحصارات حکومتی است، خواه عرصه سیاسی یا اقتصادی یا امنیتی یا ایدئولوژیک!
پترائس هشدار داد
سیامک دهقانپور در “راهروهای کنگره” گزارش دست اولی دارد درباره تائید صلاحیت ژنرال پترائس در سنای آمریکا:
تائید صلاحیت پترایس از کمیته ی نیروهای مسلح سنا بسرعت به صحن سنا ارجاع شد تا هر چه زودتر جای خالی دریاسالار ویلیام فالن را پر کند. گزارش های خبری چند هفته ی گذشته حاکی از این بود که میان فالن و پترایس اختلافاتی در مورد عراق و ایران وجود داشت.
پترایس در اظهاراتش به قانونگزاران علت تاخیر احتمالی در برگزاری انتخابات استانی عراق از اکتبر به نوامبر را ناآرامی های اخیر در بصره عنوان کرد که نفوذ مساله ساز ایران را بیش از پیش روشن کرد. پترایس گفت آخرین سلاحهای ساخت ایران که در بصره کشف شده تولید فوریه ی دو هزار و هشت بوده است، چاشنی های انفجاری مشخصا تولید ایران است و شواهد کافی درباره ی ادامه ی آموزش شبه نظامیان و انتقال تسلیحات از عراق تا لبنان وجود دارد و این ها فرض و تصور نیست.
چوپان های دروغگو!
عباس عبدی در “آینده” مصاحبه ی خود با کیوان مهرگان را منتشر کرده است. عبدی معتقد است اصلاح طلبان با اقدامات شان در 24 اسفند، نقش مهمی در “بیاعتبار کردن نهاد انتخابات” داشتند:
اگر فردای روزگار امکان یک انتخابات سالم از هر حیث باشد و این آقایان از مردم برای شرکت در آن دعوت کنند، کسی به حرف آنها گوش نخواهد کرد. مانند قضیه چوپان دروغگو است، که چند بار دعوت میکرد و گرگی نبود آخر هم که گرگ بود و دعوت کرد کسی نیامد. قبلا، بعد از هر دعوت میخندید و میگفت گرگ نیست. اینها میخندند و میگویند در آرا دست بردند اما هیچ کاری هم نمیکنند. دفعه بعد اگر شرایطی هم پیش بیاید که انتخابات خوبی بتوان برگزار کرد ( هر لحظه ممکن است این شرایط پیش بیاید ) در آن زمان مردم این دعوت را به حساب دعوت به انتخابات گذشتهای میگذارند که ادعا کرده اند در آن تخلف شده است.
در مورد انتخابات اگر به آن شکل که آنها گفتند دستکاری شده باشد فاجعه است، بنابراین مشارکت و حضور انتخاباتی را در چنین نظامی بیاعتبار میکند و اگر آن طور که میگویند انجام نشده باشد این کار غیراخلاقی و دروغگویی بوده و نمیتوان نام آن را اصلاحات گذاشت زیرا این کار تخریب است. به همین دلیل به نظرم انتخابات کینه بین طرفین را بیشتر کرد و این مخل عمل اصلاحی است. این رفتار مطلقاً رفتار اصلاحطلبانه نبوده و نتیجهیی هم در بر نداشته و فقط نتیجه تخریبی داشت.
لیموترش، کیلوئی پنج هزارتومان
“محمد آقازاده” که برای درمان سینوزیت اش، گاه به گاه مجبور به خرید لیموترش است، از قیمت اخیر این محصول مبهوت است:
“لیمو ترش کیلویی پنج هزار تومان”. این قیمت آنچنان شوکی به من وارد کرد که دچار سر گیجه شدم. صبح خودم را به پزشک رسانده بودم تا برای سینوزیت مزمن ام کاری بکند. سالی یکی دو بار یقه ام را می گیرد و تامدتها رهایم نمی کند. باید با آن بسازم و بسوزم.همیشه با خوردن ترکیب آب پیاز و آب لیمو ترش نتیجه خوبی می گرفتم.ولی به میوه فروش گفتم از خیرآن گذشتم٬چهره اش درهم رفت و خواست توضیح دهد که او هم گران خریده است که گران می فروشد. آرامش کردم و از میوه فروشی دست خالی بیرون آمدم.
من خریدار مقصر نیستم.او فروشنده سهمی در آن ندارد.دولت هم از صبح تا شب مشغول مهرورزی و خدمت گذاری است. ولی نمی دانم چرا جز در حرفهای خود دولتمردان هیچکس اثری از این خدمتگذزاری در زندگی روزمره مردم نمی بیند مگر آنکه افزایش قیمتها راخدمتی بدانیم که انسان را کم خور و کم مصرف می کند.مشکل آنست که تورم هم مثل سینوزیت من مزمن شده و به راحتی قابل درمان نیست.در این میان نسخه ای که توسط دولتمردان پیچیده می شود نه تنها بیمار را درمان نمی کند بلکه او را تا چند قدمی مرگ پیش می برد.
کورخوانده ایم!
محمدجواد کاشی در “زاویه دید” در آخرین نوشته اش، ضمن تمجید ازروشنفکران دینی، در عین حال معتقد است “روشنفکر عمیق پس از انقلاب” که “در جریان دوم خرداد بر صدر نشسته بود”، چنان در ضمن بحث و فحصهای صرف روشنفکرانه اش همه چیز را بی معنا کرد که، اینک با غلیان یک عوام گرایی مخرب مواجهیم. او سپس ادامه می دهد:
فکر میکنم کور خوانده باشیم. دولت احمدی نژاد یک فرصت تاریخی به دست آورده است. مردم را هنوز به هزار شیوه میتوان مدیریت کرد. کافی است در طرح بزرگ اقتصادیاش بخش بزرگی از در آمدهای نفتی را به طور نقدی میان مردم توزیع کند. مردم چنان به وجد خواهند آمد و از درامدهای توزیع شده چنان مست خواهند شد که یکسالی به طول خواهد انجامید تا بفهمند که اینطوری مسائل آنها حل نخواهد شد.
پوپولیسم جناب رئیس جمهوری هنوز هم فرصت برای بازتولید دارد. مردم عاری از هر اهرم کنترل کننده وارد میدان سیاست شدهاند. این مردم که در طوفان عوام زدگی بالا و پائین میروند به همین سادگیها به خانه برنمیگردند تا در روزنامهها نقطه نظرات این و آن روشنفکر باریک اندیش را مطالعه کنند. به قول دوستی، نظام سیاسی تازه دریافته است که چگونه در فضای پوپولیسم منحط، از برکت بلاهت منتشر در فضای عوام زده استفاده کند.
این سکوت را، شما یادمان دادید
سمیه توحیدلو در “برساحل سلامت” متن سخنان خود در 16 آذر چند سال پیش را منتشر کرده است که در دانشگاه و خطاب به خاتمی خوانده است:
اگرچه شما چند سالی است که با دانشگاهها قهر کردهاید و دیگر عادت کردهایم 16 آذرها منتظرتان نباشیم، اما می خواهم یک چیز را به شما بگویم. فقط یک چیز. و این یک حرف نه اعتراض است و نه انتقاد و نه حتی فریادی که دیگر حوصله آن را هم نداریم. تنها درد دلی است از دلی به دلی. امید آنکه راه این دو دل هنوز باز باشد.
آقای خاتمی عزیز
کوی دانشگاه را که هنوز به یاد داری؟ آن روز که در برابر ظلمی که به ما شد و به جای مهاجمان، همدرسان ما به زندان رفتند، شما سکوت کردی و به ما گفتی که سکوت کنیم. همه چیز از آن روز آغاز شد. همه چیز از آن روز آغاز شد که به یکباره 16 روزنامه تعطیل شد و شما سکوت کردی و به ما آموختی که سکوت کنیم. از آن روز که استاد ما به اعدام محکوم شد و شما سکوت کردی و به ما آموختی که سکوت کنیم از آن روز که ناعادلانهترین انتخابات کشور برگزار شد و شما سکوت کردی و به ما آموختی که ساکت باشیم، از آن روز که یکییکی همکلاسان ما به هیئت یک زندانی درآمدند و شما سکوت کردی و به ما آموختی که ساکت باشیم. از روزی که انتقاد، جرم اول مملکت ما شد و شما سکوت کردی و انتقاد نکردی و به ما آموختی که دم نزنیم. و اینک ماییم و این سکوت تلخ، میراثی که از شما داریم.
حلال مشکلات، در ایران خود یک مشکل است!
“محمد قائد” با توجه به داغ شدن بحث کتاب در کشور، نوشته ای در همین زمینه تحت عنوان “شبه معمای کتاب در ایران” منتشر کرده است:
کتاب قرار است در حل معماها به خواننده کمک کند. یا دست کم به صورت مسئله شکل بدهد و او را راهنمایی کند که چه نادانسته هایی را اگر بداند به دردش خواهد خورد. مشکل آنجاست که در ایران خود پدیده کتاب تبدیل به نوعی معضل شده است. یکی دو پرسش رایج: چرا تیراژ کتاب نسبت به چهار دهه پیش پائین آمده است و پائینتر میآید؟ و آیا مردم به اندازۀ کافی کتاب میخوانند؟ تعریف کافی بودن خود سؤال دیگری است.
در مواردی هم که پرسش هایی مستقیم مطرح نمیشود درک موضوع آسان نیست: چگونه ممکن است شمار ناشران کشور بیش از دو برابر و نیم تعداد کل کتابفروشیها باشد؟ بخش بزرگی از این کتابفروشیها در چند خیابان اطراف دانشگاه تهران گرد آمدهاند و اگر بازار کتاب قادر به سرپا نگه داشتن کسب و کاری ظاهرا پررونق و پرداخت سرقفلی هایی قابل توجه است، پس چرا مانند سایر جاهای دنیا کتابفروشیهای بزرگ پا نمیگیرد؟ فلسفۀ وجودی چند صد کتابفروشی مشابه و چسبیده به هم که عنوانهای محدودی را همگی دارند و بسیاری کتابها را هیچ کدام ندارند، چیست؟
خاتمی؛ نان و تنور را با هم سوزاند
محمدعلی ابطحی در “وب نوشت ها” یادی کرده است از ماجرای دوم خرداد:
یادم هست در تابستان سال 74 از بیروت به تهران آمده بودم و رفته بودم دیدن رئیسمان، آقای علی لاریجانی که رئیس صدا و سیما بود. بحث مسائل فکری در کشور مطرح بود. مساله نظریات سروش و دیدگاههای آقای مجتهد شبستری که تازه بحث هرمنوتیکاش مطرح شده بود. بحث آقای خاتمی شد. آقای لاریجانی واقعاً از سر دلسوزی به من میگفت در یک بولتنی، جایی دیدم که آقای خاتمی هم اظهارنظری کرده که به نظرات اینها نزدیک است. آقای لاریجانی گفت این مطلب در بولتنها میآید و طبعاً هر کس که آن را ببیند، در مورد آقای خاتمی هم نظرش منفی میشود و ایشان نمیتواند همین کار علمیاش را هم در کتابخانه ملی انجام دهد. بعد باز هم از سر دلسوزی پرسید، آقای خاتمی چند سال عمر دارد؟ بیشتر از 10، 20 سال دیگر نشاطی برای کار ندارد و اگر از این حرفها بزند در این چند ساله هم نمیتواند مفید باشد. در چنین شرایطی و در چنین فضایی همان رئیس کتابخانه ملی، که به وی اجازه داده بودند کاندیدا شود تا تنور انتخابات گرم شود، نان و تنور را سوزاند.
متن احتمالی اعترافات بمب گذاران شیراز
“عبدالقادر بلوچ” متن اعترافات متهمان انفجار شیراز را چنین حدس زده است:
به نام خداوند جان و خرد. اینجانبان اول اعتراف میکنیم که سلطنت طلب هستیم. سپس معترف میشویم که بمب گذاریم و نهایتاً معروض میداریم که تا اطلاع ثانوی علاوه بر اسرائیل و آمریکا یک خورده هم با انگلیس ارتباط داشتهایم. قبل از اینکه شما مرخص شوید و ما را مرخص کنند این را هم شوربختانه باید خدمتتان اعتراف کنیم که ما قصد داشتیم حرم امام رضا و خواهرشان و چند جای دیگر که حالا یادمان نیست را منفجر کنیم که چون بد مسیر بودند ما رفتیم شیراز یک حسینیه را که سر راه بود منفجر کردیم.
در اینجا اعترافات ما تمام شد اما چون هنوز یک خط جا هست باید بگوییم که ما با رهبران بازداشتی بهائیان ارتباطی نداشتهایم ولی خیلی احتمال دارد که آنها با ما ارتباطاتی داشتهاند.