”صادق زیباکلام” در وبسایت شخصی اش از سردی نگران کننده دانشکده ها نسبت به سالهای قبل نوشته است:
اگر آنچه که تاکنون در دانشگاه ها وجود داشته تداوم یابد، در آن صورت باید گفت برخلاف سال های گذشته و دفعات قبل، این بار فضاهای دانشجویی کشور در قبال مساله انتخابات بسیار ساکت و کم تحرک خواهد بود. این پدیده را به هیچ روی نباید یک مساله جدید دانست. فی الواقع مدت ها است که در محیط ها و فضاهای دانشجویی آن گرمی و جنب وجوش سیاسی کمتر به چشم می خورد. بعضاً فضای عمومی دانشکده ها آنقدر بی سروصدا است که انسان تصور نمی کند در کریدورهای یک دانشکده در ایران است. فضا نیز به یک اداره و سازمان دولتی شباهت دارد تا یک دانشگاه.
در روزگارانی نه چندان دور هر بیننده یی که وارد یک دانشگاه می شد، به سرعت متوجه می شد که در یک محیط دانشجویی گام نهاده. پوسترها و روزنامه های دیواری متعدد دانشجویان را دور خود جمع کرده بود و قس علیهذا. اما مدت ها می شود دیگر این تصاویر و گردهمایی ها در محیط های دانشگاهی کمتر به چشم می خورد یا در بهترین حالت، به آن گرمی، شور و حال گذشته نیست. نوعی بی تفاوتی، سردی، بی علاقگی و دلمردگی جای آن شر و شورهای گذشته ما را گرفته. فی الواقع سخنی به گزاف نرفته اگر بگوییم اساساً دانشجویان نسبت به مسائل سیاسی تا حدود زیادی بی تفاوت شده اند.
هوشربایی از جهان سوم
[](http://ali56.persianblog.ir/)
”مینوی خرد” در مورد ربودن هوش توسط کشورهای توسعه یافته نوشته است:
خبری شنیدم از یکی از روانشناسان مبنی براینکه کشورهای توسعه یافته با برنامه ریزی صد ساله و جذب استعدادهای کشورهای مختلف به سرزمین خود امروزه توانسته اند خزانه ژنتیک هوش خود را به شدت ارتقاء دهند به گونه ای که بهره هوشی صدو سی به بالا در آن کشورها به طور متوسط شش درصد به بالاست و در کشورهای دیگر سه درصد باقی مانده و یا حتی به سمت پایین جهت گرفته است!
در این مورد با خودم فکر کردم که این مطلب از لحاظ هویتی و علاقه به میهن و سرزمین بدترین و فاجعه آمیزترین خبری است که به یک نفر علاقه مند به آن مملکت می توانند اعلام کنند. معنی این خبر آن است که اگر این روند طول بکشد و از خواب غفلت بیدار نشویم دیگر راه بازگشتی نخواهد بود و در طول چند قرن به جایی خواهیم رسید که نسبت ما با انسان های هوشمند که در آن زمان دیگر ورا انسان هستند مانند نسبت انسان های نخستین با میمون ها خواهد بود. در این صورت حتی به درد مستعمره شدن هم نمی خوریم بنابراین ما را دیگر تحت سلطه در نخواهند آورد بلکه نابود خواهند کرد. این انقلاب در آغاز راه است و با پیشرفت آن انسان های آینده به مرحله ای می رسند که انها ما را درک می کنند اما برای ما دیگر قابل درک نیستند. آن هنگام ورا انسان متولد شده است.
چطور نسل سوخته شدیم؟
”رتوریک” مطلبی از یک استاد دانشکده علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی را منتشر کرده است:
گاه که به یادداشتهای دوران دانشجویی خودم مراجعه میکنم شباهتهای زبانی زیادی میان آنچه طی سالیان اخیر با تفاوت گذاری میان نسل من و نسل پس از من رایج گشته میبینم و از خود میپرسم تصویر رایج از این تفاوت نسلی تا چه حد واقعی است و آیا تفاوتهای موجود میان این دو نسل بیش از آنکه حاصل تفاوت در فرایندهای شکل گیری آرمانها و هدفها باشد، نتیجة طبیعی دگرگونی حال و هوای مراحل عمرمان نیست؟ تردیدهای بزرگی که در آنچه پیرامونمان میگذشت، اظهار اشمئزاز از نفاق و دورویی که سکه رایج آن روز نیز بود، گله از بلاهتهای مستمر در شیوههای اداره امور، شکهای سهمگین در باورهایی که فضای اسنتشاق آزادانه اندیشهورزی را سنگین کردهبود، و بسیاری چیزهای دیگر، ما را نیز در تب و تاب “جستجوی واقعیت” به ”حقیقت گویی در مقابل قدرت” سوق میداد.
آری! این درست است که دنیا را جدی میگرفتیم، چنانچه هنوز هم میگیریم، اما نتیجه آن جدی گرفتن افزون بر زنده نگه داشتن روحیه حقطلبی، رنجی بس سهمگین بر شانههایمان تحمیل میکرد، چرا که میدانستیم دامنه نیاز به اصلاح امور بسیار فراختر از آن است که بتوانیم به آیندهای روشن دل ببندیم. اما با آنکه بسیاری از ما نیز نه لیبرال بودیم و نه مارکسیست، آتش درون را زنده نگه داشتیم، چرا که میدانستیم زندگانی بدون شعله، آتشگهی خاموش خواهد بود، و شاید همین باعث شد که به “نسل سوخته” مشهور شدیم!
چطور مدیران مطبوعات حقمان را میخورند
”یادداشت هایی برای مخاطب احتمالی” از شرایط نادرست کار در مطبوعات نوشته است:
در روزنامههای اصلاحطلب شرایط خیلی دشوار شده است. در شرایطی که روزنامهنگاران به دلیل داشتن اندیشه اصلاحگر مورد عتاب قرار میگیرند، برخی مدیران مطبوعات “منفعت طلب” نیز که از چهرههای سیاسی یا اقتصادیاند، برای استفاده از توان اجرایی و حرفهای روزنامهنگاران، حقوق صنفی آنان را نادیده میگیرند و بر مشکلات اجتماعی آنان میافزایند، به گونهای که روزنامهنگاران احساس میکنند در برابر پیکانی دو وجهی قرار گرفتهاند…
ده شماره روزنامه دیواری برای خبرگزاری شبستان طراحی کردم که گفتند تایید نشده و یک ریال هم از بابت آن پرداخت نشد، اما بعد از یک ماه از طریق دوستان خبر رسید که روزنامه فوق در کل ایران منتشر شده است. مدتی بعد به عنوان مدیر داخلی، دبیر سرویس سیاست بینالملل و سرویس اجتماعی یک خبرگزاری دیگر مشغول به کار شدم. حقوقی معادل دویست هزار تومان برای روزی دوازده ساعت کار مستمر پرداخت میشد و سرانجام مجبور به استعفا شدم. بعدها شنیدیم بودجه آن خبرگزاری ماهیانه ده میلیون تومان بوده و بخش اعظم کار بر عهده من!
اعلمی اشتباه دیگران را تکرار نکند
”راز سر به مهر” در حاشیه اعلام آمادگی اکبر اعلمی برای کاندیداتوری ریاست جمهوری چنین نوشته است:
اکبر اعلمی آزاد اندیش است. این را خیلی ها وقتی او در قالب یک نماینده اصلاح طلب در مجلس ششم در مخالفت با کابینه دوم خاتمی سخنرانی کرد، متوجه شدند و حتی در مجلس هفتم در اوج خفقان علیه نیروهای اصلاح طلب!
با این همه با رد صلاحیت اعلمی برای شرکت در انتخابات مجلس هشتم از سوی شورای نگهبان، اینک اعلمی خبر از کاندیداتوری خود در انتخابات ریاست جمهوری می دهد. او می داند که مثل آب خوردن، رد صلاحیت خواهد شد و این اعلام کاندیداتوری اش صرفا به کار برجسته شدن او در بین فعالان اجتماعی و سیاسی خواهد آمد. اما یک خطر در این بین وجود دارد و آن اینکه او همان اشتباه کروبی و مهرعلیزاده را در انتخابات ریاست جمهوری دور قبل تکرار کند. آن دو به گمان اینکه رقیب اصلی آن ها رفسنجانی است با همه توان در تخریب رفسنجانی کوشیدند و البته از تخریب وجهه رفسنجانی هیچ کس به اندازه احمدی نژاد سود نبرد. اینک با برجسته تر شدن انتقاد اعلمی از خاتمی در خبرگزاری فارس این شبهه به وجود می آید که اکبر اعلمی “ها” همان راه آزموده را یک بار دیگر بیازمایند.
دستگیری در اصفهان
”ما همه خوبیم” از دستگیری یکی از بازاریان اصلاحطلب اصفهان خبر داده است:
پس از فراگیر شدن اعتصاب در سطح شهر اصفهان که به منظور اعتراض به نحوۀ اجرای قانون مالیات بر ارزش افزوده برپا شده بود، این حرکت با دستگیری برخی فعالین بازار و اصناف اصفهان وارد فاز جدیدی شد. در همین راستا حاج محمد توکل، رئیس صنف بازاریان اصفهان که از گروه های هجدهگانه جبهه دوم خرداد در اصفهان می باشد صبح پنجشنبه دستگیر و به گفته برادر وی تاکنون خبری از وی در دست نیست. این برادر شهید، از مبارزین سیاسی قبل از انقلاب می باشد که سابقه دستگیری، زندان و شکنجه در رژیم ستم شاهی را نیز داراست و از خیرین مشهور اصفهان می باشد.
چه کسی باید اخراج شود؟!
”خاکریز” هنوز منتقد مدرک قلابی وزیرکشور است:
یکی از بچه های فقیر نشین و حزب اللهی اصفهان که مادرش او را به بدبختی بزرگ کرد و آرزو داشت که روزی خلبان بشود و خانواده اش را با کار کردن از بدبختی نجات دهد. بزرگ شد تا به آرزویش رسید و رشته خلبانی قبول شد و مشغول به تحصیل شد و وقتی فارغ التحصیل شد یک شیطنت بچه گانه کرد و آن هم برای شوخی کردن و این بود که به جای درجه ستوان دومی درجه سرهنگی زده بود. و کارش به حفاظت رسید و به جای توبیخ در یک اقدام عجیب او را اخراج کردند و حالا هم که کارش به تیمارستان رسیده.
حالا به نظر شما او باید اخراج می شد یا اینکه یک وزیر متقلب که با استفاده از یک مدرک جعلی مهمترین پست کشور را اشغال کرد؟ او باید اخراج می شد که با هزاران آرزو برای مملکت خود حاضر به جان دادن بود یا وزیری که به راحتی آبروی کشور را برد و ننگی بر کارنامه دولت خدمت گذار قرار داد؟ او باید اخراج می شد یا وزیری که چندین سال با یک مدرک جعلی لقمه بیت المال را می خورد؟
خیلی ها از قبل او نان خواهند خورد
”توکای مقدس” در حاشیه وفات اردشیر محصص کاریکاتوریست نامی ایران در خارج کشور نوشته است:
اردشیر هیچ وقت ازدواج نکرد، پس نه همسری فداکار بود و نه پدری مهربان و بالطبع چون دختری نداشت، که گریه کن پدر باشد و امروز به کار آیدش، کسی اشکی بر مزار او نریخت. اخلاق اش، تا جایی که به ما مربوط می شود، خیلی خوش نبود؛ گوشه گیر بود و در انزوایی خود خواسته زندگی کرد. گرچه به نامه ها سخاوتمندانه جواب می داد اما در خانه اش را به روی “غریبه” ها بسته و دیدارش تقریباً ناممکن بود. با معیارهای فرهنگ ما مهمان نواز نبود. به جز مدت کوتاهی در اوایل جوانی، که کارمند دولت شد و خیلی زود رهایش کرد، در تمام عمر شغلی متعارف نداشت و سفره اش به اندازه ای نبود که خلقی از کنارش روزی خورند و دعاگو باشند.
و حالا که ناگهان بانگی برآمده و خبر از رفتن اردشیر می دهد علی رغم تمامی ظواهر نا امید کننده ی زندگی او، اگر کمی دقیق و نامتعارف نگاه کنیم- همان جور که خودش دوست داشت به دنیا نامتعارف نگاه کند- می توانیم در قبال آن چه نداشت و از دست داد، آن چه را که به دست آورد بهتر ببینیم: فرزندی نداشت اما نتیجه ی شش دهه طراحی بی وقفه اش را در چند جلد کتاب منتشر کرد و چند برابر آن، کتاب منتشر نشده باقی گذاشت؛ شاید همین کتاب ها بهتر از هر فرزندی نام او را برای مدت های طولانی زنده نگاه دارند و برای بنگاه های نشر کتاب و چاپخانه ها و کارگران آن کار بسازند و به خیلی ها نان برسانند؛ خیلی ها در آینده از قبل او نان خواهند خورد.
با تکیه به ایمان، چای خود را بومی کنیم!
”همینجوری” در حاشیه اظهارنظر اخیر وزیربازرگانی در خصوص سیاسی نشدن چای، طنزی نوشته است:
اخبار ویژه کیهان: اصلاح طلبان تحت حمایت آمریکا و با هدایت مستقیم یک آژانس جاسوسی مستقر در جمهوری چک با اجیر کردن یکی از اشرار منطقه بلوچستان به نام ر-ج مشهور به ممداستخون که شوهر یک همجنس باز سابقه دار هلندی است و پیش از این مقالاتی را در روزنامه های زنجیره ای اصلاح طلب چاپ کرده و مدتی را نیز به مطالعه آثار سروش پرداخته و در کلاسهای درس حسین بشیریه شرکت کرده، از طریق اهدای رایگان ژتون چایی بین اهالی محروم منطقه در صدد ایجاد انقلاب رنگی هستند.
حسن رحیم پور ازغدی: لیبرال ها که نمی توانند جنایتهای قرن شانزدهم خود در کشورهای شمال آفریقا را توجیه کنند و هیچ توجیهی برای رفتار زشت خود با کارگران در قرن هجدهم ندارند، بی آنکه لحظه ای از اهداف شوم خود دست کشیده باشند، با تولید چای و گسیل داشتن آن به کشورهای در حال توسعه به دنبال تخدیر جوانان مسلمان و هم راستا کردن آنها با اهداف استعماری خود هستند. ما باید با اتکا به ایمان و دانش خود چای را بومی کرده و آن را به صورتی اسلامی عرضه نماییم. ما حتی می توانیم در این زمینه الگویی شویم برای سایر ملتهای ظلم دیده تا آنها هم چای بومی خود را تولید کنند.
طرح تنظیم یارانه های خانوار که مردانهتر است!
”شور و شر” جنبش فمینیستی را به دقت در طرح تنظیم یارانهها فراخوانده است:
اینکه مثلا برابری ارث میان زن و مرد پای ثابت مطالبات جنبش زنان است که این جنبش را رسما و علنا با یک نظام فقهی قدرتمند درمیاندازد؛ یک لحظه هم برنمیگردد به هدف اصلی همهی این جاروجنجالها نگاه کند ببیند آیا واقعا نمیشود با هزینههای کمتر و بهینهتری، این هدف اصلی یعنی “کاهش تبعیض علیه زنان و افزایش توانمندی فردی و اجتماعی آنها” را محقق کند؟ مثلا یک حساب سرانگشتی نمیکند ببیند کل ارثی که سالانه در مملکت تقسیم میشود چقدر است و زنان بابت این تبعیض چقدر متحمل هزینه میشوند و بر فرض رفع آن، چقدر بر ثروت و توانمندی آنان افزوده میشود؟
اگر معجزه شود و یک شبه این قانون تغییر کند، چیزی در حدود یک الی دو میلیارد دلار بر مجموع ثروت زنان ایرانی افزوده خواهد شد. ما برای همین یک میلیارد دلار سالهاست هی مقاله مینویسم، تجمع برگزار میکنیم، کمپین یک میلیون امضا راه میانداریم و الخ. آنوقت در همین حالی که ما سرمان به این یکی دو میلیارد دلار گرم است و بابتش هزینههای بیشمار میدهیم، خیلی ساده و بیسروصدا قانونی در حال تصویب است که در چهارچوب طرح تحول اقتصادی، یارانههای نقدی به سرپرست خانوار پرداخت میشود، خب این یعنی چه؟ یعنی اینکه خیلی ساده و بیسروصدا، دهها میلیارد دلار ثروت از دسترس زنان ایرانی خارج میشود و در اختیار مردان قرار میگیرد، صدا هم بگویید از این دیوار دربیاید، در نمیآید.