امانوئل بئار بازیگری کمال گرا و یکی از نشانه های سینمای مولف فرانسه در طول یک دهه و نیم گذشته است. زنی که در آستانه چهارمین دهه عمرش از دست زده به هیچ تجربه تازه ای ابا ندارد و ان را ضرورت حرفه شگفت انگیز خود می داند. او معنای جسارت در شغل بازیگری است، خود را رقیب هیچ کس نمی داند و معتقد است که برای همه در این حرفه جا هست. پای حرف های او می نشینیم که به همراه روفوس سیویل در دومین فیلم کارگردان خوش آتیه بلژیکی فابریس دو ولز بازی کرده اند.
گفت و گو با امانوئل بئار بازیگر فرانسوی
سینما ضرورت زندگی من است
امانوئل بئار بازیگر فرانسوی، متولد 14 آگوست 1963 است. در شهر سن تروپه به دنیا آمده و 163 سانتیمتر قد دارد. فرزند گی بئار ترانه سرا و آوازخوان و ژنویو گاله(مدل سابق) است. مادرش اهل جزیره مالت یونان و دارای تباری ایتالیایی و پدرش اسپانیولی/سوئیسی/روس تبار بود.
امانوئل دوران کودکی را به همراه 3 برادر و تنها خواهرش در مزرعه ای بیرون از سن تروپه بزرگ شد، چون پدرش نمی خواست فرزندانش تحت تاثیر زرق و برق خیره کننده پاریس قرار بگیرند.
اولین بار وقتی 9 ساله بود در فیلم و آرزوی مردن رنه کلمان ظاهر شد. اما تماشای بازی رومی اشنایدر در فیلم مدو(1976) به هنگام 13 سالگی او را مصمم کرد تا در آینده بازیگری پیشه کند. از این رو با فیلم کودکان فردا به کارگردانی ژان پورتاله بازی در نقش نوجوان ها را فیلم ها و سریال های تلویزیونی آغاز کرد.
همزمان والدینش او را به مونترال(کبک، کانادا) فرستادند. اقامت وی در آنجا 4 سال طول کشید و با کار پرستاری بچه توام بود. ولی باعث شد انگلیسی را به خوبی یاد بگیرد. در آنجا بود که با رابرت آلتمن آشنا و قرار شد در فیلمی از او-که هرگز ساخته نشد- بازی کند. پس از بازگشت به فرانسه، دوره بازیگری را از سر گذراند و اولین نقش خود را در تلویزیون Raison perdue (1984) به دست آورد.
در همین سال دیوید همیلتون عکاس/کارگردان که تحت تاثیر زیبایی او قرار گرفته بود، اولین نقش بلند واقعی را در فیلم مهم ترین هوس(1984) به وی داد. یک سال بعد در فیلم عشق ممنوع(1985) با دانیل اوتوی همبازی و عاشق او شد. رابطه آن دو ده سال طول کشید و در 1993 یک سال پس از تولد دخترشان نلی به ازدواج رسمی و دو سال بعد به طلاق منجر شد. امانوئل بعد از جدایی از اوتوی با دیوید مورو آهنگساز آشنا شد و در 1996 از وی پسری به نام یوهان به دنیا آورد.
در میانه دهه 1980، امانوئل پس از بازی در 4 فیلم تلویزیونی برای بازی در برابر ایو مونتان در مانون چشمه ها انتخاب شد. وی در این فیلم نقش چوپانی موطلایی که برهنه در مزرعه می رقصید را بازی می کرد و با این نقش در کشورش به شهرت رسید. این نقش اولین و آخرین جایزه سزار کارنامه اش را نیز برای وی به ارمغان آورد، در حالی که قبل از آن دو بار(عشق ممنوع، L’Amour en douce) و بعدها پنج بار (فرزندان آشوب، زیبای مزاحم، قلب زمستانی، نلی و آقای آرنو، سرنوشت های سوزناک) نامزد دریافت آن شد.
سال بعد تام مک لافلین او را از میان 5 هزار نفر برای باز در فیلم قرار ملاقات با یک فرشته(1987) برگزید و اولین نقش هالیوودی را نصیب بئار ساخت. بازی در کنار پی یر ریشار کمدین محبوب و ریشار بورینگه در فیلم از آسانسور که خارج شدی در سمت چپ به کارگردانی مولینارو بر محبوبیت وی افزود. اما نقطه اوج بعدی کارنامه اش سه سال بعد در فیلمی از اتوره اسکولا به نام سفرهای ناخدا فراکاس انتظارش را می کشید.
در 1991 برای اولین بار با میشل پیکولی در فیم قایق لو همبازی شد. اما تکرار این تجربه در همین سال ابتدا در فیلم Divertimento و سپس زیبای مزاحم[هر دو اثر ژاک ریوت] شاه نقش کارنامه اش را رقم زد.
امانوئل با این فیلم حساسیت های بالا و کمال گرایی اش را به نمایش گذاشت و سال بعد را برای ایفای نقش کامیل در فیلم قلب زمستانی(1992) کلود سوته صرف یادگیری نواختن ویولن کرد. تلاش های وی از چشم داوران و منتقدان پنهان نماند و جایزه بهترین بازیگر زن از مراسم دیوید دوناتللو را برای وی به همراه آورد. سپس کار با سینماگران مشهور فرانسوی چون آندره تشینه در من نمی بوسم(1991)، کلود شابرول در دوزخ(1994)، رژی وارنیه در یک زن فرانسوی(1995)[برنده جایزه سنت ژرژ نقره بهترین بازیگر زن از جشنواره مسکو]، کلود سوته در نلی و آقای آرنو(1995) و یان کونن در Le Dernier chaperon rouge یکی بعد از دیگری از راه رسید و جایگاه رفیع و معتبر برای بئار در سینمای فرانسه رقم زد. وی در این فیلم ها بزرگ ترین بازیگران زن و مرد معاصر کشورش همبازی شد و توسط بدرخشد.
در 1995 توسط مجله امپایر به عنوان سی و دومین زن سکسی جهان در میان 100 زن انتخاب شد و دو سال بعد مقام نوزدهم را در میان 5ن نفر در انتخاب مجله Femme Fatales به دست آورد.
در 1996 برای بازی در کنار تام کروز در اولین قسمت از ماموریت: غیرممکن و دو سال بعد برای بازی در کنار پنه لوپه کروز و ژاک وبر در فیلم دون خوآن برگزیده شد. نقش هایی بین المللی که سیمای او را بیش از پیش برای تماشگر غیر فرانسوی آشنا ساختند.
امانوئل که به خاطر فعالیت های اجتماعی اش شهرت دارد[سفیر یونیسف و سازمان ملل در امور کودکان]، در 1997 طی تظاهراتی قابل کلیسای پاریس به خاطر دفاع از حقوق مهاجران غیر قانونی سیاه پوست دستگیر شد.
پایان قرن بیستم برای او با شانس حضور در برگردان سینمایی رائول روئیز از شاهکار مارسل پروست در جستجوی زمان از دست رفته همراه بود. بئار در این فیلم با بزرگ بانوی سینمای کشورش کاترین دونوو و جان مالکوویچ همبازی شد و توانست جایزه بهترین بازیگر زن را از جشنواره فیلم های عاشقانه شربورگ به چنگ اورد.
هزاره تازه بریا بئار با فیلم هایی از الیویه آسایا [سرنوشت های سوزناک]، 8 زن[فرانسوا اُزون] (برنده جایزه بهترین بازیگر از مراسم فیلم های اروپایی و خرس نقره ای مشترک برای دستاورد هنرمندانه همه بازیگران از جشنواره برلین]، آواره ها[آندره تشینه]، ناتالیآن فونتنداستان ماری و ژولین[ژاک ریوت]، جهنم[دنیس تانوویچ] و شاهدان[آندره تشینه] آغاز و امتداد یافته است. فیلم هایی که حضور در آنها نهایت آرزوی هر بازیگری در چنین مقطع کوتاه زمانی می تواند باشد.
امانوئل بئار زیبا در کنار بازیگری و فعالیت های اجتماعی گاه آواز خواندن را نیز تجربه کرده است. از جمله در فیلم موزیکال 8 زن و قهرمان خانوادگی(2006) که در آن 6 ترانه را اجرا می کند. تصویر برهنه او[در 40 سالگی] در سال 2003 روی مجله فرانسوی Elle چاپ شد و تاکنون پرفروش ترین شماره این مجله در کل تاریخ انتشار آن بوده است. مصاحبه ای را که خواهید خواند به کارنامه و آخرین فیلم او به نام Vinyan اختصاص دارد که نمایش آن در ابتدای ماه اکتبر 2008 آغاز خواهد شد.
Vinyan دومین فیلم بلند فابریس دو ولز کارگردان جوان بلژیکی است که اولین فیلم او با نام عذاب/Calvaire موفق شد چهار جایزه از جشنواره های آمستردام و Gérardmer به دست آورد. عذاب یک درام ترسناک بود و Vinyan نیز در ادامه آن مسیر قرار دارد. البته این بار به دلیل انتخاب بازیگران بین المللی و زبان انگلیسی مقداری رمز و راز و هیجان نیز به فیلم افزوده شد تا فروش جهانی آن تضمین شود. Vinyan داستان زوجی به نام های پل[روفوس سیویل] و ژان[امانوئل بئار] است که فرزندشان را در سونامی از دست داده اند. تا اینکه ژان بعد از دیدن تصاویری ویدیویی متقاعد می شود که فرزندش زنده است و به همراه شوهرش جستجویی پر مشقت را در جنگل های تایلند-برمه آغاز می کند و پا به درون چنبره ای از خطرهای مهلک می گذارد….
به زودی عازم تعطیلات خواهید شد؟
نه، همیشه تعطیلات را در بلژیک و در خانه ام می گذرانم. هیچ جای دیگری نمی روم….
دقیقا یک سال پیش هم این موقع در جنگل های تایلند سخت سرگرم فیلمبرداری بودید….
و تعطیلات هم نبود! در فیلم Vinyan بازی می کردم در کنار رفوس سیویل و به کارگردانی فابریس دو ولز که فیلم عذاب او عمیقا روی من تاثیر گذاشته بود. آن را به توصیه مدیر برنامه هایم نگاه کردم و مبهوت خشونت آن، شیوه کارگردانی اش و قدرت میزانسن و پرداختش به تم نیاز شدم. نیاز به عشق، سکس و همین طور جنون. بعد فهمیدم که در تایلند مشغول آماده سازی برای ساخت فیلم جدیدش به زبان انگلیسی است. داستان زوجی که فرزندشان را در طی سونامی گم می کنند…. می دانستم که بازیگران متعددی را دیده است از جمله تعداد قابل توجهی بازیگر انگلیسی. قرار ملاقاتی گذاشتیم و چون من چیزی برای از دست دادن نداشتم و فقط میتوانستم برنده باشم، یک شلوار جین و چکمه و یک پیراهن تقریبا مردانه پوشیدم.او بود که طرز لباس پوشیدنم سر ملاقات مان را به من یادآور شد و من الان به آن اشاره می کنم. با او ملاقات و به حرف هایش گوش کردم و او را به طرزی غیر طبیعی برخلاف عذاب طبیعی یافتم (خنده ) مرد جوانی بود با یک عینک کوچک. با من حرف زد و حرف زد و من متوجه نامتعارف بودن تخیل و رویاهای او شدم و خیلی زود احساس کردم جلوی کسی هستم که به خودم می گویم حتی اگر فیلمنامه را نخوانده ام نمی توانم به سادگی از کنارش عبور کنم، من این نقش را می خواهم. باوری قطعی بود حتی اگر احساس می کردم که او بیشتر از من دودل است. بعدها به من گفت همان لباس پوشیدنم او را متقاعد کرده بود…..
شما در یک امتحان انتخاب بازیگر شرکت کردی…. عجیبه!
این روزها بیشتر و بیشتر برایم پیش می آید، چون سینمای امروز خیلی آسیب پذتر شده است. پروژه ها خیلی سخت به مرحله اجرا می رسند، چون نمی توانند نام های گیشه پسند را جذب خودشان بکنند. در این صورت چه کسی یا چه چیزی بازگشت سرمایه را تضمین می کند؟ البته امروزه نام هایی که تضمین کننده گیشه هم باشند کمتر و کمتر می شوند. البته به نظرم این روند کمی ناسالم است. چون هیچ کس از قبل نمی تواند به برنده بودن خودش اطمینان داشته باشد…
با این وجود نام شما سنگینی خودش را دارد….
نه، قیمت زیادی ندارد. برای بعضی ها معرف یک جور سینمای مولف است حتی اگر این چند سال آخر با افرادی متفاوتی کار کرده باشم. با ماریون ورنو، کاترین کورسینی، تیه ری کلیفا، فابیان اونتانیان… در واقع دیگر هیچ تضمینی نیست…. ولی مانند یک تازه کار این را فرصت جدیدی حساب می کنم. مبنای کار من همیشه این بوده، کنجکاوی، ملاقات با افراد مختلف و یک نسل جدید که دارد کار خودش را با چنین شرایطی شروع می کند….
برگردیم به این باور قطعی که از آن حرف می زدید. چطور توضیح اش می دهید ؟
خیلی درونی به خودمان می گوییم که نمی توانیم از کنار یک شخص خاص بی تفاوت عبور کنیم و این برایم خیلی پیش نمی آید. با فابیان اونتانیان سر دیسکو پیش آمد و با هینر سلیم کارگردان زنده باد عروس و ودکا لیمو و همین طور ویرجینی دسپانت. افسوس که با هینر و ویرجینی به دلایل مالی طرح ها به آینده موکول شد. ملاقات با این افراد که همیشه دست به جستجو می زنند، یک امتیاز است اشتیاق برانگیز است! و الان شروع کرده ام به تحریک کردن جسارت و جراتم، نه به اندازه ای که تلفن را بردارم ( خنده )جرات گفتن چیز هایی که ده سال پیش نمی توانستم به یک کارگردان بگوییم. کاری که چندی پیش با میا هانسن لاو کردم که فیلمش را دوست دارم. به صورتی متناقص خودم را قوی تر و درعین حال شکننده تر احساس می کنم.
این شکنندگی از چه چیز ناشی می شود؟
باید تکبر را از وجود خودم بیرون می کردم(خنده) فکر می کنم لحظاتی هست که احساس می کنیم همه چیز متوقف خواهد شد. چه از طرف دیگران و چه از طرف خودمان. این اقبال را داشتم که با لوران گرگوار به عنوان مدیر برنامه هایم کار کنم که به او گفتم نمی خواهم خودم را در تسیر هیچ چیزی بکنم. الان خیلی بیش از قبل فیلم نگاه می کنم و این مهم است. نسبت به محیط سینما بازتر از قبل هستم. هیچ گاه مجنون وار به سینما نپرداخته ام، حتی اگر در لحظاتی به نظرم یک شکل تهاجمی داشته است. امروز بیش از هر زمانی سینما قسمتی بنیادی از زندگی من و لذت من از زندگی است.
گذر از چهل سالگی رابطه ای با این نتیجه گیری دارد ؟
این طوری می گویند و من هم قضیه را این طوری می بینیم…. هر کس از این دوره به شیوه ای متفاوت عبور می کند. به نظرم امروزه نقش های بیشتری برای زن های چهل ساله وجود دارد. چیزی که قطعی است تمایلی ندارم نقش زن های سی ساله را بازی کنم چرا که سی سالگی و چهل سالگی یکسان نیست. چیزی که مانع هذیان و رویا و فرورفتن در جلدهای مختلف نمی شود. اما باید حقیقت فیزیکی را پذیرفت. در چهل سالگی آنچه که در سی سالگی احساس می کردم را احساس نمی کنم! به جز نیاز به فلاش بک نیازی به دروغ گفتن نمی بینم. یک بار که آن را پذیرفتی می توانی آن را به دیگران اعتراف کنی. در ضمن در کارم از زندگی زنانه ام و تجربه ام که الزاماً سینمایی نیست استفاده می کنم. بدن و صورت و سن و روحم را برای ایفای نقش، برای زندگی دادن به یک شخصیت می گذارم و این مطلبی بود که فابریس دو ولز به خوبی متوجه آن شد.
راستی او برای وارد کردن تان به این پروزه چکار کرد؟
در ملاقات با او متوجه شدم که شکلی قراردادی به اندوه این زوج نمی دهد. نقطه شروع این بود : این زوج فرزندشان را در سونامی از دسته داده اند. با دیدن عذاب می دانستم که او ما را به سفری غیر منتظره خواهد برد. برای نقشی که ویولن می نوازد، نواختن ویولن را یاد گرفتم، اما اینجا چگونه می شود خود را برای ماتم یک کودک آماده کرد؟ دیدن کسانی که این بلا سرشان آمده است؟ دیدن یک روانکاو؟ رفوس سیویل فرزندانی دارد و من هم که مادر هستم، ولی ناتوان بودیم که به این درد تسکین ناپذیر و غیر قابل تصور فکر کنیم…. در واقع این میزانسن بود که همه چیز را پیش برد. در صحنه ای ابتدای فیلم که با دو برداشت درون تاکسی گرفته شد- جایی که اسم پسرمان را به زبان می آوریم-، غرق در احساسات شدیم. ما قبلا همدیگر را نمی شناختیم و هرگز با هم کار نکرده بودیم، ولی من این احساس را داشتم که این شخص را از پیدایش خلقت می شناسم! این احساس در تمام طول فیلمبرداری ما را ترک نکرد. ما یک زوج تشکیل داده بودیم، چه به هنگام فیلمبرداری و چه در فواصل بین برداشت ها. با شروع از بانکوک شبانه و روسپی خانه ها…. متوجه می شویم که در جریان سونامی تعدادی از اطفال ربوده و به کشورهای دیگر منتقل داده شده اند… و این سرنخ، این زوج را به سر حد جنون می کشاند… زن با قبول خطرات به جستجوی فرزندش به جنگل می زند و همسرش به جستجوی او.. این زن دیگر نمی تواند جهانی را که در آن زندگی می کرده تحمل کند…..
کاوش در جنگل به آرامی تبدیل به یک کابوس می شود.
بله و مرا به یاد کتاب جنگل جک لندن و فیلم بیماری حاره ای Apichatpong Weerasethakul انداخت..
و همین طور یاد آور آگوئیره ورنر هرتزوگ و دل تاریکی جوزف کنراد هم هست….
بله، کاملاً. در جنگل فابریس مانند بومی ها شده بود. با بازی تحت رهبری او ما تمام قراردادها را فراموش کردیم. تبدیل به هیولا شده بودیم و از خشونت فیلمبرداری بهره می جستیم. لحظات جنون خالص و شرجی بودن فضا و آنچه که سر فیلم تجربه می کنیم برای به ثمر رساندنش… گوشم چرک کرده بود و تب شدیدی داشتم اما زمانی که ساعت چهار صبح توی طوفان در ناکجا آباد هستی و خسته و از پا افتاده ای و قادر نیستی قدمی در کلبه ای که در آن هستی برداری، زمانی که بیست دقیقه نور مناسب برای صحنه ای داریم که در آن من از چند کودک برنج می دزدم، اجباراً نیرو و توانت ته می کشد. اما این خشونت طبیعت؛ این چالش، این ضرورت فیلمبرداری، این شرایط دشوار، این نگرانی برای بازیگر مقابل در مهلکه فیلمبرداری، می تواند به همان اندازه هم دلپذیر باشد. دلپذیر از آن جهت که نقطه نظر کارگردان و یک مدیر فیلمبرداری فوق العاده، بنوا دبی را به تو ارزانی می دارد.. این دو دیوانه هستند!( خنده )
پشت سر گذاشتن چنین تجربه ای خیلی سخت است؟
ما وقت این کار را نداریم. بین دیسکو و Vinyan دو هفته فرصت داشتم. و بین Vinyan و فیلم من و ستارگانم لتیشیا کلمبانی- در مورد ستارگان سینمایی که در آن من و کاترین دونوو مقابل یک طرفدار سمج که نقش او را کاد مراد بازی می کند، همدست می شویم- به زحمت یک ماه تعطیلی داشتم. افراد فکر می کردند که کاملا از Vinyan رهایی یافته ام اما در واقع وقتی برگشتم یک ساکت المپی (ساکت و در خود فرورفته) بودم… به خلوص رسیده و همزمان تحت تاثیر فیلم بودم که مرا رها نکرده بود. احساس مشارکت در چنین ماجرایی نادر است. نمی خواهم فابریس را ول کنم و نمی خواهم که او مرا فراموش کند. می خواهم که با او در فیلم بعدیش همکاری کنم. چرا که در او شکلی از سخت گیری و کنجکاوی تند و تیز و تمایل به خطر کردن را یافتم. برای همین است که خداحافظ بلوندی ویرجینی دسپانت در مورد همجنس گرایی زنان با شرکت بتاتریس دالوهیز مرا جذب می کند…
نقش هایی برای شکستن تصویرتان ؟
چه تصویری؟ ستاره، سمبل سکس، دختر سکسی، یا دختر روی جلد مجله ها؟ من همیشه تصویر خودم را شکسته ام. فرزندان آشوب، زیبای مزاحم و فیلم های سوته و فیلم آسایا همه چیز را می شکنند. همه چیز مدام می بایست از نو ساخته شود! شاید کارگردان های جوان مرا ستوه آور، خیلی گران و انعطاف ناپذیر و بازیگر بدی بدانند. وقتی به مدت بیست سال در این حرفه هستیم، کلیشه ها و تصویرهایی در موردمان خلق می شود. وظیفه من است که آنها را به سئوال بکشانم و نشان بدهم که من با آن تصاویر متفاوت هستم. حقیقت دارد وقتی دیسکو را بازمی کردم دست اندرکاران سینمای مولف از خودشان پرسیدند آخه چرا؟ مثل اینکه آنها را رها کرده باشم! اما درحالی که من با آن بزرگ شده ام و خودم را ساختم. حالل که حرف فابیان اونتانیان شد باید بگویم که او یک بازی گردان فوق العاده است، یک عاشق موسیقی که با دادن نقش ساده یک معلم رقص به من در این فیلم چیزهای بسیاری به من آموخت.
فوریه گذشته شما مصاحبه ای بسیار شخصی با مجله elle انجام دادید. چرا؟
تصمیمی بود برای روشن کردن دو سه موضوعی که در ذهنم می گذشت. درمورد یک بازیگر زن چهل ساله بودن. چگونه عکس العملی داریم وقتی در آیینه می نگریم و یا با نگاه دیگران برخورد می کنم… با یک سبک بالی فارغ از تبلیغات فیلم، دو سه توضیحی داشتم در مورد تعهد، فیزیک و پیر شدن و پخته شدن، ی ک فضای بیانی که باز برای یک بار دیگر اهمیتی بیشتر از خود من یافت…. اما تمایلم به ارتباط برقرار کردن پیش از هر چیز از طریق حرفه ام صورت نمی گیرد، از طریق آنچه که با آن زندگی می کنم. امروزه به ملاقات با افراد مختلف اهمیت زیادی می دهم، حتی اگر برای هیچ باشد.
این فکر را می پذیرم که کارگردانی به من بگوید: مطمئن نیستم. مهم نیست، بار دیگر همدیگر را خواهیم دید… در بیست سالگی فیلم های بسیار را با تکبر و بدگمانی رد می کردم چرا که نمی خواستم در فلان کمدی ضعیف مثل یک گلدان چینی باشم. بسیار خجالتی بودم! در گذشته با گفتن « اگر کارنامه ام هم اینجا متوقف شود هم مهم نیست» از خودم دفاع می کردم درحالی که امروزه جرات می کنم بگویم « نه نمی خواهم که همین جا متوقف شود، چرا که چیزهای بسیاری در من است که می توانند هنوز تراوش کنند و از این که خواستاری نداشته باشم هراسی ندارم» با آزادی موفق شدم…
به چه معنایی؟
من می گویم با کنجکاوی موفق شدم. امروزه در حال دوست داشتن واقعی سینما هستم. در ضمن بیش از هر زمانی فیلم نگاه می کنم و به آن تمایل دارم…
شریک زندگی تان میشل کوهن نقشی در این امر دارد ؟
بله قطعاً. او هم مرا وارد کاری که انجام می دهد، می کند: نوشتن رمان و فیلمنامه. ما می توانیم با هم به تماشای مجدد فیلم های اوزو و یا من کوبا هستم( میخاییل کالاتوزوف) بشنیم. عشق مان به سینما با هم تلاقی می کند. یک انرژی مضاعف است. انرژی خلاقانه یک زوج. در ضمن قرار است او رمان خودش از آخر آغاز می شود را به فیلم برگرداند.
چگونه خودتان را به خارج از فرانسه معرفی و عرضه می کنید ؟
من این کار را نمی کنم و یا به ندرت می کنم. به تمام بازیگران زن فرانسوی که پنجره ها را به سوی خارج گشودند آفرین می گویم. به هوش ژولیت بینوش و ایزابل هوپر غبطه می خورم. من احتیاج دارم لانه کوچک خودم را بسازم. بابت رد فیلم های خارجی بسیاری افسوس می خوردم چرا که عاشق سفر کردنم اما از نوع هالیوودی و ماموریت: غیرممکن نه، این یکی برای همه عمرم کافیست. تنها مزیتش شش ماه زندگی راحت و آسوده در لندن و یاد گرفتن انگلیسی بود. وقتی صحبت از سفر می کنم منظورم جایی مثل کردستان با هینر سلیم است که حتما دوباره با او کار خواهم کرد. مسیر من کمی فاجعه است (خنده) و درعین حال یک اخلاق حقیقی در آن است. یک منطق واقعی که هر کس جای خودش را دارد و من با هیچ کسی در رقابت نیستم و جا برای همه هست. هیچ چیز مرا اذیت نمی کند و مرا نمی ترساند. سینما به ضرورت زندگی من تبدیل شده است و این گونه است که می خواهم زندگی کنم. من صاحب حرفه شگفت انگیزی هستم. اگر حالا دوره ای ناپایدار و متلاطم است، این هم برای خودش دوره ای و مناسب احوال من…