گفت وگو♦ سینمای جهان

نویسنده
بهرام نوتاش

‏امانوئل بئار بازیگری کمال گرا و یکی از نشانه های سینمای مولف فرانسه در طول یک دهه و نیم گذشته است. زنی که ‏در آستانه چهارمین دهه عمرش از دست زده به هیچ تجربه تازه ای ابا ندارد و ان را ضرورت حرفه شگفت انگیز خود ‏می داند. او معنای جسارت در شغل بازیگری است، خود را رقیب هیچ کس نمی داند و معتقد است که برای همه در این ‏حرفه جا هست. پای حرف های او می نشینیم که به همراه روفوس سیویل در دومین فیلم کارگردان خوش آتیه بلژیکی ‏فابریس دو ولز بازی کرده اند. ‏

emanoel1.jpg


گفت و گو با امانوئل بئار بازیگر فرانسوی

‎ ‎سینما ضرورت زندگی من است‏‎ ‎

امانوئل بئار بازیگر فرانسوی، متولد 14 آگوست 1963 است. در شهر سن تروپه به دنیا آمده و 163 سانتیمتر قد دارد. ‏فرزند گی بئار ترانه سرا و آوازخوان و ژنویو گاله(مدل سابق) است. مادرش اهل جزیره مالت یونان و دارای تباری ‏ایتالیایی و پدرش اسپانیولی/سوئیسی/روس تبار بود. ‏

امانوئل دوران کودکی را به همراه 3 برادر و تنها خواهرش در مزرعه ای بیرون از سن تروپه بزرگ شد، چون پدرش ‏نمی خواست فرزندانش تحت تاثیر زرق و برق خیره کننده پاریس قرار بگیرند. ‏

اولین بار وقتی 9 ساله بود در فیلم و آرزوی مردن رنه کلمان ظاهر شد. اما تماشای بازی رومی اشنایدر در فیلم ‏مدو(1976) به هنگام 13 سالگی او را مصمم کرد تا در آینده بازیگری پیشه کند. از این رو با فیلم کودکان فردا به ‏کارگردانی ژان پورتاله بازی در نقش نوجوان ها را فیلم ها و سریال های تلویزیونی آغاز کرد. ‏

همزمان والدینش او را به مونترال(کبک، کانادا) فرستادند. اقامت وی در آنجا 4 سال طول کشید و با کار پرستاری بچه ‏توام بود. ولی باعث شد انگلیسی را به خوبی یاد بگیرد. در آنجا بود که با رابرت آلتمن آشنا و قرار شد در فیلمی از او-‏که هرگز ساخته نشد- بازی کند. پس از بازگشت به فرانسه، دوره بازیگری را از سر گذراند و اولین نقش خود را در ‏تلویزیون‎ Raison perdue (1984) ‎‏ به دست آورد. ‏

در همین سال دیوید همیلتون عکاس/کارگردان که تحت تاثیر زیبایی او قرار گرفته بود، اولین نقش بلند واقعی را در ‏فیلم مهم ترین هوس‎(1984)‎‏ به وی داد. یک سال بعد در فیلم عشق ممنوع‎(1985)‎‏ با دانیل اوتوی همبازی و عاشق او ‏شد. رابطه آن دو ده سال طول کشید و در 1993 یک سال پس از تولد دخترشان نلی به ازدواج رسمی و دو سال بعد به ‏طلاق منجر شد. امانوئل بعد از جدایی از اوتوی با دیوید مورو آهنگساز آشنا شد و در 1996 از وی پسری به نام یوهان ‏به دنیا آورد. ‏

در میانه دهه 1980، امانوئل پس از بازی در 4 فیلم تلویزیونی برای بازی در برابر ایو مونتان در مانون چشمه ها ‏انتخاب شد. وی در این فیلم نقش چوپانی موطلایی که برهنه در مزرعه می رقصید را بازی می کرد و با این نقش در ‏کشورش به شهرت رسید. این نقش اولین و آخرین جایزه سزار کارنامه اش را نیز برای وی به ارمغان آورد، در حالی ‏که قبل از آن دو بار(عشق ممنوع، ‏L’Amour en douce‏) و بعدها پنج بار (فرزندان آشوب، زیبای مزاحم، قلب ‏زمستانی، نلی و آقای آرنو، سرنوشت های سوزناک) نامزد دریافت آن شد. ‏

سال بعد تام مک لافلین او را از میان 5 هزار نفر برای باز در فیلم قرار ملاقات با یک فرشته(1987) برگزید و اولین ‏نقش هالیوودی را نصیب بئار ساخت. بازی در کنار پی یر ریشار کمدین محبوب و ریشار بورینگه در فیلم از آسانسور ‏که خارج شدی در سمت چپ به کارگردانی مولینارو بر محبوبیت وی افزود. اما نقطه اوج بعدی کارنامه اش سه سال ‏بعد در فیلمی از اتوره اسکولا به نام سفرهای ناخدا فراکاس انتظارش را می کشید. ‏

در 1991 برای اولین بار با میشل پیکولی در فیم قایق لو همبازی شد. اما تکرار این تجربه در همین سال ابتدا در فیلم ‏Divertimento ‎‏ و سپس زیبای مزاحم[هر دو اثر ژاک ریوت] شاه نقش کارنامه اش را رقم زد. ‏‏

امانوئل با این فیلم حساسیت های بالا و کمال گرایی اش را به نمایش گذاشت و سال بعد را برای ایفای نقش کامیل در فیلم ‏قلب زمستانی(1992) کلود سوته صرف یادگیری نواختن ویولن کرد. تلاش های وی از چشم داوران و منتقدان پنهان ‏نماند و جایزه بهترین بازیگر زن از مراسم دیوید دوناتللو را برای وی به همراه آورد. سپس کار با سینماگران مشهور ‏فرانسوی چون آندره تشینه در من نمی بوسم(1991)، کلود شابرول در دوزخ(1994)، رژی وارنیه در یک زن ‏فرانسوی(1995)[برنده جایزه سنت ژرژ نقره بهترین بازیگر زن از جشنواره مسکو]، کلود سوته در نلی و آقای ‏آرنو(1995) و یان کونن در ‏Le Dernier chaperon rouge‏ یکی بعد از دیگری از راه رسید و جایگاه رفیع و معتبر ‏برای بئار در سینمای فرانسه رقم زد. وی در این فیلم ها بزرگ ترین بازیگران زن و مرد معاصر کشورش همبازی شد ‏و توسط بدرخشد. ‏

در 1995 توسط مجله امپایر به عنوان سی و دومین زن سکسی جهان در میان 100 زن انتخاب شد و دو سال بعد مقام ‏نوزدهم را در میان 5ن نفر در انتخاب مجله ‏Femme Fatales‏ به دست آورد. ‏

در 1996 برای بازی در کنار تام کروز در اولین قسمت از ماموریت: غیرممکن و دو سال بعد برای بازی در کنار پنه ‏لوپه کروز و ژاک وبر در فیلم دون خوآن برگزیده شد. نقش هایی بین المللی که سیمای او را بیش از پیش برای تماشگر ‏غیر فرانسوی آشنا ساختند. ‏

امانوئل که به خاطر فعالیت های اجتماعی اش شهرت دارد[سفیر یونیسف و سازمان ملل در امور کودکان]، در 1997 ‏طی تظاهراتی قابل کلیسای پاریس به خاطر دفاع از حقوق مهاجران غیر قانونی سیاه پوست دستگیر شد. ‏

پایان قرن بیستم برای او با شانس حضور در برگردان سینمایی رائول روئیز از شاهکار مارسل پروست در جستجوی ‏زمان از دست رفته همراه بود. بئار در این فیلم با بزرگ بانوی سینمای کشورش کاترین دونوو و جان مالکوویچ ‏همبازی شد و توانست جایزه بهترین بازیگر زن را از جشنواره فیلم های عاشقانه شربورگ به چنگ اورد. ‏

هزاره تازه بریا بئار با فیلم هایی از الیویه آسایا [سرنوشت های سوزناک]، 8 زن[فرانسوا اُزون] (برنده جایزه بهترین ‏بازیگر از مراسم فیلم های اروپایی و خرس نقره ای مشترک برای دستاورد هنرمندانه همه بازیگران از جشنواره ‏برلین]، آواره ها[آندره تشینه]، ناتالیآن فونتنداستان ماری و ‏ژولین[ژاک ریوت]، جهنم[دنیس تانوویچ] و شاهدان[آندره تشینه] آغاز و امتداد یافته است. فیلم هایی که حضور در آنها ‏نهایت آرزوی هر بازیگری در چنین مقطع کوتاه زمانی می تواند باشد. ‏‏

امانوئل بئار زیبا در کنار بازیگری و فعالیت های اجتماعی گاه آواز خواندن را نیز تجربه کرده است. از جمله در فیلم ‏موزیکال 8 زن و قهرمان خانوادگی(2006) که در آن 6 ترانه را اجرا می کند. تصویر برهنه او[در 40 سالگی] در ‏سال 2003 روی مجله فرانسوی ‏Elle‏ چاپ شد و تاکنون پرفروش ترین شماره این مجله در کل تاریخ انتشار آن بوده ‏است. مصاحبه ای را که خواهید خواند به کارنامه و آخرین فیلم او به نام ‏Vinyan‏ اختصاص دارد که نمایش آن در ‏ابتدای ماه اکتبر 2008 آغاز خواهد شد. ‏

Vinyan‏ دومین فیلم بلند فابریس دو ولز کارگردان جوان بلژیکی است که اولین فیلم او با نام عذاب/‏Calvaire‏ موفق شد ‏چهار جایزه از جشنواره های آمستردام و ‏Gérardmer‏ به دست آورد. عذاب یک درام ترسناک بود و ‏Vinyan‏ نیز در ‏ادامه آن مسیر قرار دارد. البته این بار به دلیل انتخاب بازیگران بین المللی و زبان انگلیسی مقداری رمز و راز و هیجان ‏نیز به فیلم افزوده شد تا فروش جهانی آن تضمین شود. ‏Vinyan‏ داستان زوجی به نام های پل[روفوس سیویل] و ‏ژان[امانوئل بئار] است که فرزندشان را در سونامی از دست داده اند. تا اینکه ژان بعد از دیدن تصاویری ویدیویی ‏متقاعد می شود که فرزندش زنده است و به همراه شوهرش جستجویی پر مشقت را در جنگل های تایلند-برمه آغاز می ‏کند و پا به درون چنبره ای از خطرهای مهلک می گذارد….‏

emanoel4.jpg

‎ ‎به زودی عازم تعطیلات خواهید شد؟‎ ‎

نه، همیشه تعطیلات را در بلژیک و در خانه ام می گذرانم. هیچ جای دیگری نمی روم….‏

دقیقا یک سال پیش هم این موقع در جنگل های تایلند سخت سرگرم فیلمبرداری بودید….

و تعطیلات هم نبود! در فیلم ‏Vinyan‏ بازی می کردم در کنار رفوس سیویل و به کارگردانی فابریس دو ولز که فیلم ‏عذاب او عمیقا روی من تاثیر گذاشته بود. آن را به توصیه مدیر برنامه هایم نگاه کردم و مبهوت خشونت آن، شیوه ‏کارگردانی اش و قدرت میزانسن و پرداختش به تم نیاز شدم. نیاز به عشق، سکس و همین طور جنون. بعد فهمیدم که در ‏تایلند مشغول آماده سازی برای ساخت فیلم جدیدش به زبان انگلیسی است. داستان زوجی که فرزندشان را در طی ‏سونامی گم می کنند…. می دانستم که بازیگران متعددی را دیده است از جمله تعداد قابل توجهی بازیگر انگلیسی. قرار ‏ملاقاتی گذاشتیم و چون من چیزی برای از دست دادن نداشتم و فقط میتوانستم برنده باشم، یک شلوار جین و چکمه و ‏یک پیراهن تقریبا مردانه پوشیدم.او بود که طرز لباس پوشیدنم سر ملاقات مان را به من یادآور شد و من الان به آن ‏اشاره می کنم. با او ملاقات و به حرف هایش گوش کردم و او را به طرزی غیر طبیعی برخلاف عذاب طبیعی یافتم ‏‏(خنده ) مرد جوانی بود با یک عینک کوچک. با من حرف زد و حرف زد و من متوجه نامتعارف بودن تخیل و ‏رویاهای او شدم و خیلی زود احساس کردم جلوی کسی هستم که به خودم می گویم حتی اگر فیلمنامه را نخوانده ام نمی ‏توانم به سادگی از کنارش عبور کنم، من این نقش را می خواهم. باوری قطعی بود حتی اگر احساس می کردم که او ‏بیشتر از من دودل است. بعدها به من گفت همان لباس پوشیدنم او را متقاعد کرده بود…..‏

‎ ‎شما در یک امتحان انتخاب بازیگر شرکت کردی…. عجیبه!‏‎ ‎

این روزها بیشتر و بیشتر برایم پیش می آید، چون سینمای امروز خیلی آسیب پذتر شده است. پروژه ها خیلی سخت به ‏مرحله اجرا می رسند، چون نمی توانند نام های گیشه پسند را جذب خودشان بکنند. در این صورت چه کسی یا چه ‏چیزی بازگشت سرمایه را تضمین می کند؟ البته امروزه نام هایی که تضمین کننده گیشه هم باشند کمتر و کمتر می ‏شوند. البته به نظرم این روند کمی ناسالم است. چون هیچ کس از قبل نمی تواند به برنده بودن خودش اطمینان داشته ‏باشد…‏

با این وجود نام شما سنگینی خودش را دارد….

نه، قیمت زیادی ندارد. برای بعضی ها معرف یک جور سینمای مولف است حتی اگر این چند سال آخر با افرادی ‏متفاوتی کار کرده باشم. با ماریون ورنو، کاترین کورسینی، تیه ری کلیفا، فابیان اونتانیان… در واقع دیگر هیچ تضمینی ‏نیست…. ولی مانند یک تازه کار این را فرصت جدیدی حساب می کنم. مبنای کار من همیشه این بوده، کنجکاوی، ‏ملاقات با افراد مختلف و یک نسل جدید که دارد کار خودش را با چنین شرایطی شروع می کند….‏

برگردیم به این باور قطعی که از آن حرف می زدید. چطور توضیح اش می دهید ؟

خیلی درونی به خودمان می گوییم که نمی توانیم از کنار یک شخص خاص بی تفاوت عبور کنیم و این برایم خیلی پیش ‏نمی آید. با فابیان اونتانیان سر دیسکو پیش آمد و با هینر سلیم کارگردان زنده باد عروس و ودکا لیمو و همین طور ‏ویرجینی دسپانت. افسوس که با هینر و ویرجینی به دلایل مالی طرح ها به آینده موکول شد. ملاقات با این افراد که ‏همیشه دست به جستجو می زنند، یک امتیاز است اشتیاق برانگیز است! و الان شروع کرده ام به تحریک کردن ‏جسارت و جراتم، نه به اندازه ای که تلفن را بردارم ( خنده )جرات گفتن چیز هایی که ده سال پیش نمی توانستم به یک ‏کارگردان بگوییم. کاری که چندی پیش با میا هانسن لاو کردم که فیلمش را دوست دارم. به صورتی متناقص خودم را ‏قوی تر و درعین حال شکننده تر احساس می کنم. ‏

این شکنندگی از چه چیز ناشی می شود؟

باید تکبر را از وجود خودم بیرون می کردم(خنده) فکر می کنم لحظاتی هست که احساس می کنیم همه چیز متوقف ‏خواهد شد. چه از طرف دیگران و چه از طرف خودمان. این اقبال را داشتم که با لوران گرگوار به عنوان مدیر برنامه ‏هایم کار کنم که به او گفتم نمی خواهم خودم را در تسیر هیچ چیزی بکنم. الان خیلی بیش از قبل فیلم نگاه می کنم و این ‏مهم است. نسبت به محیط سینما بازتر از قبل هستم. هیچ گاه مجنون وار به سینما نپرداخته ام، حتی اگر در لحظاتی به ‏نظرم یک شکل تهاجمی داشته است. امروز بیش از هر زمانی سینما قسمتی بنیادی از زندگی من و لذت من از زندگی ‏است.‏

emanoel6.jpg

گذر از چهل سالگی رابطه ای با این نتیجه گیری دارد ؟

این طوری می گویند و من هم قضیه را این طوری می بینیم…. هر کس از این دوره به شیوه ای متفاوت عبور می کند. ‏به نظرم امروزه نقش های بیشتری برای زن های چهل ساله وجود دارد. چیزی که قطعی است تمایلی ندارم نقش زن ‏های سی ساله را بازی کنم چرا که سی سالگی و چهل سالگی یکسان نیست. چیزی که مانع هذیان و رویا و فرورفتن در ‏جلدهای مختلف نمی شود. اما باید حقیقت فیزیکی را پذیرفت. در چهل سالگی آنچه که در سی سالگی احساس می کردم ‏را احساس نمی کنم! به جز نیاز به فلاش بک نیازی به دروغ گفتن نمی بینم. یک بار که آن را پذیرفتی می توانی آن را ‏به دیگران اعتراف کنی. در ضمن در کارم از زندگی زنانه ام و تجربه ام که الزاماً سینمایی نیست استفاده می کنم. بدن و ‏صورت و سن و روحم را برای ایفای نقش، برای زندگی دادن به یک شخصیت می گذارم و این مطلبی بود که فابریس ‏دو ولز به خوبی متوجه آن شد. ‏

راستی او برای وارد کردن تان به این پروزه چکار کرد؟

در ملاقات با او متوجه شدم که شکلی قراردادی به اندوه این زوج نمی دهد. نقطه شروع این بود : این زوج فرزندشان ‏را در سونامی از دسته داده اند. با دیدن عذاب می دانستم که او ما را به سفری غیر منتظره خواهد برد. برای نقشی که ‏ویولن می نوازد، نواختن ویولن را یاد گرفتم، اما اینجا چگونه می شود خود را برای ماتم یک کودک آماده کرد؟ دیدن ‏کسانی که این بلا سرشان آمده است؟ دیدن یک روانکاو؟ رفوس سیویل فرزندانی دارد و من هم که مادر هستم، ولی ‏ناتوان بودیم که به این درد تسکین ناپذیر و غیر قابل تصور فکر کنیم…. در واقع این میزانسن بود که همه چیز را پیش ‏برد. در صحنه ای ابتدای فیلم که با دو برداشت درون تاکسی گرفته شد- جایی که اسم پسرمان را به زبان می آوریم-، ‏غرق در احساسات شدیم. ما قبلا همدیگر را نمی شناختیم و هرگز با هم کار نکرده بودیم، ولی من این احساس را داشتم ‏که این شخص را از پیدایش خلقت می شناسم! این احساس در تمام طول فیلمبرداری ما را ترک نکرد. ما یک زوج ‏تشکیل داده بودیم، چه به هنگام فیلمبرداری و چه در فواصل بین برداشت ها. با شروع از بانکوک شبانه و روسپی خانه ‏ها…. متوجه می شویم که در جریان سونامی تعدادی از اطفال ربوده و به کشورهای دیگر منتقل داده شده اند… و این ‏سرنخ، این زوج را به سر حد جنون می کشاند… زن با قبول خطرات به جستجوی فرزندش به جنگل می زند و همسرش ‏به جستجوی او.. این زن دیگر نمی تواند جهانی را که در آن زندگی می کرده تحمل کند….. ‏

کاوش در جنگل به آرامی تبدیل به یک کابوس می شود.

بله و مرا به یاد کتاب جنگل جک لندن و فیلم بیماری حاره ای‎ Apichatpong Weerasethakul‏ انداخت.. ‏

و همین طور یاد آور آگوئیره ورنر هرتزوگ و دل تاریکی جوزف کنراد هم هست….

بله، کاملاً. در جنگل فابریس مانند بومی ها شده بود. با بازی تحت رهبری او ما تمام قراردادها را فراموش کردیم. تبدیل ‏به هیولا شده بودیم و از خشونت فیلمبرداری بهره می جستیم. لحظات جنون خالص و شرجی بودن فضا و آنچه که سر ‏فیلم تجربه می کنیم برای به ثمر رساندنش… گوشم چرک کرده بود و تب شدیدی داشتم اما زمانی که ساعت چهار صبح ‏توی طوفان در ناکجا آباد هستی و خسته و از پا افتاده ای و قادر نیستی قدمی در کلبه ای که در آن هستی برداری، ‏زمانی که بیست دقیقه نور مناسب برای صحنه ای داریم که در آن من از چند کودک برنج می دزدم، اجباراً نیرو و ‏توانت ته می کشد. اما این خشونت طبیعت؛ این چالش، این ضرورت فیلمبرداری، این شرایط دشوار، این نگرانی برای ‏بازیگر مقابل در مهلکه فیلمبرداری، می تواند به همان اندازه هم دلپذیر باشد. دلپذیر از آن جهت که نقطه نظر کارگردان ‏و یک مدیر فیلمبرداری فوق العاده، بنوا دبی را به تو ارزانی می دارد.. این دو دیوانه هستند!( خنده )‏

پشت سر گذاشتن چنین تجربه ای خیلی سخت است؟

ما وقت این کار را نداریم. بین دیسکو و ‏Vinyan‏ دو هفته فرصت داشتم. و بین ‏Vinyan‏ و فیلم من و ستارگانم لتیشیا ‏کلمبانی- در مورد ستارگان سینمایی که در آن من و کاترین دونوو مقابل یک طرفدار سمج که نقش او را کاد مراد بازی ‏می کند، همدست می شویم- به زحمت یک ماه تعطیلی داشتم. افراد فکر می کردند که کاملا از ‏Vinyan‏ رهایی یافته ام ‏اما در واقع وقتی برگشتم یک ساکت المپی (ساکت و در خود فرورفته) بودم… به خلوص رسیده و همزمان تحت تاثیر ‏فیلم بودم که مرا رها نکرده بود. احساس مشارکت در چنین ماجرایی نادر است. نمی خواهم فابریس را ول کنم و نمی ‏خواهم که او مرا فراموش کند. می خواهم که با او در فیلم بعدیش همکاری کنم. چرا که در او شکلی از سخت گیری و ‏کنجکاوی تند و تیز و تمایل به خطر کردن را یافتم. برای همین است که خداحافظ بلوندی ویرجینی دسپانت در مورد ‏همجنس گرایی زنان با شرکت بتاتریس دالوهیز مرا جذب می کند…‏

نقش هایی برای شکستن تصویرتان ؟

چه تصویری؟ ستاره، سمبل سکس، دختر سکسی، یا دختر روی جلد مجله ها؟ من همیشه تصویر خودم را شکسته ام. ‏فرزندان آشوب، زیبای مزاحم و فیلم های سوته و فیلم آسایا همه چیز را می شکنند. همه چیز مدام می بایست از نو ‏ساخته شود! شاید کارگردان های جوان مرا ستوه آور، خیلی گران و انعطاف ناپذیر و بازیگر بدی بدانند. وقتی به مدت ‏بیست سال در این حرفه هستیم، کلیشه ها و تصویرهایی در موردمان خلق می شود. وظیفه من است که آنها را به سئوال ‏بکشانم و نشان بدهم که من با آن تصاویر متفاوت هستم. حقیقت دارد وقتی دیسکو را بازمی کردم دست اندرکاران ‏سینمای مولف از خودشان پرسیدند آخه چرا؟ مثل اینکه آنها را رها کرده باشم! اما درحالی که من با آن بزرگ شده ام و ‏خودم را ساختم. حالل که حرف فابیان اونتانیان شد باید بگویم که او یک بازی گردان فوق العاده است، یک عاشق ‏موسیقی که با دادن نقش ساده یک معلم رقص به من در این فیلم چیزهای بسیاری به من آموخت.‏

emanoel8.jpg

فوریه گذشته شما مصاحبه ای بسیار شخصی با مجله ‏elle‏ انجام دادید. چرا؟

تصمیمی بود برای روشن کردن دو سه موضوعی که در ذهنم می گذشت. درمورد یک بازیگر زن چهل ساله بودن. ‏چگونه عکس العملی داریم وقتی در آیینه می نگریم و یا با نگاه دیگران برخورد می کنم… با یک سبک بالی فارغ از ‏تبلیغات فیلم، دو سه توضیحی داشتم در مورد تعهد، فیزیک و پیر شدن و پخته شدن، ی ک فضای بیانی که باز برای ‏یک بار دیگر اهمیتی بیشتر از خود من یافت…. اما تمایلم به ارتباط برقرار کردن پیش از هر چیز از طریق حرفه ام ‏صورت نمی گیرد، از طریق آنچه که با آن زندگی می کنم. امروزه به ملاقات با افراد مختلف اهمیت زیادی می دهم، ‏حتی اگر برای هیچ باشد. ‏

این فکر را می پذیرم که کارگردانی به من بگوید: مطمئن نیستم. مهم نیست، بار دیگر همدیگر را خواهیم دید… در ‏بیست سالگی فیلم های بسیار را با تکبر و بدگمانی رد می کردم چرا که نمی خواستم در فلان کمدی ضعیف مثل یک ‏گلدان چینی باشم. بسیار خجالتی بودم! در گذشته با گفتن « اگر کارنامه ام هم اینجا متوقف شود هم مهم نیست» از خودم ‏دفاع می کردم درحالی که امروزه جرات می کنم بگویم « نه نمی خواهم که همین جا متوقف شود، چرا که چیزهای ‏بسیاری در من است که می توانند هنوز تراوش کنند و از این که خواستاری نداشته باشم هراسی ندارم» با آزادی موفق ‏شدم… ‏

به چه معنایی؟

من می گویم با کنجکاوی موفق شدم. امروزه در حال دوست داشتن واقعی سینما هستم. در ضمن بیش از هر زمانی فیلم ‏نگاه می کنم و به آن تمایل دارم… ‏

شریک زندگی تان میشل کوهن نقشی در این امر دارد ؟

بله قطعاً. او هم مرا وارد کاری که انجام می دهد، می کند: نوشتن رمان و فیلمنامه. ما می توانیم با هم به تماشای مجدد ‏فیلم های اوزو و یا من کوبا هستم( میخاییل کالاتوزوف) بشنیم. عشق مان به سینما با هم تلاقی می کند. یک انرژی ‏مضاعف است. انرژی خلاقانه یک زوج. در ضمن قرار است او رمان خودش از آخر آغاز می شود را به فیلم ‏برگرداند.‏

چگونه خودتان را به خارج از فرانسه معرفی و عرضه می کنید ؟

من این کار را نمی کنم و یا به ندرت می کنم. به تمام بازیگران زن فرانسوی که پنجره ها را به سوی خارج گشودند ‏آفرین می گویم. به هوش ژولیت بینوش و ایزابل هوپر غبطه می خورم. من احتیاج دارم لانه کوچک خودم را بسازم. ‏بابت رد فیلم های خارجی بسیاری افسوس می خوردم چرا که عاشق سفر کردنم اما از نوع هالیوودی و ماموریت: ‏غیرممکن نه، این یکی برای همه عمرم کافیست. تنها مزیتش شش ماه زندگی راحت و آسوده در لندن و یاد گرفتن ‏انگلیسی بود. وقتی صحبت از سفر می کنم منظورم جایی مثل کردستان با هینر سلیم است که حتما دوباره با او کار ‏خواهم کرد. مسیر من کمی فاجعه است (خنده) و درعین حال یک اخلاق حقیقی در آن است. یک منطق واقعی که هر ‏کس جای خودش را دارد و من با هیچ کسی در رقابت نیستم و جا برای همه هست. هیچ چیز مرا اذیت نمی کند و مرا ‏نمی ترساند. سینما به ضرورت زندگی من تبدیل شده است و این گونه است که می خواهم زندگی کنم. من صاحب حرفه ‏شگفت انگیزی هستم. اگر حالا دوره ای ناپایدار و متلاطم است، این هم برای خودش دوره ای و مناسب احوال من…‏