ارزش و جایگاه برجستهی دکتر عبدالکریم سروش در میان اندیشمندان معاصر ایرانی بر هیچکس پوشیده نیست. به اقرار دوست و دشمن او از تأثیرگذارترین اندیشمندان قرن حاضر، خصوصاً در دوران پس از انقلاب اسلامی است. در وصف و تحلیل کم و کیف آنچه او تا کنون انجام داده و اینکه منشاء چه تحولات نظری و عملی در جامعهی معاصر ایرانی بوده است، نوشتهها کم نیست ولی قطعاً جا دارد که در چند و چون نقش ایدههایش در پویش رویارویی ایرانیان مسلمان با مدرنیته و ابعاد پیچیده این چالشها هنوز هم قلمهای بسیاری زده شود و بیشک چنین خواهد شد.
علاوه بر این مدار ایرانی، اما شاخصهای دیگر و مدار بزرگتری هم هست که شایسته است جایگاه سروش و نقش آفرینی او با آن شاخص ها و در آن مدار بزرگتر نیز بررسی شود و آن مدار فراخ تر، تحول اندیشهی اسلامی به طور عام و سیر آن در دو قرن گذشته به طور خاص میباشد.
در این مختصر که با شتاب فراوان و در کمی وقت آماده شده جای آن نیست که به مقایسه تفصیلی آراء سروش با برخی چهرههای شاخص اندیشه معاصر اسلامی پرداخته شود ولی این مجال فراهم آمده که از باب طرح بحث، چند نکتهای مطرح شود؛ باشد که مفید فایده برای مطالعات مفصل آتی قرار گیرد.
اندیشه اسلامی در دو قرن اخیر شاهد تلاطمهائی بوده که حاصل آن طیف گستردهای از گرایشهای احیاء، اصلاح و تجدید بوده است. برحسب دلائل و علتهای بیرونی و درونی و بر حسب مقتضیات اجتماعی و سیاسی و برحسب توان و توشهی فکری خود، متفکران متعددی در گوشه و کنار سرزمینهای اسلامی برای حفظ میراث دینی و همچنین برای تقویت آن نوآوریهایی کردهاند. به غیر از جریانهای سلفی که دغدغهی خلوص دین داشته و احیاء و باز زیستن راهگذشتگان بدون دست بردن و تغییر در آن را ضامن حفظ و بقای دین و دینداری میدانند، سایر اصلاحگران دینی بر این نکته متفقالقول بودهاند که باید بر غنای اندیشهی اسلامی افزود یعنی باید با پیرایش اندیشهی سلف از آنچه ناکارآمد است و آراستن آن به ابعاد و مقولات نوین، پویایی و کارآمدی دین در عصر جدید را تقویت و پابرجا کرد. از این رهگذر تأکید بر عقلورزی و برجسته کردن نقش عقل در میان مسلمانان و مخصوصاً نخبگان فکری و اجتماعیشان به میان آمد. به عبارت دیگر بازخوانی عقلانی دین برای آشتی افکندن بین آموزههای دینی و برخی از نمادها و ارزشهای دوران مدرن لازم افتاد.
از منادیان بارز عقلگرایی در میان چهرههای دو قرن گذشته به شیخ محمد عبده (1905 – 1849) در مصر و علامه محمد اقبال لاهوری (1938- 1876) از شبه قاره هند میتوان اشاره کرد. در این مختصر نه قصد دارم و نه جای آن است که مقهوم عقل و چگونگی به کارگیری آن در بازخوانی و تفسیر دین در نزد این بزرگان را بکاوم. ولی بجاست بگویم که حداقل از منظر برجسته کردن نقش عقل در اندیشه دینی، عبدالکریم سروش به نیکی در کنار آن بزرگان مینشیند.
سروش نه تنها در راستای همان ندای بلند آن شهیران قلم زده بلکه در این مسیر در وادیهای بس نوین گام نهاده است و دست خرد آنچنان در لایههای عمیق اندیشه دینی فرو برده که حاصل آن میتواند نظام فکری منسجم و سیستماتیکی ایجاد کند که قادر باشد بر پایههای تنومند خود شاکلههای جدید اخلاقی، کلامی، فقهی و سیاسی مفید و روزآمدی برای مسلمانان عصر حاضر بر پا کند. به عبارت دیگر آرای او قالب تئوریک بنیادین جامعی ایجاد کرده است که تاکنون اصلاحات پراکنده انجام شده فاقد آن بوده است. در نتیجه، حاصل آن شده که مثلا فتواهائی در حقوق زنان، اخلاق پزشکی، امور اقتصادی، سیاست، حقوق شهروندی و غیره و ذلک که در یک قرن گذشته در سراسر کشورهای اسلامی ارائه شده، فاقد تار و پودی منسجم بوده و بعضاً با یکدیگر در تضاد افتاده و هروقت هم که سیاست دولتها ایجاب کرده برخی را برگرفته و برخی را به بوتهی اغماض و فراموشی سپرده اند.
عبدالکریم سروش اندیشهگری است که نقش عقل در بازسازی اندیشه دینی برایش جنبهی شعاری نداشته بلکه عملاً دست در به کار بستن عقل در امر دین زده است تا جائی که اغراق نیست اگر بگوئیم که مورخان منصف اندیشه معاصر اسلامی دیری نخواهد پائید که نام او را همردیف مصلحانی ثبت کنند که دستاوردهای فکریشان، تغییر پارادایم فکری در میان مسلمانان ایجاد کرده است. کما این که شواهد این امر هماکنون در مطالعات آکادمیک اسلامپژوهی مشهود است. همچنین استقبالی که از ترجمه برخی از آثار او به زبانهای مختلف در میان مسلمانان از اندونزی تا مصر و مراکش مشاهده میشود خود نشانگر چنین شناختی از اوست.
باری، گرچه توصیه عبده و اقبال، به عقلورزی در کار دین با مجاهدتهای سروش در این زمینه همخوانی دارد ولی لزوما همسنخی ندارد. چرا که نه تنها ظرف زمانی ـ مکانی و افقهای فکری از ابتدا تا انتهای قرن بیستم و حالا که یک دهه از قرن بیست و یکم گذشته تفاوت فاحش کرده است، بلکه مسائل و مشکلات جامعه جهانی مسلمانی نیز بالطبع پیچیدهتر و غامضتر شده است و این تفاوتها کار اندیشمندان مسلمان امروزی را به مراتب دشوارتر ساخته است.
در اوائل قرن پیش آن متفکران، عقلورزی را پادزهر بیماریهای مهلکی میدانستند که جوامع اسلامی را زمینگیر و عقبافتاده کرده بود. بیماریهائی از قبیل عدم وحدت مسلمین، انفعال اخلاقی و اجتماعی و استبداد سیاسی در عرصهی عمومی و تحجر و تقلید کورکورانه از پیشینیان در عرصه فکری و نظری.
توصیه مصلحانی چون اقبال و عبده به عقلورزی معطوف به دو هدف بود. یکی آن که مسلمانان با اتکا به عقل عملی و پیروی از سنت حسنهی اسلافشان در دوران شکوفائی و رونق تمدن اسلامی خود را به علوم تجربی و صنعت دنیای جدید بیارایند تا عزت و شوکت و اقتدار به جوامع استعمارزدهشان بازگردد و دوم این که با تجدید عقلگرائی سنت معتزله باب بستهی اجتهاد فقهی را بگشایند تا استخراج فتاوای زمان مند مناسب، از فقه سنتی متصلب ممکن گردد.
در یک نگاه اجمالی به نظر میرسد عقلورزی توصیه شده توسط اقبال و عبده به مراتب سهل و سادهتر از عقلورزی مجاهدان فکری این دوران باشد. چون آنان نه سلطهی فکری و عملی سکولاریسم و لیبرالیسم را در جوامعشان از سرگذرانده بودند، نه طعم هجمهی فکری و نفوذ اجتماعی و سیاسی اندیشهی مارکسیسم را چشیده بودند، نه از بوتهی آزمون اسلام ایدئولوژیک و سیاسی و مبارز سید قطب و ابوالعلا مودودی و امثالهم گذر کرده بودند و نه در معرض پرسشهای غامض فلسفهی جدید غرب قرار گرفته بودند و مهمتر از همه، نه هرگز در تحت حکومت اسلامی و فقهائی که داعیهدار قرائت قطعی از دیناند و بر اریکه قدرت سیاسی هم تکیه زدهاند زیسته بودند.
به عبارت دیگر اگر در آن ایام بارزترین مصادیق عقلورزی، آشتی دادن برخی از احکام فقهی با دستآوردهای علوم طبیعی جدید بود، جوامع مسلمان امروزی که از این معابر فکری و فرهنگی گذر کرده و با مفهوم نویی از انسان آشنا شده، عقلورزی شایسته دوران خود را میطلبد تا بتواند در مقابل تأثیرات گرانبار و ماندگارِ چنان حریفان قدری، چراغ ایمان مؤمنان و اعتماد به نفسشان را روشن نگه دارد و در عین حال به آنان جرأت بهرهوری از ساحتهای نوین اندیشه و ارزشهای مدرن بشری و شهامت مشارکت در ساختن جامعهی متعالی انسانی را هدیه کند و این عقلورزی قطعاً بسی بیش از فراخوان اجتهادات فقهی نوین است. (گرچه آن را هم نفی نمیکند بلکه در جای خود لازم هم میداند مشروط به آن که از پایههای فلسفی و کلامی مضبوط و استواری برخوردار باشد.)
در چنین پسزمینهایست که اهمیت کار سروش و دیگر اندیشمندان معاصر باید تعریف و تبیین گردد. سروش که خود از نسلی و از جامعهای بود که تجربهی همهی این چالشها را پشتسر داشت و به یمن توش و توان بینظیر فکریاش که بهرهمند از علوم قدیم و جدید دینی و غیردینی بود، به این مهم تفطن یافت که برای عبور از گردابی که جریان اندیشه اصلاح دینی را به گردش دور خود واداشته یعنی گذار از عرصهی تغییرات پراکنده و روبنائی که حاصل اجتهادات غیرسیستماتیک و نوعاً عکسالعملی به موارد مستحدثه است، باید طرحی نو در انداخت و دست به کاری عمیق و سیستماتیک زد.
اولین جهش بلند و میراث ماندگار این تفطن مبارک او، ارائه تئوری قبض و بسط تئوریک شریعت بود. یکی از نتایج این طرح پرثمر که جداسازی فهم دین از خود دین و فاعلیت انسان در آن را تئوریزه کرد، معضل جمع ثابت (دین) و متغیر (دنیای به سرعت متحول بیرون دین) را که سایر پیشگامان او بدان گرفتار بودند را شکست.
دیگر این که این تئوری اهرمی بسیار قوی و چهارچوبهی نظری مؤثری برای انتقال پروژه اصلاح دین از سطح فقه به سطح کلام فراهم آورده است و این مهمترین تغییر در پارادایم فکری اصلاح دینی است که سروش بدان دست یازیده است. سطح کلام آنجا که در آن تعریف انسان “حقمدار” مدرن و رابطهی او با خدا، ارادهی خداوند، انتظارات خداوند از او باید مورد تدقیق و بازخوانی قرار گیرد.
دعوت سروش دعوت به اصلاحات و بازخوانی در این لایه بنیادین علم کلام و برای طرحریزی و رشد و توسعهی یک کلام جدید است. علم کلامی که از آن اجتهاد در اصول فقه میتواند نشأت بگیرد که نهایتاً راه را برای تصفیه و بازسازی آموزههای عملی دین (شریعت) ممکن خواهد ساخت. وگرنه مادامی که مفاهیم و ارزشهای بنیادینی چون “انسان”، “حق”، “عدل” و “آزادی” بازنگری و بازتعریف نشوند امید چندانی برای ایجاد اصلاحات منسجم و متداوم نمیتوان داشت. به عبارت دیگر سروش دعوت به عقلورزی نه فقط در سطح فهم دین بلکه در خود دین میکند و از رهگذر این هر دوست که بازخوانیهای عقلانی و تاریخی در کارکردهای بیرونی دین پدید خواهد آمد.
سروش به جدّ، دست در کار “پروژهی تجدید اعتزال” زده است. پروژهی سیستماتیک اصلاح اندیشه دینی وی البته که فقط محدود و محصور به تئوری قبض و بسط و تاریخیت فهم دین و تبعات فراوان آن نیست. تئوریهای خرد و کلان دیگر او از جمله “تاریخیت وحی”، “اخلاق خدایان”، “ذاتی و عرضی در دین”، “دین حداقلی و دین حداکثری” و ”اصناف دینداری”، از جمله دیگر آثار تئوریک مهم اوست.
از محمد عبده و اقبال که بگذریم یکی از تفاوتهای چشمگیر سروش با همتایان برجستهی مسلمان همدورهی خود ـ آن است که او بیشتر همّ خود را صرف تهیه قالبهای تئوریک کرده تا با به کارگیری آنها و مشتقاتشان بتوان موضوعات مختلف و مستقلی از جمله مسئله حقوق بشر، حکومت و دیانت، حقوق شهروندی، نوع دینداری، اخلاق و دین، حقوق زنان، خدا و تجربهی دینی را در یک جامعهی دینی و مدرن باز کاوید.
اهمیت و ارزش سروش البته که فقط در عرصه عقلورزی و ارائه این راهگشائیهای نظری پرثمر نیست که هم او آئین عرفان و عشق و مدارا و لطافت و نفی خشونت را در میان مخاطبین همعصر خود که دین و دنیایشان را در اسارت تحجر و تعصب گرفتار دیدهاند، زنده کرده است و این نه کاری خُرد و سهل است.
ما ایرانیانی که با سروش حرکت کردهایم شاید متوجه این نباشیم که چقدر راه با او آمدهایم مگر اندکی توقف کرده و به عقب بنگریم و ببینیم تا به کجا از آنچه بودهایم فاصله گرفتهایم. مخصوصاً برای آن نسل جدیدتری که در این دهه وارد عرصههای فکری و نظری دین و اجتماع و سیاست شدهاند. شاید برای بسیاری از ایشان مفاهیمی مانند “فهمهای متعدد از دین” و “تکثرگرایی در دین” (پلورالیسم)، “معرفتشناسی دین”، “دین دموکراتیک”، “مقوله حق” و غیره آنقدر جاافتاده و جاری باشد که نتوانند تصور کنند زمانی را که چنین عباراتی، نه در گفتمان فکری و نه در زبان روزمره وجود نداشته و یا به قدری نایاب و مهجور بودند که شاید فقط در ادبیات برخی نخبگان فکری میتوانست یافت شود.
باید اذعان داشت که مفهوم سازی و رواج مفاهیم کلیدی کار سترگ دیگر سروش بوده است و این خود یکی از جلوههای بارز نهادینهترین کار فکری است که یک روشنفکر بدان دست میزند. در این وانفسای سیاسی و اجتماعی اینهمه تأکید سروش بر انسانِ “حقمدار” از دیگر نمونههای اخیر تلاش او برای نهادینه کردن این مفهوم سترگ در ذهن و روان جامعه و گفتمان دینی و فرهنگی است. مفهومی که نه فقط متکلمان و فقها بدان نیازمندند بلکه سیاستمداران و پدران و مادران و هرآنکه مشغول امر خطیر تعلیم و تربیت است باید با او خو کند.
در فضای سیاستزده امروزینِ فکر و ذهن و رفتار اجتماعی و علمیِ ما ایرانیان، متأسفانه این امر بسیار عادی شده که همه چیز و همه کس و هر اندیشهای فقط به معیار کوچک و محک کارآرائی در عرصهی محدود حوزهی سیاسی فعلی ایران سنجیده شود. گوئی در نظر بیحوصلهگان عجول درمان انواع دردها و معضلات اخلاقی ـ دینی و اجتماعی به تزریقات معجزهآفرین فوری فروکاسته شده است. در یک چنین فضائی، عجیب نیست که گاهی ارزش و اثربخشی بحثهای تئوریک و پایهای سروش مغفول واقع شود یا مورد بیمهری قرار گیرد. هرچند که حقیقتاً تحقیق و تفحصهای علمی شایستهای هم پیرامون آراء او انجام شده است.
حاصل سخن آن که بگویم جفاست اگر اهمیت آراء سروش را فقط در سطح تأثیرات دینی و سیاسی در جامعه کنونی ایران محدود کنیم. هرچند که طبعاً و قهراً این مدار دینی ـ سیاسی اجتماعی ایران نزدیکترین مداری است که هم آراء سروش در آن شکل گرفته و برخاسته از آن است و هم عاجلترین تأثیرات اندیشههای او در آن مدار آشکار شده و خواهد شد و اثرات بسیار میمون و مبارکی هم تاکنون برجای گذاشته است.
اما در یک نگاه کلان به آنچه سروش دغدغهی آن را دارد و به مجموع دستآوردهای فکری و نظریاش (و از جمله نتایج عملیاش که حداقل آن اینست که جنب و جوش فکری در میان حوزههای علمی ـ دینی بوجود آورده) شاید اغراق نباشد بگوئیم که اگر ابوحامد غزالی، محمد اقبال لاهوری و محمد عبده چهرههای شاخص اصلاح اندیشهی اسلامی زمان خود بودند چرا عبدالکریم سروش چهره شاخص اندیشه دینی زمان معاصر ما نباشد؟
آیا برای این ادعا فقط همین کافی نیست که در زمانهی غریبی هم او بوده است که در کالبد خسته و روح مجروح و مسموم اندیشه سیاسی زده و ایدئولوژیک شده اسلام روحی تازه دمیده و فضای تازهای برای تنفس عقل و ایمان مؤمنان دردمند فراهم آورده است؟ این فقط هزاران هزار ایرانی نیستند که از پس سمومی که بر طرف بوستانشان گذر کرده، ایمان خود را در تلاوت تطهیر این باران میشویند. متأسفانه تحجر، خشکاندیشی، تعصب خام، سیاسیگری و استفاده ابزاری ایدئولوژیک از اسلام در میان سایر ملل مسلمان هم فزونی گرفته و تاریکترین چهرهها امروزه از اسلام در سراسر جهان به تصویر کشیده میشود. بیجهت نیست که مسلمانان دیگری که با اندیشههای سروش کم و بیش آشنائی پیدا میکنند چنین استقبالی از او کرده و به ترنم بارانی که در ایران ما بارش گرفته به طراوت و وجد میآیند.
زمانی نه چندان دور، ویلیام مونتگمری وات، محقق، دینشناس و اسلامپژوه پر آوازه یکی از کتابهای بسیار مفیدش : “کلام و فلسفه اسلامی” را با جملاتی بسیار تأملبرانگیز که در زیر میآید، به پایان برد. این نقل قول را فقط به این منظور میآورم که نشان دهم در زمانهی پس از محمد عبده و اقبال چشمانداز افق فکری مسلمانان چگونه بود و چه چیزی جایش خالی بود. وی در پایان مروری بر تحولات اندیشه کلامی/فلسفی در اسلام تا زمان معاصر مینویسد:
“آنچه برای تجدید شور و حیات در سنت اندیشهی اسلامی لازم به نظر میرسد [درانداختن] ایدههائی است که از یک طرف روئیده و بالیده از بستر سنت کلامی قدیم باشد و از طرف دیگر ربطی با مسائل و مشکلات معاصر برقرار کند. این ایدهها را کجا باید جست؟ چه کسی هست که بتواند این این ایدهها را تولید کند؟ نباید ناامید شد. مردی با پیشینه علمی لازم و بالاتر از همه مجهز به حکمت و شجاعت ممکن است صحنه را تغییر دهد. آنچه در عمل قطعی است این که او مورد انتقادات سرسختانه از طرف همتایانش قرار خواهد گرفت و البته که باید مستحکم مقاومت کند. مخالفانش احتمالاً متوسل به خشونت خواهند شد. بنابراین او باید به اندازهی کافی جاذبهی شخصی داشته باشد که بتواند حمایت تودهها و بخشی از نخبگان را جلب کند. چنین مردی کجا پیدا خواهد شد؟ دلائلی نشانگر آن است که احتمالاً هیچ محیط اسلامی [کنونی] چنین مردی را بوجود نخواهد آورد اما او به هر حال ظهور خواهد کرد.” (نشر دانشگاه ادینبورگ، 1962، ص 177-175)
این پیشَگوئی جالب از محققی که تاریخ و اندیشه صدر اسلام و تحولات بعدی آن را به خوبی میشناخت در نیمهی دوم قرن بیستم بسیار قابل تأمل است. تقریباً 22 سال پیش زمانی که این خطوط را میخواندم در آرزوی آن شدم که چنین فردی در زمان ما پیدا شود و شور و نشاطی دوباره در اندیشه اسلامی را شاهد باشیم. باز با خود میاندیشیدم که تازه آقای وات در سال 1962 وقتی این جملات را نوشته که هنوز از غلبهی موج سیاسی و ایدئولوژیک که هیچ سر و کاری با اندیشه کلامی و فلسفی ندارد، خبری نبوده است.
آنچه بر دلسردی من میافزود این بود که آیا ممکن است در شرایطی که احساسات و عواطف مسلمانی بر اندیشیدن غلبه کرده چنین فردی پیدا شود؟ و امروز باید با مباهات و دلگرمی فراوان در پاسخ او بنویسم که بله مردی که چنین نشانههائی در جبین او هویداست از میان ما ایرانیان برخاسته و چه بخت یارمان بود که همزمان او شدیم و توفیق دیدار او و شنیدن و توشه گرفتن از اندیشه او یافتیم. چه امیدها که به ما بخشیده است. برماست که قدرش نیک بدانیم.
عمرش مستدام، عزت و سلامتش پایدار و خورشید گرم اندیشهاش همچنان پرتوافشان باد.