یادنامهای برای مهدی سحابی که نقاشی میکرد و مجسمه میساخت
هنرمندی مدرن با کارکردی رنسانسی تجسمی
جواد مجابی
(عکس: علیرضا رمضانی/ مربوط است به دهه ۶۰؛ زمانی که مهدی سحابی روی مجموعه نقاشیهای ماشینهای قراضه کار میکرد)
اولین بار مهدی سحابی را در قامت یک روزنامهنگار شناختم که در بخش سرویس خارجی کیهان (سابق) کار میکرد و در حول و حوش انقلاب یکی از فعالان روزنامهنگاری پیشروی انقلابی بود که بخشی از خاطرات آن ایام را در داستانهای کتاب “خیابان مارگوتا شماره ۱۱۰” آورده است. کیهان آزاد او و یارانش را به خاطر داریم. بعدها او روزنامهنویسی را رها نکرد و با مجله “صنعت حمل و نقل” و “پیام امروز” همکاری مداوم پرثمری داشت که پارهای از بهترین گزارشهایش را در پیام امروز خواندهایم و با نشریات دیگر نیز گهگاه همکاری داشته است و این وجه از کار سحابی که تواناییهای اندیشگی و قلمی او را در طرح مسائل جاری زمانه بازتاب میدهد تا حدی مغفول مانده است. در ایام خانهنشینی اجباری، هوشمندانه ترجمه آثار ادبی را پی گرفت و نخستین ترجمهاش با عنوان مستعار “سهراب دهخدا” منتشر شد. زبان آراسته و فخیم آن رمان توجه علاقهمندان ادبیات امروز را جلب کرد. بعدها کار سترگ کتاب پروست جایگاه رفیع او را در واگردانی دقیق و جذاب نشان داد و چیرهدستی او در انتخاب شیوههای بیانی متنوع برای ترجمه آثار “سلین” و “سیلونه” و “فلوبر”، او را در شمار بهترین مترجمان معاصر درآورد. علاوه بر ترجمه، او رمانهای “ناگهان سیلاب” و “پیچک باغ کاغذی” و داستان کوتاههای چندی نوشته است که خیابان مارگوتای او حاوی داستان/ مستندهای جذابی است که در ادبیات ما کمنظیر است. شهرت او در ترجمه، سایه بر آثار خلاقه او انداخته است.
قرار بوده که من درباره هنرهای تجسمی او حرف بزنم. اما چه کسی میتواند از او به عنوان نقاش و مجسمهساز حرف بزند و به توان بیمانند او در ترجمه و نگارش اشاره نکند. از امروزی بودن روشنفکری خندهرو و شکیبا که همواره پر از ایدههای تازه است سخن نگوید، از تعهد او نسبت به خانواده، از عشق او به مملکت و مردم، از زندگی پرجوش و خروش عشرتپرست او، از عزلت پرانضباطش برای نوشتن و آفریدن، از آواز خواندن و سهتار زدنش، از آشپزی و مبل و میز برای خانهاش ساختن، از عکاسیهای هوشمندانه و یگانهاش، از رفاقت لطیفطبعانهاش با صاحبدلان تنگحوصله حرفی نزند. اینها از خلق و خوی هنرمندی مدرن ناشی میشد که در عین حال کرداری رنسانسی داشت. همهکاره بودن او لطمهای به متخصص بودن او در نوشتن و کار هنر نمیزد.
نظم دقیق او در دهههای آخر زندگیاش، اوقات او را دوپاره کرده بود که پارهای از فرصتهای عمر را به نوشتن و بخشی دیگر را به آفریدن تابلوها و ساختن مجسمههایش میگذراند. در دورههای متناوب به نقاشی یا نوشتن میپرداخت با برنامهای زمانبندیشده و با عشق و مراقبهای تمام. با ساختن تابلوهای “اتومبیل اسقاط” که غالبا آنها را در دره پونک مییافت و از آن نمایشگاهی موفق تشکیل داد پیروزمندانه وارد عرصه شلوغ نقاشی معاصر شد. بیان میکرد که انهدام نیز زیبایی خاص خود را دارد و هر چیز این جهان بین ساختن و ویران شدن در نوسان است و شوق زندگی در برابر واقعیت مرگآسای ویرانی قرار میگیرد و کار ما شناخت ژرفای این دینامیسم است. بعدها انبوه انسانهای بیچهرهاش را در متن یکدست رنگی میدیدیم که ترکیبهای زیباگاه موحشی از ازدحام و کثرت بیهویت را آشکار میکردند. سپس صورتکهای نقشبرجسته مقوایی را با رنگ و بیرنگ شاهد بودیم. “منطقالطیر” او در چند نمایشگاه ظاهر شدند. انبوه مرغان برساخته از تراشههای چوب و فلزپارهها و شیشه که هر یک از آنها حکایتی را با ما میگفت که به گوش ما نمیرسید اما حس میشد که حرفی دارند، شکایتی یا نغمهای یا شور و نوایی در ایام عسرت و تباهی. مجسمههای چوبی بلند که به ستونهای توتم شبیه بود و نقوش سحرآمیزی داشت حاصل اندیشههای معماریوار و ریاضت عزلتجویانه رندی کهنهکار و وارسته بود که در خلوتش به تقدیس اشیای رمزی جهان فراموش میپردازد. سحابی روزنامهنگاری بود که مترجم مهمترین آثار ادبی شده بود، نقاشی بود که مجسمهسازی مدرن و نمایشگر دنیای ستیهنده و پرهیاهو شده بود، روشنفکر اجتماعی چالاکی بود که در کسوت رندی اندیشهورز، زندگیاش را وقف فرهنگ کرده بود، متعهد به خانوادهای بود که در عین دشوارزیستی رایج هنرمندان، در محفل دوستانش جز سبکباری و شادخویی و رفاقت ظریفانه از او دیده نمیشد. او یک سمفونی ناتمام بود که هنوز میتوانست هزاران شنوندهاش را تا پایان غرق ملودیهای درخشان فریبایش نگاه دارد و به این فضای تنگ و تار ارمغانی از روشنایی و پرواز ببخشد.
منبع: روزنامه بهار