فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی

همچون هفته های گذشته با انتخاب و معرفی هفت فیلم روز به به پیشواز اکران تابستانی سینماهای جهان ‏رفته ایم…. ‏

‎ ‎فیلم های روز سینمای جهان‏‎ ‎

sexandcity.jpg

‎ ‎سکس و شهر‎ ‎‏ ‏Sex and the City

کارگردان: مایکل پاتریک کینگ. فیلمنامه: مایکل پاتریک کینگ بر اساس شخصیت های خلق شده توسط کندیس بوشنل. ‏موسیقی: آرون زیگمن. مدیر فیلمبرداری: جان تامس. تدوین: مایکل برنباوم. طراح صحنه: جرمی کانوی. بازیگران: ‏سارا جسیکا پارکر[کری برادشاو]، کیم کاترال[سامانتا جونز]، کریستین دیویس[شارلوت یورک]، سینتیا ‏نیکسون[میراندا هابز]، کریس نوث[آقای بیگ]، کندیس برگن[انید فریک]، جنیفر هادسن[لوئیس]، دیوید ایگنبرگ[استیو ‏برادی]، اوان هندلر[هری گولدنبلات]، جیسون لویس[جری اسمیت جرود]، ماریو کانتونه[آنتونی مارنتینو]، لینک ‏وهن[ماگدا]، ویلی گرسون[استنفورد بلچ]. 148 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نامزد جایزه بهترین پوستر و تیزر از ‏مراسم گولدن تریلر، نامزد جایزه بهترین فیلم تابستانی از مراسم ‏MTV‏. ‏

کری برادشاو پس از مدت ها دوستی با آقای بیگ، به آپارتمان بزرگ و گران قیمتی که او خریداری کرده نقل مکان می ‏کنند. مدتی کوتاه بعد آن دو تصمیم می گیرند با همدیگر ازدواج کنند. دوستان کری-سامانتا، شارلوت و میراندا- از این ‏اتفاق خوشحالند. سردبیر مجله ‏Vogue‏ نیز تصمیم به چاپ رپرتاژی از این ازدواج گرفته است. اما همزمان با این ‏واقعه خوش، شارلوت و شوهرش استیو با هم مشکل پیدا می کنند. همین امر باعث می شود تا شارلوت شبی که شوهرش ‏برای دلجویی نزد وی آمده، با بن از بیهودگی ازدواج سخت بگوید. بیگ نیز که خود را آماده پذیرش ازدواج تازه نمی ‏بیند، در آخرین لحظه قرار عروسی را بر هم می زند. کری که سخت آزرده شده، برای فراموش کردن این ماجرا به ‏همراه سه دوست خود به هتلی در مکزیک می روند. بعد از بازگشت نیز با گرفتن یک دستیار زن و عوض کردن ‏آپارتمانش سعی در فراموش کردن بیگ می گیرد. تا اینکه….‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

مایکل پاتریک کینگ متولد 1954 اسکرانتون، پنسیلوانیا است. در 1989 با نوشتن و تهیه کنندگی سریال زندگی شیرین ‏کار در تلویزیون را آغاز کرده و با سومین مجموعه اش به نام مورفی براون شناخته شده است. موفقیت و شهرت را با ‏سریال سکس و شهر در 1999 به چنگ آورده که در کنار تهیه 76 قسمت این سریال، نوشتن 23 قسمت و کارگردانی ‏‏10 قسمت را نیز به عهده داشته است.کینگ برای تهیه، نوشتن و کارگردانی سریال سکس و شهر 6 بار نامزد و 3 بار ‏برنده جایزه امی، 3 بار برنده جایزه ‏PGA، 3 بار نامزد جایزه اتحادیه کارگردان های آمریکا و 2 بار نامزد جایزه ‏اتحادیه نویسندگان آمریکا شده است. نسخه سینمایی این سریال که این ماه به نمایش در آمده، اولین تجربه سینمایی وی به ‏شمار می رود و در فاصله سریال و فیلم فعلی یک مجموعه تلویزیونی دیگر به نام بازگشت به کارنامه اش افزوده که ‏نامزد جایزه امی بهترین کارگردانی بوده است. ‏

سکس و شهر یک سریال تلویزیونی عادی نیست. بلکه یک پدیده فرهنگی- از نوع پاپ آن البته- محسوب می شود که ‏پخش آن از 6 ژوئن 1998 آغاز و در 22 فوریه 2004 به پایان رسید. کل سریال 94 اپیزود بود که در 6 فصل به ‏نمایش در آمد و طرفداران بسیار زیادی در سراسر دنیا پیدا کرد. ماجراهای چهار دختر نیویورکی که از زبان برادشاو ‏روایت می شود و هر کدام از آنها نماینده نوعی نگاه و فلسفه به مقوله سکس و عشق بودند، خیلی زود گل کرد. هر ‏مردی زن دلخواه خود را در قالب یکی از آنها پیدا کرد و بسیاری از زن ها آرزو کردند تا جسارت و حتی موقعیت آنها ‏را داشته باشند. مخصوصاً سامانتا که که بر خلاف بقیه دخترها عاشق سکس بود. طبیعی است در سیستم هالیوود که باید ‏از آب کره گرفت و هر ایده ای را تا زمان نخ نما شدنش استفاده کرد، خیلی زودتر از اینها باید نسخه سینمایی سکس و ‏شهر تولید می شد. و در واقعیت هم همین اتفاق قرار بود بیفتد. یعنی در سال 2004 و با فاصله ای اندک از اتمام سریال ‏باید نسخه سینمایی جلوی دوربین می رفت، اما به توافق نرسیدن با کیم کاترال بر سر مبلغ قرارداد باعث شد تا پروژه به ‏تعویق بیفتد. سرانجام فیلم با بودجه ای 65 میلیون دلاری به مرحله تولید رسید و قرار است تا یکی از پرفروش ترین فیلم ‏های تابستان امسال باشد. فروش 56 میلیون دلاری هفته اول نیز نوید دهنده عاقبتی خوش است، اما فیلم در مقایسه با ‏سریال آش دهان سوزی نیست. حتی دوپاره به نظر می رسد و انگار دو قسمت از سریال است که گسترش یافته و سر ‏هم شده تا تبدیل به فیلم دو ساعت و نیمه شود. ‏

البته ایده انتقال سریال- که هنوز در برخی از کانال ها در حال پخش یا تکرار پخش است- به روی پرده از نظر تجاری، ‏تصمیم درستی بوده، اما کم نیستند کسانی که سریال را شاید ندیده باشند و برای آشنایی ا شخصیت چهار زن قصه دچار ‏مشکلاتی هم بشوند. به همین خاطر در برخی جاها ارجاع هایی به سریال نیز شده و حتی با دیگر کارهای بازیگران نیز ‏شوخی هایی صورت گرفته مانند دوش گرفتن میراندا هابز که یادآور بازی او در آگهی های شامپو هد اند شولدر است. ‏

با این حال شخصاً ترجیح می دهم برخی اپیزودهای سریال را دوباره تماشا کنم و از دیالوگ های بی پروای آن و ‏شخصیت سامانتا لذت ببرم تا فیلمی کم و بیش بی معنی و نه چندان لذت بخش که در نهایت نمایشگر زندگی همه زن ‏های واقعی نیویورک نیست و تنها زندگی طبقه بالا و مرفه را تصویر می کند. البته فراموش نمی کنم که طبقه کارگر هم ‏در نهایت دوست دارد لباس بورژواها را بپوشد، از غذای آنها بخورد و تفریحات آنها را داشته باشد! ‏

ژانر: کمدی، عاشقانه. ‏

columbusday.jpg


‎ ‎روز کلمبوس‎ ‎‏ ‏Columbus Day

نویسنده و کارگردان: چارلز بورمیستر. موسیقی: مایکل ای. لوین. مدیر فیلمبرداری: خولیو ماچات. تدوین: جک ‏پوشینسکی. طراح صحنه: لیندا برتون. بازیگران: وال کیلمر[جان]، مارج هلگنبرگر[آلیس]، ویلمر والدراما[مکس]، ‏باب جی تامپسون[استبان]، اشلی جانسون[آلانا]، لوبو سباستین[جیمی اسپینوزا]، مایکل موهنی[کارآگاه دانیلز]، مارک ‏کلی[لئونارد]، شلی مالیل[بابول]، ریچارد ادسون[مانی]، شون بلیکمور[والترز]. 90 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. ‏

جان بعد از آخرین و بزرگ ترین سرقت خود، تصمیم به فروش مال مسروقه گرفته است. اما پلیس به شدت در تعقیب ‏اوست و همدست ها و صاحبان اموال مسروقه نیز در تعقیب وی هستند. جان برای در امان ماندن از رفتن نزد دوست ‏دخترش خودداری کرده و به اکو پارک می رود. با استفاده از تلفن های داخل پارک سعی می کند تا مالخرها را یافته و ‏کیف دستی مسروقه را به فروش برساند. همزمان با پسربچه سیاه پوستی برخورد می کند که در پارک به تنهایی می ‏گردد. تماس جان او را به این نتیجه می رساند که پارک و تلفن های وی زیر نظر پلیس و تبهکاران است. بنابر این با ‏تعویض مرتب جا در پارک سعی در پنهان شدن دارد. همزمان با دخترش نیز تلفنی تماس می گیرد. او از همسرش جدا ‏شده و دخترش که اکنون فرزندی نیز دارد، خود را نیازمند حمایت او می داند. جان با همسرش که شغلی به عنوان ‏تلفنچی یافته تماس می گیرد و از او می خواهد تا بار دیگر در کنار هم جمع شوند. اما آلیس به او اطمینان ندارد. جان ‏بالاخره موفق می شود تا واسطه اش را راضی به تماس با مالخری بدنام به اسم جیمی اسپینوزا بکند. همزمان آلیس را ‏نیز راضی می کند تا با وی نزد دخترش بیاید. در لحظه معهود اسپینوزا سر رسیده و معامله انجام می شود. اما لحظه ای ‏بعد اسپینوزا توسط پلیس دستگیر می شود. در حالی که جان و آلیس از آنجا دور می شوند….‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

روز کلمبوس اولین فیلم بلند چارلز بورمیستر است که با نمایش فیلم کوتاه مصاحبه در جشنواره سندنس شناخته شد. ‏مصاحبه فیلم محبوب تماشاگران آخرین جشنواره سندنس بود و بورمیستر تا پیش از آن تنها یک فیلم مستند دیگر به نام ‏سلطان خیابان ششم-برنده جایزه داوران جشنواره بوستون- در 2003 ساخته بود. فیلمنامه روز کلمبوس از میان 30 ‏فیلمنامه برتر انتخاب شده از میان 5500 اثر عرضه شده به انجمن فیلمنامه نویسی چسترفیلد، برگزیده شد و کمک های ‏وال کیلمر سهمی اساسی در ساخت آن ایفا کرده است. بورمیستر به عنوان یکی از خوش آتیه ترین فیلمنامه نویسان ‏امروز هالیوود شناخته می شود که تا امروز دو بورسیه با ارزش-از جمله بورسیه دانشگاه تگزاس که از سوی انجمن ‏جیمز ای. میچنر اهدا می شود- را به دست آورده و با درجه ممتاز از همین دانشگاه فازغ التحصیل شده است. ‏

روز کلمبوس یا کلمب-جشن روز 12 اکتبر به خاطر رسیدن کریستف کلمب به آمریکا در سال 1492- را می شود در ‏میان فیلم های مستقل قرار داد. فیلمی که با 7 میلیون دلار ساخته شده و قرار است اندکی رئالیسم را چاشنی فیلم های دزد ‏و پلیس بکند. ‏

وال کیلمر که برای بازی در نقش سارقی پا به سن گذاشته و صاحب نوه گریمی سنگین را پذیرفته، انتخابی شایسته برای ‏نقش اصلی فیلم است. اما مجال زیادی برای نشان دادن توانایی های خود نمی یابد. پارک خیلی زود جذابیت خود را ‏برای تماشاگر از دست می دهد و ساختار ضد اکشن اتخاذ شده از سوی کارگردان که صحنه های سرقت و پر هیجان به ‏شکل فلاش بک های کوتاه نمایش می دهد، فیلم را از نفس می اندازد. تماس های تلفنی مکرر جان با افراد مختلف قرار ‏است دریچه ای به سوی آشنایی با او، گذشته اش و آینده اش باز کند. او یک مرد خانواده است. از آدم کشی لذت نمی برد ‏و حتی زمانی که همدست خیانتکارش را زخمی می کند، از کشتن او بعد از دیدن عکس فرزندش چشم می شود. او نیز ‏صاحب خانواده ای بوده و اینک خود را محتاج به پیوستن آنها می داند. همسرش ابتدا نمی پذیرد، اما سرانجام با وی ‏همراه می شود. می داند که جان دست از دزدی برنداشته، اما ته دلش ارزو می کند این آخرین کار او باشد و هست. ‏پایان همدلی برانگیز فیلم و اینکه تماشاپر آرزو می کند جان بگریزد-که می گریزد- نشان دهنده ساختار متین و امیدوار ‏کننده آن است. یقین دارم کار بعدی بورمیستر با استفاده از بودجه مناسب تر و گروه بهتر، می تواند منجر به خلق فیلمی ‏بزرگ و به یاد ماندنی شود. اما این فکر نباید مانع از تماشای همین فیلم زیبا و کوچک شود!‏

ژانر: جنایی، درام، مهیج. ‏

lage.jpg

‎ ‎عصر ظلمت‎ ‎‏ ‏L’ge des ténèbres

نویسنده و کارگردان: دنیس آرکاند. موسیقی: فیلیپ میلر. مدیر فیلمبرداری: گی دوفو. تدوین: ایزابل ددیو. طراح صحنه: ‏فرانسوا سگوین. بازیگران: مارک لبرش[ژان مارک لبلان]، دایان کروگر[ورونیکا استار]، سیلوی لئونار[سیلوی ‏کورمیه-لبلان]، کارولین نرون[کارول بیگار-بورکه]، روفوس وینرایت[شاهزاده/خواننده اپرا]، ماشا گرنون[بئاتریس]، ‏اما د کونه[کارین تندانس]، دیدیه لوسین[ویلیام شروبن]، روزالی ژولین[لورانس]، هوگو ژیرو[توروالد]، آندره ‏رابیتیل[ژیل]، پی یر کورزی[پی یر]، یوهانه مری ترمبلی[کنستانس لازور]. 104 دقیقه. محصول 2007 کانادا. نام ‏دیگر: ‏The Age of Ignorance، ‏Days of Darkness‏. نامزد جایزه بهترین کارگردانی-بهترین بازیگر مرد/مارک ‏لابرش و بهترین فیلمنامه از مراسم ‏Genie، نامزد جایزه بهترین کارگردانی-بهترین چهره پردازی-بهترین فیلم سال-‏بهترین بازیگر زن/سیلوی لئونار و بهترین فیلمنامه از مراسم‎ Jutra‎‏.‏

ژان مارک لبلان در مرکز خدمات اجتماعی کار می کند. ظاهراً زندگی راحتی دارد. خانه بزرگ، دو دختر و همسری ‏موفق که در شغل املاک هر لحظه ترقی می کند. تنها عضو باقیمانده خانواده ژان مارک- مادرش- بیمار و مشرف به ‏موت است. او که از سوی همسرش توجه چندانی نمی بیند، دست به خیال پردازی زده و در عالم خیال با زن های ‏متعددی عشق بازی می کند. تا اینکه همسرش جایزه ای دریافت کرده و او و دخترهایش را برای تصاحب پستی بالاتر ‏در تورنتو ترک می کند. مادر ژان نیز فوت می کند و او تنهاتر می شود. او برای پر کردن این خلا سعی می کند با زن ‏دیگری آشنا شود. اما تجربه اش با بئاتریس بیش از اندازه خیال پرداز نیز ناموفق می ماند. همسرش که تورنتو را ‏نپسندیده، بازمی گردد. اما این بار ژان مارک او را ترک و به خانه پدری متروکه اش در کنار دریا می رود…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

آرکاند تا پیش از موفقیت چشمگیر سقوط امپراطوری آمریکا بیشتر به عنوان مستندسازی سیاسی و جنجالی- بهتر بگوییم ‏دردسرساز- مشهور بود. دنیایی که او در فیلم هایش ترسیم می کند به شکل علاج ناپذیری فاسد و رو به زوال است و ‏فیلم هایش تمی نیهیلیستی و طنزی کلبی مسلکانه دارند. در کارنامه اش 34 جایزه معتبر به چشم می خورد و اینها نشان ‏از پذیرفته شدن سبک طنز تلخ او و نگاهش به دنیا دارد. این بار نیز به سراغ آدمی معمولی و در آستانه فروپاشی رفته ‏است. ‏

مردی که در اداره خدمات اجتماعی کار می کند و باید به دیگران کمک کند، اما درد و رنج و مشکلات شخصی اش از ‏آنها کمتر نیست. با رئیس اش، همسرش، فرزندانش و همه چیز و همه کس مشکل دارد. آدم ماشینی هایی که او را درک ‏نمی کنند. دچار کمبودهای احساسی و جنسی است، و از این رو تبدیل به یک والتر میتی امروزی شده و دست به خیال ‏پردازی می زند. آرزو دارد مشهور باشد. حرف هایش حکم نظریه ها فیلسوفان را داشته و صاحب قدرتی باشد تا از ‏مسببین همه ناراحتی هایش انفقام بگیرد. در عالم خیال معشوقه هایی دارد که همه مقهور قدرت های اویند، اما در عالم ‏واقعیت تنها زنی که می یادب بئاتریس خیال باف تر از خودش است که در دوران شوالیه ها زندگی می کند و خانه اش ‏را مانند فیلم ارباب حلقه های تزئین کرده است. او در پایان از همه اینها می گریزد و مانند تابلوی طبیعت بیجان سزان ‏زندگی در سکون و آرامش را انتخاب می کند. ‏

فیلم واجد طنزی گیرا و دارای تفکر است که موقعیت رو به زوال انسان امروزی را به تصویر می کشد. به ژان مارک ‏می خندیم، اما همه ما ژان مارک هایی بیش نیستم. خسته و فرسوده از زندگی در جنگل شهرها که سایه های تیره تهدید ‏در افق ما را به بازگشت عصر ظلمت بشارت می دهد. توصیه می کنم این فیلم به یاد ماندنی و کامل کننده سه گانه ‏آرکاند را ببینید. کسانی که دو قسمت پیشین را دیده اند نیاز به توصیه من ندارند. البته برخی نیز ممکن است بعد از دیدن ‏قسمت نهایی آن را تحت تاثیر قسمت اول بدانند!‏

ژانر: کمدی. ‏

allodole.jpg

‎ ‎عمارت چکاوک ها‎ ‎‏ ‏La Masseria delle allodole

نویسنده و کارگردان: پائولو و ویتوریو تاویانی. موسیقی: جولیانو تاویانی. مدیر فیلمبرداری: جوزپه لانچی. تدوین: ‏روبرتو پرپیانانی. طراح صحنه: آندرئا کریسانتی. بازیگران: پاز وگا[نونیک]، موریتز بلیبترئو[فرزان]، آلساندرو ‏پرزیوسی[اگون]، آنجلا مولینا[ایسمنه]، آرسینه خانجیان[آرمینه آواکیان]، محمد بکری[ناظیم]، چکی کاریو[آرام ‏آواکیان]، آندره دوسولیه[سرهنگ آرکان]. 122 دقیقه. محصول 2007 ایتالیا، فرانسه، بلغارستان، اسپانیا، انگلستان. نام ‏دیگر: ‏La Casa de las alondras، ‏Le Mas des alouettes، ‏The Lark Farm‏. نامزد روبان نقره بهترین ‏طراحی صحنه از سندیکای نویسندگان سینمایی ایتالیا. ‏

در سال 1915 ایتالیا به حمایت از فرانسه علیه اتریش و عثمانی وارد جنگ می شود. آسادور قصد دارد بعد از مرگ ‏پدرش برای دیدار از خانواده به ترکیه برود. اما در ترکیه اوضاع به هم ریخته است. حزب ترک های جوان و دولت ‏عثمانی که اقلیت های موجود در ترکیه-از جمله ارامنه- را مخل امنیت داخلی می داند، تصمیم به از میان بردن آنان می ‏گیرد. همزمان افسری ترک که عاشق نونیک شده از وی می خواهد قبل از آغاز قتل عام با او بگریزد. نونیک نمی ‏پذیرد. بزرگ خانواده آنها، آرام برای آسادور و دیگر ارامنه در عمارت چکاوک ها-مزرعه موروثی شان- پناه می ‏گیرند. اما گروهی از افسران وابسته به ترک های جوان با تمرد از دستور فرمانده خود سرهنگ ارکان با راهنمایی ‏ناظیم گدا به آنجا رفته و همه مردها را به قتل می رسانند. سپس زن ها و بچه های مونث را به سوی آلپا می رانند. ‏بسیاری از آنان در میان راه از گرسنگی و بیماری می میرند. برخی به دلیل کوشش برای فرار کشته می شوند. و ‏تعدادی از زنان باقیمانده نیز مورد تجاوز سربازهای ترک قرار می گیرند. در طول راه افسری جوان به نام فرزان ‏شیفته نونیک می شود. نونیک خود را به وی تسلیم و ازفرزان می خواهد اگر اجازه ندهد وی را شکنجه کنند. همزمان ‏ایسمنه و ناظیم که از خیانت خود پشیمان شده، با کمک پول های رسیده از ایتالیا سعی در رشوه دادن به نگهبان ها و ‏فراری دادن آرسینه، نونیک و کودکان می کنند. اما در حین فرار نونیک به دام افتاده و فرزان طبق قولی که به او داده ‏بود، وی را می کشد. جنگ به پایان می رسد و فرزان در دادگاهی که برای محاکمه جنایتکاران جنگی تشکیل شده علیه ‏نسل کشی ارامنه شهادت می دهد. اما پرونده بدون رسیدن به نتیجه ای تعلیق می شود…‏

‎‎چرا باید دید؟‎ ‎

برادران تاویانی-پائولو متولد 1931 و ویتوریو متولد 1929- سن مینیاتو دی پیزا، توسکانی هستند. پاتولو در دانشگاه ‏پیزا هنر و ویتوریو حقوق خواندند. تا اینکه با دیدن فیلم پاییزا ساخته روبرتو روسلینی مجذوب سینما شدند. پس از ‏نوشتن و ساختن فیلم های کوتاه در 1962 اولین فیلم بلندشان مردی برای سوزاندن را ساختند و با همین فیلم موفق شدند ‏تا جایزه سندیکای منتقدان فیلم ایتالیا را در جشنواره ونیز به دست آورند. از آن روز تاکنون دو برادر به فیلمسازی ‏مشترک ادامه داده و نزدیک به 20 فیلم سینمایی و تلویزیونی ساخته اند. حاصل چهار دهه فیلمسازی دو جایزه از ‏جشنواره برلین، نخل طلا و جایزه فیپرشی از جشنواره کن، 5 جایزه دیوید دوناتللو، دو جایزه از جشنواره ونیز وده ها ‏جایزه از جشنواره های معتبر بین المللی است. برادران تاویانی در ایران نیز به واسطه نمایش میشل مقدس یک خروس ‏داشت، پدر ارباب، کائوس و صبح بخیر بابل فیلمسازانی آشنا و دارای دوستدارانی هم هستند که فیلم های متاخرشان ‏شانس نمایش عمومی در ایران پیدا نکرده است. ‏

این دو برادر در قرن تازه تنها 1 فیلم تلویزیونی و 1 مینی سریال ساخته اند و پس از شش سال وقفه عمارت چکاوک ها ‏یا مزرعه چکاوک ها را با اقتباس از رمان آنتونیا ارصلان جلوی دوربین برده اند که می تواند خو کردگان به فیلم های ‏پر رمز و راز پیشین شان را اندکی-فقط اندکی- دلسرد کند. با این حال فیلم به عنوان یکی از منصفانه ترین نگاه ها به ‏اولین نسل کشی بزرگ قرن بیستم واجد ارزش و اهمیتی خاص است. ‏

در فاصله سال های 1915 تا 1918 بر اساس آمارهای مختلف بین 600 هزار تا 2 میلیون و 500هزار ارمنی توسط ‏ترک ها به قتل رسیدند. حل مسئله ارمنی ها که هم اکنون نیز مورد مناقشه دولت ترکیه با اتحادیه اروپا وارامنه است، از ‏وقایع دردبار و خونین قرن بیستم است که بر خلاف نسل کشی یهودیان امکان انعکاس گسترده روی پرده سینما را نیافته ‏است. عمارت چکاوک ها را در کنار آرارت اتوم اگویان می شود جدی ترین فیلم ها در این باره ارزیابی کرد. برادران ‏تاویانی کوشیده اند تا مانند منبع اقتباس خوب از ترسیم سیمای درست ترک ها غافل نشوند. اتفاقی که می تواند باعث ‏پذیرش فیلم و حتی خود موضوع از سو ترک ها شده و دست از حنایت از عمل اشتباه چپدران خود بردارند. ‏

فیلم مانند باغ فینتزی کونتینی دسیکا حول یک مکان می چرخد و زندگی یکی دو نسل از اعضای یک خانواده را در ‏هنگامه این واقعه ضد انسانی تصویر می کند. اینکه چگونه زندگی صلح آمیز و آرام خانواده آواکیان توسط ترک ها ‏نابود می شود، یک تراژدی واقعی است که نمایش آن برای درس گرفتن دیگران لازم و ضروری است. برادران تاویانی ‏فیلم را با بودجه ای 10 میلیون یورویی و به شکلی شکیل ساخته اند که عمارت چکاوک ها سهم اصلی را در روایت آن ‏‏- خانه به عنوان نمادی از ریشه آدمی و هویت او- بازی می کند. اگر از ماجرای کشتار ارامنه آگاهی زیادی ندارید، فیلم ‏می تواند در قالب داستان دو عشق نافرجام نونیک به دو افسر ترک اطلاعات ارزنده ای به شما بدهد. دوستداران تاویانی ‏ها نیز دلایل محکمی برای دیدن فیلم دارند که نیاز به برشمردن آنها نیست!‏‎ ‎‏ ‏‎ ‎‏ ‏

ژانر: درام. ‏

ensemble.jpg

‎ ‎با هم، فقط همین‎ ‎‏ ‏Ensemble, c’est tout

کارگردان: کلود بری. فیلمنامه: کلود بری بر اساس رمان آنا گاوالدا. موسیقی: فردریک بوتون. مدیر فیلمبرداری: آنیس ‏گودار. تدوین: فرانسوا گیدیگه. طراح صحنه: لوران اُت، هوانگ تانه آت. بازیگران: اودری تاتو[کامیل فوکه]، گیوم ‏کانه[فرانک]، لوران استوکر[فیلیبرت مارکه د لا توبلیه]، فرانسواز برتن[پولت]، فرمن ریشار[مامادو]، بئاتریس ‏میشل[کارین]، کاهنا سایقی[سامیه]، هلن سورگر[ایوون]، آلن ساش[دکتر]. 97 دقیقه. محصول 2007 فرانسه. نام ‏دیگر: ‏Hunting and Gathering‏. برنده جایزه بهترین بازیگر مرد/گیوم کانه از جشنواره فیلم های عاقانه شربورگ، ‏برنده جایزه بهترین بازیگر تازه کار/لوران استوکر و نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/لوران استوکر و ‏بهترین فیلنامه اقتباسی از مراسم سزار، برنده جایزه بازیگر سال/گیوم کانه از مراسم ‏NRJ Ciné‏.‏

کامیل که شغلی به عنوان نظافتچی پیدا کرده، در طبقه زیر شیروانی آپارتمانی بزرگ زندگی می کند. یک شب هنگام ‏باگشت به خانه با فیلبرت-یکی از ساکنان آنجا- آشنا می شود. به زودی رابطه ای دوستانه میان آن دو شکل می گیرد و ‏فیلبرت بعد از بیماری کامیل از او می خواهد تا در آپارتمان وی زندگی کند. اما فیلبرت با فرانک نیز هم خانه است و به ‏نظر می رسد فرانک از این اتفاق چندان خوشحال نیست. کامیل که در کنار کار خود به شکل آماتور نقاشی می کند، به ‏زودی با فضا کنار می آید. فیلبرت نیز که فروشنده کارت پستال است بعد از آشنایی با دختری زیبا تصمیم به بازی در ‏تئاتر می گیرد و شروع به درمان لکنت خویش می کند. فرانک که در رستوران بزرگ اشپزی می کند، روزهای ‏تعطیلی خود را به سکس با دخترها و رسیدگی به مادربزرگش می پردازد. تا اینکه مادربزرگش بیمار و به خانه ‏سالخوردگان فرستاده می شود. پس از مدتی کامیل و فرانک با همدیگر دوست می شوند و کامیل از او می خواهد تا از ‏مادربزرگش نگهداری کند. اما مادربزرگ فرانک فردای روز بازگشت به خانه فوت می کند. بعد از دفن وی، فرانک ‏که کسی را ندارد تصمیم به رفتن از پاریس می گیرد. اما در روز حرکت کامیل به ایستگاه رفته و از او می خواهد تا با ‏وی بماند…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

کلود لانگمان بری متولد 1934 پاریس است. ابتدا بازیگر بود و بعدها به کارگردانی-همچنین تهیه کنندگی و فیلمنامه ‏نویسی- روی آورد. اولین فیلمش مرغ نام داشت که در 1962 برنده جایزه اسکار بهترین فیلم کوتاه زنده شد. دو سال بعد ‏اپیزودی فیلم بوسه ها را با نام بوسه در 16 سالگی را و اپیزود شانس جنگجو را از فیلم شانس در عشق کارگردانی ‏کرد. سرانجام در 1967 اولین فیلم بلندش به نام پیرمرد و بچه را با شرکت میشل سیمون درباره دوستی میان پسربچه ‏ای یهودی و پیرمردی روستایی-طرفدار پتن و ضد یهود- در اثنای جنگ جهانی دوم، جلوی دوربین برد که 3 جایزه از ‏جشنواره برلین به چنگ آورد. رگه های کمدی موجود در آثار اولیه بری با فیلم های بعدی پر رنگ تر شد. با من ‏ازدواج کن! با من ازدواج کن! یا مرد با روابط زیاد، سکس شاپ، مرد قرن، اولین بار و یک لحظه دیوانه وار همه در ‏ژانر کمدی قرار داشتند که گاه ته رنگی از درام یا رومانس به خود می گرفتند. تا اینکه در 1980 با فیلم دوستت دارم ‏پیرنگ عاشقانه فیم هایش رو ه پر رنگ تر شدن گذاشت و با خداحافظ عروسک در 1983 تمایل وی به سوی درام های ‏صرف نیز آشکار شد. حاصل این تمایلات در سال های بعد نقاط اوجی چون ان دو فلوره و مانون چشمه ها، اورانوس و ‏ژرمینال و در 1997 لوسی اوبراک-یکی از بزرگ ترین نام ها در نهضت مقاوت فرانسه- بود. این 5 فیلم که جزو ‏تولیدات عظیم و موفق سینمای فرانسه نیز محسوب می شوند، کلود بری را به جایگاه فیلمسازی بزرگ و صاحب سبک ‏و با شهرتی بین المللی رساندند. جایزه بافتا، نامزدی خرس طلای برلین و سزار با این فیلم ها به کارنامه هنری او ‏اضافه شدند. بری پس از این دوره باشکوه، با فیلم درهم شکسته(1999) بار دیگر به سراغ کمدی های عاشقانه رفت و ‏تا امروز فیلم های زن خدمتکار، یکی می ماند یکی می رود و با هم، فقط همین را کارگردانی کرده است. ‏

با هم، فقط همین که با نام نچسب شکار و جمع آوری پخش جهانی یافته، با وجود بهره مندی از بازیگرانی خوب و ‏داستانی از یک خانواده جایگزین اروپایی و حتی با ته رنگی نامحسوس از عشق سه نفره، در اندازه های کارنامه بری ‏نیست. شاید علت را لازم باشد در قالب درام عاشقانه آن جستجو کنیم. و از همه مهم تر پرداخت نشدن معقول و به اندازه ‏رابطه کامیل و فرانک که تماشاگر نیز گاه در وجود عشق میان آن دو شک می کنند. آنها فقط با همند و همین! ‏

فیلم هم قرار نیست که یک داستان عاشقانه معقول میان دو جنس مخالف باشد. اقتباس بری از کتاب پرفروش گاولدا ‏هوشمندانه است، اما پایان کلیشه ای آن چندان به مذاق من سازگار نیست. رابطه میان مادربزگ فرانک و کامیل ‏پذیرفتنی تر و انسانی تر است و حتی رابطه او با فیلبرت که هرگز در او به چشم یک زن نمی نگرد. شاید اگر کمی طنز ‏و کمدی به فیلم افزوده می شد، این حدیث تنهایی انسان امروزی در قلب فرانسه متمدن را که کار روزانه اسیرشان ‏کرده، فرجامی بهتر از این داشت. اما برای تماشاگر فرانسوی فیلم آینه ای راست نماست که تصویر خود را در آن می ‏بیند و شاید افسوسی هم بر جوانی خویش بخورد!‏

ژانر: درام، عاشقانه. ‏

overher.jpg

‎ ‎از روی جسد او‏‎ ‎‏ ‏Over Her Dead Body

نویسنده و کارگردان: جف لاول. موسیقی: دیوید کیتای. مدیر فیلمبرداری: جان بیلی. تدوین: مت فرایدمن. طراح صحنه: ‏کوری لورنزن. بازیگران: اوا لونگوریا پارکر[کیت]، پل راد[هنری]، لیک بل[اشلی]، جیسون بیگز[دان]، لیندسی ‏اسلوآن[کلوئی]، استفن روت[مجسمه ساز]. 95 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: ‏How I Met My ‎Boyfriend’s Dead Fiancée، ‏Over My Dead Body‏.‏

کیت و هنری تصمیم به ازدواج دارند، اما در روز عروسی کیت بر اثر سانحه افتادن مجسمه یخی یک فرشته روی او، ‏می میرد. یک سال بعد، هنری که هنوز از این ماجرا ناراحت است، بر اثر اصرار ها و توصیههای خواهرش کلوئی ‏می پذیرد تا از کمک یک مدیوم دارای قدرت روانی به نام اشلی استفاده کند. کلوئه دفتر خاطرات کیت را به اشلی می ‏دهد تا از اطلاعات آن استفاده کند. هنزی ندانسته تحت تاثیر قرار می گیرد، اما این تاثیر به زودی از دایره رابطه عادی ‏آندو خارج و هر دو عاشق یکدیگر می شوند. اما مشکل زمانی آغاز می شود که روح کیت بر اشلی ظاهر شده و مراتب ‏ناخشنودی خود را از این اتفاق اعلام می کند…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

اگر می خواهید بدانید یک ایده دبش هالیوودی چگونه می تواند تبدیل به زباله شود، به تماشای این فیلم بروید!‏

در سرتاسر 95 دقیقه فیلم بسیار سعی کردم اندکی با فیلم همراه شوم، به شوخی های لایتچسبک آن بخندم و اندکی با ‏شخصیت هایش همدلی کنم. اما نشد که نشد!‏

از روی جسد او که از روی کتابی پرفروش و با بودجه ای 10 میلیون دلاری ساخته شده، قرار بوده تا نسخه کمیک تر ‏و به روز تر بهشت می تواند منتظر بماند یا روح باشد، اما در نهایت به فیلمی خسته کننده بدل شده که انتخاب غلط ‏بازیگران نیز آن را به فاجعه مبدل کرده است. حتی انتخاب جیسون بیگز که با شیرینی آمریکایی به شهرت رسید، ‏نتوانسته ذره ای بر بار کمدی فیلم بیفزاید. در عوض آن را به کمدی اشتباهات در تولید فیلم تبدیل کرده است. ‏

جف لاول با نوشتن قسمت هایی از سریال نمایش جورج کارلین در 1994 وارد تلویزیون شده و تا سال 2006 سریال ‏های متعددی از جمله سایبیل، نمایش درو کری، به این خانه برکت بده، فقط به من شلیک کن!، ‏Inside Schwartz‏ و ‏زوئی، دانکن، جک و جین را نوشته است. اولین تجربه سینمایی او نوشتن فیلمنامه جان تاکر باید بمیرد در سال 2006 ‏و از روی جسد او اولین فیلم سینمایی است که سمت کارگردانی آن را بر عهده گرفته است و شاید هم آخرین شان باشد!‏

تصور نمی کنم تمایلی به دیدن ماجراهای بلاهت بار یک مرد، یک مدیوم و یک روح حسود داشته باشید، مرگ نه؟

ژانر: کمدی، فانتزی، عاشقانه. ‏

filmnoir.jpg

‎ ‎فیلم نوآر‎ ‎‏ ‏Film Noir

کارگردان: د. جاد جونز، ریستو توپالوسکی. فیلمنامه: د. جاد جونز. موسیقی: مارک کلر. مدیر فیلمبرداری: رادان ‏پوپوویچ. تدوین: ناموب الفانتین، آندری ماریچیچ. طراح صحنه: ریموند پن. بازیگران(فقط صدا): مارک کلر[سام]، بتینا ‏دوین[آنجلا]، کریستینا نگرت[سامانتا]، ویکتوریا اوتول[سوزان]، جف آتیک[استرن]. 97 دقیقه. محصول 2007 ‏آمریکا، صربستان. ‏

مردی در روی تپه های هالیوود به هوش می آید. در کنار او جسد مامور پلیسی قرار دارد که بر اثر گلوله ای که به ‏پیشانی اش خورده، کشته شده است. مرد می گریزد. در راه اما تلفن همراه او به صدا در می آید و شخصی از آن سوی ‏خط از او به خاطر انجام کاری تشکر کرده و او را سام خطاب می کند: یک کارآگاه خصوصی مشهور! اما با رفتن به ‏دفتر سام مشخص می شود که او کارآگاه خصوصی نیست، بلکه تبهکاری بدنام است. در مراجعت به آپارتمانی که باید ‏منزل او باشد، با زن زیبایی در همسایگی برخورد می کند. زن با او معاشقه می کند، اما بعد با تلفن به فردی از حضور ‏وی در آپارتمان خبر می دهد. پیامد این کار حمله گروهی مسلح برای کشتن سام است. سام می گریزد و با تعقیب سرنخ ‏های موجود پی می برد که همه این قتل ها برای به دست آوردن فیلمی مستهجن است که در آن دختری به قتل می رسد و ‏قاتل کسی نیز جز مردی سرشناس که قصد دارد به هر قیمت که شده، فیلم را به دست آورده و نابود کند. سام که جان ‏خود را در خطر می بیند، فیلم را به دست می آورد، اما هنوز از هویت واقعی خود اطلاعی ندارد….‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

از پیشینه دی. جاد جونز و ریستو توپالوسکی هیچ نمی دانیم و گویا فیلم نوآر اولین تجربه هر دو نفر در نویسندگی، تهیه ‏و کارگردانی است. اما فیلم یک ادای دین به ژانری است که نامش را از آن گرفته و می کوشد تا در قالبی متفاوت-‏انیمیشن- سهمی در احیای آن داشته باشد. فیلم از کلیشه های این نوع خالی نیست، اما ایده جابجایی شخصیت سام روبن ‏کارآگاه با تبهکاری خشن را تا پایان فیلم با مهارت می گستراند و با رمز و رازی که در اطراف آن خلق می کند، همگام ‏با شخصیت اصلی قصه در خوادث درگیر می شود. ‏

فیلم کلاً سیاه و سفید با رگه هایی از رنگ برای متمایز کردن برخی عناصر است که بر تاثیرگذاری آن افزوده و نمادی ‏از جسارت سازندگانش به شمار می رود که چنین مخاطره ای را برای تولید آن پذیرفته اند. فیلم نوآر یک تجربه در ‏سبک، و مضمون است که تماشاگر آشنا به این گونه را می تواند به یاد خواب ابدی بیندازد که سر از دنیای کارتونی ‏فریتز گربه در آورده است[به دلیل صحنه های سکسی اش]. کار فیلمساز با ایده فراموشی نیز با وجود تکراری بودن از ‏بداعت خالی نیست و با انتخاب مک گافینی مانند فیلم هرزه نگار نظرگاه خود مسبت بله هالیوود را نیز به نمایش می ‏گذارد. عجالتاً می شود آن را به عنوان سفری به دره مرگ تماش کرد. دوستداران تریلرهای جنایی نیز می توانند آن را ‏به عنوان قصه خوش ساخت و مهیج تماشا کنند. البته با چشم پوشی از انیمیشن بودن شخصیت های آن!‏

ژانر: انیمیشن. ‏

‏ ‏‎ ‎