همچون هفته های گذشته با انتخاب و معرفی هفت فیلم روز به به پیشواز اکران تابستانی سینماهای جهان رفته ایم….
فیلم های روز سینمای جهان
سکس و شهر Sex and the City
کارگردان: مایکل پاتریک کینگ. فیلمنامه: مایکل پاتریک کینگ بر اساس شخصیت های خلق شده توسط کندیس بوشنل. موسیقی: آرون زیگمن. مدیر فیلمبرداری: جان تامس. تدوین: مایکل برنباوم. طراح صحنه: جرمی کانوی. بازیگران: سارا جسیکا پارکر[کری برادشاو]، کیم کاترال[سامانتا جونز]، کریستین دیویس[شارلوت یورک]، سینتیا نیکسون[میراندا هابز]، کریس نوث[آقای بیگ]، کندیس برگن[انید فریک]، جنیفر هادسن[لوئیس]، دیوید ایگنبرگ[استیو برادی]، اوان هندلر[هری گولدنبلات]، جیسون لویس[جری اسمیت جرود]، ماریو کانتونه[آنتونی مارنتینو]، لینک وهن[ماگدا]، ویلی گرسون[استنفورد بلچ]. 148 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نامزد جایزه بهترین پوستر و تیزر از مراسم گولدن تریلر، نامزد جایزه بهترین فیلم تابستانی از مراسم MTV.
کری برادشاو پس از مدت ها دوستی با آقای بیگ، به آپارتمان بزرگ و گران قیمتی که او خریداری کرده نقل مکان می کنند. مدتی کوتاه بعد آن دو تصمیم می گیرند با همدیگر ازدواج کنند. دوستان کری-سامانتا، شارلوت و میراندا- از این اتفاق خوشحالند. سردبیر مجله Vogue نیز تصمیم به چاپ رپرتاژی از این ازدواج گرفته است. اما همزمان با این واقعه خوش، شارلوت و شوهرش استیو با هم مشکل پیدا می کنند. همین امر باعث می شود تا شارلوت شبی که شوهرش برای دلجویی نزد وی آمده، با بن از بیهودگی ازدواج سخت بگوید. بیگ نیز که خود را آماده پذیرش ازدواج تازه نمی بیند، در آخرین لحظه قرار عروسی را بر هم می زند. کری که سخت آزرده شده، برای فراموش کردن این ماجرا به همراه سه دوست خود به هتلی در مکزیک می روند. بعد از بازگشت نیز با گرفتن یک دستیار زن و عوض کردن آپارتمانش سعی در فراموش کردن بیگ می گیرد. تا اینکه….
چرا باید دید؟
مایکل پاتریک کینگ متولد 1954 اسکرانتون، پنسیلوانیا است. در 1989 با نوشتن و تهیه کنندگی سریال زندگی شیرین کار در تلویزیون را آغاز کرده و با سومین مجموعه اش به نام مورفی براون شناخته شده است. موفقیت و شهرت را با سریال سکس و شهر در 1999 به چنگ آورده که در کنار تهیه 76 قسمت این سریال، نوشتن 23 قسمت و کارگردانی 10 قسمت را نیز به عهده داشته است.کینگ برای تهیه، نوشتن و کارگردانی سریال سکس و شهر 6 بار نامزد و 3 بار برنده جایزه امی، 3 بار برنده جایزه PGA، 3 بار نامزد جایزه اتحادیه کارگردان های آمریکا و 2 بار نامزد جایزه اتحادیه نویسندگان آمریکا شده است. نسخه سینمایی این سریال که این ماه به نمایش در آمده، اولین تجربه سینمایی وی به شمار می رود و در فاصله سریال و فیلم فعلی یک مجموعه تلویزیونی دیگر به نام بازگشت به کارنامه اش افزوده که نامزد جایزه امی بهترین کارگردانی بوده است.
سکس و شهر یک سریال تلویزیونی عادی نیست. بلکه یک پدیده فرهنگی- از نوع پاپ آن البته- محسوب می شود که پخش آن از 6 ژوئن 1998 آغاز و در 22 فوریه 2004 به پایان رسید. کل سریال 94 اپیزود بود که در 6 فصل به نمایش در آمد و طرفداران بسیار زیادی در سراسر دنیا پیدا کرد. ماجراهای چهار دختر نیویورکی که از زبان برادشاو روایت می شود و هر کدام از آنها نماینده نوعی نگاه و فلسفه به مقوله سکس و عشق بودند، خیلی زود گل کرد. هر مردی زن دلخواه خود را در قالب یکی از آنها پیدا کرد و بسیاری از زن ها آرزو کردند تا جسارت و حتی موقعیت آنها را داشته باشند. مخصوصاً سامانتا که که بر خلاف بقیه دخترها عاشق سکس بود. طبیعی است در سیستم هالیوود که باید از آب کره گرفت و هر ایده ای را تا زمان نخ نما شدنش استفاده کرد، خیلی زودتر از اینها باید نسخه سینمایی سکس و شهر تولید می شد. و در واقعیت هم همین اتفاق قرار بود بیفتد. یعنی در سال 2004 و با فاصله ای اندک از اتمام سریال باید نسخه سینمایی جلوی دوربین می رفت، اما به توافق نرسیدن با کیم کاترال بر سر مبلغ قرارداد باعث شد تا پروژه به تعویق بیفتد. سرانجام فیلم با بودجه ای 65 میلیون دلاری به مرحله تولید رسید و قرار است تا یکی از پرفروش ترین فیلم های تابستان امسال باشد. فروش 56 میلیون دلاری هفته اول نیز نوید دهنده عاقبتی خوش است، اما فیلم در مقایسه با سریال آش دهان سوزی نیست. حتی دوپاره به نظر می رسد و انگار دو قسمت از سریال است که گسترش یافته و سر هم شده تا تبدیل به فیلم دو ساعت و نیمه شود.
البته ایده انتقال سریال- که هنوز در برخی از کانال ها در حال پخش یا تکرار پخش است- به روی پرده از نظر تجاری، تصمیم درستی بوده، اما کم نیستند کسانی که سریال را شاید ندیده باشند و برای آشنایی ا شخصیت چهار زن قصه دچار مشکلاتی هم بشوند. به همین خاطر در برخی جاها ارجاع هایی به سریال نیز شده و حتی با دیگر کارهای بازیگران نیز شوخی هایی صورت گرفته مانند دوش گرفتن میراندا هابز که یادآور بازی او در آگهی های شامپو هد اند شولدر است.
با این حال شخصاً ترجیح می دهم برخی اپیزودهای سریال را دوباره تماشا کنم و از دیالوگ های بی پروای آن و شخصیت سامانتا لذت ببرم تا فیلمی کم و بیش بی معنی و نه چندان لذت بخش که در نهایت نمایشگر زندگی همه زن های واقعی نیویورک نیست و تنها زندگی طبقه بالا و مرفه را تصویر می کند. البته فراموش نمی کنم که طبقه کارگر هم در نهایت دوست دارد لباس بورژواها را بپوشد، از غذای آنها بخورد و تفریحات آنها را داشته باشد!
ژانر: کمدی، عاشقانه.
روز کلمبوس Columbus Day
نویسنده و کارگردان: چارلز بورمیستر. موسیقی: مایکل ای. لوین. مدیر فیلمبرداری: خولیو ماچات. تدوین: جک پوشینسکی. طراح صحنه: لیندا برتون. بازیگران: وال کیلمر[جان]، مارج هلگنبرگر[آلیس]، ویلمر والدراما[مکس]، باب جی تامپسون[استبان]، اشلی جانسون[آلانا]، لوبو سباستین[جیمی اسپینوزا]، مایکل موهنی[کارآگاه دانیلز]، مارک کلی[لئونارد]، شلی مالیل[بابول]، ریچارد ادسون[مانی]، شون بلیکمور[والترز]. 90 دقیقه. محصول 2008 آمریکا.
جان بعد از آخرین و بزرگ ترین سرقت خود، تصمیم به فروش مال مسروقه گرفته است. اما پلیس به شدت در تعقیب اوست و همدست ها و صاحبان اموال مسروقه نیز در تعقیب وی هستند. جان برای در امان ماندن از رفتن نزد دوست دخترش خودداری کرده و به اکو پارک می رود. با استفاده از تلفن های داخل پارک سعی می کند تا مالخرها را یافته و کیف دستی مسروقه را به فروش برساند. همزمان با پسربچه سیاه پوستی برخورد می کند که در پارک به تنهایی می گردد. تماس جان او را به این نتیجه می رساند که پارک و تلفن های وی زیر نظر پلیس و تبهکاران است. بنابر این با تعویض مرتب جا در پارک سعی در پنهان شدن دارد. همزمان با دخترش نیز تلفنی تماس می گیرد. او از همسرش جدا شده و دخترش که اکنون فرزندی نیز دارد، خود را نیازمند حمایت او می داند. جان با همسرش که شغلی به عنوان تلفنچی یافته تماس می گیرد و از او می خواهد تا بار دیگر در کنار هم جمع شوند. اما آلیس به او اطمینان ندارد. جان بالاخره موفق می شود تا واسطه اش را راضی به تماس با مالخری بدنام به اسم جیمی اسپینوزا بکند. همزمان آلیس را نیز راضی می کند تا با وی نزد دخترش بیاید. در لحظه معهود اسپینوزا سر رسیده و معامله انجام می شود. اما لحظه ای بعد اسپینوزا توسط پلیس دستگیر می شود. در حالی که جان و آلیس از آنجا دور می شوند….
چرا باید دید؟
روز کلمبوس اولین فیلم بلند چارلز بورمیستر است که با نمایش فیلم کوتاه مصاحبه در جشنواره سندنس شناخته شد. مصاحبه فیلم محبوب تماشاگران آخرین جشنواره سندنس بود و بورمیستر تا پیش از آن تنها یک فیلم مستند دیگر به نام سلطان خیابان ششم-برنده جایزه داوران جشنواره بوستون- در 2003 ساخته بود. فیلمنامه روز کلمبوس از میان 30 فیلمنامه برتر انتخاب شده از میان 5500 اثر عرضه شده به انجمن فیلمنامه نویسی چسترفیلد، برگزیده شد و کمک های وال کیلمر سهمی اساسی در ساخت آن ایفا کرده است. بورمیستر به عنوان یکی از خوش آتیه ترین فیلمنامه نویسان امروز هالیوود شناخته می شود که تا امروز دو بورسیه با ارزش-از جمله بورسیه دانشگاه تگزاس که از سوی انجمن جیمز ای. میچنر اهدا می شود- را به دست آورده و با درجه ممتاز از همین دانشگاه فازغ التحصیل شده است.
روز کلمبوس یا کلمب-جشن روز 12 اکتبر به خاطر رسیدن کریستف کلمب به آمریکا در سال 1492- را می شود در میان فیلم های مستقل قرار داد. فیلمی که با 7 میلیون دلار ساخته شده و قرار است اندکی رئالیسم را چاشنی فیلم های دزد و پلیس بکند.
وال کیلمر که برای بازی در نقش سارقی پا به سن گذاشته و صاحب نوه گریمی سنگین را پذیرفته، انتخابی شایسته برای نقش اصلی فیلم است. اما مجال زیادی برای نشان دادن توانایی های خود نمی یابد. پارک خیلی زود جذابیت خود را برای تماشاگر از دست می دهد و ساختار ضد اکشن اتخاذ شده از سوی کارگردان که صحنه های سرقت و پر هیجان به شکل فلاش بک های کوتاه نمایش می دهد، فیلم را از نفس می اندازد. تماس های تلفنی مکرر جان با افراد مختلف قرار است دریچه ای به سوی آشنایی با او، گذشته اش و آینده اش باز کند. او یک مرد خانواده است. از آدم کشی لذت نمی برد و حتی زمانی که همدست خیانتکارش را زخمی می کند، از کشتن او بعد از دیدن عکس فرزندش چشم می شود. او نیز صاحب خانواده ای بوده و اینک خود را محتاج به پیوستن آنها می داند. همسرش ابتدا نمی پذیرد، اما سرانجام با وی همراه می شود. می داند که جان دست از دزدی برنداشته، اما ته دلش ارزو می کند این آخرین کار او باشد و هست. پایان همدلی برانگیز فیلم و اینکه تماشاپر آرزو می کند جان بگریزد-که می گریزد- نشان دهنده ساختار متین و امیدوار کننده آن است. یقین دارم کار بعدی بورمیستر با استفاده از بودجه مناسب تر و گروه بهتر، می تواند منجر به خلق فیلمی بزرگ و به یاد ماندنی شود. اما این فکر نباید مانع از تماشای همین فیلم زیبا و کوچک شود!
ژانر: جنایی، درام، مهیج.
عصر ظلمت L’ge des ténèbres
نویسنده و کارگردان: دنیس آرکاند. موسیقی: فیلیپ میلر. مدیر فیلمبرداری: گی دوفو. تدوین: ایزابل ددیو. طراح صحنه: فرانسوا سگوین. بازیگران: مارک لبرش[ژان مارک لبلان]، دایان کروگر[ورونیکا استار]، سیلوی لئونار[سیلوی کورمیه-لبلان]، کارولین نرون[کارول بیگار-بورکه]، روفوس وینرایت[شاهزاده/خواننده اپرا]، ماشا گرنون[بئاتریس]، اما د کونه[کارین تندانس]، دیدیه لوسین[ویلیام شروبن]، روزالی ژولین[لورانس]، هوگو ژیرو[توروالد]، آندره رابیتیل[ژیل]، پی یر کورزی[پی یر]، یوهانه مری ترمبلی[کنستانس لازور]. 104 دقیقه. محصول 2007 کانادا. نام دیگر: The Age of Ignorance، Days of Darkness. نامزد جایزه بهترین کارگردانی-بهترین بازیگر مرد/مارک لابرش و بهترین فیلمنامه از مراسم Genie، نامزد جایزه بهترین کارگردانی-بهترین چهره پردازی-بهترین فیلم سال-بهترین بازیگر زن/سیلوی لئونار و بهترین فیلمنامه از مراسم Jutra.
ژان مارک لبلان در مرکز خدمات اجتماعی کار می کند. ظاهراً زندگی راحتی دارد. خانه بزرگ، دو دختر و همسری موفق که در شغل املاک هر لحظه ترقی می کند. تنها عضو باقیمانده خانواده ژان مارک- مادرش- بیمار و مشرف به موت است. او که از سوی همسرش توجه چندانی نمی بیند، دست به خیال پردازی زده و در عالم خیال با زن های متعددی عشق بازی می کند. تا اینکه همسرش جایزه ای دریافت کرده و او و دخترهایش را برای تصاحب پستی بالاتر در تورنتو ترک می کند. مادر ژان نیز فوت می کند و او تنهاتر می شود. او برای پر کردن این خلا سعی می کند با زن دیگری آشنا شود. اما تجربه اش با بئاتریس بیش از اندازه خیال پرداز نیز ناموفق می ماند. همسرش که تورنتو را نپسندیده، بازمی گردد. اما این بار ژان مارک او را ترک و به خانه پدری متروکه اش در کنار دریا می رود…
چرا باید دید؟
آرکاند تا پیش از موفقیت چشمگیر سقوط امپراطوری آمریکا بیشتر به عنوان مستندسازی سیاسی و جنجالی- بهتر بگوییم دردسرساز- مشهور بود. دنیایی که او در فیلم هایش ترسیم می کند به شکل علاج ناپذیری فاسد و رو به زوال است و فیلم هایش تمی نیهیلیستی و طنزی کلبی مسلکانه دارند. در کارنامه اش 34 جایزه معتبر به چشم می خورد و اینها نشان از پذیرفته شدن سبک طنز تلخ او و نگاهش به دنیا دارد. این بار نیز به سراغ آدمی معمولی و در آستانه فروپاشی رفته است.
مردی که در اداره خدمات اجتماعی کار می کند و باید به دیگران کمک کند، اما درد و رنج و مشکلات شخصی اش از آنها کمتر نیست. با رئیس اش، همسرش، فرزندانش و همه چیز و همه کس مشکل دارد. آدم ماشینی هایی که او را درک نمی کنند. دچار کمبودهای احساسی و جنسی است، و از این رو تبدیل به یک والتر میتی امروزی شده و دست به خیال پردازی می زند. آرزو دارد مشهور باشد. حرف هایش حکم نظریه ها فیلسوفان را داشته و صاحب قدرتی باشد تا از مسببین همه ناراحتی هایش انفقام بگیرد. در عالم خیال معشوقه هایی دارد که همه مقهور قدرت های اویند، اما در عالم واقعیت تنها زنی که می یادب بئاتریس خیال باف تر از خودش است که در دوران شوالیه ها زندگی می کند و خانه اش را مانند فیلم ارباب حلقه های تزئین کرده است. او در پایان از همه اینها می گریزد و مانند تابلوی طبیعت بیجان سزان زندگی در سکون و آرامش را انتخاب می کند.
فیلم واجد طنزی گیرا و دارای تفکر است که موقعیت رو به زوال انسان امروزی را به تصویر می کشد. به ژان مارک می خندیم، اما همه ما ژان مارک هایی بیش نیستم. خسته و فرسوده از زندگی در جنگل شهرها که سایه های تیره تهدید در افق ما را به بازگشت عصر ظلمت بشارت می دهد. توصیه می کنم این فیلم به یاد ماندنی و کامل کننده سه گانه آرکاند را ببینید. کسانی که دو قسمت پیشین را دیده اند نیاز به توصیه من ندارند. البته برخی نیز ممکن است بعد از دیدن قسمت نهایی آن را تحت تاثیر قسمت اول بدانند!
ژانر: کمدی.
عمارت چکاوک ها La Masseria delle allodole
نویسنده و کارگردان: پائولو و ویتوریو تاویانی. موسیقی: جولیانو تاویانی. مدیر فیلمبرداری: جوزپه لانچی. تدوین: روبرتو پرپیانانی. طراح صحنه: آندرئا کریسانتی. بازیگران: پاز وگا[نونیک]، موریتز بلیبترئو[فرزان]، آلساندرو پرزیوسی[اگون]، آنجلا مولینا[ایسمنه]، آرسینه خانجیان[آرمینه آواکیان]، محمد بکری[ناظیم]، چکی کاریو[آرام آواکیان]، آندره دوسولیه[سرهنگ آرکان]. 122 دقیقه. محصول 2007 ایتالیا، فرانسه، بلغارستان، اسپانیا، انگلستان. نام دیگر: La Casa de las alondras، Le Mas des alouettes، The Lark Farm. نامزد روبان نقره بهترین طراحی صحنه از سندیکای نویسندگان سینمایی ایتالیا.
در سال 1915 ایتالیا به حمایت از فرانسه علیه اتریش و عثمانی وارد جنگ می شود. آسادور قصد دارد بعد از مرگ پدرش برای دیدار از خانواده به ترکیه برود. اما در ترکیه اوضاع به هم ریخته است. حزب ترک های جوان و دولت عثمانی که اقلیت های موجود در ترکیه-از جمله ارامنه- را مخل امنیت داخلی می داند، تصمیم به از میان بردن آنان می گیرد. همزمان افسری ترک که عاشق نونیک شده از وی می خواهد قبل از آغاز قتل عام با او بگریزد. نونیک نمی پذیرد. بزرگ خانواده آنها، آرام برای آسادور و دیگر ارامنه در عمارت چکاوک ها-مزرعه موروثی شان- پناه می گیرند. اما گروهی از افسران وابسته به ترک های جوان با تمرد از دستور فرمانده خود سرهنگ ارکان با راهنمایی ناظیم گدا به آنجا رفته و همه مردها را به قتل می رسانند. سپس زن ها و بچه های مونث را به سوی آلپا می رانند. بسیاری از آنان در میان راه از گرسنگی و بیماری می میرند. برخی به دلیل کوشش برای فرار کشته می شوند. و تعدادی از زنان باقیمانده نیز مورد تجاوز سربازهای ترک قرار می گیرند. در طول راه افسری جوان به نام فرزان شیفته نونیک می شود. نونیک خود را به وی تسلیم و ازفرزان می خواهد اگر اجازه ندهد وی را شکنجه کنند. همزمان ایسمنه و ناظیم که از خیانت خود پشیمان شده، با کمک پول های رسیده از ایتالیا سعی در رشوه دادن به نگهبان ها و فراری دادن آرسینه، نونیک و کودکان می کنند. اما در حین فرار نونیک به دام افتاده و فرزان طبق قولی که به او داده بود، وی را می کشد. جنگ به پایان می رسد و فرزان در دادگاهی که برای محاکمه جنایتکاران جنگی تشکیل شده علیه نسل کشی ارامنه شهادت می دهد. اما پرونده بدون رسیدن به نتیجه ای تعلیق می شود…
چرا باید دید؟
برادران تاویانی-پائولو متولد 1931 و ویتوریو متولد 1929- سن مینیاتو دی پیزا، توسکانی هستند. پاتولو در دانشگاه پیزا هنر و ویتوریو حقوق خواندند. تا اینکه با دیدن فیلم پاییزا ساخته روبرتو روسلینی مجذوب سینما شدند. پس از نوشتن و ساختن فیلم های کوتاه در 1962 اولین فیلم بلندشان مردی برای سوزاندن را ساختند و با همین فیلم موفق شدند تا جایزه سندیکای منتقدان فیلم ایتالیا را در جشنواره ونیز به دست آورند. از آن روز تاکنون دو برادر به فیلمسازی مشترک ادامه داده و نزدیک به 20 فیلم سینمایی و تلویزیونی ساخته اند. حاصل چهار دهه فیلمسازی دو جایزه از جشنواره برلین، نخل طلا و جایزه فیپرشی از جشنواره کن، 5 جایزه دیوید دوناتللو، دو جایزه از جشنواره ونیز وده ها جایزه از جشنواره های معتبر بین المللی است. برادران تاویانی در ایران نیز به واسطه نمایش میشل مقدس یک خروس داشت، پدر ارباب، کائوس و صبح بخیر بابل فیلمسازانی آشنا و دارای دوستدارانی هم هستند که فیلم های متاخرشان شانس نمایش عمومی در ایران پیدا نکرده است.
این دو برادر در قرن تازه تنها 1 فیلم تلویزیونی و 1 مینی سریال ساخته اند و پس از شش سال وقفه عمارت چکاوک ها یا مزرعه چکاوک ها را با اقتباس از رمان آنتونیا ارصلان جلوی دوربین برده اند که می تواند خو کردگان به فیلم های پر رمز و راز پیشین شان را اندکی-فقط اندکی- دلسرد کند. با این حال فیلم به عنوان یکی از منصفانه ترین نگاه ها به اولین نسل کشی بزرگ قرن بیستم واجد ارزش و اهمیتی خاص است.
در فاصله سال های 1915 تا 1918 بر اساس آمارهای مختلف بین 600 هزار تا 2 میلیون و 500هزار ارمنی توسط ترک ها به قتل رسیدند. حل مسئله ارمنی ها که هم اکنون نیز مورد مناقشه دولت ترکیه با اتحادیه اروپا وارامنه است، از وقایع دردبار و خونین قرن بیستم است که بر خلاف نسل کشی یهودیان امکان انعکاس گسترده روی پرده سینما را نیافته است. عمارت چکاوک ها را در کنار آرارت اتوم اگویان می شود جدی ترین فیلم ها در این باره ارزیابی کرد. برادران تاویانی کوشیده اند تا مانند منبع اقتباس خوب از ترسیم سیمای درست ترک ها غافل نشوند. اتفاقی که می تواند باعث پذیرش فیلم و حتی خود موضوع از سو ترک ها شده و دست از حنایت از عمل اشتباه چپدران خود بردارند.
فیلم مانند باغ فینتزی کونتینی دسیکا حول یک مکان می چرخد و زندگی یکی دو نسل از اعضای یک خانواده را در هنگامه این واقعه ضد انسانی تصویر می کند. اینکه چگونه زندگی صلح آمیز و آرام خانواده آواکیان توسط ترک ها نابود می شود، یک تراژدی واقعی است که نمایش آن برای درس گرفتن دیگران لازم و ضروری است. برادران تاویانی فیلم را با بودجه ای 10 میلیون یورویی و به شکلی شکیل ساخته اند که عمارت چکاوک ها سهم اصلی را در روایت آن - خانه به عنوان نمادی از ریشه آدمی و هویت او- بازی می کند. اگر از ماجرای کشتار ارامنه آگاهی زیادی ندارید، فیلم می تواند در قالب داستان دو عشق نافرجام نونیک به دو افسر ترک اطلاعات ارزنده ای به شما بدهد. دوستداران تاویانی ها نیز دلایل محکمی برای دیدن فیلم دارند که نیاز به برشمردن آنها نیست!
ژانر: درام.
با هم، فقط همین Ensemble, c’est tout
کارگردان: کلود بری. فیلمنامه: کلود بری بر اساس رمان آنا گاوالدا. موسیقی: فردریک بوتون. مدیر فیلمبرداری: آنیس گودار. تدوین: فرانسوا گیدیگه. طراح صحنه: لوران اُت، هوانگ تانه آت. بازیگران: اودری تاتو[کامیل فوکه]، گیوم کانه[فرانک]، لوران استوکر[فیلیبرت مارکه د لا توبلیه]، فرانسواز برتن[پولت]، فرمن ریشار[مامادو]، بئاتریس میشل[کارین]، کاهنا سایقی[سامیه]، هلن سورگر[ایوون]، آلن ساش[دکتر]. 97 دقیقه. محصول 2007 فرانسه. نام دیگر: Hunting and Gathering. برنده جایزه بهترین بازیگر مرد/گیوم کانه از جشنواره فیلم های عاقانه شربورگ، برنده جایزه بهترین بازیگر تازه کار/لوران استوکر و نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد/لوران استوکر و بهترین فیلنامه اقتباسی از مراسم سزار، برنده جایزه بازیگر سال/گیوم کانه از مراسم NRJ Ciné.
کامیل که شغلی به عنوان نظافتچی پیدا کرده، در طبقه زیر شیروانی آپارتمانی بزرگ زندگی می کند. یک شب هنگام باگشت به خانه با فیلبرت-یکی از ساکنان آنجا- آشنا می شود. به زودی رابطه ای دوستانه میان آن دو شکل می گیرد و فیلبرت بعد از بیماری کامیل از او می خواهد تا در آپارتمان وی زندگی کند. اما فیلبرت با فرانک نیز هم خانه است و به نظر می رسد فرانک از این اتفاق چندان خوشحال نیست. کامیل که در کنار کار خود به شکل آماتور نقاشی می کند، به زودی با فضا کنار می آید. فیلبرت نیز که فروشنده کارت پستال است بعد از آشنایی با دختری زیبا تصمیم به بازی در تئاتر می گیرد و شروع به درمان لکنت خویش می کند. فرانک که در رستوران بزرگ اشپزی می کند، روزهای تعطیلی خود را به سکس با دخترها و رسیدگی به مادربزرگش می پردازد. تا اینکه مادربزرگش بیمار و به خانه سالخوردگان فرستاده می شود. پس از مدتی کامیل و فرانک با همدیگر دوست می شوند و کامیل از او می خواهد تا از مادربزرگش نگهداری کند. اما مادربزرگ فرانک فردای روز بازگشت به خانه فوت می کند. بعد از دفن وی، فرانک که کسی را ندارد تصمیم به رفتن از پاریس می گیرد. اما در روز حرکت کامیل به ایستگاه رفته و از او می خواهد تا با وی بماند…
چرا باید دید؟
کلود لانگمان بری متولد 1934 پاریس است. ابتدا بازیگر بود و بعدها به کارگردانی-همچنین تهیه کنندگی و فیلمنامه نویسی- روی آورد. اولین فیلمش مرغ نام داشت که در 1962 برنده جایزه اسکار بهترین فیلم کوتاه زنده شد. دو سال بعد اپیزودی فیلم بوسه ها را با نام بوسه در 16 سالگی را و اپیزود شانس جنگجو را از فیلم شانس در عشق کارگردانی کرد. سرانجام در 1967 اولین فیلم بلندش به نام پیرمرد و بچه را با شرکت میشل سیمون درباره دوستی میان پسربچه ای یهودی و پیرمردی روستایی-طرفدار پتن و ضد یهود- در اثنای جنگ جهانی دوم، جلوی دوربین برد که 3 جایزه از جشنواره برلین به چنگ آورد. رگه های کمدی موجود در آثار اولیه بری با فیلم های بعدی پر رنگ تر شد. با من ازدواج کن! با من ازدواج کن! یا مرد با روابط زیاد، سکس شاپ، مرد قرن، اولین بار و یک لحظه دیوانه وار همه در ژانر کمدی قرار داشتند که گاه ته رنگی از درام یا رومانس به خود می گرفتند. تا اینکه در 1980 با فیلم دوستت دارم پیرنگ عاشقانه فیم هایش رو ه پر رنگ تر شدن گذاشت و با خداحافظ عروسک در 1983 تمایل وی به سوی درام های صرف نیز آشکار شد. حاصل این تمایلات در سال های بعد نقاط اوجی چون ان دو فلوره و مانون چشمه ها، اورانوس و ژرمینال و در 1997 لوسی اوبراک-یکی از بزرگ ترین نام ها در نهضت مقاوت فرانسه- بود. این 5 فیلم که جزو تولیدات عظیم و موفق سینمای فرانسه نیز محسوب می شوند، کلود بری را به جایگاه فیلمسازی بزرگ و صاحب سبک و با شهرتی بین المللی رساندند. جایزه بافتا، نامزدی خرس طلای برلین و سزار با این فیلم ها به کارنامه هنری او اضافه شدند. بری پس از این دوره باشکوه، با فیلم درهم شکسته(1999) بار دیگر به سراغ کمدی های عاشقانه رفت و تا امروز فیلم های زن خدمتکار، یکی می ماند یکی می رود و با هم، فقط همین را کارگردانی کرده است.
با هم، فقط همین که با نام نچسب شکار و جمع آوری پخش جهانی یافته، با وجود بهره مندی از بازیگرانی خوب و داستانی از یک خانواده جایگزین اروپایی و حتی با ته رنگی نامحسوس از عشق سه نفره، در اندازه های کارنامه بری نیست. شاید علت را لازم باشد در قالب درام عاشقانه آن جستجو کنیم. و از همه مهم تر پرداخت نشدن معقول و به اندازه رابطه کامیل و فرانک که تماشاگر نیز گاه در وجود عشق میان آن دو شک می کنند. آنها فقط با همند و همین!
فیلم هم قرار نیست که یک داستان عاشقانه معقول میان دو جنس مخالف باشد. اقتباس بری از کتاب پرفروش گاولدا هوشمندانه است، اما پایان کلیشه ای آن چندان به مذاق من سازگار نیست. رابطه میان مادربزگ فرانک و کامیل پذیرفتنی تر و انسانی تر است و حتی رابطه او با فیلبرت که هرگز در او به چشم یک زن نمی نگرد. شاید اگر کمی طنز و کمدی به فیلم افزوده می شد، این حدیث تنهایی انسان امروزی در قلب فرانسه متمدن را که کار روزانه اسیرشان کرده، فرجامی بهتر از این داشت. اما برای تماشاگر فرانسوی فیلم آینه ای راست نماست که تصویر خود را در آن می بیند و شاید افسوسی هم بر جوانی خویش بخورد!
ژانر: درام، عاشقانه.
از روی جسد او Over Her Dead Body
نویسنده و کارگردان: جف لاول. موسیقی: دیوید کیتای. مدیر فیلمبرداری: جان بیلی. تدوین: مت فرایدمن. طراح صحنه: کوری لورنزن. بازیگران: اوا لونگوریا پارکر[کیت]، پل راد[هنری]، لیک بل[اشلی]، جیسون بیگز[دان]، لیندسی اسلوآن[کلوئی]، استفن روت[مجسمه ساز]. 95 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: How I Met My Boyfriend’s Dead Fiancée، Over My Dead Body.
کیت و هنری تصمیم به ازدواج دارند، اما در روز عروسی کیت بر اثر سانحه افتادن مجسمه یخی یک فرشته روی او، می میرد. یک سال بعد، هنری که هنوز از این ماجرا ناراحت است، بر اثر اصرار ها و توصیههای خواهرش کلوئی می پذیرد تا از کمک یک مدیوم دارای قدرت روانی به نام اشلی استفاده کند. کلوئه دفتر خاطرات کیت را به اشلی می دهد تا از اطلاعات آن استفاده کند. هنزی ندانسته تحت تاثیر قرار می گیرد، اما این تاثیر به زودی از دایره رابطه عادی آندو خارج و هر دو عاشق یکدیگر می شوند. اما مشکل زمانی آغاز می شود که روح کیت بر اشلی ظاهر شده و مراتب ناخشنودی خود را از این اتفاق اعلام می کند…
چرا باید دید؟
اگر می خواهید بدانید یک ایده دبش هالیوودی چگونه می تواند تبدیل به زباله شود، به تماشای این فیلم بروید!
در سرتاسر 95 دقیقه فیلم بسیار سعی کردم اندکی با فیلم همراه شوم، به شوخی های لایتچسبک آن بخندم و اندکی با شخصیت هایش همدلی کنم. اما نشد که نشد!
از روی جسد او که از روی کتابی پرفروش و با بودجه ای 10 میلیون دلاری ساخته شده، قرار بوده تا نسخه کمیک تر و به روز تر بهشت می تواند منتظر بماند یا روح باشد، اما در نهایت به فیلمی خسته کننده بدل شده که انتخاب غلط بازیگران نیز آن را به فاجعه مبدل کرده است. حتی انتخاب جیسون بیگز که با شیرینی آمریکایی به شهرت رسید، نتوانسته ذره ای بر بار کمدی فیلم بیفزاید. در عوض آن را به کمدی اشتباهات در تولید فیلم تبدیل کرده است.
جف لاول با نوشتن قسمت هایی از سریال نمایش جورج کارلین در 1994 وارد تلویزیون شده و تا سال 2006 سریال های متعددی از جمله سایبیل، نمایش درو کری، به این خانه برکت بده، فقط به من شلیک کن!، Inside Schwartz و زوئی، دانکن، جک و جین را نوشته است. اولین تجربه سینمایی او نوشتن فیلمنامه جان تاکر باید بمیرد در سال 2006 و از روی جسد او اولین فیلم سینمایی است که سمت کارگردانی آن را بر عهده گرفته است و شاید هم آخرین شان باشد!
تصور نمی کنم تمایلی به دیدن ماجراهای بلاهت بار یک مرد، یک مدیوم و یک روح حسود داشته باشید، مرگ نه؟
ژانر: کمدی، فانتزی، عاشقانه.
فیلم نوآر Film Noir
کارگردان: د. جاد جونز، ریستو توپالوسکی. فیلمنامه: د. جاد جونز. موسیقی: مارک کلر. مدیر فیلمبرداری: رادان پوپوویچ. تدوین: ناموب الفانتین، آندری ماریچیچ. طراح صحنه: ریموند پن. بازیگران(فقط صدا): مارک کلر[سام]، بتینا دوین[آنجلا]، کریستینا نگرت[سامانتا]، ویکتوریا اوتول[سوزان]، جف آتیک[استرن]. 97 دقیقه. محصول 2007 آمریکا، صربستان.
مردی در روی تپه های هالیوود به هوش می آید. در کنار او جسد مامور پلیسی قرار دارد که بر اثر گلوله ای که به پیشانی اش خورده، کشته شده است. مرد می گریزد. در راه اما تلفن همراه او به صدا در می آید و شخصی از آن سوی خط از او به خاطر انجام کاری تشکر کرده و او را سام خطاب می کند: یک کارآگاه خصوصی مشهور! اما با رفتن به دفتر سام مشخص می شود که او کارآگاه خصوصی نیست، بلکه تبهکاری بدنام است. در مراجعت به آپارتمانی که باید منزل او باشد، با زن زیبایی در همسایگی برخورد می کند. زن با او معاشقه می کند، اما بعد با تلفن به فردی از حضور وی در آپارتمان خبر می دهد. پیامد این کار حمله گروهی مسلح برای کشتن سام است. سام می گریزد و با تعقیب سرنخ های موجود پی می برد که همه این قتل ها برای به دست آوردن فیلمی مستهجن است که در آن دختری به قتل می رسد و قاتل کسی نیز جز مردی سرشناس که قصد دارد به هر قیمت که شده، فیلم را به دست آورده و نابود کند. سام که جان خود را در خطر می بیند، فیلم را به دست می آورد، اما هنوز از هویت واقعی خود اطلاعی ندارد….
چرا باید دید؟
از پیشینه دی. جاد جونز و ریستو توپالوسکی هیچ نمی دانیم و گویا فیلم نوآر اولین تجربه هر دو نفر در نویسندگی، تهیه و کارگردانی است. اما فیلم یک ادای دین به ژانری است که نامش را از آن گرفته و می کوشد تا در قالبی متفاوت-انیمیشن- سهمی در احیای آن داشته باشد. فیلم از کلیشه های این نوع خالی نیست، اما ایده جابجایی شخصیت سام روبن کارآگاه با تبهکاری خشن را تا پایان فیلم با مهارت می گستراند و با رمز و رازی که در اطراف آن خلق می کند، همگام با شخصیت اصلی قصه در خوادث درگیر می شود.
فیلم کلاً سیاه و سفید با رگه هایی از رنگ برای متمایز کردن برخی عناصر است که بر تاثیرگذاری آن افزوده و نمادی از جسارت سازندگانش به شمار می رود که چنین مخاطره ای را برای تولید آن پذیرفته اند. فیلم نوآر یک تجربه در سبک، و مضمون است که تماشاگر آشنا به این گونه را می تواند به یاد خواب ابدی بیندازد که سر از دنیای کارتونی فریتز گربه در آورده است[به دلیل صحنه های سکسی اش]. کار فیلمساز با ایده فراموشی نیز با وجود تکراری بودن از بداعت خالی نیست و با انتخاب مک گافینی مانند فیلم هرزه نگار نظرگاه خود مسبت بله هالیوود را نیز به نمایش می گذارد. عجالتاً می شود آن را به عنوان سفری به دره مرگ تماش کرد. دوستداران تریلرهای جنایی نیز می توانند آن را به عنوان قصه خوش ساخت و مهیج تماشا کنند. البته با چشم پوشی از انیمیشن بودن شخصیت های آن!
ژانر: انیمیشن.