رگ گیری

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

موضوع بیماری‌ام تقریبا یک بحث عمومی در بند 3 کارگری شده است، چه در میان زندانیان سیاسی و چه عادی و حتی خارج از زندان. هر کس می‌رسد حالم را می‌پرسد و اوضاع و احوال کمر و پایم را. مصاحبه مهدی حسابی سروصدا کرده است و به این دلیل در هر گفت و گوی تلفنی پرسش اول در مورد وضعیت جسمی من است. بعید نیست حاج کاظم یا علیمحمدی، رئیس یا معاونش مرا احضار کنند و به کنکاش در این زمینه بپردازند.

 محور مصاحبه ی مهدی عدم رسیدگی پزشکی به اوضاع واحوال من بوده است. او از دو ماهی گفته که زمان گذشته اما تست ورزش انجام نشده است.- البته مهدی آزمایش استرس را مطرح کرده و در کنارش یک ماهی که جواب آزمایش خون در خصوص تیروئیدم نیامده است. اما خیالم راحت است چون اگر احضارم کنند دست بالا را نخواهند داشت، چون از یک سو این من نبوده‌ام که از داخل زندان، آن هم زمان محدود تلفن ، مصاحبه کرده‌ باشم و از سوی دیگر تمام حرف‌های مطرح شده در رسانه ها بیان حقایق بوده است و مستند به مدارک لازم. این امر بسیار محتمل است که مقام های امنیتی و مسوولان زندان حال و احوال مرا از طریق گرامی جویا شده باشند و درد شدیدی که می‌کشم تا خودم را از حسینیه به زیر هشت برسانم.

 در زندان، هر کسی که می‌رسد نسخه‌ای برایم می‌پیچد. مهم‌ترین نسخه کماکان گرفتن رگ است توسط افراد وارد راه یافته به زندان یا تخصص گرفته در دوران حبس! اقدامی امروز که مرا دید خبر داد که فردی که قولش را داده بودند، پنج شش روزی است که به مرخصی رفته و پس از بازگشت از او خواهند خواست که کار رگ‌گیری را به سرعت انجام دهد. پس موضوع ترس از آمدن نزد زندانیان سیاسی اصلا مطرح نبوده است. دیگران هم معتقدند که خون در رگ های پایم جمع شده یا دلمه بسته و مسیر حرکت خون در رگ ها را مسدود کرده، و مشکل اصلی بیماری من و دردهای توانفرسایم از آنجاست. به هر حال ناچارم که این نسخه را هم بپیچم، هرچند که اگر دست خودم باشد بیش از توجه به درمان سنتی به درمان علمی تکیه می کنم و توصیه پزشکان دانشگاه دیده-؛ هر چند آمدن پزشکان متخصص به زندان و ویزیت شدن توسط آنان دست کم یک ماه زمان می برد. تاکنون هم پزشکان عمومی مختلف معاینه ام کرده اند و هم پزشک های ارتوپد و پزشک مغز و اعصاب. آن ها هر یک بر روی یک مساله ی خاص تاکید دارند و هر کدام نسخه‌ی مخصوص خود را ‌نوشته و بر روی روش درمان خاص خویش تکیه کرده اند؛ اما کارشان یک نقطه ی مشترک داشته است، تداوم درد و باز هم درد. اوضاع بیرون هم همین است، هر کس که تماس مستقیم دارد یا غیرمستقیم، جویای احوال من است و به قول خودشان همه “دست به دعا”.

حبیب از مسافرت خارج بازگشته است و از اوضاع بیرون می‌گوید و تشدید تحریم های اقتصادی و حالا تحریم بر روی شرکت های کشتیرانی دولتی و کشتی‌های باربری ایران. در ظاهر جمهوری اسلامی اکنون چاره را در آن دیده است که کشتی‌های خود را اجاره دهد و از کشتی های دیگران بهره ببرد تا کمتر مشمول تحریم شود. در ترابری هوایی هم اوضاع این چنین است. فروش پنج فروند توپولف روسی به ایران هم به دلیل آمریکایی بودن موتور آنها منتفی شده و باز بحث دستیابی به ایرباس است. مردم بی‌خود نمی‌گویند که فلانی را به ده راه نمی دادند، سراغ کدخدا را می گرفت!

در آخرین موارد ژاپن و برزیل هم به تحریم‌ها پیوسته اند، ترکیه هم صادرات بنزین خود را محدود کرده است. ظاهرا فشارهای داخلی و خارجی چون دو تیغه ی تیز قیچی دارد کار خودش را می‌کند. در این میان، امثال مشایی هم حرف‌هایی می‌زنند و احمدی‌نژاد را به دنبال خود می‌کشند تا کارها بیشتر روی قوز بیفتد و اوضاع کشور قوز بالا قوز شود.

 اعتصاب غذای بچه‌های ۳۵۰ که به اوین انتقال یافته‌اند، در حال شکستن است. هر روز نشانهٔ بیشتری از شکستن اعتصاب به دست می‌آید، هر چند که معلوم نیست خبر‌ها چگونه به بیرون درز پیدا می‌کند؛ نه تماس تلفنی برقرار است نه ملاقاتی. گفته می‌شود دادستان دیداری با زندانیان داشته و حال همگی آن‌ها خوب بوده است.

چهارشنبه شب ۲۰/۵/۸۹ ساعت ۱۱: ۱۰ حسینیه بند۳ کارگری

 

 سه‌شنبه ۱۹/۵/۸۹

طبق روال این روز‌ها همه چیز حول بیماری‌ام، و رفت و آمدهایم به بهداری می‌ چرخد. در ابتدای روز، در شرایطی که امکان رفتن به هواخوری ندارم و ترددم حتی در داخل حسینیه نیز محدود است، مرا زیر هشت صدا کردند. پس از مراجعه به افسرنگهبان اعلام شد که رئیس بهداری مرا فرا خوانده است. به رجبی که مراجعه کردم معلوم شد که دکتر همتی، متخصص مغز و اعصاب پرونده‌ام و داروهایی را که تجویز کرده برای تایید نهایی نزد او فرستاده است.

 پیش از این جهت پیگیری دریافت این داروها چند باری نزد وی رفته بودم، اما رئیس رفتاری اداری و دیوانسالارانه داشت. امروز رفتارش به کلی دگرگون شده بود. از حال و احوالم پرسید و شغل و اتهامم و حکمی که برایم صادر شده است.احضار من بیشتر برای تحویل داروهایی مانند دیازپام بود که در زندان مشتری بسیار دارد، چون عملی ها از آن به عنوان جایگزین آنچه می‌کشیده یا می‌خورده‌اند، بهره می‌برند. مشخص شد که نامه ام در خصوص دریافت ویلچیر هنوز به دست رجبی نرسیده است. این بار وقتی موضوع را مطرح کردم فوری با آوردن و تحویل ویلچیر، همچنین توالت فرنگی توسط خانواده در روز پنجشنبه موافقت کرد.

این امر نشان می‌داد و می‌دهد که اوضاع جسمی‌ام به ویژه عصب‌های سیاتیک و دیگر اعصاب پا چندان رضایت‌بخش نیست. متذکر شد که اگرچه خودش متخصص نیست، اما چون دکتر جلالی دستور فیزیوتراپی داده بهتر است انجام شود و به نوبه ی خود او دستور تسریع این امر را می‌دهد. در عمل هم داد، چون یک ساعت بعد اولین جلسه دهگانه ی توسط دستگاه شوک و حرارت دادن انجام شد. رئیس بهداری در ضمن گفت که لازم است با دکتر همتی نیز مشاوره داشته باشد. البته این کار چند روزی طول خواهد کشید، به این دلیل که او طبق روال هفته‌ای یک بار به زندان مراجعه می‌کند تا روش‌های ادامه درمان زندانیان را مشخص کند.

دکتر رجبی نیز ضرورت انجام “ام‌.آر.آی” و دیگر آزمایش‌های مرتبط را تائید کرد. حال باید ببینم که اوضاع چگونه پیش می‌رود. فعلا که تنها داروهای خواب‌آور و مسکن تجویز می شود. به این دلیل، امروز عصر از ساعت دو تا هفت شب یک سر افتادم. هر وقت هم که بیدار شدم، تنها تا دستشویی رفتم و بازگشتم و باز خواب و خواب. اگر مهدی بیدارم نمی‌کرد وقت تلفنم را هم از دست می دادم.

 فرصت لازم پیش آمد تا به رضا بگویم که یک ویلچیر قرضی را به خانواده ام برساند. به رویا هم گفته‌ام که یک توالت فرنگی تاشو تهیه کند و روز پنجشنبه با خود بیاورد. این درخواست ها به جز ایجاد نگرانی در دیگران کاری نمی‌کند. رویا می‌گفت که در جلسه امروز خانواده‌های زندانیان همه دست به دعا بوده‌اند، امیدوارم که به نفس گرم و دعای خیر آنان این بیماری درمان شود، بخصوص که ماه رمضان رسیده است و هر جور شده باید روزه‌ام را بگیرم. فردا باید به پیشواز برویم. امیدواریم که خدا کمک کند و اجازه دهد که از نماز و روزه‌ نمانم. امروز که نماز ظهر و عصرم به انتهای غروب کشیده شد، در آستانه ی اذان و نماز مغرب. همه‌اش خواب بودم.

خانواده‌های زندانیان سیاسی امروز پس از دو هفته نگرانی، ظاهرا شاد بودند. عاقبت اعتصاب غذای دوستان شکسته شد. زندانیان دیشب با انتشار بیانیه‌ای مشترک اعلام کردند که در تبعیت از درخواست‌های مطرح شده اعتصاب خود را می‌شکنند. دیروز که روز ملاقات بود، مقدمات‌ شکستن اعتصاب فراهم شد. با این وجود، هنوز شانزده زندانی اعتصابی را به بند ۳۵۰ انتقال نداده‌اند؛ تنها آن‌ها را از سلول‌های انفرادی به سویت انتقال داده و اکنون هر چند نفر با یکدیگر هستند. گفته می‌شود تنها کیوان صمیمی اعتصاب غذایش را نشکسته و می‌گوید بعد از انتقال زندانیان به بند ۳۵۰ دست از اعتصاب خواهد کشید. با توجه به زمانی که گذشته بعید است او در اعتصاب خشک باشد. باید منتظر ماند و دید که تا کی اعتصاب خواهد کرد و اعتصابش از چه نوع خواهد بود.

امروز، بالاخره منوچهرخان به ملاقاتم آمد، می‌گفت که وقتی با دفتر حاج کاظم تماس گرفته با احترام با او رفتار شده و کارش را زود راه انداخته‌اند. خودم هم که تماس گرفتم و علت تاخیر را سوال کردم، گفته شدامروز روز ملاقات زنانه است و آمدن یک مرد نیاز به هماهنگی‌های بیشتری دارد. به هر حال او آمد، گذر زمان، یک سال روی او هم اثر گذاشته بود. تکیده‌تر و پیرتر نشان می‌داد. نام فامیل او کمک کرد که بتواند جایگزین عموها شود. شاید هم اگر عنوان دیگری هم می‌گفتم حاج کاظم موافقت می‌کرد، اما هر چه باشد، به جز اعضای درجه یک خانواده، عمو و عمه و دایی و خاله در اولویت بیشتری قرار دارند. او هم از این اولویت بهره برد. با او که دیده بوسی می کردم در دلم گفتم که این “سحرخیز تقلبی” به هر حال یک جایی به درد خورد. بعد از عمو حسن، اکنون نوبت عمه مهری است که مرض قند بگیرد. منوچهر گفت دکتر گفته باید در بیمارستان بستری شود و به این دلیل نتوانسته است به ملاقاتم بیاید. میزان قند او از ۳۰۰ فرا‌تر رفته است.

 یادداشتم به دست رویا رسید، برای انتقال به مهدی در خصوص ضرورت راه‌اندازی یک کارزار (کمپین) برای ضرورت آزادی به دلیل بیماری، عدم تحمل کیفر- و در کنارش درخواست از پزشکان بدون مرز برای آمدن به ایران و ویزیت زندانیان سیاسی و عقیدی. با مهدی هم به صورت اجمالی در این خصوص صحبت کردم. حالا وقت و نوبت انجام چنین کاری است در جهت بررسی آثار حبس و بازداشت بر روی وضعیت روحی و جسمی زندانیان سیاسی و عقیدتی.

احکام قضایی سنگین زندانیان بهایی‌ که در بازداشتگاه ۲۰۹ اوین با تعدادی از آن‌ها هم سلول بودم، صادر شده است، برای هر یک ۲۰ سال و به عبارتی هفت عضو “یاران ایران ” ـ– دو زن و پنج مرد- در مجموع ۱۴سال. اخبار حاکی از انتقال آنان به رجایی شهر است. بر این اساس آنان باید اکنون در قرنطینه رجایی شهر باشند و طی یک دو روز آینده درون بندها تقسیم شوند. این احتمال وجود دارد که به حسینیه بند ۳ منتقل‌ شان کنند، الا اینکه چون بچه‌های سازمان مجاهدین، آنان را نیز از دیگر زندانیان سیاسی- جمع ما- دور نگه دارند.

سه‌شنبه شب ۱۹/۵/۸۹ ساعت ۴۰: ۲۱ حسینیه، بند۳ کارگری