شریعتی را سه ویژگی بود: نبوغ، اخلاص و ذوق ادبی سرشار.
نبوغ باعث میشود که آدمی زود و تند مطلب را درک کند و اگر ذوق ادبی داشته باشد هنرمندانه آن را درک کند و در نتیجه خطیب شود یا نویسندهای زبردست گردد.
خلوص باعث میشود که اندیشمند سخناش از دل برآید و بر دلها نشیند. چنین سعادتی را خداوند بر شریعتی عطا کرد و او نیز شکر نعمت به جای آورد.
از این منظر، خوانش شریعتی هر خوانندهای حتی نقاد را اگر منصف باشد به احترام به او وامیدارد حتی اگر با عقایدش مخالف باشد.
شریعتی در سی سالگی به ضرورت زنده کردن حوزه تمدنی ایران رسید و عصر طلایی ایرانیان را در مقابل عصر صفویه قرار داد و همچنین در مشی مبارزه حرکت سربداران را در برابر راهبرد خواجهنظامالملکی.
حال علت این دو انتخاب چه بود؟ در این یادداشت علل این دو انتخاب تاریخی را پی میگیریم.
اندیشمندان سپهرساز تاریخ را دستمایه تئوریپردازی میکنند بخصوص اگر در پی تحول در جامعه باشند. بازگشت به نوزایی با بازخوانی تمدن یونان آغاز شد. بیگمان اروپای امروز، یونان دیروز نیست، اما نوزایی از بازخوانی گذشته آغازمیشود. شریعتی مقطعی از تاریخ ایران را دستمایه نگاه برای نوزایی مجدد کرد. در این مورد باید به سخن ویکوی ایتالیایی اشاره کرد که معتقد بود مورخ همیشه در زمان حال تاریخ را مینگارد. شریعتی فرازهای تاریخی متنوعی را پیش روی ما میگذارد که هر کدام قابل تامل است.
حوزه تمدنی ایران و دوره طلایی آن
تاریخ مبارزه با ظلم یعنی رادیکالیسم شیعه
دوره تاریخی صفویه همراه با نقد آن
شریعتی در سه دوره فکری زندگی خود یعنی از سال 1345 تا سال 1354 به فرازهای تاریخی ایران پرداخته است. به عنوان نمونه در سالهای قبل از 48 و اوجگیری فعالیت حسینیه، وی به دوره طلایی ایرانیان توجه کرده است. عصر طلایی ایرانیان بعد از اسلام از قرن سوم تا ششم را با اندکی تسامح در برمیگیرد. حوزه تمدنی ایرانی – اسلامی بر جهان سروری میکند. فکر و اندیشه، هنر، ساختار، نظام اداری – لشگری ایرانی قدرتی در خور دارد. شریعتی از آن دوران به نیکی یاد میکند و آرزوی تحقق چنین جامعهای را دارد. شریعتی در اثبات این دوره تمدنی به نقد و حتی نفی دوره تمدنی دیگر یعنی دوران صفوی میپردازد و به این دوره هجوم میآورد و گاه نقاط مثبت این دوره را فراموش میکند. آیا این فراموشی عمدی است؟
آنچه که وی از ایران صفوی میگوید دورانی منحط است که همه چیز فدای قدرت، مصلحت و تحجر میشود و شالوده فرهنگی فکری جامعه به خواب میرود و زر و زور و تزویر شکل مسلط میگیرد. به همین دلایل او حتی به قدرت تمدنی، سیاسی، لشگری و اداری و حتی فرهنگ قابل اعتنای صفوی اهمیت در خور نمیدهد.
شریعتی چرا این گونه برخورد میکند؟ او در دوره صفوی تفکر خلاق را غایب میبیند و رد پای تحجر را باز مییابد. تصلب عقیده – فکر را عامل نابودی حوزه تمدنی میداند.
در حالی که بسیاری مستقیم و غیرمستقیم در میان رهبران جمهوری اسلامی دوره صفوی را بسیار محترم میشمارند حتی رهبر انقلاب با نفی شاهان صفوی، از علامه مجلسی دفاع میکند. در این مورد به نظر شریعتی نقد وارد میکند.
در سالهای اخیر در مورد خدمات صفویان کتابهای فراوانی از سوی صاحبان قدرت نوشته شده است که در این کتب به درستی به قدرت زبان فارسی در سه دربار صفوی، امپراطوری هندوستان و دربار عثمانی اشاره شده است. شاید یکی از مهمترین آثار مجموعه کتبی است که آقای علیاکبر ولایتی مشاور رهبر جمهوری اسلامی آن را منتشر کرده است. تفاوت عمده دید شریعتی با دیدگاه مزبور در چیست؟ شریعتی معتقد است که جوهر استمرار حوزه تمدنی، آزادی فکر و عقیده و اندیشه و خلاقیت است. در غیر این صورت مرگ آن حوزه تمدنی قطعی است. این نظر تا چه میزان بر صواب است جای سوال دارد؟ اما نظری مهم و قابل گفتگوست. برای نگارنده که در مناسبات قدرت سیاسی حساس است همیشه سوال است که چرا شریعتی به دوره سلجوقیان و مدارس نظامیه چندان توجه نداشته است. در حالی که اقتدار تمدن ایرانی – اسلامی تا قرن هفتم و حتی در زمان مغولها تا مقطعی استمرار یافته است.
برای شریعتی برپایی حوزه تمدنی به شکل رنسانس یا نوزایی مهم است. عصر طلایی این نوزایی از نظر شریعتی با خلاقیت، آزادی و آفرینندگی معنا پیدا میکند. او با این ملاک دورهای از تاریخ ایران را مثبت ارزیابی میکند و دورهای از تاریخ ایران را منفی. در این تقابل به عامل مهم در برپایی حوزه تمدنی اشاره دارد که همان خلاقیت، آزادی و نوزایی است. پس شریعتی در سالهای ورود به ایران در جای روشنفکری که میخواهد آگاهی را به متن تودهها ببرد به دوره تاریخی استناد میکند که شورانگیز، افتخارآمیز و غرورانگیز است و تلاش میکند دوره صفوی را به عنوان دورهای تلخ که ایران در جهان اسلام منزوی و تنها میشود و از طرفی در دام تسلط و تحجر میافتد مورد نقد قرار گیرد.
شریعتی، سربداران یا خواجه نظامالملک
شریعتی علاوه بر طرح حوزه تمدنی و راهبرد رسیدن به عصر نوزایی در تاریخ گذشته جستجوی دیگری هم دارد. این جستجو انتخاب تیپ ایدهآل برای مبارزه با ظلم است. شریعتی در حوزه تمدنی نقش رادیکال و عدالتطلب را باور دارد. در این نقش باید بیشتر بدهی و کمتر بگیری. برای این ابوذر معبود اوست و شیخ خلیفه مازندانی.
همین شر یعتی در یک حوزه تمدنی که نزاع میشود قصد دارد نهضت راه بیاندازد. چنین تفاوتی را باید درک کرد. سارتر روشنفکری است که در حوزه تمدنی غرب و فرانسه، آزادی را مراقبت میکند و قصد آن دارد که دموکراسی را عمیقتر کند. هر حوزه تمدنی خلاق نقشهای فراوان به عهده شخصیتها و جریانها میگذارد. و جالب آن است که در تعامل و تقابل این جریانهاست که حوزه تمدنی شکوفاتر میشود.
اگر این خلاقیت و آزادی در آن حوزه تمدنی نباشد مرگ و فروپاشی گریبان آن را خواهد گرفت. همگان میدانیم که شریعتی از نظریه ظهور و سقوط تمدنی آرنولد توینبی تاثیر پذیرفته بود.
شریعتیای که در سودای ظهور تمدنی ایران جدید است، در معرض انتخاب قرار میگیرد. برای برپایی حوزه تمدنی جدید باید با نظم موجود به تقابل پرداخت.
اینجاست که منظومه فکری شریعتی شکل میگیرد. اما وی از شرایط زمانه هم متاثر است. در شرایطی که 1- استبداد سیاسی در جامعه ایران حاکم است. 2- مشی انقلابی در جهان متداول است. 3 – همه راههای اصلاح در حکومت پهلوی بسته شده است. 4 – سازمان رسمی دین منفعل است. 5 – جامعه ایران مذهبی است. حال شریعتی باید سربداران را انتخاب کند یا خواجهنظامالملک طوسی را؟
این انتخاب مهم است. اما شریعتی دلباخته مصدق بود. مدل مصدق در میانهروی دموکراتیک شکست خورده بود. شریعتی هیچ گاه تا آخر عمر هم مصدق را فراموش نکرد. اما شریعتی چرا به سربداران رسید و خواجه نظامالملک را کنار گذاشت؟
سربداران رادیکالیسم شیعه علیه ظلم افسارگسیخته مغول بود. آنها در مقطعی از تاریخ ایران پیروز شدند و حکومت بر پا کردند. شریعتی از سربداران الگو ساخت. چرا چنین بود؟ این انتخاب را در دوره دوم فعالیت خود یعنی از سال 49 تا 51 انجام داد. او نگاه خوشبینانه به مبارزه کوتاه مدت پیدا کرده بود. در نتیجه میخواست با ارائه مدل سربداران و طرح نظریه شیعه تمام به مبارزین جان برکف یاری رساند و چنین نیز کرد.
شریعتی بعد از آزادی از زندان تلاش کرد از دوره دوم فعالیت خود فاصله بگیرد و به بحثهای نظری که معطوف به عمل اجتماعی و تودهای باشد روی آورد منتها این بار مشی چریکی را نفی کرد اما از عدالتطلبی فاصله نگرفت.
نیاز به مدل، تیپ و الگوی جدید
شریعتی تاریخ را دستمایه حال میکرد. او در سپهر حوزه تمدنی به دوگانه دوره طلایی و دوره صفوی رسید و اولی را بر دومی ترجیح داد و لازمه تمدنسازی را برای خود آگاهیبخشی دانست. در دوره حاد شدن مبارزه وی به رادیکالیسم شیعه توجه کرد و سربداران را بر خواجه نظامالملک و همچنین جریان محافظهکار شیعه ترجیح داد. همگان میدانیم که در تاریخ مبارزان شیعه گرایش شیخی – صوفی داشتند که با جریان کلاسیک شیعه متفاوت بودند. اما همگان می دانیم که شریعتی مصدقی بود و تلاش کرد اصلاحات مصدق به پیروزی برسد. اما دربار پهلوی و کودتای خارجی توانست دولت ملی را ساقط کند. باید توجه داشت عنصر ایرانی به دو روش با حکومتها برخورد کرده است.
روش خواجه نظام الملکی که تلاش کرده با اصلاح رفتار پادشاه و سلطنت به جامعه خدمت کند و جریان انقلابی که اصلاح حکومت را غیرممکن میدیده است. هر دو جریان در تاریخ ایران دارای خدمات و زیانهایی بودهاند که باید هر جریان را در زمان و مکان خود تحلیل کرد تا به قضاوت منصفانه از آن رسید.
اما منظور شریعتی تیپ سازی و مدل سازی بود که در زمان خودش کاربرد داشته باشد. تاریخ معاصر ما به یاد دارد که دولتمرد مصلحی چون مستوفیالممالک از گریز از تحقیرهای رضاشاه سیاست را کنار گذاشت.
میدانیم که امییرکبیر چرا کشته شد. همچنین از انزوای مصدق در احمدآباد همگی خبر داریم. اینان اگر چه خوشنام بودند اما کامیاب نبودند. به عبارتی ساختار قدرت سیاسی در ایران معاصر، حتی امثال خواجه نظامالملک را هم تحمل نمیکند.
فراموش نکنیم که با علی امینی چگونه برخورد شد. با این حال سالهاست که نگارنده به دنبال تیپ و الگویی میگردد که میان حسن صباح و خواجه نظامالملک قرار بگیرد. چرا که حوزه تمدنی زمانی زنده میشود که بتواند هم حسن صباح و هم خواجه نظام الملک را تحمل کند. حوزه تمدنی زنده در نوسان نهضت و نظام زیست میکند.
فراموش نکنیم که تاریخ ما تیپ خوشنام کامیاب نداشته است.هر منتقد شریعتی باید به این واقعیت پاسخ دهد که تیپ سازی زمانی دلرباست که در واقعیت نیز رخ دهد. از همین روست که باید صورت مسئله تیپ سازی و الگوسازی شریعتی را شناخت و آنگاه به نقد و بررسی آن پرداخت.
بخشی از نگاه تاریخی شریعتی در مورد حوزه تمدنی ایدهآل و مطلوب مورد توجه ماست. اما رسیدن به این حوزه تمدنی نیاز به یافتن راه میانهای دارد که نسل شریعتی با شکست مصدق به مدل سربدارانی کشیده شد. اینجاست که باید دید که این زمانه و تیزهوشی ما امکان میدهد تا بتوانیم میان مدل خواجه نظام الملک و سربدارانی پیوندی برقرار کنیم؟ کاری که مصدق میخواست انجام دهد، اما نگذاشتند. شاید این بار به کمک جامعه مدنی این مهم عملی شود، شاید.