اولین تابلو
دستور داد تابلویش را همه جا آویزان کنند.
این بهترین راه برای ترساندن مردم بود.
دومین تابلو
در یک تابلو بچه کوچکی را بغل کرده بود و او را نوازش می کرد.
در یک تابلو می خندید و با مهربانی به مردم نگاه می کرد.
در یک تابلو دستش را برده بود بالا و برای مردم تکان می داد.
در یک تابلو اسلحه دستش گرفته بود و آنرا به سوی دشمنان ملت نشانه رفته بود.
در یک تابلو سوار بر اسب بود.
در یک تابلو کنار کارگران ایستاده بود و با محبت آنان را نگاه می کرد.
…. وقتی مرد، مردم با خوشحالی همه تابلوها را سوزاندند.
سومین تابلو
انقلابیون عکسهای او را بصورت مخفی در شهر توزیع می کردند.
بعدا مردم عکس او را یواشکی در خانه شان می گذاشتند.
بعدا در تظاهرات عکسهای او را دستشان گرفتند و خیابان پرشد از عکسهایش.
بعدا جوانی که عکسش را در دست داشت جلوی تانک رفت و کشته شد.
بعدا حکومت را در دست گرفت و عکسش را از تلویزیون نشان دادند.
بعدا جلوی همه ادارات تابلوهای بزرگی از او را آویزان کردند.
بعدا سیاهپوشان به هرجا عکسش نبود حمله می کردند و آنجا را آتش می زدند.
بعدا دولت انقلابی اعلام کرد که در همه ادارات باید عکس او را نصب کنند.
بعدا نقاشان موظف شدند تابلوی بزرگ او را نقاشی کنند.
بعدا کسی را که عکسش را پاره کرده بود زندانی کردند.
بعدا مردم عکسهای او را از خانه شان برداشتند.
بعدا انقلابیون به صورت مخفی در شهر عکسهایش را پاره می کردند.
چهارمین تابلو
هرچه مردم از او بیشتر بدشان می آمد، اندازه تابلوهایش بزرگتر می شد و مردم بیشتر از او می ترسیدند.
پنج میخ ، از بخش هایی از کتاب است که داستان هایی درباره اشیاء در آن بازگو شده است، میخ های محکم و استوار، میخ های ضعیف و سازشکار و بی ریشه، پیچ های حقه بازی که یک عمر وانمود می کردند میخ هستند و از سوی دیگر چکش های بی رحمی که محکم توی سر میخ ها می خوردند.
میخ نباش!
اگر کوچیک باشی با یه ضربه فرو میری
اگر بزرگ باشی خم میشی
اگر نازک باشی خورد میشی
اگر کلفت باشی دائماً ضربه میخوری.
میخ سازشکار
میخ سازشکار شده بود. وقتی محکم توی سرش میکوبیدند خم میشد
میخ دیپلمات
پیچ، میخی است که سیاستمدارانه رفتار می کند.
برای پیش رفتن توی سرش نمی خورد
و وقتی جایش را پیدا کرد، حالاحالاها از جا کنده نمی شود.
میخ و چکش
تا وقتی تیز است و سخت است چکش توی سرش می خورد.
میخی که میخ بود
هیچ وقت یک میخ نمی تواند رفتارش را تغییر دهد، چون اگر این کار را بکند پرتش می کنند توی سطل آشغال.
بخش دیگری از کتاب داستانهای کوتاهی درباره حیوانات است. داستانهای این بخش در طول ده سال گذشته بتدریج نوشته شده است و در طول این ده سال این حیوانات بتدریج گرد هم آمدند تا نقش تاریخی ادبی خودشان را ایفا کنند. ابراهیم نبوی معتقد است این بخش دشوارترین بخش کار اوست، چون نوشتن درباره حیوانات در جامعه ای که این توهم در آن وجود دارد که انسان ها از حیوانات بهترند، کار دشواری است. او موفق نشده است نگرانی های خودش را در این مورد کاملا منتقل کند.
دموکراسی و لئوکراسی در جنگل
اسب شماره هشت
قبل از آغاز مسابقه اسبهای تندرو را دستگیر کردند
اسب شماره سه
به اسب گفتند دیگه حق نداری تندروی کنی، قبول کرد خر شد
مرغ
یه مرغ با وجود اینکه نمیخواست تخم کنه، امّا ساعتها قدقد میکرد، چون روزهای تبلیغات انتخاباتی بود
لئوکراسی
تحمل مخالف کار سختی بود، شیر تمام مخالفانش را خورد.
سگ ها و گربه ها
انتخابات برگزار شد. همه گربه ها به سگ ها رای دادند. سگ ها با استفاده از حقوق قانونی شان گربه ها را خوردند.
جنگل
سگ پارس کرد. اسب ها دویدند. گربه ها قایم شدند. خرگوش ها ترسیدند و انتخابات در بهترین شرایط برگزار شد.
همه تان را می خورم
قرار شد بهترین حیوان جنگل انتخاب شود. شیر که از همه قوی تر بود به عنوان بهترین حیوان جنگل انتخاب شد.
رضا عابدینی تا چند روز قبل در تهران بود. وی از طریق اینترنت متن ها را در اختیار گرفته و کار خود را انجام داده و کار نظارت بر چاپ بسیار دشوار و سنگین کتاب را از راه دور انجام داد، ثابت کرد که کلیه زحمات بیل گیتس هدر نرفته و در حال حاضر می توان کتابی را تولید و منتشر کرد بدون اینکه هیچ لزومی باشد که گرافیست سختگیر کتاب بالای سر کتاب باشد. در ابتدا قرار بود کتاب “ پارادوکس” چیزی شبیه “ کوتوله ها و درازها” شود، اما رضا عابدینی با نگاهی تحقیر آمیز به مردی که در مبل فرو رفته بود، نگاه کرد و گفت: “ کوتوله ها و درازها! هه! آن یک کتاب قدیمی است، ده سال از آن تاریخ گذشته است.” وی کتاب را با شیوه ای تازه و کاملا جدید تصویرسازی کرد. در حقیقت کار او در این کتاب تصویر سازی نیست، بلکه تالیف یک کتاب دیگر است. در بخشی دیگر از کتاب پارادوکس چنین آمده است:
شرافت و تلفن
یک آدم شریف، تحصیلکرده، متخصص، خانواده دار، زحمتکش، روشنفکر و هنرمند سی سال طول می کشد تا پولدار شود، اما یک آدم پولدار فقط یک سال وقت لازم دارد تا شریف، تحصیلکرده، متخصص، خانواده دار، زحمتکش، روشنفکر و هنرمند شود.
زندان کوچک
بازداشت تان می کنند و بعد از محاکمه برای آموزش به زندان می فرستند.
شاگرد تازه وارد به زندان می رود و از سال بالایی ها همه چیز را یاد می گیرد.
دروغ گویی، کلاهبرداری، حقه بازی، خرابکاری، ترس تان از زندان می ریزد.
می پذیرید که زندان هم می تواند یک محل زندگی باشد.
فارغ التحصیل می شوید و با افتخار تمام به آغوش خانواده و دوستان برمی گردید.
زندان بزرگ
گفت: در زندان شما احساس تنهایی می کنید. همه به شما زور می گویند. برای به دست آوردن کوچکترین حقی باید زحمت بکشید و تلاش کنید. دائما شما را تحقیر می کنند، حق حرف زدن را ندارید. حق استفاده از مواهب عمومی را ندارید…. البته اگر آزاد شوید هم زیاد فرقی نمی کند.
[بخشی از کتاب “ ایران، کوتوله ها و درازها، پارادوکس ها و سوء تفاهم ها” که به زبان ایتالیائی همین روزها منتشر شد]