همزمان با اعلام خبر آغاز ساخت فیلم سینمایی “محاکمه در خیابان” بیست و هفتمین فیلم مسعود کیمیایی، خبر انتشار دومین رمان او نیز نقل بسیاری از محافل خبری و ادبی شده است. “حسد” عنوان این رمان 260 صفحهای است که براساس زندگی عارف و فیلسوف ایرانی عینالقضات همدانی نوشته شده که به گفته مولف شباهتها و تفاوتهای بسیاری با فیلمنامه “عینالقضات” دارد…
دومین رمان مسعود کیمایی در بازار کتاب
یک خیال واقعی
مسعود کیمیایی نویسنده و کارگردان سینما که از او به عنوان یکی از سردمداران موج نوی سینمای ایران یاد میکنند از سال 1380 با انتشار دو رمان و یک مجموعه شعر در عالم ادبیات نیز طبعآزمایی میکند.
نخستین رمان مسعود کیمیایی با عنوان “جسدهای شیشهای” در بهمنماه 1380 توسط انتشارات آتیه به چاپ رسید و در مدتی کمتر از یک ماه چاپ دوم آن نیز منتشر شد. این رمان 770 صفحهای که درونمایهای سیاسی ـ تاریخی داشت در بهمن ماه 1380 توسط انتشارات آتیه روانه بازار شد و بارها توسط انتشاراتهای گوناگون مورد تجدید چاپ قرار گرفت. “جسدهای شیشهای” مورد توجه بسیاری از منتقدان قرار گرفت و نظرات مثبت و منفی بسیاری در خصوص آن در مطبوعات به چاپ رسید اما به اعتقاد بسیاری از منتقدان، کیمیایی در ادبیات بسیار موفق بودهاست و “جسدهای شیشهای” یکی از بهترین رمانهای فارسی منتشر شده در سالهای اخیر بودهاست.
کیمیایی پس از “جسدهای شیشهای” دفتر شعر 130 صفحهای “زخم عقل” را که شامل 58 شعر است، در زمستان 1382 در تیراژ 5000 نسخه توسط نشر ورجاوند منتشر کرد.
اما این روزها همزمان با اعلام خبر آغاز ساخت فیلم سینمایی “محاکمه در خیابان” که بیست و هفتمین فیلم این کارگردان محسوب میشود خبر انتشار دومین رمان او نیز نقل بسیاری از محافل خبری و ادبی شد.
“حسد” عنوان این رمان 260 صفحهای است که در نیمه دوم دیماه در تیراژ 2200 نسخه با قیمت 4500 تومان توسط نشر ثالث به بازار کتاب عرضه شد و همانگونه که در پایان کتاب درج شدهاست کار نگارش آن از پاییز 1373 تا پاییز 1386 به طول انجامیدهاست.
مسعود کیمیایی ابتدا قصد داشت این رمان را در قالب یک فیلم سینمایی به تصویر کشد اما به دلایل متعددی از ساخت آن انصراف و ترجیح داد رمانی براساس زندگی این عارف و فیلسوف ایرانی بنویسد.
او در در مورد شباهتها و تفاوتهای رمان “حسد” با فیلمنامه “عینالقضات” گفته است: «ما در این رمان با شخصیت دیگری از عینالقضات همدانی مواجه میشویم که البته جدا از شخصیتهای عاشقانه او نیست اما در کل، حسد جنبههای جدیدی را از زندگی این شخصیت بررسی میکند.»
عینالقضات در همدان متولد شد و از عارفان و فاضلان قرن 5 و 6 هجری قمری بودهاست و “حسد” روایتی کنجکاوانه از زندگی عارفی را نقل میکند که همانند منصور حلاج به خاطر اندیشههایش به دار کشیده شد. نگاه کیمیایی در این کتاب نسبت به زندگی، نگاه نویسندهای است که تاریخ را با روزمرگیهای انسان امروزی گره میزند. کیمیایی در ابتدای کتاب نوشتهاست:
«این یک نمایش نیست، ساختگی نیست، کامل نیست.
یک خیال واقعی است از زندگی عینالقضات، شهید عقیده.»
ویژگی برجسته این کتاب، دیالوگهای تأثیرگذار(1) آن است و با توجه به اینکه داستان در سال 490 هجری در همدان آغاز میشود زبانی که کیمیایی داستان را با آن روایت میکند به همان زبان ادبیات کهن است.
شاید همین موضوع یکی از دلایلی است که فارغ از نام نویسنده که کارگردانی تأثیرگذار و پرطرفدار در سینمای ایران است، باعث شده “حسد” در ظرف کمتر از چند روز که از انتشار آن گذشته با استقبال خوب مخاطبان ادبیات داستانی روبهرو شده و در بسیاری از کتابفروشیها نسخههای چاپ اول آن به پایان رسیدهاست.
طراح جلد این رمان نیز پرویز بیانی است که با ایهامی زیبا در طراحی جلد به موضوع داستان اشاره میکند. او با خطی که بین”حسد” و “بر زندگی عینالقضات” کشیده نه تنها اشاره میکند که این رمان بر اساس زندگی عینالقضات است که به خواننده یادآوری میکند که این کتاب شرحی است از حسادت سایرین به زندگی عینالقضات.
این رمان با جمله “مرگ به نوبت، با کمانی که تیر خورده” آغاز و با جمله “منطق در تنش، امتداد معقول است” به پایان میرسد.
در بخشی از “حسد” می خوانیم:
«قاضی: این دادگاه از این ساعت در فرمایش آن مرد است که هیهات او هم همدانی است، که غم عالم این است ایرانی است آیا بار دیگر چشمهای من دو قله اروند را در همدان خواهد دید؟
آنجا سرزمینی است که نهاد من روئیده. از سینه همه مادران وطنم شیر نوشیده ام.
از صدای پرندگان سرزمینم به خواب رفته ام و از دست پدرم بر سرم از خواب بیدار شده ام.
هر خطی را بخواندم. هر دردی را دانسته ام. بیبادبان از اقیانوس گذشته ام.
هر ظلمی بر تنم آتش افروخته. به هر شادی در کناری تنها بوده ام. گریستن می دانم. عشق می دانم و دستم را به سایه دامان خداوند کشیده ام. این کفر نیست. این عروج من جا مانده است. در باغ من خار نیست.
گلهای من در مرداب جنونم نیست. جنون من از توست، تو هیچ ساقه ای… تنه ای نمی خواهی، تو ریشه های مرا می خواهی.
آیا رواست که به جایی آمدوشد نکنم جز اینکه نگهبانی با من باشد؟ پیوسته چشم می گردانم و کسی را دوست نمی بینم. سعد سینه بشکافد نشان من در تن اوست، که جای من در تن دوست. اما کسانی که دشمناند و بیزارم در این سرای فراوان اند آن مرد که لبخندش را از جهنم ربوده ابوالقاسم درگزینی خراج به شما به روز و ساعت می دهد و مرا از کسان شما می داند…»