شوق و ذوق و ممارست رمز ماندگاری او بود...

محمد صفریان
محمد صفریان

» گفت و گو۳ /دوران نوجوانی

از آخرین دیدارهای محمدرضا لطفی با اهل موسیقی گرگان – داریوش ابوک، نوازنده ویلن، سمت چپ محمد رضا لطفی

 

محمد رضا لطفی را اگر شهره ترین و سرآمد ترین نوازنده ی تار در سالهای معاصر ایران ننامیم، بی گمان از جمله ی این هر دواست و در زمره ی معدود هنرمندانی که ضمن آشنایی با گذشته و اصالت موسیقی، توانستند تا بدین میراث کهن چیزی بیافزایند؛ آن هم با شور و شوق ذاتی شان و با درک شان از جوهر صدا…

ظرایف هنری او بر کسی پوشیده نیست. بی شک جملگی اهل موسیقی، هم خاطرات چاووش اش را به یاد می آورند و هم بداهه نوازی های منحصر به فردش را؛ نه هم کاری های فراوانش با محمد رضا شجریان از یاد مردم رفته و نه شیوه ی یگانه ی آموزش اش از خاطر شاگردان و مقربینش؛ همین است که زندگی و آثار و احوال او را حاجت به مرور و بررسی نیست. با این همه اما شاید تنها به رسم “ همدری ” در این داغ و شاید هم به واسطه ی حس دیرپای الفت با “ همشهری”؛ به سراغ یکی از نوازندگان قدیمی ویلن در گرگان رفتم؛ هم او که سالها در مدرسه و شهر، همراه و همپای محمد رضا لطفی بوده و خاطرات فراوانی از سالهای دور و نزدیک او دارد.

” داریوش ابوک “ را گرگانی ها خوب می شناسند؛ نوازنده ی قدیمی ویلن است و از نسل روزهای خوب موسیقی این شهر؛ هم دوره ی محمد رضا لطفی و زید الله طلوعی و جواد داوری؛ استاد ویلن شهر اما بر خلاف دوستان نزدیکش، ماندن در زادگاه و پرورش استعدادهای محلی را به شهرت و ثروت خودش ترجیح داده و به قول معروف در همان خانه ی دیرین باقی مانده؛ همین است که برای بیشتر دانستن از روزهای دور محمد رضا لطفی و عشق و علاقه ی او به زادگاهش، یاری بهتر از او نیافتم، تا که لختی بنشینیم و گپی ساز کنیم و از روزهای رفته بگوییم…

آقای ابوک، انگار که دلش از همان “ از روزهای دور بگویید “ِ من وا شده باشد، بی اختیار به روزهای خیلی دور رفت و از خاطرات مدرسه ی ایرانشهر گفت؛ هم آن زمان که به قول خودش بچه محصل بوده و همکلاسی استاد لطفی.

گفت که…

 

”… در آن دوره؛ ( پنجاه و پنج سال قبل ) به همراه آقای لطفی و جواد داوری و زیداله طلوعی گروهی تشکیل داده بودیم و در اعیاد و مناسبت های شادی برای مردم برنامه اجرا می کردیم…”

( به قول خودش، در خدمت همشری هایمان بودیم. ) او همچنین از حال و هوای آن روزهای محمد رضا لطفی قصه کرد و گفت که…

 

”… محمد رضا لطفی به معنای واقعی کلمه، “ عاشق ” سازش بود. در مدرسه و در خانه تمرین می کرد و بی اغراق روزی هجده ساعت مشق مضراب می کرد. این علاقه او را هر که در شهر می دید، می گفت که او روزی جا پای اساتید بزرگ موسیقی این سرزمین خواهد گذاشت و همه هم دیدند که خیلی زود این طور شد…”

از استاد و مشوق آقای لطفی هم پرسیدم و این طور جواب گرفتم…

 

“محمد رضا در یک خانواده ی اهل هنر به دنیا آمده بود؛ برادر بزرگترش، ایرج، در آن موقع معلم و مشوق او بود؛ پدرش هم دستی در عالم موسیقی داشت اما بعدها برای گذران زندگی به کشاورزی روی آورد. مادر محمد رضا هم یک خانم فاضله بود که همین طور که خود او هم بارها گفته، در مدرسه درس قرآن می داد. یعنی فضای خانه شان با فرهنگ عجین بود و او هم که عاشق ساز بود و دائم در حال تمرین…”

اما؛ ممارست فراوان آقای لطفی در دوران جوانی، موضوع تازه ای برای دانستن نیست. چه همه ی اهل فن، پیش تر از همه محمد رضا لطفی را با همین پشتکار می شناسند و برای گفتن از جایگاه “سعی”، او را مثال می زنند؛ از آقای ابوک در مورد دیگر خصوصیات او هم پرسیدم و اینکه چه عواملی آن پسر جوان با پشتکار را بدل به استاد اول ساز کشورش کرد؟

او در پاسخ به این سوال؛ پیش تر از همه از هوش و درک موسیقیایی آقای لطفی گفت و بعد هم از اساتید فراوانی که او دیده. بنا به روایت آقای ابوک، محمد رضا لطفی در همان دوران جوانی، نزد هجده استاد بزرگ موسیقی تلمذ کرده و با سبک های گونه به گونه آشنا شده. آقای ابوک همچنین گفت که به باور او، همین آشنایی با سبک های متفاوت هم دست او را در بداهه نوازی چنین چیره کرده بوده…

مورد اشاره ی دیگر آقای ابوک؛ حضور محمد رضا لطفی در میان خانواده ی اهل موسیقی کامکارها بود. او گفت که محمد رضا لطفی در دوره ی سپاه دانش اش راهی کردستان شده بود و در همانجا هم با خانواده ی کامکارها آشنا شد و دختر آنها را به زنی گرفت. بنا به باور آقای ابوک، دوران پختگی هنر محمد رضا لطفی در همین دوران بوده و آغاز دوران شهرتش هم…

 

”… البته آنها هم قدر محمد رضا را می دانستند. پدر آنها در سنندج یک کارشناس بزرگ موسیقی بود. آنها خوب می دانشتند که این جوان روزی بزرگ تار این مملکت خواهد شد. همین است که او را به دامادی پذیرفتند و برایش اجر و احترام گذاشتند…”

آقای ابوک در ادامه ی حرف هایش به سالهای انقلاب رسید و کوچ محمد رضا لطفی؛…

 

“او اول چند سالی به ایتالیا رفت و بعد هم که راهی آمریکا شد تا همین اواخر که دوباره به ایران برگشت. البته در این مدت هیچ وقت ایران و گرگان را فراموش نکرد. او عاشق این شهر و مردمانش بود و در هر سفر که به ایران می آمد حتما بازدید از گرگان و دوستان قدیم را هم در برنامه اش می گنجاند…”

این آموزگار بی منت موسیقی در ادامه ی صحبت هایش از فعالیت های خیر خواهانه ی آقای لطفی گفت و سعی جد او بر تاسیس دانشکده ی موسیقی در گرگان…

 

“می دانید که او در همان دوران جوانی رئیس دانشکده ی موسیقی در تهران شده بود و در زمینه ی آمورزش آکادمیک موسیقی دانایی و تجربه ی بسیار داشت؛ همین است که در این سالهای آخر اصرار فراوانی بر تاسیس و استقرار یک دانشکده ی موسیقی در گرگان داشت و حتی حاضر بود که برای این کار ملک شخصی اش را هم پیشکش کند…”

وی در بخش های انتهایی صحبت هایش؛ از شاگردان لطفی هم گفت و تاکید کرد که این همه بزرگ که از زیر دستان او به جامعه ی موسیقی معرفی شده اند، بی گمان راه او را ادامه خواهند داد. او همچنین گفت که محمد رضا لطفی با سعی و ذوق فراوانش توانست تا چیزی به موسیقی این مملکت اضافه کند و این البته که کار کمی نیست…

او همچنین از مراسم بزرگداشت او گفت و اعلام کرد که مطابق وصیت آقای لطفی، پیکر او برای خاکسپاری به گرگان آورده خواهد شد و در همین شهر زادگاهش، در محله ی کهن “سبزه مشهد” و در کنار مزار پدر و مادرش به خاک پاک سپرده خواهد شد.

وی همچنین خبر داد که اعضای شورای شهر و شاگردان او خودشان را برای برگزاری یک مراسم درخور و تاسیس خانه ی موسیقی ای به نام او آماده می کنند…