دوگانه‌ی باطل برانداز - اصلاح‌طلب

آرش بهمنی
آرش بهمنی

الف. دوست عزیزم٬ رشید اسماعیلی٬ در پی سلسله یادداشت‌هایی [۱ّ] که درباره‌ی لزوم ایجاد موج سوم اصلاح‌طلبی و تعیین راهکارهایی برای گذار به دموکراسی [۲] می‌نویسد٬‌ نقدی و نظری بر یادداشت من [۳] هم داشته است.

بحث‌های این‌چنینی فایده‌ی مشخصی دارد و آن هم چیزی نیست جز وارد شدن در فضایی که دیالوگ در آن جاری است و طرفین تلاش می‌کنند تا سخنان خود را با استدلال‌های بیشتر بیان کنند؛ مساله‌ای که باید آن را به فال نیک گرفت و در حفظ و حراست از چنین فضایی کوشید.

تلاش می‌کنم در این مختصر٬ نگاهی داشته باشم به برخی نقدهای رشید اسماعیلی٬ راهکارهایی که او ارائه می‌دهد و همچنین نقدی که احسان منصوری گرامی بر مطالب وی نوشته.

ب. در این یادداشت فرض را بر این می‌گیرم که مخاطب ما٬ یا در واقع نیروهایی که از آن‌ها صحبت می‌کنیم٬ اپوزیسیون دموکراسی‌خواه جمهوری اسلامی هستند که به دموکراسی و الزامات آن پای‌بندند. این نیروها ۳۳ سال است که سخن از رسیدن به دموکراسی و حکومتی مبتنی بر حقوق‌بشر می‌کنند.

همان‌طور که رشید هم پیش از این اشاره کرده بود٬ پس از انقلاب ۵۷ حداقل دو موج بزرگ و عمده‌ برای رسیدن به دموکراسی وجود داشته است: جنبش اصلاحات و جنبش سبز.

فارغ از هر مرده‌باد و زنده‌باد و یا نقدهایی که ممکن است به روش‌های اتخاذ شده در این دو حرکت وجود داشته باشد٬ شکی نیست که مردم حامی این دو حرکت٬ تلاش کردند تا با مسالمت‌آمیزترین و مدنی‌ترین شکل ممکن٬ به دموکراسی دست یابند.

آن‌چه در این میان نباید فراموش کرد٬ آن است که تلاش هر دویِ این حرکات٬ در رسیدن به اهداف خود٬ قرین موفقیت نبوده است. دوم خرداد پس از هشت سال٬ به سوم تیر و محمود احمدی‌نژاد منتهی شد و برخلاف نظر بسیاری از فعالان سیاسی اصلاح‌طلب٬ بسیاری از دستاوردهای اصلاحات نه تنها از میان رفت٬ بلکه دورانی سخت و صعب به وجود آمد که هیچ نشانی از اصلاحات با خود نداشت. [۴]

جنبش سبز نیز٬ گرچه با شور و شعور و استقبال مردم مواجه شد٬ اما سه سال پس از آغاز٬ نشانی از روزهای خوش گذشته ندارد: زندانیان٬ کشته‌شدگان٬ آسیب‌دیگان٬ احزاب تعطیل شده٬ روزنامه‌هایی که عملا اجازه‌ی انتشار بسیاری از اخبار را ندارند٬ رهبران در حصر که حتی اجازه ندارند در مراسم ختم نزدیکان خود حاضر شوند و …

نکته‌ای که نباید فراموش شود آن است که براندازی جمهوری‌اسلامی که از سوی برخی از احزاب و گروه‌ها دنبال می‌شد ـ- و می‌شود ـ- در ۳۳ سال گذشته عملا با شکست و بن‌بست مواجه شده است.

نخستین گام برای آنکه هدف و استراتژی جدیدی را پایه‌گذاری کنیم٬ پذیرش واقعیت‌ها پیرامون تلاش‌های پیشین است. نباید فراموش کنیم که کوشش‌های قبلی ما باعث آن نشده است که معشوق آزادی و دموکراسی را در آغوش بکشیم ؛ اگر از لفظ “شکست” درباره‌ی آن‌ها استفاده نکنیم. در این شرایط٬ باید با دیدی انتقادی نسبت به روش‌هایی که تاکنون در پیش گرفته‌ایم٬ در جهت بهبود آن‌ها تلاش کنیم. در این میان قاعدتا استفاده از تجربه‌های دیگر کشورها نیز٬ مساله‌ای بدیهی است.

نکته‌ی بعدی آن است که باید تفاوت‌های میان دو حرکت دموکراسی‌خواه٬ مشخص و تبیین شود. نمی‌توان برای همه‌ی حرکت‌ها٬ نسخه‌ی یکسانی پیچید. تشابه در برخی از وجوه حرکات‌ها نیز٬ باعث هم‌سانی آن‌ها نخواهد شد. استفاده از یک چارچوب تحلیلی و متدولوژی یکسان برای بررسی کنش‌های سیاسی مختلف٬ می‌تواند باعث خطا رفتن در تحلیل شود.

پ. دوره‌ی هشت ساله‌ی اصلاحات٬ واکنشی بود به تلاش بخشی از حاکمیت برای محو تمام نشانه‌های آزادی٬ دموکراسی٬ رعایت حقوق شهروندی و … اغراق نخواهد بود اگر بگوییم در دوره‌ی حکومت جمهوری‌اسلامی هرگز تلاشی این‌گونه برای تغییر رفتار حکومت٬ رخ نداده بود. سابقه‌ی یک انقلاب علیه دیکتاتوری سابق٬ که به خشونت کشیده شد و خون بسیاری از فرزندان پاک این مملکت را بر زمین ریخت٬ به اندازه‌ی کافی برای بخش نه چندان کوچکی از مردم ایران٬ تبدیل به خاطره‌ای زشت و ناگوار در ناخودآگاه آن‌ها شد که بی‌اختیار در مقابل هرگونه تغییر کلی٬ از خود مقاومت نشان می‌دادند.

امیدی که با روی کار آمدن سیدمحمد خاتمی و اصلاح‌طلبان در دل بسیاری از مردم زنده شد٬ و تصور این‌که ممکن است با روش‌های کم هزینه و مدنی بتوان رفتار حکومت را اصلاح کرد٬ خود به خود باعث آن شد که تقابل اصلاح - انقلاب یا اصلاح - براندازی شکل بگیرد. وجود چنین دو گانه‌ای در آن دوران - فارغ از درست یا نادرستی آن - قابل توجیه است.

در این‌جا به بحث‌هایی که پیرامون عملکرد اصلاح‌طلبان در آن هشت سال وجود دارد٬ نمی‌پردازم که احسان منصوری عزیز٬ به خوبی برخی از آن‌ها را لیست کرده است. تنها توجه را باید به یک نکته جلب کنم: شکی نیست که میان اصلاحات به عنوان یک راهبرد٬ اصلاح‌طلبان به عنوان یک گروه سیاسی و اصلاحات به عنوان یک اتفاق تاریخی٬ تفاوت‌های بسیاری وجود دارد و نمی‌توان آنچه را که در هشت ساله‌ی ۸۴ ـ- ۷۶ انجام شد٬ به عنوان تنها راه و روشی که برای اصلاحات وجود دارد٬ نامید؛کنشی که شاید بهتر باشد آن را “اصلاحات خاتمی - محور” بدانیم. درباره‌ی “اصلاحات خاتمی - محور” می‌توان حجم عظیمی از نقدها که خود اصلاح‌طلبان در این مدت نوشته و گفته‌اند را لیست کرد. به قول قدما اما “نحن نحکم بالظاهر”. با وجود همه‌ی نقدهایی که در این مدت وجود داشته و دارد٬ اکثریت قریب به اتفاق اصلاح‌طلبان هنوز دل در گروی “اصلاحات خاتمی - محور” دارند؛ اصلاحاتی که به نظرم در شکست آن قطعیت و اتفاق نظر وجود دارد.

ت. خلط مبحث دیگری که در نوشته‌ی رشید اسماعیلی وجود دارد٬ همسان‌پنداری جنبش سبز و جنبش اصلاحات با یکدیگر است. البته شکی نیست که این دو جنبش هر دو بر “مبارزه خشونت - پرهیز” و بر اصلاح‌طلبی به عنوان یک شیوه‌ی مبارزه تاکید دارند٬ اما این بدان معنا نیست که این دو٬ دارای سرشتی مشترک‌اند.

توجه به برخی نکات٬ منظور را مشخص‌تر خواهد کرد. در دوره‌ی اصلاحات٬ سیدمحمد خاتمی صراحتا می‌گفت که اولویت وی “حفظ نظام” است. وجود چنین اولویتی بدان معناست که در هر زمانی اگر حرکتی اصلاحی٬ آسیبی به پایه‌های جمهوری‌اسلامی وارد کند٬ متوقف خواهد شد. صورت مشخص‌تر این مساله٬ در انتخابات سال ۸۴ مطرح شد. همان زمان که دانشجویی از مصطفی معین درباره‌ی این پرسید که مابین مصلحت نظام و مصلحت مردم٬‌جانب کدام را خواهد گرفت و همین سئوال دست‌مایه‌ی سرمقاله‌ای در روزنامه‌ی اقبال ـ- اگر اشتباه نکنم -ـ شده بود. خاتمی٬ خوب یا بد٬ همواره بر سر بزنگاه‌ها مصلحت نظام را بر مصلحت مردم٬ ترجیح داده است.

 این یکی از مهم‌ترین نقاط تفاوت جنبش سبز و اصلاحات است. موسوی و کروبی٬ گرچه همواره بر نظر خود پیرامون حفظ جمهوری اسلامی و بازگت به قانون اساسی تاکید کرده‌اند، اما همواره هم در حرف - آن‌زمان که تعیین نوع حکومت آتی بر عهده‌ی مردم گذاشته بودند - وهم در عمل - آن زمان که در مقابل توصیه‌ها٬ دستورها و عتاب‌های رهبر جمهوری‌اسلامی برای گذشتن از اعتراض خود برای حفظ مصلحت نظام٬ سر خم نکردند - تفاوت خط مشی خود را جنبش اصلاحات به نمایش گذاشتند.

موسوی و کروبی در این نحوه‌ عمل خود بلوغی را به نمایش گذاشتند که هرگز در دوران اصلاحات فرصت ظهور و بروز نیافته بود. آن‌‌ها با پرهیز از ذات‌گرایی - خوب یا بد بودن بالذات جمهوری‌اسلامی٬ خوب یا بد بودن بالذات قانون اساسی - و نیفتادن در دام دوگانه‌های مطلق - اصلاح/ انقلاب٬ براندازی/ حفظ نظام - تلاش کردند که نیروهای خواهان تغییر به سمت زندگی بهتر را٬ حول محور مطالبه‌ها سازمان دهند؛ مطالبه‌هایی که از “رای من کجاست” آغاز شد٬ به بحث تاکید بر حقوق مردم در قانون اساسی رسید و سرانجام سر از لزوم تاکید بر حق مردم برای تعیین سرنوشت خود٬ درآورد.

نکته‌ای که نباید فراموش شود آن است که تاکید بر چنین دوگانه‌هایی٬ خود به خود٬ نقش شیطان و فرشته را برای دو طرف بحث تداعی می‌کند: شیطان براندازی در کمین است تا تومار حکومتی را در هم بپیچد٬ احتمالن سران آن را نیز بازداشت و به سزای اعمال خود برساند. در این میان٬ ناگهان فرشته‌ای ظهور می‌کند و فریادرس حکومت خواهد شد٬ ضمن آن‌که سودی را نیز به مردم خواهد رساند.

در این‌جا دیگر اهمیت ندارد که اصلاح‌طلبان ٬ براندازان را “از منظر نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی نگاه نمی‌کنند”٬ زیرا که اساسا وقتی کسی از براندازی سخن می‌گوید٬ در تقسیم‌بندی اصلاح‌طلبان نیرویی بیگانه است٬ لولویی سر خرمن است که حکومت باید از آن بترسد و به همین دلیل به اصلاح‌طلبان میدان دهد. از سوی دیگر وقتی نیرویی را تا این حد بیگانه تصویر می‌کنیم٬ این‌گونه نیست که “قرار گرفتن یا نگرفتن یک نیروی سیاسی در دایره‌ی اصلاح طلبی از نظر اپوزیسیون اصلاح طلب بر اساس شیوه‌ی مبارزاتی آن گروه مشخص می‌شود نه بر مبنای خوش آمد حاکمیت”٬ زیرا اصلاح‌طلبان موظف‌اند خط مرز خود را با این گروه نشان دهند و به حاکمیت اثبات کنند که با آن‌ها سر سازش ندارند.

این تجربه‌ای است که در جمهوری‌اسلامی به کرات رخ داده است: از همان ابتدای انقلاب باید مواضع نسبت به جبهه ملی مشخص می‌شد٬ سپس نوبت فداییان اقلیت رسید٬ دولت موقت٬ مجاهدین خلق٬ حزب توده و فداییان اکثریت٬ نهضت آزادی٬ نیروهای ملی - مذهبی٬ دفتر تحکیم وحدت و … این لیست را سر انتها نیست.

نباید فراموش کنیم که وقتی قرار است در روش پیرو “اصلاحات خاتمی - محور” باشیم٬ ناچار می‌پذیریم که زمین بازی ما را حکومت تعیین کند. حاکمان نیز نشان داده‌اند که در تعیین حدود و ثغور زمین بازی٬ به گونه‌ای که آسیب و خللی به قدرت فائقه‌ی خودشان وارد نشود٬ تبحر خاصی دارند.

از سوی دیگر فراموش نکنیم که هنوز مشخص نیست اصلاح‌طلبی در چه معنایی به کار می‌رود٬ ضمن آنکه مرزهای تقسیم بندی میان اصلاح‌طلبان و مشخصات هویتی آن‌ها نیز٬ ناروشن و نامعلوم است.

در تقسیم‌بندی‌ای که انجام می‌شود٬ جایگاه نیروهای تحول‌خواه مشخص نیست. منظورم به طور مشخص گروه‌های دانشجویی چون دفتر تحکیم٬ سازمان ادوار٬ نیروهای ملی - مذهبی و نهضت آزادی است. این گروه‌ها به طور حتم با دخالت خارجی مخالفند٬ اما قاعدتن اصلاح‌طلبی به شیوه مالوف اصلاح‌طلبان را نیز قابل نقد می‌دانند.

از سوی دیگر٬ مرزبندی هویتی با “اصلاح‌طلبان قلابی” در چیست؟ اصلاح‌طلب واقعی کیست و چه مشخصاتی دارد که در مقابل وی٬ اصلاح‌طلب قلابی مطرح می‌شود؟ آیا با همین استدلال می‌توان اصلاح‌طلب تندرو و کندرو هم داشت؟ معیار این مساله چیست؟

اگر اصلاح‌طلبان را گروهی حول محور خاتمی در نظر بگیریم٬ جایگاه میرحسین موسوی و مهدی کروبی در این میان کجاست؟ ابوالفضل قدیانی٬ با دفاعیاتی که در دادگاه انجام داده٬ در کدام رده تقسیم‌بندی می‌شود؟

ث. رشید اسماعیلی عزیز بر این باور است که “بحث و گفتگو در مورد دوگانه‌ی اصلاح طلبی/براندازی بحثی است استراتژیک ناظر به “چگونگی گذار به دموکراسی” و رسیدن به هدف و درنتیجه طرح چنین بحثی و تلاش در جهت نتیجه گیری از آن “عین بازی در زمین دموکراسی است”. وی اضافه می‌کند: “بسته به اینکه شما چه روشی را جهت رسیدن به هدف پیش بگیرید، اولویت‌ها و نیروهایی که با آن‌ها قادر به همکاری و ائتلاف هستید نیز تغییر خواهند کرد. بنابراین نادیده گرفتن این دوگانه و اصرار بر عدم طرح آن کمکی به ما نمی‌کند. این دو گانه در جریان مبارزه با رژیم شاه نیز وجود داشت، و پس از انقلاب و در مواجهه با نظام برآمده از انقلاب نیز از‌‌‌ همان ابتدا می‌شد نیروهای حامل این دوگانه را در اپوزیسیون جمهوری اسلامی تشخیص داد”.

بعید می‌دانم که کسی با این سخنان مخالف باشد٬ به شرط آنکه هم‌چنان در کانتکست اصلاح‌طلبی/ براندازی٬ به دنبال یافتن راه‌حل باشد. این‌جا احتمالا محل اصلی اختلاف است.

در مبارزه‌ی سیاسی٬ ناچاریم که اولویت‌های خود را مشخص کنیم:‌ هدف ما از مبارزه چیست: خودمان به حکومت برسیم؟ [مجاهدین خلق٬ برای مثال]٬ به هر شکل ممکن حکومت را عوض کنیم؟ [اپوزیسیون ۳۳ ساله‌ی جمهوری اسلامی]٬ به هر شکل ممکن حکومت را حفظ کنیم؟[۵] [گروه‌هایی از اصلاح‌طلبان] یا آنکه قرار است به دموکراسی و آزادی برسیم؟

تفاوت میان این تقسیم‌بندی ابتدایی٬ به نظرم کاملا مشخص است:‌ سه دسته‌ی اول برای تداوم مبارزه و فعالیت خط قرمزهایی دارند: هر زمان که احساس کنند ممکن است قدرت در اختیار آن‌ها نباشد٬ نظام باقی بماند یا نظام حذف شود٬ دست از مبارزه خواهند کشید.

شکی نیست وقتی گروه‌هایی چنین اهدافی را برای خود تعیین می‌کنند٬ اساسا امکان و قابلیت رسیدن به تفاهم را ندارند٬ شیوه‌های مبارزاتی آن‌ها نیز با یکدیگر تفاوت خواهد داشت. این نیروها٬ بعید است که امکان ائتلاف با یکدیگر را نیز داشته باشند. ممکن است که همه‌ی آن‌ها دم از انتخابات آزاد یا دموکراسی هم بزنند٬ اما این دو برای آن‌ها چیزی نیست جز استراتژی٬ هدف آن‌‌ها مواردی است که پیش از این برشمردم. به این ترتیب یکی در صورت بروز هر اتفاقی٬ با وجود باقی ماندن نام جمهوری‌اسلامی٬ معتقد است که دموکراسی وجود ندارد؛ دیگری در هر حکومتی که باشد٬ اگر نام جمهوری‌اسلامی وجود نداشته باشد بر این باور خواهد بود که به دموکراسی نخواهیم رسید و گروه دیگر نیز که تنها ماندن و بودن خود در قدرت را معنای دموکراسی می‌داند و لاغیر!

گروه‌ها اول و دوم در این‌جا خیلی مورد بحث نیستند٬ زیرا که کمتر بحثی پیرامون آن‌ها در گرفته است. فقط اشاره‌ای به معضلی در میان اصلاح‌طلبان می‌کنم و از این بحث در می‌گذرم. اکثریتی از اصلاح‌طلبان سال‌هاست حرف‌های مشخص و مشکلات مشخصی را تکرار می‌کنند. سال‌هاست که آنان معضلات ثابتی دارند٬ اما هیچ‌گاه نتوانسته‌اند قدمی در حل آن بردارند.

حامیان یک حکومت چه زمانی قصد اصلاح آن را می‌کنند؟ زمانی که در شیوه حکمرانی و مملکت‌داری مشکلاتی به وجود آید. این مشکلات قاعدتن ناشی از سواستفاده‌های مالی٬ سواستفاده از قدرت٬ رانت‌های مختلف و… خواهد بود. آیا این افراد٬ به سادگی از امتیازاتی که به دست آورده‌اند٬ چشم‌پوشی خواهند کرد؟ یا آنکه سعی می‌کنند به هر شیوه ممکن اصلاح‌گرایان هر جامعه را متوقف و سود خود را بیشتر کنند؟

شکی نیست که اقتدارگرایان در جامعه ایران٬ در مقابل اصلاحات خواهند ایستاد و نهایت تلاش خود را نیز خواهند کرد که چنین اصلاحاتی محقق نشود. در چنین جامعه‌ای هنر اصلاح‌طلبان در این خواهد بود که راه‌های مختلفی را برای عبور از سد این مشکلات پیدا کنند. والا بیان چندین هزار باره‌ی مشکلات٬ کاری است که از عهده هر فردی که دستی از دور بر آتش سیاست داشته باشد٬ بر می‌آید. از دوم خرداد سال ۷۶ تاکنون ـ- نزدیک به ۱۵ سال ـ- است که اصلاح‌طلبان تنها به بیان این مساله می‌پردازند که عده‌ای در مقابل آن‌ها ایستاده و کارشکنی کرده‌اند. اما هیچ‌گاه نمی‌گویند که آن‌ها چه تلاشی برای رفع این مشکلات کرده‌اند؟

نکته‌ای که نباید فراموش کرد آن است که اتحاد/ ائتلاف بر حول محور دموکراسی٬ اتحاد/ ائتلافی بر سر یک مطالبه‌ی مشخص خواهد بود٬ و هدف از آن قرار نیست بر سر به قدرت رسیدن یا از سریر قدرت به زیر کشیدن فرد یا گروهی باشد. در این حالت٬ افراد با تعیین مطالبه‌ی خود٬ با استفاده از خرد جمعی٬ راه حل و شیوه‌ی مبارزاتی مناسب را برای آن خواهند یافت.

این شیوه٬ حتی در کمپین‌های انتخاباتی میرحسین موسوی و مهدی کروبی٬ پیش از انتخابات نیز وجود داشت. به دلیل علایق و فعالیت‌های‌ام٬ با افراد نه چندان کمی از هر دو کمپین در ارتباط بودم. تنوعی که در کمپین‌های انتخاباتی این دو وجود داشت٬ بس شگفت‌انگیز بود: از سردار رشید تا نیروهای برانداز٬ از معتقدان به حجاب اجباری تا منتقدان آن٬ از دانشجویانی که آرمان‌گرایی خصیصه‌ی اصلی‌شان بود تا نیروهایی که هدفی جز کسب پست و مقام نداشتند و … مجموعه‌ی این نیروها چگونه در این کمپین‌ها با یکدیگر همکاری می‌کردند؟ مگر غیر از آن بود که آن‌ها بحث درباره‌ی مسایل دیگر را وا نهاده و بر سر “خواسته‌”های خود٬ به توافق رسیده بودند؟

ت. نکته‌ی اصلی بحث مطالبه‌محوری ـ آن‌گونه که عمار ملکی عزیز بیان می‌کند [۶] ـ این گروه‌هاست. این طیف “مطالبه محور است و مساله اصلی اش حفظ یا تغییر نظام نیست بلکه هدفش دستیابی به حقوق مدنی شامل انتخابات آزاد، حقوق بشر، عدالت اجتماعی، آزادی بیان/تجمع/ تشکل و… است و احقاق این مطالبات را با شیوه مبارزه مدنی و مسالمت جویانه پیگیری میکند. این مساله که آیا نظام با تن دادن به اصلاحات در چهارچوب نظم مستقر حاضر به تامین این مطالبات هست یا که تنها با تغییر نظم موجود این مطالبات برآورده خواهد شد، مساله اصلی این گروه سوم نیست. این گروه دغدغه اش تصاحب قدرت نیست بلکه مساله اش تغییر مناسبات و تحقق مطالبات است.چیستی و کیستی نظام و ناظم برای این گروه از طرفداران تغییر وضع موجود، موضوعیت اصلی را ندارد بلکه این گروه سعی میکند تا با استفاده از پتانسیل اجتماعی و فشار جامعه و مقاومت مدنی مطالبات خود را کسب کند. ا ینکه نظم، نظام و ناظم مستقر حاضر به تامین این مطالبات هستند و یا کسب آن را مشروط به حذف خود می دانند، مساله گروه سوم نیست بلکه انتخاب حاکمیت جمهوری اسلامی است. گروه سوم وظیفه و هدف خود را طرح و پیگیری حقوق مدنی اش میداند و آنرا از هر گروهی که بر سر قدرت باشد مطالبه می کند. گروه سوم نه برای حفظ نظام می کوشد و نه برای حذف آن، بلکه برای دستیابی به مطالبات مدنی خود تلاش میکند. طرفداران مطالبه محوری هیچ شخص یا گروه یا نظامی برایشان تقدس ندارد. آنها هر تلاشی در راه مبارزه مدنی را که بر مبنای صداقت، شهامت، عقلانیت و استقامت شکل گرفته باشد را ارج نهاده و پشتیبانی می کنند.این رویکرد سوم نافی مطلق و یا حامی مطلق دو جریان اصلاح طلبی و انحلال طلبی نیست و هویت مستقلی دارد اگر چه ممکن است منتقد و موید بعضی از تلاشهای دموکراسی خواهانه هر یک باشد”.

فراموش نباید کرد که تعیین هدف اصلی٬ ارتباط وثیق و مستقیمی با روش مبارزه دارد. تاکید بر براندازی یا اصلا‌ح‌طلبی و اولویت قرار دادن آن‌ها٬ البته باعث خواهد شد که شاهد افتراق میان گروه‌ها باشیم و امکان جمع شدن آن‌ها را غیرممکن ارزیابی کنیم. این‌جا٬ نقطه‌ای است که باید تلاش کنیم در آن توقف نکنیم.

 

پانوشت:

۱. مطالب رشید اسماعیلی را به ترتیب می‌توان از لینک‌های زیر دنبال کرد:

  - به سوی موج سوم اصلاحطلبی

  - در نقد استراتژی تغییر نظام

  - جنبش سبز و دوگانه اصلاح/ انقلاب

  - تکاپوی اصلاحطلبی در زمین دموکراسی

۲. یادداشت احسان منصوری در نقد نوشته‌ی رشید اسماعیلی:

  - ملاحظاتی درباره دوگانه اصلاح/ انقلاب

۳. یادداشت من در نقد نوشته‌ی رشید اسماعیلی:

 - بازی در زمین دموکراسی

۴. درباره‌ی شکست اصلاح‌طلبان استناد می‌کنم به یادداشتی از حمیدرضا جلایی‌پور با عنوان “بهترین انتخاب در شرایط کنونی سیاسی تداوم «ایستادگی مدنی» و «نقد اقتدارگرایی» است”٬ که در آن صراحتا نوشت: “در دوره اصلاحات (۱۳۸۴ - ۱۳۷۶) اصلاح‏طلبان با راهبرد اصلاح‏طلبی نتوانستند مطالباتی را که به مردم وعده داده بودند محقق کنند”. این یادداشت را می‌توانید از اینجا بخوانید.

۵. مثلا نگاه کنید به نقل قولی از علی‌حسین قاضی‌زاده٬ مدیر نشست سفیران سبز امید در گوتنبرگ که صراحتا می‌گوید خط قرمز آن‌ها براندازی است. از اینجا

۶. دو یادداشت عمار ملکی در همین زمینه:

  - اصلاحطلبی یا انحلالطلبی؛ مساله این نیست

  - خط مصدقیهای جنبش سبز