خانواده‌ای را شلاق می‌زنند؛ نگران آنها باشید

نویسنده

javadroh620.jpg

در‎ ‎این چند روزی که از صدور حکم دادگاه بدوی برای پرونده‌ام می‌گذرد،‎ ‎رسانه‌ها، دوستان مطبوعاتی، یاران ‏حزبی، نهادهای مدافع حقوق بشر و آزادی‎ ‎بیان، سایت‌های اینترنتی، وبلاگ نویسان و نیز دفتر سیاسی جبهه ‏مشارکت لطف‎ ‎داشتند و به اشکال مختلف، نارضایتی و گلایه و انتقاد خود را از این حکم (و‎ ‎به‌ویژه بحث شلاق) ‏ابراز داشتند. ضمن تشکر از این لطف، جا دارد چند‎ ‎نکته‌ای را بگویم‎:‎

نکته اول‎: ‎قضیه پرونده من، در چهارچوب تحلیل‌های‎ ‎سیاسی رایج نمی‌گنجد. مساله آن بود که یادداشتی در ‏روزنامه «یاس نو» در‎ ‎نقد احکام صادره علیه یکی از همکاران روزنامه‌نگار، یک نویسنده و نیز‎ ‎مدیرکل ممیزی و ‏کتاب وقت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نوشتم که به دلیل‎ ‎نوشتن و معرفی و مجوز دادن به یک کتاب محکوم ‏شده بودند. در آن یادداشت،‎ ‎گفته بودم که سیاست ممیزی و کنترل فرهنگی جواب نمی‌دهد ولی جریاناتی با‏‎ ‎وجود ‏واقعیت‌هایی مانند دوم خرداد، هنوز این مساله را درک نکرده‌اند‎. ‎متاسفانه قاضی صادرکننده آن احکام، این یادداشت ‏را حمل بر توهین به خود‎ ‎کرد و بلافاصله دست به شکایت زد. بنابراین، فارغ از محتوای حکم صادره،‏‎ ‎کلیت ‏پرونده «شکایتی خصوصی» است که اگر اندکی با کظم غیض و غمض عین قاضی‎ ‎محترم همراه می‌شد، اینک نه ‏پرونده‌ای در کار بود و نه حکمی و نه شلاقی‎.‎‏ اما به هرحال، ایشان از حق خود استفاده کرد و بنده هم، طبق روال ‏قضایی و‏‎ ‎با زحمات وکلای محترمم (جناب دکتر عبدالفتاح سلاطانی و سرکار خانم پراکند‏‎) ‎در چندین جلسه به ‏اتهامات پاسخ گفتیم تا در نهایت پس از گذشت بیش از‎ ‎چهارسال (که این، خود جای بحث دارد)، حکمی صادر شد ‏که دوستان در جریان آن‎ ‎هستند‎.‎

نکته دوم‎: ‎ضمن تشکر دوباره از دوستان، از آنها بعنوان‎ ‎یک روزنامه‌نگار و برادر کوچکتر می‌خواهم که به جای ‏من (که الحمدلله در‎ ‎بیرون زندان به سر می‌برم و پرونده‌ام هم، در استانداردهای جمهوری اسلامی‎ ‎نسبتا با روال ‏قانونی رسیدگی شده)، نگران کسانی باشند که نه در آزادی که‏‎ ‎دربند به سر می‌برند و هر روز، شایعه و خبر ‏نگران‌کننده‌ای از آنان به گوش‏‎ ‎می‌رسد‎. ‎

در اینجا به‌ویژه می‌خواهم از دو تن نام ببرم‎: ‎


اول، «سعید حبیبی» عزیز که هر دم از باغ سلول انفرادی‌اش، شایعه‌ای بدتر از قبل به گوش می‌رسد‎. ‎متاسفم ‏بگویم که بازداشت حبیبی و دیگر دانشجویان چپگرا، آزمونی برای سنجش‏‎ ‎پایبندی اصلاح‌طلبان به حقوق بشر ‏‏(بی‌هیچ چشمداشتی به ایدئولوژی و‏‎ ‎دیدگاههای آن «بشر») بود که چندان از آن، سربلند بیرون نیامده‌اند (دست کم‎ ‎تاکنون). انتشار قطره‌چکانی اخبار این دانشجویان در رسانه‌های موجود، سکوت‏‎ ‎اغلب اصلاح‌طلبان و ‏موضع‌گیری‌های بشدت حاشیه‌ای و کلی گروهی اندک و برپا‏‎ ‎نکردن مراسم و تجمعی از سوی احزاب یا شاخه‌های ‏دانشجویی آنها در این‌باره،‎ ‎واقعیتی است موجود و انکارنشدنی که امیدوارم در جهت جبران آن، قدم‌هایی‎ ‎برداشته ‏شود‎.‎

دومین زندانی که از او نام باید برد، برادر بزرگوار و آزاده‌ام جناب آقای «عمادالدین باقی» است‎. ‎کسی که افتخار ‏همنشینی (و نه حتی شاگردی) او را مدتی کوتاه در انجمن دفاع‏‎ ‎از حقوق زندانیان (که از اعضای مؤسس آن ‏هستم) و نیز روزنامه‌های «شرق» و‎ «‎هم‌میهن» داشته‌ام‎. ‎

باقی بزرگوار که فعالیت‌های حقوق بشری او در کنار نظرگاه‌های‎ ‎دیندارانه‌اش، نشان و نمادی است ملی (و حتی ‏جهانی) برای اثبات ممکن بودن‎ ‎پیوند میان «اسلام» و «حقوق بشر»، اینک به آشکارترین و بارزترین نمونه نقض‎ ‎حقوق بشر در کشور تبدیل شده است. ، بر خلاف حبیبی – که اصلاح‌طلبان‎ ‎درباره‌اش ساکت و منفعل هستند و ‏جهانیان هم چندان به او و همفکرانش‎ ‎نمی‌پردازند- باقی از پیگیری و حمایت داخلی و خارجی برخوردار بوده ‏است؛‎ ‎اما وضع او در زندان چندان بهتر از حبیبی نیست‎.‎

امروز که با «محمد قوچانی» عزیز حرف می‌زدم، نگرانی و عصبیت بود که از‎ ‎آن سوی سیم تلفن منتقل می‌شد. ‏آقای نیکبخت،وکیل مبرز باقی و خانم کمالی،‎ ‎همسر زندانی، پشت در مانده و از ملاقات با کسی منع می‌شدند که ‏ساعتی قبل،‏‎ ‎از فرط ضعف و وخامت جسمانی یکی دو جمله بیشتر توان سخن گفتن در تماس تلفنی‎ ‎با خانه نداشت‎.‎

اما در کنار آن دو تن، باید از خانواده‌هایشان هم نام برد. آنها که شب‎ ‎و روز ندارند و خواب هم برایشان یا حرام ‏است یا کابوس. خانواده حبیبی که‏‎ ‎نمی‌دانند او با خود در سلول چه کرده و خانواده باقی، که در هراس به سر‎ ‎می‌برند و مدتی قبل هم که ملاقاتی داشتند؛ چنان با آنان برخورد شد که دل‏‎ ‎سنگ هم از شنیدن آن آب می‌شود (و ‏البته در دل آمران و عاملان و مباشران‎ ‎وضع باقی اثر نداشت).‏

یک کلمه بگویم و خلاص. شلاق را اینک باقی و خانواده‌اش، حبیبی‎ ‎و دوستانش دارند می‌خورند؛ نگران شلاق ‏ناخورده بنده نباشید. باز هم ممنونم.‏

منبع: نوروز