در این چند روزی که از صدور حکم دادگاه بدوی برای پروندهام میگذرد، رسانهها، دوستان مطبوعاتی، یاران حزبی، نهادهای مدافع حقوق بشر و آزادی بیان، سایتهای اینترنتی، وبلاگ نویسان و نیز دفتر سیاسی جبهه مشارکت لطف داشتند و به اشکال مختلف، نارضایتی و گلایه و انتقاد خود را از این حکم (و بهویژه بحث شلاق) ابراز داشتند. ضمن تشکر از این لطف، جا دارد چند نکتهای را بگویم:
نکته اول: قضیه پرونده من، در چهارچوب تحلیلهای سیاسی رایج نمیگنجد. مساله آن بود که یادداشتی در روزنامه «یاس نو» در نقد احکام صادره علیه یکی از همکاران روزنامهنگار، یک نویسنده و نیز مدیرکل ممیزی و کتاب وقت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نوشتم که به دلیل نوشتن و معرفی و مجوز دادن به یک کتاب محکوم شده بودند. در آن یادداشت، گفته بودم که سیاست ممیزی و کنترل فرهنگی جواب نمیدهد ولی جریاناتی با وجود واقعیتهایی مانند دوم خرداد، هنوز این مساله را درک نکردهاند. متاسفانه قاضی صادرکننده آن احکام، این یادداشت را حمل بر توهین به خود کرد و بلافاصله دست به شکایت زد. بنابراین، فارغ از محتوای حکم صادره، کلیت پرونده «شکایتی خصوصی» است که اگر اندکی با کظم غیض و غمض عین قاضی محترم همراه میشد، اینک نه پروندهای در کار بود و نه حکمی و نه شلاقی. اما به هرحال، ایشان از حق خود استفاده کرد و بنده هم، طبق روال قضایی و با زحمات وکلای محترمم (جناب دکتر عبدالفتاح سلاطانی و سرکار خانم پراکند) در چندین جلسه به اتهامات پاسخ گفتیم تا در نهایت پس از گذشت بیش از چهارسال (که این، خود جای بحث دارد)، حکمی صادر شد که دوستان در جریان آن هستند.
نکته دوم: ضمن تشکر دوباره از دوستان، از آنها بعنوان یک روزنامهنگار و برادر کوچکتر میخواهم که به جای من (که الحمدلله در بیرون زندان به سر میبرم و پروندهام هم، در استانداردهای جمهوری اسلامی نسبتا با روال قانونی رسیدگی شده)، نگران کسانی باشند که نه در آزادی که دربند به سر میبرند و هر روز، شایعه و خبر نگرانکنندهای از آنان به گوش میرسد.
در اینجا بهویژه میخواهم از دو تن نام ببرم:
اول، «سعید حبیبی» عزیز که هر دم از باغ سلول انفرادیاش، شایعهای بدتر از قبل به گوش میرسد. متاسفم بگویم که بازداشت حبیبی و دیگر دانشجویان چپگرا، آزمونی برای سنجش پایبندی اصلاحطلبان به حقوق بشر (بیهیچ چشمداشتی به ایدئولوژی و دیدگاههای آن «بشر») بود که چندان از آن، سربلند بیرون نیامدهاند (دست کم تاکنون). انتشار قطرهچکانی اخبار این دانشجویان در رسانههای موجود، سکوت اغلب اصلاحطلبان و موضعگیریهای بشدت حاشیهای و کلی گروهی اندک و برپا نکردن مراسم و تجمعی از سوی احزاب یا شاخههای دانشجویی آنها در اینباره، واقعیتی است موجود و انکارنشدنی که امیدوارم در جهت جبران آن، قدمهایی برداشته شود.
دومین زندانی که از او نام باید برد، برادر بزرگوار و آزادهام جناب آقای «عمادالدین باقی» است. کسی که افتخار همنشینی (و نه حتی شاگردی) او را مدتی کوتاه در انجمن دفاع از حقوق زندانیان (که از اعضای مؤسس آن هستم) و نیز روزنامههای «شرق» و «هممیهن» داشتهام.
باقی بزرگوار که فعالیتهای حقوق بشری او در کنار نظرگاههای دیندارانهاش، نشان و نمادی است ملی (و حتی جهانی) برای اثبات ممکن بودن پیوند میان «اسلام» و «حقوق بشر»، اینک به آشکارترین و بارزترین نمونه نقض حقوق بشر در کشور تبدیل شده است. ، بر خلاف حبیبی – که اصلاحطلبان دربارهاش ساکت و منفعل هستند و جهانیان هم چندان به او و همفکرانش نمیپردازند- باقی از پیگیری و حمایت داخلی و خارجی برخوردار بوده است؛ اما وضع او در زندان چندان بهتر از حبیبی نیست.
امروز که با «محمد قوچانی» عزیز حرف میزدم، نگرانی و عصبیت بود که از آن سوی سیم تلفن منتقل میشد. آقای نیکبخت،وکیل مبرز باقی و خانم کمالی، همسر زندانی، پشت در مانده و از ملاقات با کسی منع میشدند که ساعتی قبل، از فرط ضعف و وخامت جسمانی یکی دو جمله بیشتر توان سخن گفتن در تماس تلفنی با خانه نداشت.
اما در کنار آن دو تن، باید از خانوادههایشان هم نام برد. آنها که شب و روز ندارند و خواب هم برایشان یا حرام است یا کابوس. خانواده حبیبی که نمیدانند او با خود در سلول چه کرده و خانواده باقی، که در هراس به سر میبرند و مدتی قبل هم که ملاقاتی داشتند؛ چنان با آنان برخورد شد که دل سنگ هم از شنیدن آن آب میشود (و البته در دل آمران و عاملان و مباشران وضع باقی اثر نداشت).
یک کلمه بگویم و خلاص. شلاق را اینک باقی و خانوادهاش، حبیبی و دوستانش دارند میخورند؛ نگران شلاق ناخورده بنده نباشید. باز هم ممنونم.
منبع: نوروز