مرضیه در نگاه محمود خوشنام، سیمین بهبهانی و مرتضی رضوان
وای بر ما که از این بام بلندتر نداریم…
محمد ضرغامی، امیر مصدق کاتوزیان
چهارشنبه این هفته، ۲۱ مهر، اشرف السادات مرتضایی معروف به مرضیه خواننده پیش کسوت ایران در اثر بیماری سرطان در هشتاد و پنج سالگی در پاریس درگذشت؛ پیکر وی روز دوشنبه در پاریس به خاک سپرده خواهد شد.
مرضیه در سال ۱۳۰۴ در خیابان عینالدوله تهران به دنیا آمد. در خانهای در کوچه رومی. شاگرد دبستان هما و دبیرستان عصمتیه بود و در بیست سالگی به موسیقی روی آورد.
اسماعیل مهرتاش به او تعلیم صدا میداد و بعداً ابوالحسن صبا و عبدالله دوامی استاد او شدند. مرضیه همچنین نزد مرتضی محجوبی سنتور و پیانو آموخت و با این اندوخته اولین بانوی آوازهخوان ایرانی بود که به برنامه گلهای رادیو ایران راه یافت.
با وساطت حسین قوامی، خواننده، مرضیه اولین کنسرت خود را به دعوت ملکالشعرای بهار برگزار کرد همراه با استادش ابوالحسن صبا و حسین تهرانی، تنبک نواز چیره دست.
طی سالها آوای مرضیه بر بستر ساختههای شیدا، پرویز یاحقی، بزرگ لشگری، علی تجویدی و همایون خرم نشست. درباره کارنامه هنری مرضیه طی شش دهه محمد ضرغامی گفتوگویی داشته است با محمود خوشنام، موسیقیشناس و سردبیر مجله رودکی پیش از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ که مدتهاست مقیم آلمان است.
محمود خوشنام: ظهور خانم مرضیه در صحنه موسیقی ایران در سالهای دهه بیست رخ داد در سال ۱۳۲۳، ۱۳۲۲ و ۲۷ که در واقع هم در سال ۲۲ آموزشش را شروع کرد و وارد رادیو ایران شد. ولی در این مدت حدود هفت سال در جمع مطالعه میکرد؛ از اولین معلمش که آقای حشمت دفتر نامی بوده از دوستان زن پدر او که تمام ترانههای قدیمی عارف و شیدا را از او فراگرفته بود. خودش میگوید که او سینهای داشت سرشار از موسیقی و بعد استادان دیگر.
آنچه مشخص است خانم مرضیه اصلاً شهرت خودش را هم با ترانههای شیدا به دست آورد. یعنی با اجرا و بازخوانی این ترانهها. نام مرضیه هم اقتباسی بود از نام خوانندهای که در دوره شیدا میزیست.
درست است. مرضیه در زمان شیدا، معشوقه شیدا بود. وی بعد از اینکه به شهرت رسید و کارش موفقیت پیدا کرد، نام مرضیه راهم با الهام از دختری که در دوره شیدا میزیست، مرضیه نهاد.
چطور شد که مرضیه به گلها راه پیدا کرد؟ چون بعضیها عقیده دارند مرضیه اولین خواننده زن بود که در برنامه گلها حضور پیدا کرد.
همینطور است. گلها از آغاز مردانه بود. یکی از عیبهای برنامه گلها همین بود که سخت مردانه بود و هیچ ظرافت و لطافت زنانه در آن نبود. با همه صداهای زیبایی مثل صدای بنان، عبدالعلی وزیری، قوامی و دیگرانی که در آغاز با گلها کار میکردند، جای صدای ظریف یک زن خالی بود.
صدای مرضیه در واقع وارد گلها که شد یک هیجان غریبی به برنامه بخشید. گلها بیشتر به جنبههای عرفانی موسیقی ایران توجه داشت و صدای مرضیه هم برای بیان و ابراز این احساس عارفانه خیلی مناسب بود.
مسئلهای که من در سالهای گذشته به آن برخوردم، مصاحبهای بود که در اصل آقای داود پیرنیا انجام داده بود و نظر داده بود درباره خوانندهها. از جمله گفته بود که خانم مرضیه بهتر است تصنیف بخوانند تا آواز. جایگاه صدای خانم مرضیه در این دو موقعیت چگونه بود؟ تا چه اندازه این نظر درست بود؟
من اعتقاد ندارم. این نظر آقای پیرنیا است؛ خدا رحمت کند ایشان را؛ این نظر هنرمندان قدیمی و اهل حکمت قدیمی است که معتقد بودند آواز حتما باید چه چه و غلت و از این حرفها داشته باشد و بدون آن آواز آواز نیست.
ولی امروز اینطور تصور نمیشود. در واقع اصل مهم، جنس صدا است. بعد هم تعلیم و تربیت صدا به شکلی که بتواند از عهده آواز بربیاید.
خانم مرضیه اینها را داشت. البته صدایش به تحرک صدای شجریان یا بنان نبود ولی آنچه که بود صدای زنانهای بود که در دل گلها عرضه میشد و به خصوص آواز. آوازها کاملاً مردانه شده بود. این حرفها را البته درباره خانم دلکش هم میزدند. ولی دیدیم که خانم دلکش چند فقره آواز که خوانده هیچ ایراد و عیبی ندارد جز اینکه مقداری چه چه او نسبت به روحبخش و روحانگیز کمتر است.
در هر حال خانم مرضیه در دوره ای که فعالیت میکردند، و اصولاً و خوانندههای همدوره شان، یک مقدار رقابت هم داشتند با خوانند های جوانی که به بازار میآمدند و گویا خوانندههای جوان عنوان میکردند که اینها نمیگذارند آنها رشد کنند. این رقابتها در دوره خانم مرضیه به چه صورتی بود؟
خانم مرضیه خودش در یک جهان رقابتی پا به عرصه صحنه موسیقی گذاشت. یعنی قبل از او چند سالی قبل از او دلکش وارد صحنه شده بود و چون جای خالی را پر کرده بود، خیلی دشوار بود در رقابت با ایشان آدم موفق شود. ولی خانم مرضیه این موفقیت را پیدا کرد و آهنگهایی هم که برایش ساخته میشد درست با توجه به نوع صدا متفاوت بود با آهنگهایی که مثلا خالدی برای دلکش میساخت. در واقع رقابت دلکش در برابر مرضیه خنثی میشد.
کارنامه خانم مرضیه را به چند دوره تقسیم میکنید و در این دورهها ایشان چه تصویری از خودشان و هنرشان به جا گذاشتند؟
من فکر میکنم تصویرها خیلی منافی همدیگر نیست. در واقع تکمیل کننده همدیگر است. در آغاز دختر جوانی بود تازه وارد کار شده بود؛ صدایش و همینطور ترانههایی که میخواند یک کمی شادابتر و جذابتر بود؛ سعی میکرد با یک شگردهای صدایی یک جاذبه ویژهای برایشان به وجود بیاورد. در سنین بالاتر این حالت از بین رفت و یک کمی کارهایش حالت عرفانیتری پیدا کرد؛در واقع آن شیوه قبلی پروردهتر شد و به شیوه دیگری عرضه شد.
اما در دورانی که از ایران خارج شدند، دیگر شاهد آن کارها و آن ترانهها و آن نوع آهنگها از ایشان نبودیم.
آهنگسازی در اینجا به شکل ایران موجود نبود. یعنی شیوه آهنگسازی که به درد خانم مرضیه بخورد. آهنگهای لس آنجلسی به کار ایشان نمیآمد و طبیعتاً باید شیوه ویژه خودشان را پیدا میکردند که فکر میکرد خارج از کشور کمبودش کاملاً احساس میشود.
از آن گذشته، پیوستن به سیاست، یک کمی کار هنرمند را در همه جا لنگ میکند. یعنی برای کار هنری فضا را ترک میکند؛ البته شاید گزیری نداشت در آن زمان؛ به هر دلیل، پیوست به یک سازمان سیاسی که ما به بد و خوبش اصلاً کاری نداریم ولی خود نفس سازمان سیاسی بودن مهم است و این منافی با کار جدی و عمقی هنری است.
موسیقی به جای خود، اما ترانهها و تصنیفهایی که صدای مرضیه با آن شناسایی میشود، داستانی دیگر دارد. سنگ خارا، از معینی کرمانشاهی، برگ خزان، از بیژن ترقی، دیدی که رسوا شد دلم، از رهی معیری. در تهران سیمین بهبهانی شاعر که تصنیف «آیینه» مرضیه از ساختههای اوست از جمله در این باره و از ویژگیهای صدای مرضیه میگوید و همچنین از شخصیت او و از آشنایی این دو با یکدیگر.
سیمین بهبهانی: در درجه اول صدای خوش مرضیه و در درجه دوم بلندنظری اش و خانمی اش و در درجه بعد پشت کارش و اهمیت دادن به کارشy یعنی کسی بود که برای کارش کوشش می کرد که در حد عالی باشد و همیشه در حد عالی بود و در درجه بعدی هم آن بود که هنرمندانی که با او کار می کردند، هنرمندان درجه یک بودند، طراز یک بودند، مثل معینی کرمانشاهی، که برایش تصنیف میساخت، ترانه میساخت، خالدی و تجویدی که با او کار میکرد و یاحقی که به گردنش بسیار حق داشت و اولین کارهایش را با مرحوم یاحقی کرد.
به هر تقدیر او ستاره شد در موسیقی ایران که فراموش شدنی نیست. و خوب عقایدی هم داشت برای عقیده خودش پابرجا بود. و به ناچار زندگی خودش را هم در راه عقیدهاش صرف کرد.
از نقش ترانه و تصنیف در مرضیه شدن مرضیه و همچنین از آشنایی خودتان با مرضیه بگویید.
گفتم که در درجه اول جنس صدای خود مرضیه بود که لطیف بود و صحیح بود و درست میخواند و اوج داشت و وسعت داشت صدایش. دو گام را میتوانست بخواند.
اینها بود که موجب شد که او موفق باشد و اخلاقش هم خلق و خو و مهربانی و ادبش هم در کارش موثر بود البته و همه اینها موجب شد که مرضیه به اوج برسد و به نظر من بیش از ۶۰ سال مرضیه در اوج بود و وقتی هم خارج از ایران رفت، باز هم ادامه داد. چند شعر مرا در خارج با آواز خوش در خارج خوانده بود که صفحاتش را هم برای من فرستاد. در ایران هم چندین ترانه برای او نوشتم که خواند و بسیار دوست بود با من.
موقعی که مادرش مرده بود از من خواست که چیزی بنویسم برایش یعنی یک شعری بنویسم برایش که او را از آن حالت ناراحتی بیرون بیاورد. من نوشتم و وقتی هم دخترش در غربت در هنگامی که مرضیه در فرانسه بود و مقداری هم کناره گرفته بود از آن حدت و شدت عقایدش و دوران استراحتش را میگذراند، دخترش فوت کرد و این برای او خیلی گران بود.
پیغام داد به من که یک چیزی برای من بساز مثل آن موقع که برای مادرم نوشتی. من برای دخترش هم غزلی نوشتم که جنبه روحانی و مذهبی هم تقریبا داشت و برایش فرستادم چون می دیدم او به مذهب هم پایبند است. میگفتند مرضیه در مرگ دخترش تا آن موقع گریه نکرده بود. ولی وقتی که این شعر رسیده بود گریه کرده بود و حالش به جا آمده بود. مرگ دخترش او را واقعاً دگرگون کرد. حق هم همین بود که او نتواند تحمل کند. موجود ظریفی بود و ظرافت او، او را به مرگ رساند. نمیتوانست تحمل کند که عزیزترینش از دستش رفته.
بخشی از زندگی مرضیه عمومی و آن چیزی بود که روی صحنه می گذشت و بخشی دیگر آنچه مانند هر هنرمند دیگر پشت پرده.
در گفت و گو با محمد ضرغامی یکی از آشنایان نزدیک مرضیه از خلوت او در طی سال ها می گوید. از سال های پیش از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ تا ۱۴ سال انزوا در پی انقلاب به دنبال ممنوع اعلام شدن صدای زن و سرانجام پیوستن به هواداران سازمان مجاهدین خلق و عضویت در شورای ملی مقاومت، امری که بسیاری از دوستاران مرضیه را که قبلاً شاهد دخالت او در سیاست نبودند، متعجب کرد،
مرتضی رضوان، شاعر و نویسنده قصه باغ مریم و مدیر آموزش مدرسه عالی سینما و تلویزیون در دهه پنجاه خورشیدی… حرف های او در ادامه از پی می آید…
دوره ای که شما با مرضیه رو به رو شدید، به چه زمانی متعلق بود و مرضیه در چه شرایطی به سر می برد و این آشنایی اصلاً کجا شکل گرفت؟
مرتضی رضوان: دو تا ده هست در شمال تهران که اینها شاید الان شدهاند شهر، من خبر ندارم. این دو تا ده نزدیک هم هستند. اهالیای که توی این دو ده زندگی میکردند، همدیگر را میشناختند. مرضیه در لالون بود و من در فشم. یادم میآید اولین باری که مرضیه را دیدم، هفت سالم بود.
کجا بود دقیقاً که او را دیدید؟
در فشم بود که مرضیه به دیدار کسی میآمد که قرار بود نامزدش بشود.
تصویری از مرضیه در آن دوره توی ذهنتان مانده که مرضیه چگونه آمده بود؟
بله. تصویر از یک دختر بسیار بسیار شادمان با یک روسری بسیار زیبای آن دوره با گلهای زیبا که مرضیه به این ترتیب وارد فشم شد و ما مرضیه را دیدیم. من به خاطر کمک به یک دوستم برای اینکه کارهای او از نقطه جالبی شروع شود، تصمیم گرفتم که مرضیه را از نزدیک ببینم. در آن زمان دیدن من راحت نبود. آدمها که مرا می خواستند ببیند برایشان بسیار دشوار بود چون من زندانی ساواک بودم و آمده بودم بیرون و این به این ترتیب باعث فاصله میان من و دیگران میشد و وقتی که مرضیه این قضیه را فهمید ارتباطش را با من عمیقاً بیشتر کرد.
جالب است که مرضیه در ذهن مردم و در زبان رسانههای رایج آن دوره یک خوانندهای است که بیشتر به او میخورد که خواننده تیپ اشراف باشد و حتی خوانندهای باشد که شکل درباری داشته باشد.
مرضیه به نظر من دو شخصیت واقعاً متفاوت داشت. مرضیه تحت تاثیر شخصیت مادرش زنی توانمند و مردمی بود و تحت تاثیر شخصیت پدرش و زندگی نوجوانیاش تحت تاثیر زندگی اشرافی بود. مرضیه قبل از اینکه به اروپا بیاید به نظر من یک بانویی به تمامی سیاسی بود. من یادم میآید وقتی خسرو گلسرخی و دانشیان که شاگردان من بودند و طبیعتاً اعدام آنها اثر وحشتناکی روی من داشت و این مسئله را مرضیه میفهمید و به من گفت تو برای این آهنگی که لطفی ساخته شعری بگو که من غم دلم را در مورد چشمهای خسرو گلسرخی بیان کنم.
اسمش بود «تا دمیدن سحر» و مرضیه به دلیل اینکه ما در یکی از خانقاههای سنندج شاهد جمع شدن دراویش بودیم که آنها با دف «باز هوای وطنم» را میخواندند و مرضیه شیفته صدای دف شد و گفت این را باید بیاوریم در رادیو و سازهای رادیویی و از این دفاع کنیم.
این برای گلسرخی جالبترین ساز است و این ساز آمد به رادیو و این کار اجرا شد بدون دف اجرا شد و بعد لطفی دف را روی این میکس کرد که این کار باز هم زیاد جالب نبود و این کار را آقای جواد معروفی تنظیم کرد و با ارکستر بزرگ اجرا شد.
این وجه شخصیت را مرضیه به نظر شما از سوی مادرش به ارث برده بود؟
نه. مرضیه صدا را از پدرش ارث برده بود به دلیل اینکه پدر مرضیه مرد خوش آوازی بود که خرقه و دستار رهن جام باده کرد. این مرد به دلیل این صدا وارد خانه یکی از اشراف قاجار شد و در آنجا بانو اشرفالسطنه عاشق این مرد شد و این مرد عاشق او. و اینها شروع کردند با هم زندگی کردن. یعنی پدر مرضیه به لباس معمول در آمد و لباس قدیمش را کنار گذاشت و زندگی میکرد که بعد از مدتی مرضیه و بچهها به این خانه میروند؛ به یک خانه اشرافی.
مرضیه در این خانه شروع میکند به خواندن. همسر مرضیه مردی بود به تمامی فرهنگی. کتابهایی را هم که مرضیه میخواند، من یادم میآید اولین کتابی را که دیدم مرضیه میخواند، با هم داشتیم به ورامین میرفتیم. یک امامزادهای هست به اسم امامزاده عبدالله چون دایه پسرش فوت کرده بود و آنجا او را دفن کرده بودند و کتابی در دست داشت که مال شفیعی کدکنی بود: «بخوان بنام گلسرخ». هیچوقت این یادم نمیرود.
آقای رضوان! انقلاب بهمن ۵۷ اتفاق میافتد اما داستان شما و مرضیه با وقوع این انقلاب چگونه شد؟
رابطهها صمیمانهتر شد. من آن موقع در خیابان دانشگاه زندگی میکردم. خانه من پشت روزنامه آیندگان بود. چون روزنامه مترقی بود هر روز میریختند این روزنامه را خراب کنند و ساختمان را آتش بزنند و ویران کنند، من شدیدا متاثر بودم. مرضیه گفت تو باید از اینجا بیایی بیرون که گرفتار این مسائل نشوی. در نتیجه من آمدم شمال نیاوران زندگی میکردم و مرضیه در صاحبقرانیه و ما شب و روز زندگیمان با هم بود.
نگاه مرضیه به آنچه که در ایران می گذشت چه بود؟ یعنی بحبوحه انقلاب اسلامی.
مرضیه مورد توجه گردانندگان حکومت آن زمان هم بود. من یادم می آید آقای موسی صدر هر از گاه به دربار پهلوی دعوت میشد و من یادم است که هر بار که میآمد قبل از اینکه به دربار برود به قول خودش به زیارت خانه مرضیه میآمد و پلهها را میبوسید و وقتی که انقلاب شد نمیدانم خواهرزاده ایشان، یا برادرزاده شان، آقای صادق طباطبایی همین برنامه را پیشه کرد و به دیدن مرضیه میآمد. خیابان قرق میشد.
خانم مرضیه مثل خیلی از هنرمندان دیگر به خارج از ایران آمدند. اما صرفاً اکتفا نکردند به زندگی هنری. این دوره زندگی را در کنارشان بودید، با ایشان در تماس بودید؟
وقتی مرضیه به خارج از کشور آمد من مریض بودم و به دلیل تهدیدهایی که میشدم زیر پوشش پلیس سوئد بودم. مرضیه به من زنگ زد، بدون اینکه هیچ حرفی بزند، بدون هیچ سلام و علیکی به من گفت آقا دیدی که پرواز کردم؟ بعد من همینطور ماندم. صدای مرضیه را میشنیدم. گفتم مرضیه عزیزم کجا نشستی؟ گفت روی بلندترین بامی که در اختیارمان بود. بعد تمام. همیشه به خودم می گفتم که وای بر ما که از این بام بلندتر نداریم.
منبع: رادیو فردا