نه به آن دفاع جانانه؛ نه به این ….

نویسنده
سها سیفی

احمدپورنجاتی در “دلتا” از اینکه می بیند رئیس جمهور در هنگام استیضاح وزیرآموزش و پرورش دفاع جانانه ‏ای از او انجام می دهد اما مدتی بعد با استعفای او موافقت می کند متحیر است:‏

لابد سخنان استوار و متین و سرشار از صداقت آقای احمدی نژاد در دفاع از عملکرد آقای فرشیدی، تاثیر شگرف ‏و تعیین کننده یی در اقناع اکثریت مجلس اصولگرا داشته که به رغم همه تلاش های موافقان استیضاح و نیز با ‏وجود انتقادهای گسترده کارشناسان و دست اندرکاران باسابقه آموزش و پرورش و نیز اعتراض های فراوان ‏معلمان در این دو سال، سرانجام بار دیگر آقای فرشیدی موفق شد از مجلس هفتم رای اعتماد بگیرد.‏

اینک نمی دانم چه تغییر و تحولی در اوضاع و احوال کواکب رخ داده که ناگهان و در یک اقدام انقلابی، از آن ‏دست که در دولت نهم نمونه های مشابه داشته است، وزیر مورد حمایت آقای رئیس جمهور، آن گونه که رسماً ‏اعلام شده، استعفا می دهد.‏


‎ ‎زنده باد فتوشاپ، زنده باد حرفه ای گری رسانه ای!‏‎ ‎

احمد جلالی فراهانی در “تحریریه خاموش” دو عکس، یکی دستکاری نشده و دیگری دستکاری شده توسط ‏خبرگزاری ایرنا از کنفرانس کشورهای عربی حاشیه خلیج منتشر کرده و چنین شرح کوتاهی بر آن نوشته است:‏

با مقایسه این دو تصویر چه چیزی به ذهن شما متبادر می شود؟‎ ‎

الف- زنده باد فتو شاپ‏‎.‎

ب – زنده باد حرفه ای گری در کار اطلاع رسانی‎.‎

ج – زنده باد خلیج همیشگی فارس‏‎.‎

د- حل مسئله با پاک کردن صورت مسئله‏‎.‎

ه - هیچ کدام‎.‎


‎ ‎فقط با یک کلیک صدای هنیه قطع می شود‏‎ ‎

“میداف” به مناسب گذشت شصت سال از صدور قطعنامه سازمان ملل در مورد ماجرای اسرائیل و فلسطین و نیز ‏در حاشیه کنفرانس آناپولیس که به تازگی برگزار شد، مطلبی نوشته است مبنی بر اینکه در شصت سال گذشته ‏اسرائیلی ها سرزمین شان را ساختند اما اعراب هرگز نتوانستند برای مردمان شان صلح و رفاه به ارمغان ‏بیاورند:‏

شست سال از‌ آن تاریخ گذشت و هنوز درگیری‌های خانگی بین اقوام فلسطین به‌پایان نرسیده‌، که اوج تازه‌ای ‏نیزیافته است و هر کس در گوشه‌ای ساز خود را می‌زند.‏

اسماعیل هنیه، سیراب از دلارهای نفتی جمهوری اسلامی، در بخشی از سرزمینی که فلسطین‌اش می‌نامند، و با ‏تحجُر و با خشک‌مغزی، بیگانه با حقایق موجود و عاری از هرگونه آینده‌نگری، فریاد می‌زند در میکروفن: تا همه ‏سرزمین اسراییل را ضمیمه فلسطین( بخوان غزه) نکرده‌ایم آرام نمی‌نشینیم.‏

هر چند اسراییل می‌تواند، اگر اراده کند، یا یک “ کلیک “، برق میکروفن‌اش را قطع، نان‌اش را آجر، آب‌اش را ‏سراب و با شلیک یک موش کوچولو، از هلیکوپتری بی‌صدا، به زیاده‌خواهی عوامفریبانه‌اش پایان دهد و او را به ‏همانجا بفرستد که جمال عبدالناصرها و حافظ اسدها و عرفات‌ها با‌گنده‌گویی‌های‌شان برای همیشه بخُسبیدند.‏


‎ ‎شباهت در در بیشتر چیزها‎ ‎

“آزادنویس” از شباهت زندگی اجتماعی ایرانی ها و ایتالیایی ها می نویسد:‏

تا جایی که خودم دیده‌ام و می‌توانم حرفش را بزنم، مدل کسب و کار و شیوه‌ی رونق دادن به کسب و کار در بین ‏ایرانی‌ها و ایتالیایی‌ها خیلی شبیه است. فی‌الواقع اگر جنبه‌های فرهنگی و مذهبی داستان زندگی ما دو ملت را هم ‏در این محاسبات بگنجانیم- که من در مورد دیده‌های خودم گنجانده‌ام- ما هر دو ملت کاسبی‌مان وصل است به دین ‏و فرهنگ وگرنه خود دین و فرهنگ در سایر موارد نقش چندانی در زندگی‌مان بازی نمی‌کند. البته ادا و اصول ‏فولکلوریکش را داریم.‏

همه‌ی این‌ها را بگذارید در کنار مراکز عمده‌ی مذهبی در این دو کشور که پول سرشار گردشگری مذهبی را ‏سرازیر می‌کند به شهرها و عبادتگاه‌ها. بنابراین کاسبی از راه اصول و فروع دین در ایران و ایتالیا خیلی به هم ‏نزدیک است. متولیان دین هم که خلاصه سوارند و کاسب را هم که ملقب کرده‌اند به حبیب خدا!‏


‎ ‎چون راهم ندادند!‏‎ ‎

“نقطه ته خط” نامه طنزی خطاب به حسین شریعتمداری مدیرمسئول کیهان نوشته است:‏

من نیز چون شما برادر انقلابی به شدت دشمن آمریکای جهانخوار می‌باشم. اولین بار که دشمن آمریکا شدم همان ‏موقع بود که می‌خواستم به قبله‌ام یعنی نیویورک بروم و من را راه ندادند و از آن موقع احساس کردم که این آمریکا ‏پیف پیف بو می‌دهد. پس تصمیم گرفتم دوشادوش شما علیه استکبار جهانخوار آمریکا مبارزه بکنم. البته مدتی است ‏احساس کرده‌ام این فعل معکوس شده است، به همین علت دست به دامان شما شده‌ام که با هم مبارزه بکنیم‎. ‎


‎ ‎خمیر شدن مستندات برنامه چهارم‎ ‎

در حاشیه خمیر شدن کتاب های مربوط به مستندات برنامه چهارم توسعه و نیز اظهارنظر معاون اول رئیس ‏جمهور در این باره، سمیه توحید لو در “برساحل سلامت” پست مبسوطی دارد:‏

این دو جلد کتاب مبانی نظری و مستندات برنامه چهارم، که مجموعه ایست از مقالاتی که برای برنامه چهارم جمع ‏آوری شده، یکی از معدود کارهای ماندگار و خوب سازمان برنامه و بودجه بود. کتابی که به مرحله پخش نرسید و ‏با ادعای غربی بودن جمع آوری شد. مشکل اساسی اش هم توجه به مالکیت خصوصی و امر سرمایه گذاری است. ‏

مسئله اصلی برنامه چهارم پیگیری سیاست انقباضی برای دولت و افزایش سرمایه گذاری های خصوصی بوده و ‏نقد منتقدین به این برنامه و این کتاب پررنگ بودن مسئله سرمایه داری غربی است. حالا چرا غربی نمی دانم. به ‏نظر من که برنامه چهارم یکی از کامل ترین برنامه های ما محسوب می شود. و ما چقدر راحت می توانیم درباره ‏زحمات و عملکرد گروهی نظر بدهیم. ‏

البته آقای داوودی حق دارند. خب نه برنامه را قبول دارند نه مستندات و مبانی نظری اش را. به عبارتی اقتصاد ‏این مملکت هم به همراه مستندات برنامه، به دستگاه خمیر داده شده است!‏


‎ ‎ترسیدم کسی یادش نباشد‎ ‎

“معصومه ابتکار” به مناسبت یک سالگی وبلاگش برای خودش کارت پستال فرستاده:‏

شنیدید بعضی ها برای خودشان کارت پستال می فرستند؟ فکر می کنید چرا؟ من فکر می کنم اینها کسانی هستند که ‏کسی برایشان کارت پستال نمی فرستد، پس خودشان دست به کار می شوند. کار بدی هم نیست. بالاخره برای ‏سرگرمی که خوب است. ‏

راستش من هم دو سه روزیست در همین فکر هستم و بالاخره دلم طاقت نیاورد و یک کارت پستال خوشگل برای ‏خودم انتخاب کردم و فرستادم این بالا… برای چی؟ برای جشن تولد یک سالگی وبلاگم. ترسیدم هیچ کس تبریک ‏نگوید، خودم یادتان انداختم. حالا یک دوغ (چون نوشابه برای سلامتی مضر است) هم برای خودم باز می کنم.‏


‎ ‎یادشانزده آذرهای قدیم به خیر!‏‎ ‎

محمد ابطحی در “وب نوشته ها” به مناسبت 16 آذر روز دانشجو سری به وب سایت خبری دانشجویان زده و دیده ‏که در این روز، خبر نخست اش مربوط به دلفین های جاسک است:‏

چندبار ‏F5‎‏ زدم. گمان کردم اشتباه میکنم؛ ولی نه، اشتباه نمی کردم. خبر دستگیری و زندانی بودن دانشجویان را ‏که قبلاً می دانستم با خودم مرور کردم. رابطه ای بین این برخورد با دانشجویان و پاک کردن صورت مسئله ی ‏دانشجوی سیاسی در همه ی عرصه ها حتماً وجود دارد. اگر چنین باشد حتماً طراحان آن اشتباه کرده اند. صورت ‏مسأله دانشجو و دانشگاه و جنبش دانشجوئی پاک شدنی نیست. ۱۶آذر غریب هم موفقیتی برای حاکمیت تلقی نمی ‏شود. فکر پاک کردن صورت مسأله ی جنبش دانشجوئی بارها تاکنون تجربه شده ولی هیچ گاه دانشجو و دانشگاه ‏از متن اصلی جامعه دور نیفتاده است. یاد همه ی شهدای دانشجو و یاد دستگیرشدگان دانشجو گرامی باد. کاش ‏جامعه ی دانشگاهی و خانواده دانشجویان زودتر شاهد آزادی آنان باشند.‏


‎ ‎کردند آنچه نباید می کردند!‏‎ ‎

ققنوس در “نگاه دیگران، نگاه ما” هم به مناسبت روز دانشجو چنین نوشته است:‏

معتقدم که اولین وظیفه دانشجویان “به دنبال دانش بودن” است. سال‌های سال قبل هم دانشجویان به‌دنبال سیاست ‏رفتند و “سیاستجو” شدند و “دانش” را در مراحل دوم و سوم اولویت خویش قرار دادند.‏

نتیجه آن شد که گروهی از آنان جان خود را در چریک‌‌بازی‌ها از دست دادند. گروه دیگر به آنچه می‌خواستند ‏دست یافتند. ولی وقتی که قرار شد مملکت را اداره کنند دیدند که “دانش” و “تخصص” آن را ندارند. ‏

دسته دیگری که تا چانه در سیاست غرق شده بودند، کردند آنچه نبایستی می‌کردند و از دیوار سفارت آمریکا بالا ‏رفتند. مطلقا نمی‌خواهم این اشتباهات یک دو نسل قبل را جوانان این نسل ما تکرار کنند و در نهایت برای نسل‌های ‏بعدی خود بگویند که “تغییر” و “بهبود” در کشور ما یک آرزوی دست نیافتنی است که در بهترین حالتش آدم مثل ‏‏… در یک دایره بسته بدور خود می‌چرخد.‏


‎ ‎زندگی دوزیستی‎ ‎

جملیه کدیور در “مکتوب” از نحوه زندگی یک دوست دو زیست اش می نویسد و در این باره توضیحاتی می دهد ‏که خواندنی ست:‏

دوستی دارم که خودش را دوزیست می دونه. دوزیست بودنش هم حکمتی داره. علتش اینه که بین این ور آب و ‏اون ور آب در رفت و آمده. چون این تردد از حد معمول بیشتره، خودش را دوزیست معرفی می کنه.هر وقت این ‏ور آبه، وقت کم می آره. بر عکس هر وقت اون طرف می ره، از کش اومدن وقت می ناله. ‏

راستم می گه از ترافیک و تو صف رفتن برای خرید نون و شیر ارزون و میوه میدون و بالا و پایین رفتن پله های ‏اداره جات برای امضای نامه و تلفن های مکرر برای یه کار کوچیک و موندن توی سالن های انتظار فلان دکترو ‏دنبال عابربانک سالم گشتن برای گرفتن مبلغی پول و…که همه اینا انگار تبدیل به عادت ثانویه این دوست دوزیست ‏من و همه ما شده، علاوه بر کارای رسمی دولتی و غیر دولتی موظف دیگه، همچین وقت آزادی برای دوست من ‏باقی نگذاشته که به کارای غیر معیشتی برسه. ‏


‎ ‎سیروس آتابای هم در سکوت و بی خبری مرد‏‎ ‎

“یداله رویایی” درباره مرگ بی سروصدای سیروس آتابای در آلمان می نویسد:‏

اما اینکه حالا واقعا مرگش در همه جا به صبرو سکوت گذشت و کسی از آن حرفی نزد جز در آلمان، که این ‏خودش از تاسف های روزگار ماست، اینکه در اینجا هم مرگ شاعر است که باعث می شود که شعرهای او و ‏نوشته های اورا به زبان های دیگر ببرند.یعنی باید منتظر مرگ بود تا شعر ها ونوشته های کسی از زبانی به ‏زبانی برگردد. ‏

به هرحال این را باید گفت که شعر آلمان با مرگ سیروس آتابای یکی از چهره های معتبر خودرا از دست داد. و ‏حتی برای جنبش شعر حجم هم باید بگویم که ضایعه ای بود مرگش. ‏

من یکی از شعر های سیروس راکه از آن زمان، سالهای چهل، در ذهن من مانده و از کار های حجمی اوست، ‏برایت می خوانم، یادم نمانده تماما، ولی این تکه اش برایم جالب بود که می گوید : ‏

بر چهره تو روزگار ‏

سالکی به جا گذاشت ‏

و صورت تورا ‏

وزن شکوفه ای دگر گون کرد‏


‎ ‎سرد و گرم کردن های ناگهانی‎ ‎

“محمدآقازاده” در حاشیه گزارش امنیتی امریکایی ها چنین نوشته است:‏

امریکا به هیچ عنوان قصد سرنگونی رژیم حاکم بر ایران را ندارد. چون امکان این کار را در شرایط حاضر ‏ندارد. دلیل این امر را باید درصورتبندی معادلات جهانی منطقه ای و توازن قدرت در داخل ایران جستجو کرد. به ‏همین دلیل به هیچ عنوان جنگی در میان مدت بین ایران وامریکا رخ نخواهد داد. ‏

ولی امریکا بجای ساختار زدایی از نظام حاکم بر ایران، قصد نرم کردن ساختارهای سفت این نظام را دارد. ‏بهترین راهبردی که برای خود برای دستیابی به هدف برگزیده است تکنیک سرد و گرم کردن رقیب در دوره های ‏مشخصی است که در پی هم می آیند. ‏

ولی این گزارش و همان توصیه به گونه ای نوشته می شوند که فضا را برای التهاب بعدی آماده کنند. هدف امریکا ‏از این تکنیک چیست. به طور مشخص آنها می کوشند فضای بین المللی رابرای ایران ملتهب نگاه دارند وازسوی ‏دیگر توجه نظام را ازطرحهای توسعه ای و رفاهی منحرف کنند و از این طریق بنیادهای اقتصادی کشوررا از ‏نظارت و مدیریت رها سازند تا این بنیادهای نتوانند به نیازهای متراکم جامعه پاسخ لازم را بده‏


‎ ‎مسئله جنگ مسئله بغرنجی ست‏‎ ‎

“خسرو ناقد” از نخستین نامه جمالزاده به خودش روایت می کند:‏

اولین نامه‌ای که سید محمدعلی جمال‌زاده از ژنو برای من فرستاد درباره کتابچه‌‌ای بود که پیرامون مسئله‌ی جنگ ‏منتشر کرده بودم و نسخه‌ای از آن را همراه با نامه‌ای برای پیرمرد هم فرستاده بودم. در بحبوحه‌ی جنگ ایران با ‏عراق، مطالبی را به‌طور کلی درباره جنگ گردآورده و ترجمه کرده بودم و چون امکان انتشار آن در ایران و در ‏آن زمان وجود نداشت، به‌‌تعدادی محدود و به‌صورت کتابچه‌ای در آلمان منتشر کردم و برای برخی از دوستان و ‏آشنایان فرستادم.‏

جمال‌زاده در ۸ مهرماه ۱۳۶۶ در پاسخ، نامه‌ای برایم فرستاد که از جمله در آن نوشته بود: “برای منِ هیچ‌ندان ‏مسئله‌ی جنگ و صلح که از مغز انسانی و روح آدمیان ریشه می‌گیرد، مسئله‌ی بغرنجی است.“‏


‎ ‎زنده باد جهان؛ زنده باد زندگی؛ زنده باد عشق‏‎ ‎

کریسمس نزدیک می شود و مهاجران ایرانی و از جمله “منیرو روانی پور” را با خودش درگیر می کند:‏

یک خانواده ایرانی را می شناسم که مرد خانه با خریدن کاج مخالفت می کند و اصرار دارد که همان نورزو را ‏بگیرند. باهاش حرف زدم گفتم اولا تو و بچه هایت دارید اینجازندگی میکنید. دوما اگرمن می توانستم تمام عیدهای ‏دنیا مال تمام ملیتها را جشن میگرفتم. گفتم این وطن دوستی نیست که تو میکنی. این حماقت محض است. ‏

وقتی بچه هایت دارند اینجا درس می خوانند و تو ازتمام امکانات این جا داری استفاده میکنی و توی مملکتت جایی ‏نداشتی و سران مملکتت با نوروز هم مخالفند، چطور دلت می آید به بچه هایت سخت بگیری. گفتم این نشانه ‏ناتوانی تو در دوست داشتن جهان و مردم جهان است گفتم اگر به تو در ایران قدرتی می دانند چه بسا با چهارشنبه ‏سوری و نو روز هم مخالفت میکردی و آن را نشانه مجوس و گبر بودن می دانستی. گفتم زنده باد جهان؛ زنده باد ‏زندگی؛ زنده باد عشق.‏


‎ ‎گویی کارد به استخوانش رسیده بود‎ ‎

مرضیه در “بدون سانسور” از سفر خاتمی به مشهد روایت می کند:‏

چهارشنبه مشهد میزبان شیخ آرام و صبور اصلاحات بود. اما این بار شیخ، نه با عبایی شکلاتی رنگ و لبخندی ‏بر لب که با لباسی سراسر مشکی و نشانه های آشفتگی کمرنگی در چهره به میان بیش از 3000 شهروند اصلاح ‏طلب مشهدی آمد تا ناگفته های بسیاری را به زبان آورد. ‏

شیخ اصلاحات سخن خود را با اشارتی به حاکمیت پر از استبداد و دو رویی مامون (حاکم هم عصر علی بن ‏موسی الرضا) آغاز کرد و با گلایه ای سخت کوبنده از دولت مدعی عدالت محوری اما به واقع تشدید کننده بی ‏عدالتی و تضاد طبقاتی به پایان رساند.‏

خاتمی که گویی کارد بی فکری برخی حضرات به استخوانش نشسته بود بی پروا، ریسمان هایی که گلوی ملت را ‏می فشارد را با سر انشگشت اشارت نشان داد.‏


‎ ‎باید خیابان را گشاد کرد!‏‎ ‎

حسین نوری نیا در “دنیای آبی” به بهانه نوشتن در باره مدرس، درباره دشواری های جامعه ایرانی در مواجهه با ‏ابزارهای دنیای مدرن می نویسد:‏

ظرافتی که مدرس به خرج می‌دهد این است که طرح می‌کند با داشتن نهاد مدرن، نمی‌توان جامعه‌ای مدرن داشت. ‏بلکه اساس، همان روابط و نوع ارادة حاکم است. او با دقت طرح می‌کند که این امکان وجود دارد در نهاد مدرن ‏نیز ارادة شخصی حاکم شود و آن را رجوع مجدد و بازتولید استبداد می‌داند. ‏

در این باره به سازمان و عملکرد بلدیه اشاره می‌کند که سازمانی مدرن و متعلق به مشروطه است ولی عملکردش ‏برآیند ارادة شخصی برآمده از کودتاست. برای همین در انتهای همان نطق در نتیجه‌گیری می‌گوید: باید خیابان را ‏گشاد کرد، ولی توسط بلدیة مشروطه نه بلدیة کودتا.که صبح بگوید خراب کن، تا شب خراب کند که نداند خاکش را ‏کجا بریزد‎.‎