صحنه

نویسنده
پیام رهنما

بیان سطحی داستانی ژرف…

“رستم واسفندیار” عنوان نمایش جدیدی از پری صابری است که با نگاهی به شاهنامه فردوسی بر صحنه اصلی تئاتر شهر آمده است. همکارمان در تهران نگاهی به این نمایش انداخته است که می خوانید…


درام در طول تاریخ مسیر پیدایش اش ‌از حماسه جدا بوده است. حماسه در طول تاریخ به رمانس و سر آخر به رمان رسیده‌ اما درام همیشه درام بوده‌ و البته درام از کمدی و تراژدی به کمدی تراژیک رسیده است. حماسه در زمان گذشته روایت می شود اما درام هم اکنون در صحنه بازی می‌شود. کلام شاهنامه عالی است اما وظیفه درام رسیدن به پرداختی در خور صحنه است. زبان و بیان صحنه با زبان متن حماسی از زمین تا آسمان فرق دارد. اگر قرار است که وفاداری به متن شاهنامه حفظ شود، تنها راه ممکن وابستگی به جریان سیال رخدادهای شاهنامه است.

برداشت پری صابری از شاهنامه فردوسی یک برداشت کاملا وفادارانه است. او قرار نیست چیزی به آن بیفزاید و یا چیزی از آن کم کند. این وفاداری در برداشت دراماتیک نه تنها کمکی به اجرای صابری نمی کند که بر پیکره آن لطمه زیادی هم وارد می‌کند. برخورد نعل به نعل با یک متن حماسی و تبدیل آن به یک اثر حماسی – نمایشی به بازتابی درست ختم نمی‌شود.

در نمایش”رستم واسفندیار” تصاویر در جهت القای آشنایی این دو قهرمان به کار گرفته شده است و تعدد تصاویر خود گویای رنج‌ها و مشقت‌های این مسیراست. 

قدرت‌پروری و زور‌گویی برخی از پادشاهان نمایش در کنار تراژدی رستم و اسفندیار دستمایه خوبی برای نویسنده اثر شده تا درامی را بر اساس روایت دراماتیک خود از  داستان‌ها و افسانه‌های تاریخ ادبیات ایران به صحنه بیاورد. در”رستم واسفندیار” تاریخ سامانی و داستانهای واقعی براساس زندگی واقعی گذشتگان روایت نمی‌شود بلکه داستان‌های دراماتیک با نقدی بر اجتماع و سیاست های فرهنگ ستیز قدرت مداران تاریخ ایران شکل می‌گیرد.
داستان بی‌مهری که بر ادیبان، عاشقان  و هنر دوستان این سرزمین رفته و می‌رود، اینک با  ادبیاتی کاملا مسجع و دیالوگ‌هایی آتشین، موزون و حماسی به نمایش کشیده می‌شود.  داستان مهرهایی که با بی‌مهری به خون کشیده می‌شوند.
تراژدی فردوسی را می‌توان نمایشنامه‌ای سر شار از خشونت دانست که اگر به ساختار کلاسیک اجرایی خود وفادار مانده بود یا در قالب یک تراژدی مدرن با عناصر نو اما مناسب نمایشی به صحنه می‌آمد می‌توانست اثری سراسر شور و حماسه باشد و در عین حفظ زبان نمایشی آرکائیک و موزه‌ای خود با جلوه‌گری برخی از دیالوگ‌ها و صحنه‌های ناپیدای اثر همچنین با همذات پنداری‌هایش به حیرت و تفکر وا دارد؛ به طوری که تماشاگر بتواند بازتاب آن را در حیات سیاسی و اجتماعی  جامعه امروز خود ببیند.
اما آنچه از اجرای صحنه‌ای این متن کلاسیک به مخاطب انتقال داده می‌شود، بیان سطحی داستانی رستم واسفندیار، بدون چشمداشتی عارفانه و تمثیلی و دور از هر گونه درک عمیق از متن نمایش است.
 شلوغی صحنه‌ها با حضور گروه اجرای حرکات موزون که با حرکت‌های تعریف نشده در هر صحنه موجب فرار تمرکز تماشاگر از رویداد اصلی صحنه  نمایشی و خستگی ذهن او از جنبه‌های دیداری می شوند و این یکی از بزرگترین آسیب های جدی نمایش است.
وجود گروه کروگرافی در همه صحنه‌های اجرا و شکل اجرایی حرکت‌های نمایشی آنان نه تنها به بار دراماتیک اثر چیزی اضافه نمی‌کند بلکه از آن می‌کاهد و ذهن خسته تماشاگر را از روند اصلی داستان و اتفاق نمایشی دور می‌کند و موجب گم‌شدن پیام اصلی اثر در میان رزق و برق‌های نمایشی خود می‌شود. در اغلب صحنه‌ها این نمایشگران حرکت با اجرای حرکات یکنواخت، تکراری و ناهماهنگ موجب آشفتگی صحنه و حتی ماسکه کردن بازیگران و شخصیتهای اصلی نمایش می‌شوند.
در بسیاری از صحنه‌ها میزانسن‌های بازیگران نامشخص و بدون قاعده خاصی است؛ به طوری که در شلوغی صحنه‌ها  میزانسن‌ها درهم می‌آمیزد و بر شکل اجرایی و بصری صحنه‌های  کلیدی اجرا تأثیر می‌گذارد.



هر چند شخصیت‌های نمایشنامه علاوه بر وجه ظاهری و بیوگرافی گونه خود در وجه  درونی و روانکاوانه نیز به چالش کشیده می‌شوند و اتفاقا همین وجه روانشناسانه آنان است که عمق و جذابیت دراماتیک دارد و می‌تواند در قالب  بیان آلام انسان امروز، مخاطب را  با همذات پنداری جذب کند، اما در اجرا وجه درونی شخصیتها در هیاهوی اجرا و موسیقی و تصویرهای شلوغ صحنه گم می شود و بسیار ساده و سطحی شخصیتهای نمایشی به ذکر مصایب هجران می‌پردازند و اصولی‌ترین وجه نمایش که با خود بار تفکر سیاسی ، اجتماعی و فلسفی دارد نادیده گرفته می‌شود . بخشی از این نادیده گرفته‌شدن شخصیتها به درک نادرست و تعجیلی برخی بازیگران از نقششان باز می‌گردد و مشخص است بدون هیچ پیش زمینه و مطالعه تاریخی و ادبی  و بدون رسیدن به شناخت و تحلیل درستی از شخصیت و متن اثر و بدون آشنایی با شعر پارسی که با گوشت و پوست این متن عجین است، به صحنه آمده‌اند و بخشی دیگر از این اخته ماندن شخصیت‌های نمایشی در ساختار اجرایی درام به شناخت نداشتن و درک ناصحیح نویسنده از رویدادهای اصلی شاهنامه ، شخصیت‌ها  و بستر اصلی تاریخ نمایش باز می‌گردد.

 نمایش “رستم واسفندیار” هر چند می‌توانست نمایشی پر بار در یک اجرای توانمند کلاسیک با نشانه ها و تمثیل های نمایشی  برای تماشاگران علاقمند خود باشد و به خاطر داشتن موسیقی و حرکتهای نمایشی  تماشاگران عام بسیاری را به خود جذب کند، اما با وجود داشتن موسیقی تلفیقی قابل توجه، بنا به دلایل ذکر شده، ریتم کند نمایش و در سطح ماندن کنش و بن مایه اصلی اثر،آن را به نمایشی کسل‌آور و ملال‌آور دو ساعته برای مخاطبانش تبدیل کرده که با توجه به مدت زمان مناسب تمرین نمایش، داشتن مراحل حرفه‌ای پیش تولیدش و پیشینه کارگردان و عوامل اجرایی‌، نمی تواند انتظار تئاتر دوستان را برآورده کند.