“قلندر موسیقی ایران” لقبی بود که به محمد رضا لطفی دادند. هنرمندی که در کوچه پس کوچه های گرگان رشد کرد و بر بالاترین پله های موسیقی ایران نشست. خودش و موسیقیاش در جهان چرخیدند و سر انجام در کنار کهنسالترین چنار شهر گرگان برای همیشه آرمید.
برخی از نزدیکانش می گویند پس از اینکه سالهای کهولت و بیماری سهمگین سرطان سراغش آمد تصمیم گرفت به ایران برگردد و همانجا با زندگی وداع کند اما لطفی دلیل بازگشتش را اینگونه بیان کرد که “احساس کردم بسیاری مسایل حرفهای در این رشته وجود دارد که باید به جوانان منتقل شود زیرا موسیقی ایران در وضع ناگواری قرار گرفته است”. او سال های زیادی خارج از ایران زندگی کرده بود و تازه چند سالی بود که به وطن برگشته بود. او شاید بهتر از هر کسی می دانست برای اتمام کارهای ناتمام چقدر زمان اندکی دارد. به همین دلیل از بدو بازگشت به ایران، با تلاشی ستودنی مشغول به کار شد. به قول خودش هفته ای ۷۵ ساعت کار می کرد. در “مکتب خانه میرزا عبدالله” و “کانون شیدا” به تدریس موسیقی برای علاقه مندان مشغول شد و شاگردان بسیاری نیز در ایران توانستند در کنار این استاد برجسته موسیقی، مشقِ ساز بگیرند.
لطفی هنرمندی موسس و جریان ساز بود. چه در سال های قبل از انقلاب و در سال ۱۳۵۴ که گروه شیدا را راهاندازی کرد و چه آن زمان که با همکاری هنرمندانی مثل حسین علیزاده، علی اکبر شکارچی و پرویز مشکاتیان کانون چاوش را راهاندازی کرد. او دوباره و در سالهای پایانی عمر خود مکتب خانه میرزا عبدالله و کانون شیدا را احیا کرد. تلاش لطفی برای بازسازی و نوسازی موسیقی سنتی ایران منجر به همکاری گسترده او با نسل جوان موسیقی شد. هر چند بسیاری از صاحب نظران موسیقی مانند پرویز مشکاتیان، آثار جدید او را در سطوحی بسیار پایین تر از آثار قدیمی او می دانستند اما این باعث نشد که او تغییر زیادی در سیاست حرفهای خود بدهد.
او که دانشآموختهی هنرستان و دانشکدهی موسیقی بود، در دههی چهل خورشیدی به طور جدی وارد دنیای موسیقی شد و در همان نخستین سالهای این دهه، جایزهی نخست موسیقیدانان جوان را از آن خود کرد. درست در همان ایام که مرکز حفظ و اشاعهی موسیقی ایران سر برآورد، مرکزی که بانی اصلی آن داریوش صفوت بود و تلاش داشت که زمینهی بهتری را برای شناسایی و گسترش موسیقی سنتی ایران فراهم کند. هدف این مرکز حفظ میراث موسیقی ردیفی دورهی قاجار بود و از همین روی به مکانی برای شمار زیادی از استادان ردیفدان و جوانان با ذوق تبدیل شد، استادانی همچون نور علی خان برومند، عبدالله خان دوامی، محمود کریمی و سعید هرمزی و هنرمندان شیفتهی موسیقی و بااستعدادی همچون جلال ذوالفنون، پرویز مشکاتیان، محمدرضا لطفی، محمدرضا شجریان و حسین علیزاده.
در راستای همین آموزشها و پژوهشها بود که “جنبش احیا” شکل گرفت و دانشآموختههایش بعدها آثار برجسته و متفاوتی را در موسیقی سنتی ایران ارائه کردند. با آغاز دههی پنجاه خورشیدی محمدرضا لطفی کانون فرهنگی و هنری چاووش را با حمایتهای معنوی هوشنگ ابتهاج تاسیس کرد. کانونی که پای اعضایش، پس از انتخاب هوشنگ ابتهاج به عنوان مدیر موسیقی رادیو و تلویزیون به پیشنهاد رضا قطبی، رئیس وقت رادیو و تلویزیون ایران به این مجموعه گشوده شد تا اولین گامهای دورانی تاریخی گذاشته شود. در همین راستا، افرادی همچون محمدرضا لطفی، محمدرضا شجریان و حسین علیزاده راهی تلویزیون ایران شدند تا به بازسازی قطعات گذشته به ویژه دورهی قاجار بپردازند و در گیر و دار همین پروژه بود که کارهایی با رنگ و بوی متفاوت شکل گرفت. آثاری که به ویژه به دلیل تعلقات چپگرایانهی هوشنگ ابتهاج، رنگ انقلابی هم به خود گرفتند که از برجستهترین آنها میتوان به اثر “حصار” اشاره کرد. قطعهای که انگیزهاش به زندانی بودن همسر حسین علیزاده بازمیگشت و او این کار بیکلام را با نگاهی سیاسی و ایدئولوژیک ساخت. به این قطعه البته به پیشنهاد هوشنگ ابتهاج شعری هم اضافه شد تا به یکی از ماندگارترین آثار این دوره تبدیل شود.
وضعیت اما همینگونه نماند و رفته رفته که بر شور انقلابی جامعه افزوده شد، حال و هوای گروه و شرایط کار هم دستخوش تغییر شد، اوج این وضعیت را میتوان در ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ خلاصه کرد، واقعهای که اعضای گروه را به استعفای دستهجمعی کشاند و به خداحافظی این گروه از تلویزیون انجامید. بعد از این استعفا بود که کانون چاووش به یکی از درخشانترین کانونهای موسیقی تبدیل شد و آثار برجستهای را ارائه کرد. این آثار که اغلب از حال و هوای انقلابی آن ایام تاثیر گرفته بودند، با استقبال اهالی موسیقی و عموم مواجه شدند. شاهد مثال آن فردای روز ۲۲ بهمن ۵۷ بود که محمدرضا لطفی با دو اثر “شبنورد” با صدای محمدرضا شجریان و “آزادی” با صدی شهرام ناظری راهی رادیو شد و تنها چند ساعت بعد، صدای شجریان و ناظری در خانهها و خیابانهای ایران پیچید.
کانون چاووش که از دو گروه “شیدا” به سرپرستی و آهنگسازی محمدرضا لطفی و گروه “عارف” با آهنگسازانی آوانگارد همچون حسین علیزاده و پرویز مشکاتیان تشکیل شده بود، به طور رسمی ۱۰ البوم و در مجموع ۱۲ آلبوم را روانهی بازار کرد و سرانجام در سال ۱۳۶۳ تعطیل شد، هرچند اعضای آن تا سالها بعد کنسرتهایی را از آثار آن دوران به روی صحنه بردند، آثاری که تاثیر عمیقی بر حرکت رو به جلوی موسیقی سنتی ایران داشتند.
حاشیههایی بر یک متن
سال های بازگشت به ایران حاشیه های فراوانی برای این موسیقی دان برجسته به همراه داشت. شاید یکی از دلایل این تلاطمها این بود که سال های دوری از وطن روابط او را تضعیف کرده بود. طی این سالها تقریبا همه اساتید موسیقی، جداگانه برای خود گروهی تشکیل داده بودند و هر کدام درگیر تولید آثار جدید و اجراهای خود بودند. این جدا افتادگی به مذاق لطفی خوش نیامد. هر چند برخی مانند حسین علیزاده تلاش کردند پیوندهای قدیمی دوباره شکل بگیرد اما آن تلاش ها هم به ثمر ننشست.
لطفی کلام صریحی داشت. در یکی از برنامه های رادیوی دولتی جمهوری اسلامی ایران، نام “احمد کسروی” را به زبان آورد و از مردم خواست کتاب او را در مورد تاریخ مشروطه ایران بخوانند. در همان برنامه و در پاسخ به سوال شنوندهای که چرا ایران را ترک کردید، به تنگ شدن عرصه بر اهالی موسیقی پس از انقلاب ایران اشاره کرد و گفت در آن فضا برای کمک به موسیقی ایرانی مجبور به ترک ایران شده است. البته انتقادهای لطفی دامن بسیاری از اهالی موسیقی و اساتید این عرصه را هم گرفت. شاید معروفترین آنها انتقاداتی بود که لطفی از محمد رضا شجریان کرد. او در مصاحبه ای با نشریه آسمان، ضمن انتقاد از گفتوگوهای شجریان با رسانه های خارج از کشور مانند بی بی سی فارسی و صدای آمریکا (که از دید او رسانههای اپوزسیون خارج از کشور و گاهاً برانداز بودند)، شجریان را متهم کرد که “از سال ۵۷ و بعد از انقلاب تا امروز بالاترین حجم تولید و بیشترین و موفقترین کنسرتها را داشته است. هیچوقت برنامههایش قطع نشده، آثارش منتشر شده، کنسرتهایش برگزار شده و همیشه مجوز گرفته است.” و این را نمیفهمد که چرا اکنون اعتراض میکند؟ لطفی بعدها به خبرنگاری که این مطلب را منتشر کرده بود انتقاد کرده و اعلام کرد این حرف را در گپی خصوصی مطرح کرده است و قصد انتشار آن را نداشته اما انتقادات دیرینه او از شجریان برای اهالی موسیقی چیز تازه ای نبود. انتقاداتی که گاهی صدای بسیاری از طرفداران موسیقی و هواداران شجریان را درآورد و لطفی را متهم به حسادت ورزیدن کردند.
البته نقد دیگری که به این واکنش لطفی گرفته شد این بود که خود ایشان نگاه سیاسی جدی دارد و در همه مصاحبه هایش هم دغدغههای سیاسی و اجتماعی خود را بیان می کند. در اوائل انقلاب انتخاب لطفی به عنوان سرپرست دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، انتقادات زیادی را به همراه داشت. زیرا بسیاری از چهره های مذهبی، او را چپ و عضو حزب توده می دانستند. تا الان هیچ سند موثقی در مورد عضویت لطفی در حزب توده ارائه نشده است اما در اینکه او روابط نزدیکی با بزرگان این حزب داشت و به عنوان چهره ای چپ گرا شناخته می شد جای تردید وجود ندارد. چنان که شاهد همکاری او با احسان طبری برای اجرای بخشی از اثر “از میان ریگها و الماسها” و تصاویری از او در بین بزرگان این حزب هستیم.
نکته شاخص دیگری که می توان در مورد محمدرضا لطفی به آن اشاره کرد تغییرات عجیب و جنجال سازی ها و درگیری های او با سایر اهالی هنر بود. از درگیری او با احمد شاملو در دفاع از موسیقی سنتی تا نقد موسیقی دانان داخلی را هم می توان به این مجموعه اضافه کرد. برخی منتقدانش او را هنرمند بزرگی می دانند که هر از گاهی جنجال به پا می کرد و گاهی حرف های ضد و نقیض می زد.
لطفی خود را آدمی امیدوار و مثبت اندیش می دانست و علیرغم فراز و فرودهای بسیار در طول زندگی، هیچگاه از رسالتی که برای خود قائل بود دست نکشید. کم نیستند کسانی که او را یکی از مدیران ذاتی عرصه موسیقی می دانستند و معتقد بودند اگر بیماری سرطان پروستات و بیماری ریوی به این زودی دامن او را نمی گرفت، احتمالا او با انگیزه ای بیشتر و حواشی کمتر در عرصه موسیقی به فعالیت خود ادامه می داد.
محمدرضا لطفی بیشک یکی از ستاره های تابناک آسمان موسیقی ایران باقی خواهد ماند. هنرمندی که علی رغم موفقیت های بزرگ در عرصه هنری، زندگی سیاسی و اجتماعی متلاطمی داشت. هنرمندی چپ که در پایان عمر لباس درویشان به تن می کرد. هر چند کودک زمستانیِ گرگانی در بهارِ تهران درگذشت اما مردم زیادی تصویر آن مرد بلند بالا با لباسی سفید را در خاطر خواهند داشت که هر بار در مورد آثارش سخن می گفت حتما با شوقی وصف ناپذیر و با صدای خش دارش می خواند: “ایران ای سرای امید”…