انسانِ ابزارنساز ‏

محمد قائد
محمد قائد

ghaed_nn.jpg

درهرحال، دریغ و درد که ما حضور نخواهیم داشت. صد سال پس از امروز، ایران به احتمال نودونه درصد همچنان ‏سرگرم فروش نفت، هدردادن درآمد آن و ادامه ‌ بازی ِ یک گام به پیشْ دو گام به پس است. یک درصد هم احتمال دارد ‏با تغییر مرزهای این منطقه و ایجاد کشورهایی جدید، پمپاژ عایدات چاههای نفت به مصارفی عشقی مدتها پیش از آن ‏پایان یافته باشد‎. ‎

بربر اساس اعتقاد به جاودانگی ِ ایران، چشم‌انداز نودونه ‌درصدی حرف ندارد. با توجه به روند کنونی اوضاع و شبح ِ ‏سیاه گردبادهایی که در افق دیده می‌‌شود، آن احتمال ِ یک درصدی قوی‌‌تر به نظر می‌‌رسد‎.
پیشگویی ِ اینکه چه خواهد شد با کسانی است که در رشتة فال قهوه ‌تخصص دارند (پیشگویی شرعاً حرام است). شاید ‏بتوان فقط پیش‌بینی کرد که در نوروز 1487 کسانی، ضمن فکرکردن به انقلاب آینده و افسوس‌خوردن بر انقلابهای ‏گذشته، همچنان مطالبی خواهند نوشت با این مضمون که در ابتدای قرن بیست و یکم جلو مدرنیته‌ اصیل‌مان را گرفتند، ‏نوعی مدرنیزاسیون کاذب بر ما تحمیل کردند و از پرواز جا ماندیم‎.‎

زمانی مخالفان شعر نو به اصحاب آن توصیه می‌کردند اگر واقعاً برای نسلهای آینده شعر می‌گویند چه بهتر که ‏شعرهایشان را در جایی برای آیندگان ذخیره کنند و دست از سر اکنونیان بردارند. این نوشته هم شاید بهتر باشد در ‏همان دولابچه فرضی مضبوط بماند. از سه نکته‌ آن، یکی تخصصی و مربوط به کمتر از یک در هزار جمعیت است. ‏دومی به شماری کوچک، و سومی به تمام مردم مربوط می‌شود‎.‎

در زمان محمدشاه قاجار در دهه‌های ‏‎1830 ‎و 40، مبلغان مسیحی از لبنان دستگاههای چاپ و حروف سربی به ‏اصفهان آوردند. با این ابزار، انجیل و مطالب دینی چاپ می‌کردند اما ایرانیان مسلمان علاقه‌ای به استفاده از آنها نشان ‏ندادند. در مملکت عثمانی قرنها چاپ مطالب ترکی، عربی یا فارسی ممنوع بود زیرا حکومت و دیانت نگران بودند ‏جعل تشویش باعث اکاذیب اذهان شود‎. ‎

در سراسر سلطنت ناصرالدین شاه روزنامه‌های دولت و دربار را با دست می‌نوشتند و با مطبعه سنگی تکثیر می‌کردند. ‏تا دهه 1310 کتاب چاپ سنگی رایج بود. این مملکت را پشت‌کردن به چاپخانه بیش از آن عقب نگه‌داشت که قابل ‏جبران باشد. حتی در انتهای دهه ‏‎1320‎، یعنی بعد از جنگ جهانی دوم که فناوری در شرق و غرب عالم دگرگون شده ‏بود، در شهر یزد اوستا را با همین شیوه چاپ کرده‌اند. در پاکستان، روزنامه‌های اردوزبان را همچنان با فونتی بین ‏نـَسخ و نستعلیق چاپ می‌کنند که از نظر زیباشناسی،‌ چیزی در مایه چاپ سنگی است‏‎.‎

در دهه 1350 دستگاههای حروفچین آی‌بی‌‌ام و لاینوترون که با سرب کاری ندارد به ایران هم رسید و در دهه 1370 ‏با انقلاب کامپیوتری،‌ طی تنها چند سال چاپخانه سربی در سراسر مملکت برچیده شد. چندین نرم‌افزار به بازار آمد و ‏ناپدید شد تا سرانجام صنعت رایانه در نیمه دهه 1990 در سراسر جهان، محیط ویندوز را پذیرفت‏‎.
در ایران محیط داس‎ (DOS) ‎از میدان به در نرفت و نرم‌افزاری فارسی که برای این محیط ساخته شده است همچنان ‏صنعت نشر کتاب را در اختیار دارد. در این تکنیک، متن ِ خام ِ کار جدا از شکل نهایی آن قابل دیدن است‎. ‎روزنامه‌ها ‏و نشریاتی که متن را با تصویر همراه می‌کنند و باید هر لحظه شکل نهایی صفحه را ببینند به محیط ویندوز روی ‏آورده‌اند‎.‎

نرم‌افزار داس برای‌ چاپ متن ِ تخت کفایت می‌کند اما در اینترنت برای متن داس جایی نیست‎. ‎از این رو، مطالب داس ‏را باید به محیط ویندوز منتقل کرد، و این تبدیل برای خودش ماجرایی‌ است. صفحه‌بندی به هم می‌ریزد، پانویس‌ به ‏داخل متن می‌آید، بسیاری علایم و جزئیات، از جمله خط تیره، از میان می‌رود و شیرازه متن چنان می‌گسلد که ‏مرتب‌کردنش ممکن است کار نمونه‌خوان نباشد‎.‎

متن داس را می‌توان عیناً تبدیل به تصویر (پی‌دی‌اف) کرد و روی وب گذاشت. اما دست‌کم دو مشکل پیش می‌آید. برای ‏انتقال متون تصویری، باند پهن و خطوط پرسرعت لازم است. در ایران با باریک‌‌کردن مسیر و ایجاد دست‌انداز ترتیبی ‏داده‌اند که چنین کارهایی ‌دشوار و وقت‌گیر شود. نکته مهمتر اینکه خواندن متن تصویری، بخصوص وقتی طولانی ‏باشد، روی‌ مانیتور دشوار و خسته‌کننده است. می‌توان کپی (پرینت) گرفت اما در ایران تهیه پرینت پی‌دی‌اف کتاب به ‏مراتب گرانتر از نسخه چاپی همان متن تمام می‌شود. چنانچه متنی ممنوع باشد، بردن دیسکت آن به در دکان نیز ‏مسئله‌ای است‎.‎

چرا ناشران ایران که عاشق مدرنیته و پست‌مدرن‌اند دست از سیستم داس بر نمی‌دارند؟ شاید هزار دلیل داشته باشد؛ ‏شاید هم دلیلی نداشته باشد و این شکل طبیعی امور در ایران است. این قدر می‌‌توان گفت که به داس عادت کرده‌اند. پس ‏از سالها ممارست، مدیران بنگاههای انتشارات فوت‌و‌آبند که متن را باید چگونه فرآوری کرد تا به نتیجه مورد نظر ‏برسد. با سیستمی جدید، ابتدا باید یاد گرفت و سپس به کارمند دستور داد چه کند‎. ‎

دلایل اقتصادی البته، مانند همه جا، تعیین‌کننده است. تایپـیست برای نرم‌افزار داس نه تنها فراوان‌تر از همتای ویندوزی ‏است بلکه معمولاً دستمزدی به مراتب کمتر می‌گیرد. حتی روزنامه‌ها که صفحات را با ویندوز می‌بندند ترجیح می‌دهند ‏متن را پس از تایپ با داس، تبدیل کنند‎.‎

نسخه قابل چاپ ِ نرم‌افزار داس ایرانی‌ـ فارسی بدون قفل سخت‌افزاری کار نمی‌کند. از این رو،‌ کپی ِ سرقتی وجود ندارد ‏و باید برای خرید آن پول داد. در عوض تا قیام قیامت همین خواهد بود. معادل تاریخی چاپخانه سنگی پدران‌: یک سنگ ‏صاف، قدری مرکب و یک نورد که قابل ارث گذاشتن است‎.‎

از نرم‌افزار ویندوز، کپی قفل‌شکسته سرقتی و مجانی همه‌جا ریخته است. اما اصل کار مدام بهسازی و پیچیده‌تر و ‏سنگین‌تر می‌شود و روی کامپیوترهایی که با مونتاژ قطعات پراکنده درست شده‌اند گاه بدقلقی می‌کند‎. ‎در حالی که ‏ناشران همگی داسی‌اند، تایپ کتاب با ویندوز یعنی اثر از جریان تکنولوژی متداول خارج می‌شود‎.‎

در ایران نه تنها نرم‌افزار مسروقه را امضا می‌کنند، بلکه حتی حرف آر داخل دایره را که علامت قانونی ‌ثبت محصول ‏است در برابر اسم شرکت کش‌رونده می‌گذارند ـــ عملی متهوّرانه که یحتمل در جهان بی‌همتاست. پرخرج‌ترین کتابهای ‏جهان یعنی متون پزشکی را هم نه تنها افست می‌کنند، بلکه طبق مقررات می‌نویسند چند نسخه از این کتاب در کجا ‏چاپ شده است. این دستبرد و اغتشاش نمی‌‌تواند ابدی باشد. اهل نشر چشم‌انداز پیوستن به معاهدات جهانی را از نظر ‏دور نمی‌دارند و از نرم‌افزاری که بهسازی می‌شوند و هر بار باید از خارج خرید فاصله‌ می‌گیرند‎.‎

انسان محکوم به غافلگیرشدن در برابر آینده است. امروز با وب مشکل داریم، فردا و پس فردا شاید با بسیاری چیزهای ‏دیگر هم گرفتاری داشته باشیم. آن مشکلات احتمالی را فقط با بحث سوپرفلسفی نمی‌توان توضیح داد. پدران ما دلشان ‏خواست به جای چاپخانه ساخته فرنگی، از چاپ سنگی استفاده کنند. هم ناصرالدین شاه خط نرم نستعلیق دستنویس را به ‏حروف نـَسخ ِ زاویه‌دار ِ سربی ترجیح می‌داد و هم مهروتسبیح‌فروش دم مسجد سپهسالار‎.‎

ناسازگاری با کهکشان وب کم مسئله‌‌ای نیست. رفته‌رفته کل بشریت، تمام رستورانها، روزنامه‌ها، کتابخانه‌ها، ‏گورستانها، فروشگاهها و دانشگاهها از آلاسکا تا استرالیا به برکت اینترنت به تک‌تک مردم دنیا پیوند می‌خورد. حتی ‏جمهوری اسلامی ایران، با وجود انزوای فزاینده، بخشی از این شبکه است. اما صنعت نشر ایران به سبب ‏تکنولوژی‌اش حتی از بانکها و دانشگاهها و روزنامه‌ها و ادارات خود این مملکت جدا افتاده است‎.‎

می‌توان با داس کتاب منتشر کرد اما سایت روابط عمومی را، مثل تمام دنیا، با ویندوز ساخت. نکته این است ‏‎: ‎اگر ‏گسل، شکاف، شقاق، دوگانگی، ناهمخوانی یا با هر اسم دیگری مسئله نیست، جامعه ایران نباید با همه چیز این همه ‏مسئله ‌داشته باشد. اگر شاهدیم که هیچ با هیچ چیز سازگار نیست، پس لابد گسلها سرانجام از جایی بیرون می‌زند‎.‎

پدرانی که ادعا می‌شود مدرنیته واقعی از آنها دریغ شد به گلستان و بوستان با خط نستعلیق و چاپ سنگی خرسند بودند. ‏نخستین محصولات درخشان چاپ مدرن را تکنیسین‌های آلمانی ِ هنرستانهای فنی در ده؟ 1310 تا 20 به دست دادند ــــ ‏یعنی همان مدرنیزاسیون به‌اصطلاح تحمیلی‌ای که اهل نظر تحقیرش می‌کنند. از جمله، مطالب مجله ایران باستان‌، به ‏مدیریت ابراهیم سیف‌آزاد، و گراورهای آن از دفتر تبلیغات حزب نازی در برلن می‌رسید. پس از هفتاد سال،‌ چاپ این ‏مجله همچنان جای تحسین دارد. اگر چاپ و نشر ایران همان روشهای‌ فنی را ادامه می‌داد و حس زیباشناسی را هم در ‏خود تقویت می‌کرد، شاید امروز در سیستم داس در گـِل نمانده بود‎.‎

همچنان‌که اشاره شد، موضوع اساساً اقتصادی ‌است و بر بستر ریال فرود می‌آید. اما در جنبه فرهنگی، چگونه باید ‏مهارت کار با ابزار، حس زیباشناسی، وجدان کار و میل به پیشرفت را به یک ملت تزریق کرده‎
از جمله القابی که به بشر داده‌اند هومو فابر است ـــ در لاتین به معنی انسان ِ ابزارساز. توانایی ِ ابزارسازی در ‏هماهنگی ِ حسی‌ـ حرکتی ِ دو نیمه مغز و در لایه خاکستری آن نهفته است. به نظر انسانشناسان، تکامل این استعداد به ‏برکت انگشت شست میسر شد. این انگشت (که در فرهنگ ما برای ارسال پیامی خاص به کار می‌رود) از آنجا که در ‏برابر کف دست قرار می‌گیرد به هومو ساپینس - انسان خردمند - امکان می‌دهد اشیا را بگیرد، بچرخاند و با آنها کار ‏کند‎.‎

با وجود موهبتی مانند کنترل قشر خاکستری مغز بر انگشت شست، بیش از سی سال طول کشید تا مرکز برف‌پاک‌کن و ‏اهرم سیم کاپوت هیلمن هانتر را در ایران به سمت چپ منتقل کنند و پنجره‌های کوچکی که سرقت خودرو را آسان ‏می‌کرد بردارند. در حالی که تکنولوژی تغلیظ اورانیوم ظاهراً در زمانی بسیار کوتاه‌تر بومی شد، بومی‌کردن ِ ‏برف‌پاک‌کن و سیم کاپوت پیکان یک نسل به درازا کشید‎.‎

امروز تمام اتومبیلها باید یک نوع پلاک داشته باشند ــــ اقدامی لازم که سالها به تأخیر افتاد. در پلاک جدید، نام شهرْ ‏جای خود را به عدد داده است. پیشتر، شماره تهران از نظر قیمت، امتیاز به حساب می‌آمد. شماره شیراز، به سبب ‏رسیدن تعداد زیادی ماشین شخصی نو و چشمگیر از طریق گمرک آن شهر پس از پایان جنگ با عراق، به همان اندازه ‏رایج و حتی مطلوب بود‎.‎

شماره جاهای دیگر برای پایتخت‌نشینان حال‌وهوای “شهرسْـتون” داشت. در حالی که لهجه‌های محلی هرچه بیشتر به ‏پرسوناژ فیلمهای‌ مفرّح محدود می‌شود ــــ تازه آن‌جا هم گله و شکایت بر می‌انگیزد ــــ و همه می‌کوشند “رسمی” ‏صحبت کنند، کمتر کسی در پایتخت میل دارد اعلام کند اهل تهرون نیست. شماره قم شاید کمتر از همه مشتری داشت ‏‏(در دو فیلم سینمایی، یک لحظه دیده‌شدن نمره قم روی اتومبیل پرسوناژ، بیننده را به فکر می‌اندازد که حتماً معنی ‏خاصی دارد و نشان‌دادن ماشین شماره قم نمی‌تواند بی‌‌منظور باشد). در پلاکهای جدید، قم هم عدد است‎.‎

پلاک جدید به بدنه اتومبیلهایی نمی‌خورد. ابعاد 52 در 11 سانتیمتری‌ آن در قسمت جلو بدک به نظر نمی‌رسد اما از ‏عقب به ریخت بعضی ماشینها زار می‌زند. در چند مدل که جای فابریک تورفتگی پلاک کمتر از نیم متر است، پلاک ‏جدید والذاریاتی است. بعضی مالکانْ لبه‌ها را روی چراغ‌عقب‌های دو سو پیچ می‌کنند و برخی کلاً از خیر جای فابریک ‏پلاک می‌گذرند. این مستطیل، با ابعاد پنج‌به‌یک، با اساس طرح هندسی ِ اتومبیل شاسی‌بالا و دو دفرانسیل،‌ که ستبر و ‏بی‌کشیدگی و متمایل به مربع است، سازگاری‌ ندارد. زیبایی برخی سواریها حتی بیش از این لطمه دیده و هنر طراحان ‏به باد رفته است‎.‎

کسانی دست به کار شده‌اند و کپی درست می‌کنند‎. ‎با کم‌کردن فاصله میان حروف و اعداد، پلاک ِ دو وجبیْ هفت‌هشت ‏سانت جمع می‌شود. البته پلاک اصلی را باید همیشه همراه داشت زیرا، از نظر مقررات، پلاک دست‌ساز جعلی است. ‏سازندگان این پلاکها می‌توانند مشکل دارندگان چند مدل ِ سخت‌درمضیقه‌ را حل کنند اما یحتمل جرئت آگهی‌دادن ندارند‎. ‎

خواندن پلاک جدید به چند حرکت چشم نیاز دارد. در نسبت معقول ِ یک‌ونیم،‌ یا دو، به یک که پیشتر وجود داشت و ‏تناسب رایج جهانی است، می‌توان تمام داده‌های موجود روی پلاک را در یک نظر دید. در کشورهایی پلاک جلو را ‏باریک و کشیده درست می‌کنند تا کم‌ارتفاع باشد و از زیر سپر زیاد به زمین نزدیک نشود، اما پلاک عقب جمع و جور ‏است تا به سرعت قابل‌خواندن و به‌یادسپردن باشد‎.‎

چه عاملی سبب می‌شود انسان آریایی‌ـ اسلامی، که لابد هم هومو ساپینس است و هم ابزارساز، دهها سال عارفانه با ‏برف‌پاک‌کن و بغل‌پنجره و سیم کاپوت نابجا بسازد تا عیبهای ذاتی اتومبیل ایرانی از چند و چندین بگذرد؟

انواع نازل اتومبیل ایرانی را پس از تحویل‌گرفتن از کارخانه به مکانیکی یا حتی چاله‌سرویس سر کوچه می‌برند و گاه ‏تا یک دوجین قطعه آن را دور می‌اندازند و قطعاتی خارجی که عمر آدمها را کوتاه نکند به جای آنها می‌گذارند. هر ‏جای دنیا که دادگاه مستقل و وجدان کار وجود دارد، در صورت کشف یک مورد عیب خطرناک، سهام کمپانی افت ‏می‌کند و مدیران آن را به صُـلابه می‌کشند‎.‎

ملت ایران در سالهایی که مدام مشغول نالیدن از دستهای پلید استعمار بوده و یک‌نـَفـَس ادعا می‌کرده لعنت مونتاژ را بر ‏او تحمیل کرده‌اند، از این معنی هم غافل مانده: صنایع اتومبیل‌سازی معادل تیولداری و املاک خالصه در روزگار پیش ‏است. مخصوص هیئت حاکمه. ورود افراد متفرقه اکیداً ممنوع‎.‎

لابی و جریانهای نیمه‌پنهان مطرح نیست. خودروسازی و قدرت مترادفند‎. ‎اتومبیل‌سازی در ایران شکارگاهی است ‏قـُرق و مانعی جدی در راه نظارت بر انباشت ثروت و رشد دموکراسی. پیش‌فروش‌ ماشین قبل از آنکه سنگ آهنش به ‏کارخانه‌‌ ذوب آهن حمل شود، در حکم چاپخانه‌ خصوصی ِ تولید اسکناس است. با این عنوان که بنا دارند کارخانه ‏مونتاژ بزنند، سوله‌هایی هوا می‌کنند، اتومبیلهایی می‌آورند، می‌فروشند، آن یکی بساط را ور می‌چینند و یکی دیگر پهن ‏می‌کنند‎.‎

چنانچه شرکت واردکننده‌ اتومبیلْ مصادره نشده باشد، افرادی قدرتمند را شریک می‌کنند تا طمعکاران متفرقه را بتارانند ‏و پرداخت حق‌وحساب‌ قرار و قاعده بیابد. در ملی‌شده‌ها، مدیران جدید با یورش وارد می‌شوند و پیشینیان را، با نبردی ‏گاه تا حد پرونده‌سازی، بیرون می‌ریزند‎.‎

در مراسم افتتاح خط تولید یک مدل ماشین سواری که سالها سر آن دعوا بود، حاج‌آقایی مثل طوطی کوکی پشت ‏میکرفن گفت این خودرو از انوار حق است و دشمنان نابکارْ مأیوس و خائف شده‌اند. خودرو ِ تقدیس‌شده از هر نظر ‏معمولی ‌است و مشکل بتوان گفت پرتوی الهی از آن ساطع می‌شود. دشمن باید خیلی ندیدبدید باشد که در برابر چنین ‏چهارچرخه‌ای جا بزند. درهرحال، مسئولین در این چپو ِ سازمان‌یافته هم لازم می‌بینند پای قادر متعال را وسط بکشند‎.‎

سالهاست اهل اقتصاد می گویند صنعت اتومبیل در ایران نه بر پایه کاهش قیمت به برکت رقابت، بلکه حداکثر افزایش ‏تا جایی‌ است که رندان حق‌پرست تیغشان ببرد‎. ‎اتومبیل در ایران، ‌چه داخلی و چه وارداتی، هرچه مرغوب‌تر باشد ‏بهای آن از بهای جهانی بیشتر فاصله می‌گیرد. به تخمین اهل بازار، در ایران قیمتها بیش از دو برابر دوبی است‎.

از خرافات سیاسی‌ـ اجتماعی رایج در ایران یکی اینکه اتومبیل گرانقیمت شهری بنزین متعلق به مظلومان را می‌بلعد و ‏باید از حلقوم صاحبش بیرون کشید؛ و در حالی که روستائیان عزیز از اتومبیل شیک محرومند، شهریها به خرج ‏روستائیان زحمتکش از این مهمانی عازم آن شب‌نشینی‌اند. ایراد به خودرو گرانقیمت در واقع هجمه به سرنشینان آن و ‏برانگیختن خرده‌فرهنگ‌ها علیه همدیگر است، وگرنه خود مسئولین از نظر خودرو لوکس کمبود ندارند‎.‎

به موضوع فرهنگی رنگ و بوی پول می‌دهند در همان حال که بحث اقتصادی را اخلاقی می‌کنند،‌ اما نه به این سبب ‏که می‌خواهند امور را در چشم‌اندازی گسترده ببیند. ما در دریایی از اوهام و دروغ غوطه‌وریم‎.
از جمله خراجهایی که از اتومبیل می‌گیرند رقمی یک میلیون تومانی است که می‌توان آن را مابه‌التفاوت بهای سوخت ‏دانست. اصل و فرع فقط همین مبلغ را که حساب کنیم،‌ در عمل مالک اتومبیلْ مابه‌التفاوت بهای اسمی و واقعی بنزین ‏را دست‌کم تا ده سال پرداخته است. (روی برگه فروشی که نگارنده در برابر دارد این مهر هم، بدون مشخصات و ‏امضا، دیده می‌شود: “اضافه پرداختی این فاکتور مبلغ 1500000ریال می‌باشد.)“‏

در واقع گرچه اکثریت جمعیت ایران در شهر زندگی ‌می‌کند، فرهنگ روستا بر جامعه شهری ایران استیلا یافته و ‏شهری مانند تهران نتیجه پرشدن فضای میان تعدادی روستاست با ساختمانهایی زشت. اما قربان‌صدقه تصویر رمانتیک ‏دستهای پینه‌بسته روستا رفتن ترجیع‌بند خطابه‌هاست. مدام تکرار می‌کنند که مملکتْ ده؟ 1360 ‌را با تخم‌مرغ اهدایی‌ ِ ‏پیرزن‌ روستایی گذراند. شاید روزی به دفتر و دستک‌ آن دوران هم رسیدگی ‌شود‎.‎

نه تنها کشاورزی از ده؟ 1340 از مالیات معاف بوده، بلکه امروز خودرو شخصی تا بدان حد وسیله کسب و کار عامه‌ ‏مردم است که گرداندن دکان سبزی‌فروشی بدون مالکیت وانتْ برای حمل تره‌بار به محل کسب صرف؟ ‌اقتصادی ندارد. ‏نیسان پاترول‌ که در ده؟ 1360 سواری‌ ِ شهرنشینان ممتاز بود امروز جیپ دو دفرانسیل و جادار، و البته پرمصرف ِ ‏مورد علاقه کشاورزان است‎. ‎

بسیاری اقتصاددانان ایرانی و کسانی که از خارج برای بررسی امکان اصلاحات اقتصادی دعوت شده‌اند نظر داده‌اند ‏هم بهای اتومبیل و هم قیمت سوخت را باید به واقعیت جهانی نزدیک کرد. آنچه در ایران می‌گذرد از این قرار است: ‏اتومبیل را به بالاترین قیمت و با بیشترین مالیات می‌فروشند، سوخت را به کمترین قیمت و بدون مالیات. سود مزایده ‏اول به جیب عده‌ای می‌رود. زیان مناقصه‌ دوم از دارایی عمومی پرداخت می‌شود‎.‎

منطق حاکم بر جهان می‌گوید اگر اتومبیل به بهای عادلانه فروش رود و مردم بتوانند ابوطیـّاره‌ سوار نشوند به سود ‏جامعه و محیط زیست است؛ و فرد باید بهای واقعی سوخت را بپردازد تا فعالیت اقتصادی‌اش معنای واقعی بیابد. در ‏ایران چنین حرفی را به‌عنوان خدعه دستهای پلید استعمار و القائات بدخواهان؟‌ بانک جهانی تخطئه می‌کنند‎.‎

پس از سقوط رژیم سابق، از جمله اتهاماتی که علیه آن اقامه کردند بالا نگه‌داشتن نرخ دلار بود که به نظر کسانی باید ‏نصف می‌شد. امروز هم که نرخ ارز را به طور مصنوعی بسیار پائین نگه می‌دارند، کاهش هرچه بیشتر آن می‌تواند ‏برای قاطبه‌ شهروندان مژده‌ای روح‌فزا باشد‎.‎

دارنده درجه فوق‌پرفسوری و شهروند مکتب‌نرفته در این طرز فکر شریک‌اند که نرخ پائین ارز از قدرت اقتصاد ‏مملکت خبر می‌دهد و برای انواع منافع متضاد - هم کسی که میل دارد دارایی‌‌اش را بی‌‌کم‌وکاست به خارجه انتقال دهد ‏و هم صادرکننده کالا- به یک اندازه خوب است. هر دولتی، چه غرب‌گرا، غرب‌ستیز، سرمایه‌مدار یا گداپرور، باید به ‏این طرز فکر لبیک بگوید‌ یا دست‌کم وانمود کند که آن را قبول دارد. غریق زلالی ِ دریای اوهام و دروغ‎.‎

در اروپا از ارزان‌شدن دلار عزا می‌گیرند و دولت چین، به رغم فشار غرب، ارز خارجی را گران نگه می‌دارد. در ‏ایران حرف‌زدن از لزوم سیاستی مشابه سبب انزجار عمومی خواهد شد. بحث اقتصاد را برای اهل فن بگذاریم، اما ‏وقتی ملتی عادت کرده است و دوست دارد این طور فکر و زندگی کند، از اقتصاددان هم معجزه‌ای بر نمی‌آید‎.
در این یادداشت به سه نکته در حیطه‌های نرم‌افزار، زیباشناسی و سخت‌افزار اشاره شد. اول، چسبیدن به تکنیکی ‏منسوخ در نگارش با کامپیوتر به طرز فکر ناشر ایرانی و به اقتصاد نشر بر می‌گردد. دستی پلید و آستینی مشکوک در ‏کار نیست‎. ‎

دوم، ناآشنایی با هندسه کاربردی و رشدنیافتگی‌ حس زیباشناسی سبب می‌شود بدون استفاده از خط‌کش و یک تکه نخ و ‏حتی وجب دست، پلاک جدید طراحی کنیم. نظام آموزشی ایران هم در ارتکاب این پلاک مقصر است و باید همراه اداره ‏راهنمایی و رانندگی از کسانی که اتومبیلشان را زشت کرده‌اند عذر بخواهد‏‎.‎

سوم، سالها بدون ذرّه‌ای تأمل مدام نالیده‌ایم که شأن ما بالاتر از مونتاژ اتومبیل بود و هست و خواهد بود. تصور کنیم ‏یک پیکان ساده مدل کار ساخت سال ‏‎1345 ‎از قضا در گوشه‌ای صفرکیلومتر مانده باشد. در بازار معاملات،‌ بیش از ‏مدل سوپردولوکس نو ساخت سال 1385 همان خودرو قیمت دارد. زیباتر هم هست‎.‎

مدیران می‌گویند کارگر ایرانی وجدان کار ندارد و نمی‌خواهد یاد بگیرد زیرا خیال می‌کند حقش را خورده‌اند، و انجام ‏وظیفه‌ در نظرش خرکاری است. کارگر کارخانه می‌گوید مدیرانش جزو باندهای مسئولین‌اند و یکی پس از دیگری فقط ‏بارشان را می‌بندند‎.‎

شکایتها می‌شنویم که ما را با مونتاژ سرگرم کردند و خودشان به کره ماه رفتند. کسانی با افتخار می‌گویند در ناسا، ‏سازمان فضانوردی آمریکا با هشت هزار کارمند، یک ایرانی کار می‌کند. اما استخدام یک ایرانی افتخاری است برای ‏مدیران ناسا که می‌توانند حتی انسان آریایی‌ـ اسلامی را تابع نظم و قاعده و قانون کنند و به او یاد بدهند طرز فکر آبا و ‏اجدادی را دور بریزد‎.‎

درهرحال، از شکل و شمایل پیکان و با راندن آن می‌توان دید ما طی چهل سال گذشته، هم در صنعت اتومبیل و هم ‏ساختمان، به طور مطلق پیش رفته‌ایم و مالدار شده‌ایم اما به طور نسبی عقب مانده‌ایم و به خودمان ضرر زده‌ایم. اصل ‏بحث اقتصادی و ادامه آن را برای اهل فن بگذاریم تا حساب کنند در شرایطی که نرخ ارز را چنین پائین نگه‌ می‌داریم ‏آیا بهتر نبود مانند اکثر کشورهای جهان اتومبیل درست‌وحسابی به قیمت عادلانه وارد ‌کنیم؟ و آیا ساختن قطعاتی که باید ‏آنها را بیدرنگ پس از خروج اتومبیل از کارخانه دور ریخت هدردادن پول ‌نفت نیست؟

بعدها در کتابها هرچه بنویسند یا ننویسند، شاهدیم از هر سو اندرز می‌دهند این کش‌رفتن نرم‌افزار،‌ این چسبیدن به داس، ‏و این بهای دولاپهنای اتومبیل و جبران فشار آن بر مصرف‌کننده با حراج منابع زیرزمینی خطاست. مسئولین می‌گویند ‏این اوضاع ابدی است. استکبار جهانی می‌گوید محکوم به فناست، و خیلی زود‎. ‎

در اسفند 1329 ترور سرلشکر علی رزم‌آرا، نخست وزیر، به دست فدائیان اسلام را در خیابانها با بوق ممتد جشن ‏گرفتند زیرا دستور داده بود هر راننده‌ای بی‌دلیل بوق بزند پنجاه ریال جریمه شود. از این بدتر، در بحث خلع ید از ‏شرکت نفت ایران و انگلیس در مجلس گفته بود ما قادر به ساختن لولهنگ هم نیستیم و اول باید طرز کار صنعت نفت را ‏یاد بگیریم‎.‎

رزم‌آرا فردی مطبوع و متمدن بود که به اوهام و ادعاهای خلایق زیاد بها نمی‌داد و می‌توانست برای جامعه ان مفید ‏باشد. اما استعمال کلمه‌ای که برای آفتابه به کار می‌رفت از نظر نزاکت سیاسی، آن هم در نطق رسمی رئیس دولت و ‏از سر استهزا، جای بحث داشت. درهرحال، این سؤال باقی است: ساختن آن وسیله را یاد گرفتیم و خدا را شکر که به ‏کلاس دوم آمده‌ایم؛ مرمـّت چاههای نفت ِ رو به ویرانی، مونتاژ صحیح اتومبیل و رعایت عقل اقتصادی ِ دنیافهم میان ‏این دو را چطور؟

آیا ما چون بسیار حسّاسیم مصلحت این است که تصویر واقعی خویش را نبینیم؟

منبع: خبرگزاری مستقل محیط زیست