«نیما» از نگاهی دیگر
محمود خوشنام
مهدی عزیز، سلام.
سلام. مدّتی مشغول نوشتن خاطرات مربوط به سال 1343 تا سال 1347 بودم. با اینکه در این خاطرات از خیلی کسان یاد می شود و نمونه هایی از کردار و رفتار و گفتار آنها را نشان می دهم، کانونهای اصلی این خاطرات دو نفرند، یکی «جلال آل احمد» در موقعیت «علمدار» یک نوع حرکت بی اصالت شبه روشنفکرانۀ در دهه های 1340 و 1350، و دیگری «دکتر پرویز ناتل خانلری»، صاحب امتیاز مجلّۀ «سخن»، نمونۀ بارز «پدرشاهی» فکری و فرهنگی در دوره هایی دراز از تاریخ قومی.
این خاطرات را به جایی رساندم که می توانستم آن را فعلاَ پایانی برای این بخش از خاطراتم باشد. امّا بخش فشرده ای از خاطرات من در زندگی ادبی همان است که تو زیر عنوان «محمود کیانوش به روایت محمود کیانوش» در دست داری و می دانی که من در این ته ماندۀ زندگی علاقه ای به چاپ شدن آن ندارم. مال توست و در اختیار تو.
حالا می خواهم معرّفی کوتاهی را که «محمود خوشنام» با عنوان «نیما یوشیج از نگاهی دیگر» نوشته است و در در ستون «گذری، نظری»، در بخش «دانش و فرهنگ» هفته نامۀ کیهان لندن چاپ شده است، برایت بفرستم که در وبلاگ «شعر جهانی» بگذاری. پری و من سلامی بلند داریم برای شهرۀ گرامی و نازتاب نازنین.
قربانت – کیانوش
«… ستایش و پرستش در میان تحصیلکردگان طبقۀ متوسّط ایران از دیرباز برخاسته از شناخت نبوده است، و درست برعکس، شهرت عامّ همراه با ناشناختگی بوده است که صاحب نامی را بر عرش تقدّس و دور از درک و فهم می نشانده است و ستایش برمی انگیخته است و به پرستش وامی داشته است. و حال اگر شما بخواهید یکی از این بر عرش تقدّس نشاندگان را پایین بیاورید و واقعیت را، یعنی همۀ قدرتها و ضعفهایش را نشان بدهید، گناهی بزرگ و نابخشودنی کرده اید، زیرا که ناخواسته خشم گرفتگانِ معترض را به نادانی متّهم کرده اید…»
صاحب این نظر، محمود کیانوش، شاعر، نویسنده، مترجم و ناقد ادبی مقیم لندن است که بدون توجّه به «خشم گرفتگانِ معترض»، علی نوری اسفندیاری، معروف به «نیما یوشیج» را در کتاب نازۀ خود از «عرش تقدّس» به زیر کشیده تا با نگاهی تحلیلی و واقع بینانه قدرت و ضعف شاعری اش را بر ملا کند.
کیانوش پیش از این همین کار را با «هدایت» نیز کرده بود (1) که بر جای برتری از «عرش تقدّس» نشسته است، و اگر بگویید بالای چشمش ابروست، «فریاد هدایت پرستان بلند می شود و شما را در حرم ادبیات جدید فارسی زندیق می شمارند.» !
کیانوش در کتاب خود با عنوان «نیما یوشیج و شعر کلاسیک فارسی» می گوید: «امروز ستایش و پرستش نیمایوشیج نوعی مذهب شده است» و مؤمنین به او غالباً کسانی هستند که نمی توانند حتّی شعرهای او را دست بخوانند، فهمیدن پیشکششان!
شعر نیما بیش از هر شاعر دیگری، پیش از خواندن نیاز به «نقطه و فاصله گذاری» دارد و آنهایی هم که به «سعی و اهتمام» خود شعرهای او را انتشار می دهند، غالباً از این کار صرف نظر می کنند، چرا که در «آشفته بازار اندیشه و هنر در ایران هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست، و سرنوشت همه چیز را شیفتگی بر زمینۀ ناشناختگی… تعیین می کند…»
محمود کیانوش سپس در دیباچۀ مبسوط کتاب خود از ضرورت آشنایی با شعر کلاسیک برای جوانانی که می خواهند در حوزۀ شعر نو گام بگذارند، می گوید و از شاعران برجسته ای که پس از مشروطیت تا زمان ما – از بهار تا شاملو – سر برآورده اند، یاد می کند که شعرشان حاصل نگاه به محیط و شرایط اجتماعی زندگی آنهاست. سروده های آنها نشان می دهد که هر چه پیشتر رفته اند، تجربه اندوخته اند و بهتر و رساتر سروده اند. ولی نیما بر خلاف همعصران خود از آغاز تا پایان در همان شیوۀ ابتدایی درجا زده است. او از «قصّۀ رنگ پریده»، که متعلّق به سال 1299 خورشیدی است و «سراسر تقلید ناشیانه و تکرار و حشو و پوشال شعری و در هم ریختگی نظم کلام و دستور زبان است» تا «قلعۀ سقریم» (1313)، هیچ تکانی نخورده و «همۀ سستیها و ناشیگریها، در کارش به جا مانده» و حتّی «به واسطۀ بلند پروازی دور از مایه و مهارت، افزایش هم یافته است…»
نیما با شاعران کلاسیک ایران نه تنها آشنا نبود، که با آنان سر عناد و ستیزه داشت. کیانوش تکّه ای را از شعری از نیما به نقل می آورد که در پاسخ قصیدۀ جوانانه ای از پرویز ناتل خانلری که با او خویشاوندی داشت، سروده است.
امروز منم که در همه ایران
آگاه به دردهای ایرانم…
در دست من است خامۀ عصری
هر نوع که خواهمش بپیچانم
نه عنصری ام من و نه فردوسی
نه فرّخی ام، نه پور سلمانم
دزدند تمام رفتگان و من
بدخواه اساس قید دزدانم
دزدان دگر به پشت آن دزدان
این مشت سخنوران که می دانم…
زندان من این جهان پر دزد است
اندوه من آنکه بین آنانم…
ناتل خانلری خود دربارۀ نیما گفته است که « تحصیلات ادبی کافی نداشت و شاید به همین سبب با بزرگان قدیم سر ستیزه داشت، نمی توانست در این طریق راهنمای من باشد. در مدرسۀ سن لویی معلّم ادبیات فارسی او «نظام وفا» بود که خود چندان با ادبیات فارسی آشنا نبود و از آشنایی با ادبیات فرانسه تنها یک ذوق بسیار «آبکی» نسبت به رمانتیسم پیدا کرده بود… »
کیانوش پس از این مقدّمات، در شش بخش گونه گون و در 570 صفحه به بررسی احوال و اشعار نیما می پردازد:
- دریافت نیما از شاعران کلاسیک
- نیما و سبک هندی
- آموخته های نیما از نظامی
- تجربه های نیما در قالبهای کلاسیک
- کهن ماندگی در ساختار زبان شعری نیما، و
- نیما و قافیه.
با این همه، نویسنده در «اشارت» پایان کتاب از سه حرکت انقلابی نیما به نیکی یاد می کند که به گفتۀ او «شعر فارسی را به افتادن در مسیر شعر جهانی رهنمون شد…» این سه حرکت عبارت است از «وحدت مضمونی»، «کوتاهی و بلندی مصراعها به تناسب نیاز به کلام در بیان معنا» و «کاربرد آزاد قافیه در بند در هماهنگی موسیقی کلام با آوای معنا»
« او با این سه حرکت انقلابی… این شایستگی را داشته است که «پیشگام شعر جدید فارسی» شناخته شود و با این پیشگامی در تاریخ تحوّل شعر فارسی، جای شایستۀ خود را خواهد داشت. امّا این نیما یوشیج آن شخصیت آسمانی و مقدّس و معجزه گر و مرموز… نیست که هرچه گفته است «وحی منزل» باشد و هرطور گفته است، «اعجاز» دانسته شود.»
نقل از وبلاگ محمود کیانوش