جذابیت‌های پنهان سوسیالیسم و پوپولیسم

نویسنده

po_mosa_ghaninejad.jpg

شکی نیست که برخی از آرمان‌های جنبش‌های سوسیالیستی و پوپولیستی به‌طوری کلی ناظر بر ارزش‌های جهانشمول انسانی و بسیار متعالی است. مساوات‌طلبی، فقرستیزی، نفی سلطه‌گری و استثمار ازجمله مهم‌ترین آنها است. اما این آرمان‌گرایی متعالی تنها علت جذابیت این ایدئولوژی‌ها نیست، چرا که این اهداف انسان‌دوستانه در حقیقت وجه مشترک تقریبا کل مکاتب فکری به ویژه اندیشه مدرن است که براساس دو ارزش بنیادی آزادی و برابری قرار دارد.

واقعیت این است که برخی جذابیت‌های پنهان و در عین‌حال غیرقابل دفاع به لحاظ اخلاقی نیز در اندیشه‌های سوسیالیستی و پوپولیستی وجود دارد که هواداران آنها کمتر تمایلی به بحث درباره آنها دارند و معدود اندیشمندانی از این گروه‌ها که در این خصوص سخن گفته‌اند عموما جزو مرتدین این نحله‌های فکری تلقی شده‌اند. گریز از آزادی و مسوولیت‌پذیری، امتناع از پذیرفتن اصل علمی عدم قطعیت دانش تجربی، ادعای شناخت سیر حوادث آینده و پافشاری صریح یا ضمنی بر نوعی پیشگویی و پیامبرمآبی را شاید بتوان از مهم‌ترین ویژگی‌های جذابیت پنهان سوسیالیسم دانست.

کارل مارکس، مهم‌ترین نظریه‌پرداز جنبش‌های سوسیالیستی در قرن نوزدهم میلادی، همانند بسیاری دیگر از همفکران خود به نوعی دترمینیسم تاریخی اعتقاد داشت، یعنی اینکه مسیر حوادث تاریخ بشری از الگوی معین و اجتناب‌ناپذیری تبعیت می‌کند که به روشنی قابل شناخت و تبیین است و براساس آن سیر محتوم رویدادهای آینده را می‌توان پیشگویی کرد. طبق این الگوی فکری، مارکس به پیروزی نهایی سوسیالیسم در آینده نه چندان دور یقین داشت و معتقد بود که اراده‌های فردی انسان‌ها نمی‌تواند مانع این حرکت کلی و اجتناب‌ناپذیر تاریخی گردد. واضح است که این‌گونه پیشگویی‌ها که حاکی از نوعی رویکرد «عرفانی» به تاریخ بشری است فاقد اعتبار علمی است، اما بدون تردید برای کسانی‌که به هر دلیلی به سوسیالیسم اعتقاد پیدا کرده‌اند می‌تواند مایه تسلی و آسوده خیالی باشد. اگر سوسیالیسم همانند آفتاب در افق تاریخ بشری به‌طور اجتناب‌ناپذیری طلوع خواهد کرد در این صورت چه نیازی به تلاش فردی و مسوولیت‌پذیری است؟ اگر با اراده مختار انسان‌ها نتوان سیر حوادث را تغییر داد، آزادی و مسوولیت فردی چه معنایی پیدا می‌کند؟ سوسیالیسم به‌رغم ماهیت انقلابی آن به طور تناقض‌آمیز و ضمنی حاوی پیامی از نوعی تقدیرگرایی و تسلیم به سرنوشت است. انسان‌ها با اعمال خود تنها می‌توانند موجب تسریع یا تعویق این حرکت تاریخی محتوم شوند، اما قادر به تغییر مسیر تاریخ نیستند. این تقدیرگرایی در عین‌حال توجیه‌کننده سرکوب ضدانقلابیونی است که طلوع خورشید سوسیالیسم را می‌خواهند به تعویق اندازند. به سخن دیگر انسان‌ها حتی در محدوده تنگ حرکت محتوم تاریخ آزادی عمل ندارند، آنها تنها مجاز به یک انتخاب هستند و آن جامعه آرمانی یا سوسیالیسم است، هر انتخاب دیگری تبهکارانه و مستوجب مجازات است.

جذابیت تقدیرگرایی در رها کردن انسان‌ها از شک و تردید و مسوولیت سنگین انتخاب است. انسان مدرن که شادمانه خود را آزاد از قیدوبندها و تکالیف جامعه سنتی می‌بیند، در عین حال خود را با معضل بزرگ انتخاب و مسوولیت ناشی از آن رودررو می‌یابد. انسان مقید و مکلف تقدیرگرا کمتر دچار نگرانی، تردید و تشویش است و آسوده خیال خود را تسلیم سرنوشت می‌کند. اما انسان رها شده مدرن مسیر زندگی از پیش تعیین شده‌ای در برابر خود ندارد و امکان انتخاب‌های متعدد و مسوولیت‌های فردی مترتب بر آنها او را به شدت مضطرب و آزرده می‌کند. سوسیالیسم و تقدیرگرایی مضمر در آن مفری مدرن برای این معضل است، فرض بر مشخص بودن مسیر آینده و یقین به حقانیت آن، بار سنگین مسوولیت فردی انسان‌ها را از روش آنها برمی‌دارد. به این ترتیب انسان‌ها از نظر سوسیالیست‌ها به دو گروه تقسیم می‌شوند، آنها که در مسیر تاریخ و در جهت نیل به جامعه آرمانی و بر حق گام برمی‌دارند و گروه دوم گمراهان و معاندان که سهوا یا عمدا می‌خواهند مسیر تاریخ را منحرف سازند یا حرکت آن را به تعویق اندازند. گمراهان را باید به کمک «علم» و با نقد آگاهی‌های کاذب (ایدئولوژی) هدایت کرد و آنهایی را که به خاطر حفظ منافع طبقاتی، سد راه تاریخ می‌شوند باید از میان برداشت. معتقدان به سوسیالیسم نگران آینده و انتخاب درست و متناسب با ‌آن نیستند، همه چیز بر آنها معلوم و حجت بر آنها تمام است. یقین اطمینان بخش یکی از مهم‌ترین جاذبه‌های ایدولوژی سوسیالیستی به ویژه برای جوامع سنتی درگیر با دنیای مدرن است.

مسوولیت‌پذیری روی دیگر سکه آزادی فردی است. آزادی انتخاب به طور منطقی معنای دیگری جز این ندارد که هر کس مسوول نتایج خوب و بد تصمیم‌های خود است. انسان‌ها به‌رغم آنکه به طور طبیعی آزادی انتخاب را ترجیح می‌دهند، اما در عین حال اغلب از مسوولیت ناشی از نتایج احتمالی ناخوشایند آن گریزانند. مطلوب آنها آزادی بدون مسوولیت است، ولی چنین چیزی در جوامع مدرن مبتنی بر حقوق فردی (سوبژکیتو) و در راس آنها مالکیت خصوصی (فردی) ناممکن است. هرجا که حقوق مالکیت فردی به دقت و روشنی تعریف شود و معین شود حدود اختیارات (آزادی) و مسوولیت افراد نیز به همان دقت و روشنی معلوم خواهد بود. اما هرگاه که مالکیت جمعی یا مشاع باشد مسوولیت‌پذیری فردی ناگزیر رنگ خواهد باخت. سوسیالیسم با محدود کردن و در نهایت محو مالکیت خصوصی در واقع هرگونه مبنای مشخصی برای مسوولیت‌پذیری و پاسخگویی را از بین می‌برد. از این‌رو به تعبیری می‌توان گفت که سوسیالیسم سرزمین موعود مسوولیت‌گریزان است، آنها که در صدد حداقل کردن تلاش خود و حداکثر کردن بهره‌مندی از محصول تلاش دیگران هستند. مالکیت جمعی در حقیقت معنای دیگری جز ایجاد گسست میان اعمال افراد و نتایج مترتب بر آنها ندارد. گرچه تالی فاسد این گسست از میان رفتن انگیزه برای تلاش بیشتر و حتی می‌توان گفت رقابت در جهت حداقل کردن تلاش و نهایتا ناکارآمدی و اتلاف منابع است، اما به هر حال آسوده خیال کردن افراد در قبال مسوولیت ناشی از تصمیم‌ها و اعمال احیانا نادرست آن جذابیت بی‌چون و چرایی دارد. در جوامع آزاد منطق رقابت و اضطراب مترتب‌ آن بر انسان‌ها حاکم است و هیچ‌کس از نتیجه تلاش پرمشقت رقابت‌آمیز خود در آینده مطمئن نیست. هر برنده‌ای به طور موقتی برنده است و هر آن در معرض خطر از دست دادن موقعیت خود و تبدیل شدن به بازنده قرار دارد. بنابراین حتی برنده‌ها نیز از زندگی خود خشنود نیستند و تشویش رقابت بر جان آنها مستولی است، این دافعه رقابت و مسوولیت بر جاذبه سوسیالیسم می‌افزاید زیرا در این نظام منطق رقابتی جوامع آزاد جایی ندارد.

مسوولیت‌پذیری روی دیگر سکه آزادی فردی است. آزادی انتخاب به طور منطقی معنای دیگری جز این ندارد که هر کس مسوول نتایج خوب و بد تصمیم‌های خود است. انسان‌ها به‌رغم آنکه به طور طبیعی آزادی انتخاب را ترجیح می‌دهند، اما در عین حال اغلب از مسوولیت ناشی از نتایج احتمالی ناخوشایند آن گریزانند. مطلوب آنها آزادی بدون مسوولیت است.

سوسیالیسم را در واقع می‌‌توان نوعی بازگشت به ارزش‌های جمعی جوامع قبیله‌ای و سنتی تلقی کرد. جوامعی که در آنها مالکیت خصوصی (فردی) وجود ندارد و برای فرد هویتی مستقل از جمع قابل تصور نیست. ژان‌ژاک روسو پیدایش نهاد مالکیت را آغاز انحطاط انسان متمدن می‌دانست و برای کارل مارکس جامعه آرمانی آینده (کمونیسم) همانند جوامع ابتدایی اولیه (کمون) فاقد نهاد مالکیت خواهد بود. نظم جامعه کمونیستی بر این اصل استوار است که انسان‌ها به قدر توان خود کار کنند و به اندازه نیاز خود از تولیدات کل افراد جامعه سهم برند. به سخن دیگر، سهم هر کس تابعی از میزان تلاش او نیست. حال پرسش اینجا است که در چنین شرایطی چه انگیزه‌ای برای تلاش بیشتر افراد وجود دارد و برای میل افراد به حداقل کردن کار و زحمت خود چه تدبیری می‌توان اندیشید؟ پاسخ سوسیالیست‌ها این است که انسان جامعه کمونیستی انسان تراز نوینی است که در پی منافع و اهداف شخصی نیست، نفع جمعی را به نفع فردی ترجیح می‌دهد و کار کرن را نه زحمت، بلکه لذت تلقی می‌کند. این تصور آرمانی از انسان تراز نوین جذابیت بسیاری دارد، اما متاسفانه تصوری باطل و کاملا کاذب از انسان واقعی است. تجربه تاریخی سوسیالیسم در قرن بیستم در جوامع مختلف نشان داد که چگونه سراب انسان تراز نوین تلاش برای تغییر دادن ماهیت انسان‌ها می‌تواند خطرناک و فاجعه‌بار باشد. اما با این حال جذابیت این خیال آرمانی به قدری است که بسیاری را همچنان به دنبال خود می‌کشد. سوسیالیسم تحقق آرزوهای ناسازگار و ناممکن را وعده می‌دهد و جذابیت آن شاید در همین نکته نهفته باشد.

وجوه مشترک زیادی میان سوسیالیسم و پوپولیسم وجود دارد که مهم‌ترین آنها ارزش‌های جمع‌گرایانه و آرمان‌گرایی خیال‌پردازانه و پیشگویانه است. پوپولیست‌ها را می‌توان برادران ناتنی سوسیاسیست‌ها دانست که از هوش و خرد کمتری برخوردارند، اما شعارهای احساسی‌تر و عامه‌پسندتری می‌دهند و با هیاهو و جنجال مدعی همگان از جمله برادران فرهیخته‌تر خود می‌شوند.

پوپولیست‌ها نسبت به سوسیالیست‌ها شعارهای ملموس‌تری می‌دهند و گفتار آنها همانند جامعه آرمانی‌شان کمتر جنبه انتزاعی دارد.

جنگ قومی، عقیدتی و ملی ملموس‌تر از مبارزه طبقاتی فراقومی و فراملی سوسیالیست‌ها است. پوپولیست‌ها به‌رغم آنکه ارزش‌های جمعی را تبلیغ می‌کنند و بر سودجویی خودخواهانه ثروتمندان می‌تازند، اما با نهاد مالکیت به طور کلی مخالفتی ندارند.

از این لحاظ می‌توان گفت که اندیشه آنها ناسازگاری درونی بیشتری نسبت به سوسیالیست‌ها دارد، اما در عوض برای عامه مردم که به شدت و به طور غریزی به مالکیت شخصی تعلق خاطر دارند، جذاب‌تر است.

برتری‌جویی نژادی، قومی یا ملی برای عوام شعار ملموس‌تری از جامعه آرمانی (انتزاعی) بی طبقه جهانی است. از این لحاظ است که مشاهده می‌کنیم در مقاطعی از تاریخ قرن بیستم سوسیالیست‌ها برای پیش بردن سیاست‌های خود به شعارهای پوپولیستی متوسل شده‌اند.

در هر صورت با توجه به اینکه این دو مشرب فکری ریشه‌های مشترک (ارزش‌های جمع‌گرایانه) دارند، عبور از یکی به دیگری به آسانی امکان‌پذیر است.

واژه کلیدی پوپولیست‌ها «مردم» است، آنها خود را وام‌دار مردم می‌دانند و آنها را مخاطب قرار می‌دهند، اما اینکه مصداق عینی مردم از نظر آنها چه کسانی هستند روشن نیست.سوسیالیست‌ها، مردم یا به قول خودشان «خلق» را کسانی می‌دانند که فاقد ابزار تولیدند و مالک چیزی جز نیروی کار خود نیستند، اما واژه مردم نزد پوپولیست‌ها کاملا مبهم است و مفهوم روشنی ندارد.

با اینکه کلان‌ثروتمندان دائما در معرض انتقاد آنها قرار دارند، اما به محض اینکه چنین افرادی سر به آستان سیاسی آنها بسپارند جزیی از مردم تلقی می‌شوند.

هر آنچه مردمی است خوب است، اما اینکه چه چیزی به طور مشخص مردمی است در واقع معلوم نیست.

مردم هیچ مسوولیتی در قبال مشکلاتی که با آنها درگیر هستند مانند فقر، فساد و مسائل اجتماعی ندارند.

همه مشکلات از ناحیه دیگران یعنی بیگانگان و غیرخودی‌ها نشات می‌گیرد.

هیچ فردی مسوول تصمیمات خود و احیانا بدبختی‌های ناشی از آن نیست. واضح است که این‌گونه توجیه مسوولیت‌گریزی جذابیت زیادی برای عوام دارد. پوپولیست‌ها همه مصائب مردم را به توطئه‌هایی از ناحیه برخی گروه‌های ضدمردمی منتسب می‌کنند و وعده می‌دهند که با خنثی کردن آنها و افشای توطئه‌گران به زودی و به راحتی بر همه مشکلات غلبه خواهند کرد. البته آنها تحقق یافتن وعده‌های خود را در گرو پشتیبانی بی‌قید و شرط مردم از سیاست‌های خود می‌دانند و هرگونه خللی در این پشتیبانی را ناشی از توطئه‌های دشمنان تلقی می‌کنند. آنها خواهان مداخله مسوولانه افراد در تعیین سرنوشت خود نیستند، بلکه تنها تایید جمعی و منفعلانه آنها را از سیاست‌های پوپولیستی خود خواستارند.

پوپولیست‌ها همانند سوسیالیست‌ها مسوولیت فردی را از دوش انسان‌ها برمی‌دارند و از این جهت موجبات آسوده‌خیالی آنها را فراهم می‌آورند. توده‌های مردم که بعضا مجذوب این ایدئولوژی‌ها می‌شوند اغلب از هزینه سنگین این سلب مسوولیت از خود غفلت می‌کنند. تعلیق آزادی‌های فردی، ناکارآمدی، اتلاف منابع و فساد بهایی است که برای این مسوولیت‌گریزی باید پرداخت کرد. از این رو می‌توان گفت که مبلغان این ایدئولوژی‌ها به عمد یا به سهو دو عمل به شدت غیراخلاقی را مرتکب می‌شوند، یکی سوء‌استفاده از نقطه ضعف نفس انسانی، یعنی معامله نامشروع مسوولیت‌گریزی در برابر آزادی و دیگری وعده رونق و رستگاری در حرف و سوق دادن مردم در عمل به سوی فلاکت و بدبختی.

منبع: سایت رستاک[دریچه ای به اندیشه اقتصاد آزاد]