اگر در غرب رمانتیسم واکنشی در برابر انقلاب فرانسه و یک جریان «پسا انقلاب» بود، اما در ایران رمانتیسم سیاسی بستر و زمینه ساز انقلاب بود. درست برخلاف غرب روشنگری و عقل گرایی در ایران همچون واکنشی در برابر دهه نخست پیروزی انقلاب بتدریج سربرآورد و رمانتیسم سیاسی حتی در میان بخش مهمی از نیروهای اپوزیسیون نیز به حاشیه رانده شد. به این ترتیب با فروکش کردن تب رمانتیسم انقلابی گری بود که دوران واقعی خردگرایی و روشنگرایی ایران بویژه پس از دوم خرداد سال ۷۶ آغاز گردید….
رمانتیسم ایرانی
افکار و احساسات رمانتیک که بسیاری از آنها خردگریزانه بوده است، در فضای فرهنگی و سیاسی ایران در سراسر قرن بیستم حضوری فعال داشته است. جستجوی رهایی از طریق آرمانگرایی، تاثیر منفی بزرگی در رشد تفکر عقلایی در فرهنگ و سیاست ایران داشته است. رادیکالیسم، احساسات تند و مطالبات غیر عملی و بلند پروازانه از میوههای این رویکرد است. بسیاری از ایرانیان سیاسی و فرهنگی مفهوم آزادی رمانتیک ـ یعنی آزادی از هر گونه قید و بند و حتی آزادی از دولت قانونی را بر مفهوم آزادی قانونی ترجیح دادهاند. نتیجه چنین تلقی از آزادی که در هیچ کجای دنیا وجود نداشته است، هرج و مرج و گسستگی و تضاد میان امنیت و آزادی بوده است. در حالیکه آزادی بدون امنیت و بدون دولت قانونی تنها خواب و خیالی است که میتواند در پهنه زندگی فردی وجود داشته باشد. جایگاه واقعی رمانتیسم در دنیای ادب، رمان، هنر و تعادل بخشی به روح فرد انسانی ـ و نه نظام سیاسی و اجتماعی ـ است.
چنانکه میدانیم، دوران روشنگری تاثیر مهمی در فضای فکری و نیز اصلاح طلبان دوران مشروطیت ایران بجا گذاشت و کسانی مانند ملکم خان از مظاهر برجسته آن بودند. اما یک تناقص مهم پژواک افکار نو و دمکراتیک در ایران آن است که از همان دوران قبل از مشروطه آمیزشی از افکار روشنگری با افکار رمانتیک را در میان روشنفکران و نویسندگان و شاعران ایرانی میتوان ملاحظه کرد. به عبارت دیگر خردباوری و آزادیخواهی از یکسو و عقل گریزی رمانتیک از سوی دیگر در افکار بسیاری از روشنفکران ایرانی در هم آمیخته شده است. علت آن شاید کوشش در راه «ایرانیزه» کردن افکار دمکراتیک غربی در ایران بر اساس انطباق آنها با عرفان و تصوف و برداشتهای احساس گرایانه از دین و ایدئولوژی بوده است.
بهرحال ردپای تاثیر رمانتیک قرن نوزدهم غرب بر متفکران ایرانی را همزمان با رد پای روشنگری میتوان مشاهده کرد. گرچه این تاثیر تا حد زیادی غیرمستقیم است، اما در افکار کسانی مانند جلال الدین میرزا فرزند فتحعلیشاه و یا میرزا آقا خان و دیگر روشنفکران ایرانی میتوان رگههای نیرومند افکار رمانتیک را باز یافت. فراموش نباید کرد که افکار جمال الدین اسدآبادی تحت تاثیر مستقیم ایدههای رمانتیک آلمان قرار داشت. بهرحال روشنفکران ایرانی در اوایل قرن بیستم با افکار رمانتیسم آشنا شدند. اما همان مشخصات و علائم دوران رمانتیک البته در بستر جامعه ایران مانند شیفتگی به تاریخ گذشته ایران و ملیگرایی و احساسات تند، از مشخصات رمانتیکهای ایرانی است. میتوان گفت که تمایل رمانتیکهای ایرانی به بازگشت به ریشههای خود قبل از هرچیز ناشی از دلبستگی به اروپا بود و نه از روی تحلیل و آگاهی و شناخت مسایل و نیازهای ایران در آن دوران. برخی از رمانتیکهای ایرانی که به کار پژوهش تاریخ ایران نیز علاقمند شدند حتی این نظریه را مطرح کردند که اگر ایران مورد حمله اعراب واقع نمیشد، از اروپا نیز پیشرفته تر شده بود. آنها هنوز دلایل انحطاط فکر و فلسفه و دانش در ایران را بطور ریشهای تحلیل نکرده بودند. باید اضافه کرد که ایران برخلاف بیشتر کشورهای اسلامی هرگز مورد استعمار خارجی قرار نگرفته است و هیچ گاه تبعیت از یک امپراطوری را تجربه نکرده است.
اما بنای ناسیونالیسم ایرانی که از اواخر قرن نوزدهم شروع به شکل گرفتن کرد، رابطه نزدیکی با رمانتیسم ایرانی دارد. هویت مستمر بعنوان دولت ـ کشور از دوران باستان نزد اکثریت ایرانیان وجود داشت و زبان و فرهنگ و تمدن باشکوه ایرانی آمیخته با دین زرتشتی همچون یکی از نخستین ادیان یکتاپرست دنیا، خمیر مایه ناسیونالیسم ایرانی بود. اما برخی ناسیونالیستهای ایرانی مانند احمد کسروی با پست شمردن اسلام تا جایی پیش رفتند که حتی شعرای عرفانی مسلمان مانند حافظ و مولوی را که افتخار ادبیات ایران میباشند، مورد اتهام قرار دادند و سبب بدبختی ایران دانستند. شاید بتوان گفت که هدف اصلی کسانی مانند کسروی و سپس صادق هدایت که زیر شعار بازگشت به دوران قبل از اسلام بروز پیدا کرد، برش کامل از سنت بوده است. اما نه تنها تاریخ گرایی بلکه نابغه گرایی و احساسات ملی آنها دارای یگانگیهای بسیاری با رمانتیسم بود.
از سوی دیگر رضا شاه به علل مختلف و از جمله برای ایجاد مشروعیت ملی برای خود، گرایش نیرومندی به تاریخ باستان و قبل از اسلام ایران یافت. به کوشش رضاشاه پژوهشهای ایران شناسی از انحصار خارجیان خارج شد و کسانی مانند ابراهیم پورداورد و محمد قزوینی و عباس اقبال در تجدید حیات روشنفکری و ایجاد محفل دانشگاهی ایرانی که ستایش از دوران باستان و قرون وسطی با نوعی مبارزه میهن پرستان تلفیق میشد، شرکت کردند.
یکی دیگر از منابع تاثیر افکار دوران رمانتیک غرب بر اندیشه و ادب ایران، مهاجرتهای سیاسی ایرانیان به غرب بوده است. در اوایل قرن بیستم میان سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۰ گروهی از ایرانیان که به دو نسل سیاسی ایران تعلق داشتند به اروپا مهاجرت کردند که بنیانگذاری کمیته ملیون ایران در برلن و انتشار چهار مجله بنامهای کاوه، ایرانشهر، نامه فرنگستان و مجله علم و هنر دستاورد آنها بود. کتاب دکتر جمشید بهنام محقق و جامعه شناس بنام «برلنیها ـ دانشمندان ایرانی در برلن» نشان میدهد که آنها علاوه با تاثیر گیری از متفکران دوران روشنگری، تحت تاثیر رمانتیکها نیز بودهاند. کاظم زاده البته چند صباحی عضو حزب سوسیالیست بلژیک بوده است، اما در مقایسه با دیگر دوستان خود گرایش بسیار بیشتری به افکار رمانتیک داشته است. درست برخلاف رمانتیسم کاظم زاده یکی دیگر از سرشناسان این گروه یعنی تقی زاده همچون یک سیاستمدار پخته واقع گرا و رئالیست بود. مقالات کاظم زاده در نشریه ایرانشهر که در آن تاکیدات زیادی بر «تجلیات روح ایرانی » و «ذکاوت آریایی » و «خصایص نژاد ایرانی » میکند، کاملا نشاندهنده الهام گیری او از رمانتیکهای آلمانی است. او بارها درست مثل رمانتیکهای آلمانی مفهوم روح ملی را بکار میبرد و همان تعاریف متفکران آلمانی در باره ملت را پایه بحث خود در رابطه با ایران قرار میدهد. او تاکید میکند که” روح ایران همان روح قدیم است.. این همان روح است…پس باید روح ایرانیت را به ایرانیان نشان داد و آنان را تشویق به بازگشت به عظمت پیشین کرد» نشریه ایرانشهر گاهی چنان افراط میکند که «تصفیه خون ایرانی” یا «چگونگی اختلاط نژاد» در بحث ازدواج میان مردان ایرانی با زنان اروپایی سخن میگوید. کاظم زاده مینویسد: « ایرانیت یک کلمه مقدس و جامعی است که تمام افراد ملت ایران را بدون تفریق مذهب و زبان در زیر شهپر شهامت گستر خود جای میدهد. هر فردی که خون آریایی در بدن دارد و خاک ایران را وطن خود میشمرد….باید ایرانی شمرده شود.»
کاظم زاده مینویسد: « روح ایرانیت نمرده است و فقط حوادث روزگار خط سیر آن روح را تغییر داده و یک پرده ضخیم، رخسار آن روح را پوشیده داشته است و آن پرده عبارت از جهالت و اسارت یعنی نداشتن علم و آزادی است….ملت ایران استعداد نژادی و ذکاوت آریایی خود را گم نکرده و باز قادر است تمدن درخشانی از خود بروز دهد….روح ملتها جوهر خود را عوض نمیکند، بلکه فقط اشکال تجلی آنها تنوع مییابد. همین طور روح ایرانی در تمام ادوار تاریخی خود یکی بوده، ولی نسبت به چگونگی محیط و زمان در شکلهای مختلفی تجلی کرده است.»
بطور کلی ناسیونالیسم روشنفکران ایرانی بر پایه تصورات رمانتیک درباره گذشته ایران و اراده آرمانی کردن این دوره استوار بوده است.
اما باید تاکید کرد که مفهوم ملی گرایی و همراه با آن چگونگی ترجمه جهان گرایی از کانونهای اصلی جدالهای سیاسی و فرهنگی بیش از یک قرن اخیر ایران بوده است. اصطلاحاتی همچون ملی گرایی، منافع ملی، روحیه ملی و وطن دوستی در ایران نخستین بار از سوی روشنگرانی مانند آخوندزاده، ملکم خان، زین العابدین مراغه ای، میرزا آقاخان کرمانی قبل از انقلاب مشروطیت پیش کشیده شد. از دیدگاه نخبگان نامبرده مفهوم ملی گرایی در پیوند نزدیک با استقرار حکومت قانون و الهام از افکار و تحولات غرب قرار داشت. این روشنگران ایرانی در جستجوی پاسخ به نیازهای ایران ویران و درمانده روزگار خود بودند و در اینراه ملی گرایی را مغایر با غرب گرایی نمیدیدند. بعبارت دیگر الگوی نظام سیاسی و اجتماعی آنها از غرب برگرفته شده بود ولی میکوشیدند که آنرا با قریحه و طبع و نیاز ملی «ایرانیزه» کنند.
اما قرائت از ملی گرایی همواره چنین نبوده است. هر تغییر در گفتمان سیاسی و عقیدتی و دینی ایران تاثیری مستقیم در برداشت از مفهوم ملی گرایی داشته است. بعنوان نمونه در دوره پس از شکست مشروطیت روایت تازهای از ملی گرایی آغاز شد که در آن فرهنگ و هویت باستانی ایران باشکوهی رمانتیک و شگرف تصویر گردید، تا نشان داده شود که شعرا و نخبگان صاحب نام ایرانی مانند حافظ، سعدی، ابن سینا، خیام از درون آن بیرون آمدهاند. در این نگاه عظمت تاریخی ایران و وحدت ملی آن مورد تاکید ویژه قرار گرفت و گناه همه ناکامیهای ایران بر عهده عوامل و «دستهای توطئه گر خارجی» و جهان غرب گذاشته شد. صرفنظر از پیامدهای نگرش فوق میتوان گفت که قرائتهای گوناگون از ملی گرایی در ایران معاصر رابطه نزدیکی با نوع برداشت از جهانگرایی داشته است. در دورهای از تاریخ معاصر هر گونه کوشش برای تولید اندیشه و راه و ایده ایرانی مایه شرم تلقی میشد و یا مذهب اسلام در اساس عامل انحطاط ایران نامیده میشد.
یکی دیگر از مظاهر رمانتیک ادبی و پژوهش گری در فضای فرهنگی ایران را میتوان در یکرشته آثار صادق هدایت، حجازی، نیما، سپهری و دیگران ملاحظه کرد. این نویسندگان و شاعران البته دارای سبکهای مختلفی بودهاند اما همگی آنان از اقشار مرفه و میانی بودند و بدون آنکه علاقه زیادی به دنیای سیاست داشته باشند به انتقاد بسیار رادیکال از جامعه و ادبیات سنتی ایران برخاستند. اینها نسل قبلی نویسندگان را به دیده تحقیر مینگریستند و در عین حال به دوره باستان و نیز آینده میهن خود خوش بینی زیادی داشتند. از دید آنان نویسندگانی مانند قزوینی، اقبال آشتیانی، سعید نفیسی و بهمنیار موجودات املی بودند که بنوعی از ریشههای اصلی خود در علوم دینی کنده شده اند، بدون اینکه از حیث ذوق هنری یا نگرش اجتماعی مدرن شده باشند. حتی به روشهای جدید و بسیار باارزش آنان در زمینه مطالعات کلاسیک نیز بادیده تحقیر مینگریستند. درباره صادق هدایت میتوان گفت که انتشار «بوف کور» او طلایه گذار ادبیات ایران به دوران مدرن است. نقش واقعی صادق هدایت را باید در پیشگامی او در داستان نویسی رئالیستی و مدرن ایران دید، با این وجود در آثار او رگههایی از رمانتیک نیز میتوان ملاحظه کرد. صادق هدایت (۱۹۵۱ـ۱۹۰۳) که در دوران تحصیل در فرانسه شیفته ادبیات بدبینانه بویژه کافکا شده بود همه ناکامیهای کشور را از اسلام و اعراب میدید و همچون رمانتیکهای غرب علاقه ویژهای به مطالعه فوللکور ملی و نیز مطالعات زبان شناسی و تاریخ داشت و در راه احیا ریشههای زبان پارسی تلاشهای زیادی کرد و همچون «برداران رمانتیک شله گل» به مطالعه منظم ریشه زبان هندواروپایی پرداخت. البته آثار هدایت بسیار متنوع است و در آنها هم ردپای رمانتیسم و هم رئالیسم و بویژه رئالیسم جادویی را میتوان یافت و لذا نمیتوان آثار او را به شکلی کلیشهای طبقه بندی کرد. اما در داستانهای کوتاه او بدبینی کامل هویداست و در داستان سگ ولگرد به سال ۱۹۴۲ انزوای کامل معنوی از جامعه را شرح میدهد. باید تاکید کرد که آثار هدایت راهنمای نویسندگان رئالیست ایران گردید که به توصیف اوضاع اجتماعی ایران در دوران رژیم پهلوی پرداختند. اما یک گروه دیگر از نویسندگان مدرن ایرانی را میتوان نام برد که همه آنها کم و بیش در زمره رمانتیکها هستند: محمد حجازی، علی دشتی، حسینقلی مستعان، جواد فاضل، جهانگیر جلیلی.
از سویی دیگر گرایشهای چپ در ایران در دورانی طولانی با وجود تلقیهای متفاوت از مارکسیسم لنینیسم بطور کلی ملی گرایی را با باری منفی تلقی میکردند و ستیز نظری گستردهای را با آن در دستور خود داشتند. چپهای ایران در گفتمان غرب ستیزی وجوه اشتراک زیادی با نیروهای اسلامی قبل و پس از انقلاب سال ۵۷ داشتند. این برداشت منفی نیز بعلل گوناگون و از جمله فروریزی اردوگاه کمونیسم به پایان رسید. امروز تقریبا همه چپهای ایرانی خود را ملی میدانند و ملی گرایی را با نامهای گوناگون یکی از مولفههای فکری خود میشمرند.
به این ترتیب انقلاب ایران، فروریزی اردوگاه سوسیالیسم جهانی و پایان جهان دوقطبی چالشهای بزرگی بودند که تاثیر عمیقی در برداشت از مفهوم ملی گرایی بجا گذاشتند. اما سپس روند جهانی شدن آغاز شد که گسترش ارتباطات الکترونیکی و تحولات سریع در اقتصاد جهانی از دستاوردهای جهان گستر آن است. روندهایی نظیر جهانی شدن، جهانشمولی ارتباطات و رسانههای گروهی و بطور کلی پیدایش مفهوم « دهکده جهانی» تاثیرات بزرگی بر شیوه زندگی و ذهنیت همه افراد بشر میگذارد، اما هنوز کسی از عواقب روند جهانی شدن بدرستی آگاه نیست.
همزمان با این چالشهای سریع جهانی، در ایران ما شاهد اوج تازهای از کاربرد مفهوم ملی گرایی هستیم. اگر در ۱۵۰ سال پیش بحث ملی گرایی و نوع برخورد با غرب و «تمدن جهانی» تنها مربوط به گروه انگشت شماری از نخبگان ایرانی میشد، اکنون این بحث میلیونها ایرانی شده است. انعکاس سیاسی این روند به گونهای است که امروزه دیگر ملی گرایان تنها با «مصدقیها» یا هوداران جبهه ملی و قرائت آنها از مفهوم ملی شناخته نمیشوند. میتوان گفت که کاربرد اصطلاحات منافع ملی، ملی گرایی، ایرانگرایی و کوشش برای شکل دادن آن از منظرهای گوناگون به پدیدهای فراگیر تبدیل شده است. امروزه قاطبه نیروهای سیاسی ایران از طیف وسیع دوم خردادیها تا نیروهای ملی مذهبی، از ملیون و چپهای اصلاح طلب گرفته تا حتی بخشهایی از محافظه کاران و نیز سلطنت طلبان خود را کم و بیش «ملی» میدانند و یا دست کم رفتار خود را با پیروی از «منافع ملت» توضیح میدهند. اما همزمان استنباطهای گوناگونی از مفهوم ملی در نحلههای گوناگون فکری ایران به چشم میخورد که از نظر ریشهای بر آمد تازهای از همان جدال کهن رابطه میان ایرانگرایی و جهانگرایی است. برخی بر این باورند که «جهانی شدن» روندی غربی است و ربطی به ایران نمیتواند داشته باشد. گروهی ضمن تاکید بر منافع ملی خطر اصلی را همچنان در غرب میبینند. کسانی بدون اینکه ضد غربی باشند، ارزشهایی مانند فردیت، آزادی فردی و جدایی دین از دولت و یا مرجع قرار دادن اندیشههای فلاسفه بزرگ غرب را برای کشوری با خصوصیات ایران نادرست میدانند. انگیزههای این گروش البته متفاوت است. برخی «درونگرایی» و «اصالت جویی» را پیش میکشند و برخی مصلحت جویی سیاسی را. به این ترتیب گفتمان ملی گرایی گرچه فراگیر شده است، اما دارای ابعاد گوناگون است و این بار در سطح و افق کاملا تازهای مورد بحث قرار میگیرد.
رمانتیسم اسلامی ـ ایرانی
پیدایش و ریشههای رمانتیسم اسلامی ایران بدون تردید هیچ ارتباطی با رمانتیسم غرب ندارد. زیرا منشا آن به چندین قرن قبل از رمانتیسم غربی و اوایل ظهور اسلام باز میگردد. بنظر من در حماسه عاشورا همه عناصر و لوازم یک جنبش رمانتیک فرهنگی ـ مذهبی را میتوان به روشنی ملاحظه کرد. حماسه کربلا و قهرمان اصلی آن حسین ابن علی مظهر و اوج رمانتیسم اسلامی است.
باید گفت که آمیزش تصوف و امامت اثنی عشری در فرهنگ ایرانی همانطور که هانری کوربن از آن به عنوان «اسلام ایرانی» یاد میکند، ما را بر آن میدارد که ریشههای سنت معنوی و اعتقادی ایرانیان را همچون موضوعی اصیل و مهم مورد توجه قرار دهیم. شیعه گری پیوند نزدیکی با هویت ایرانی دارد، اما عجیب اینجاست که دوازده امام که مشروعیت خود را از اولاد پیغمبر میگیرند و زبان و فرهنگ و نژاد عربی دارند و موقعیت جغرافیاییشان واقع در بینالنهرین و حجاز است، چه رابطهای با ایرانیان میتوانند داشته باشند؟ راز ماندگاری و تداوم حماسه عاشورا پس از ۱۴ قرن در میان ایرانیان چه بوده است؟ علل پیوند عمیق روحی و عاطفی آن با شیعیان ایران و توان تداوم آن کدامها بوده است؟
ازدواج افسانهای امام حسین با دختر آخرین پادشاه ساسانی به تنهایی راز مهمی را نمیگشاید. اما شباهت تکان دهندهای میان تراژدی کربلا با تراژدی سیاوش یکی از قهرمانان پیش از اسلام شاهنامه که ریشههای عمیقی در فرهنگ فولکلور ایرانی دارد، به چشم میخورد. در هر دو حالت قهرمانی را میبینیم که همچون قربانیان بی گناهی برای اهداف مقدس و عادلانه به شهادت رسیدند. فرهنگ عزاداری کاملا مخصوص شیعیان ایرانی در سوگ سیاوش و امام حسین بنحو بارزی آشکار است. بنابراین هنگامی که شکوفایی معنویت شعیه را در خاک ایران مورد توجه قرار میدهیم نمیتوانیم از شناسایی سهم دوجانبه ایرانیت و اسلام در هویت ایرانیان امروزی خود داری کنیم.
در حماسه عاشورا همه عناصر و مولفههای رمانتیسم اسلامی را میتوان یافت: یک قهرمان «غریب» و «ابر انسان» و بلند پرواز، طغیانگری پرشور علیه ظلم و بی عدالتی، فضایی سرشار از رمز و راز شرقی، گفتمانی مبتنی بر حس گرایی (سانسوالیسم) و حضور عوامل روحی و عاطفی و ماورا زمینی نیرومند، مولفههایی است که همگی از شاخصهای رمانتیسم بحساب میآیند. در قیام عاشورا، قهرمان حماسه علیرغم شکست مقطعی در نبردی بشدت نابرابر اما مشروع و در جریان حوادث و نبردهایی دراماتیک و تاثر انگیز سرانجام از نظر معنوی و اخلاقی بر دشمن چیره میشود. همین چیرگی معنوی و جنبههای تاثر انگیز و حماسی عاشوراست که آنرا به درفش و مظهر احساسات فرو خفته و پاسخ به نیازهای درونی میلیونها ایرانی تبدیل کرده است. بدون تردید بازخوانی مداوم حماسه عاشورا طی ۱۴ قرن نقش مهمی نه تنها در تداوم اسلام در ایران بلکه در ریشه دار شدن اسلام بعنوان دینی نه تنها قدسانی بلکه دین زندگی و در پیوند نزدیک با احساسات و عواطف درونی مردم نیز داشته است.
بهر تقدیر شبح رمانتیسم اسلامی ایرانی همواره بر فراز جامعه ایران حضور داشته و هربار به مناسبتی در پهنه فرهنگ و سیاست ایران فرود آمده است. در دهه چهل و پنجاه هجری شمسی با طرح گفتمان «بازگشت به خویش» روایت غرب ستیزانهای از اسلام مطرح شد. در این بازخوانی تازه از اسلام میتوان مولفههای مدرن تری از رمانتیسم اسلامی ایرانی را تشخیص داد که عبارت از برداشت احساس گرایانه از دین، ملی گرایی، غرب ستیزی، تاریخ گرایی و بلندپروازی میباشد. دو چهره اصلی جنبش رمانتیسم اسلامی ـ ایرانی را جلال آل احمد (۱۹۶۹ـ۱۹۲۳) و دکتر شریعتی (۱۹۷۷ـ ۱۹۳۳) تشکیل میدهند.
آل احمد در پی بازخوانی انتقادی تاریخ معاصر ایران نظریه بازگشت به ریشه را مطرح کرد. او که ابتدا عضو حزب توده ایران و سپس از فعالان جنبش سوسیال دمکراتیک خلیل ملکی بود، در یک خانواده روحانی چشم به جهان گشود. پدر وی در دوران مقررات عرفی کردن دوران رضاشاه مجبور به تغییر لباس شده بود و این موضوع در ذهن آل احمد تاثیر گذاشته بود. او در کتاب «غرب زدگی» به اعاده حیثیت از اسلام پرداخت و تاثیر بزرگی در ذهنیت روشنفکران ایرانی در اجتناب از تمدن غرب و کمونیسم بجا گذاشت. آل احمد خود شرح میدهد که فکر «غرب زدگی » را از تعالیم احمد فردید، فیلسوف ایرانی آموخته که انتقاد از غرب را مبنای دروس متافیزیک خود قرار داده بود.
بهرحال در فضای شکفتگی اندیشههای آل احمد در ایران بود که علی شریعتی که به تازگی در سال ۱۹۶۵ از فرانسه به ایران بازگشته بود، توانست آروزهای نسل جوان ایران را به سمت اسلام مورد نظر خود، سوق دهد. شریعتی از جوانی فردی ناسیونالیست بود و سپس کوشش کرد که با توجه به اندیشه رایج زمان خود که بشدت تحت تاثیر تئوریهای مبارزه میان جهان سوم و جهان غرب بود، پوششی برای اندیشههای ناسیونالیستی خود بیابد. روایت علی شریعتی از زندگینامه خودش در «کویر» به نحو انکارناپذیری احساسات مذهبی و تاملات معنوی وی را انعکاس میدهد.
همسو و در بستر موج فکری رمانتیسم اسلامی ـ ایرانی بود که انقلاب ایران بر اساس حماسه گرایی، شهادت طلبی و قهرمان گرایی که سه ویژگی رمانتیک آن بودند، به پیروزی رسید. برگزاری منظم و مداوم چهلمین روز گرامیداشت شهدای انقلاب که خود مظهری از ادامه حماسه عاشورا در ایران و ذهنیت ایرانیان بود، اهمیت بزرگی در تبدیل امواج اعتراضی مردم علیه شاه « همچون نماد یزید» به یک جنبش انقلابی داشت. بعبارت دیگر میان زمینههای سیاسی انقلاب و پیروزی آن تفاوت فاحشی است. هیچ زمینه سیاسی و هیچ جنبش مطالباتی هر چند گسترده و عمیق، خود به خود به انقلاب فرانمی روید. انقلاب به یک توافق نانوشته عمومی که روح و اعتماد اعضای جامعه را از طریق یک ریسمان ناپیدا به هم متصل سازد، نیاز داشت. وجود یک رهبری مورد اعتماد همگانی لازمه اصلی آن بود. بجز آیت الله خمینی که مظهر و نماد ادامه قیام و از نوادگان حسین ابن علی قهرمان حماسه عاشورا در نزد اکثریت ایرانیان بشمار میرفت، هیچ رهبر سیاسی دیگری در ایران وجود نداشت که قادر به ایفای چنین نقش حساس و تعیین کنندهای باشد. این ریسمان ناپیدا اما کلیدی از آنرو به دست آیت الله خمینی افتاد که قبل از هرچیز یک شخصیت کاریزماتیک و فرهمند داشت. او نماد یک زندگی ساده روحانی بود، زبان و کلامی نافذ داشت و در کلیه سخنرانیها و مصاحبههای خود بر دوری گزینی روحانیت از قدرت سیاسی و آزادیهای سیاسی تاکید میکرد. از منظر سیاسی نیز تلفیقی از استقلال خواهی ایران در برابر امریکا و اسلام گرایی به معنای فساد ستیزی سیاسی را در سرلوحه مبارزه خود قرار داده بود. انرژی و نیروی خارق العادهای که از آمیزش توده مردم ـ که تنها کمتر از یکسال قبل از انقلاب همچون غولی از قفس رها شده بود ـ با رهبری کاریزماتیک آیت الله خمینی پدید آمد، دنیا را لرزاند. بنابرین رهبری کاریزماتیک آیت الله خمینی و آرمان گرایی دینی از ویژگیهای مهم رمانتیسم انقلاب ایراناند. یک دهه پس از پیروزی انقلاب بود که بتدریج رمانتیسم سیاسی انقلاب ایران رو به فروکش نهاد.
اگر در غرب رمانتیسم واکنشی در برابر انقلاب فرانسه و یک جریان «پسا انقلاب» بود، اما در ایران رمانتیسم سیاسی بستر و زمینه ساز انقلاب بود. درست برخلاف غرب روشنگری و عقل گرایی در ایران همچون واکنشی در برابر دهه نخست پیروزی انقلاب بتدریج سربرآورد و رمانتیسم سیاسی حتی در میان بخش مهمی از نیروهای اپوزیسیون نیز به حاشیه رانده شد. به این ترتیب با فروکش کردن تب رمانتیسم انقلابی گری بود که دوران واقعی خردگرایی و روشنگرایی ایران بویژه پس از دوم خرداد سال ۷۶ آغاز گردید. پس از دوم خرداد بود که رهبری کاریزماتیک و نامدارایی و آرمانگرایی جای خود را به کثرت گرایی، خردگرایی و جامعه چند صدایی داد. در دوران تازه گفتمان آماری و عقلی به جای گفتمان آرمانگرایی و بلند پروازی نشست و روش گام به گام و تدریجی جایگزین انقلابی گرایی گردید. قریب سه دهه طول کشید که آرمانگرایی جای خود را به روایت دیگری از اسلام دهد که میکوشد بعنوان اهرمی میان ایرانگرایی و جهانگرایی نقش بازی کند.
منبع : اخبار روز