شرح

نویسنده
رهیار شریف

گفت و گو با بهمن مقصودلو 

سینمایی که برای تاریخ به یادگار باقی می ماند

با بهمن مقصودلو کارگردان فیلم “ ایران درودی، نقاش لحظات اثیری ” همکلام شده ایم تا از دنیای پیچیده ی سینما و مستند سازی بیشتر گفته باشیم… او بر این اعتقاد است که فرهنگ تصویری در ایران آن قدرها متداول نیست و دوربین عکاسی هم از روزهای نخست با دید یک ابزار هنری به ایران نیامده است… مشروح این گفت و گو را در ادامه از پی بگیرید…

 

آقای مقصودلو، اگر موافقید، بحث را با تفاوت های میان فیلم مستند و فیلم داستانی آغاز کنیم، چه شد که شما به مستند سازی روی آوردید؟

در پاسخ به سوال شما، باید بگویم که من اساساً از تحقیق کردن لذت می برم. این کار را دوست دارم. مستندهم به گونه ای برای من حکم همان تحقیق را دارد. البته من با فیلم داستانی ساختن هیچ مشکلی ندارم و روزی هم این کار را انجام خواهم داد.

 

برای فیلم ساختن آخر علاوه بر ذوق و سلیقه، جسوری و شجاعت هم لازم است. من این جسارت را در ایران نداشتم. بعد از مهاجرت هم سعی کردم تا سینما را به صورت آکادمیک و علمی دنبال کنم و در این زمینه صاحب عقیده و رای شوم. بعد هم که در کار سینمایی، من هم در کارگردانی تجربه دارم و هم در تهیه کنندگی… حالا با این کارهایی که انجام داده ام خودم را صاحب یک آمادگی روحی کرده ام که به سراغ فیلم داستانی بروم و این کار را هم خواهم کرد.

در جلسه ی پرسش و پاسخ فیلم، عنوان کردید که برای مستند سازی به سراغ چهره هایی می روید که آنها را خوب می شناسید. سوال من این است که برگزیده شدن این چهره های معدود از میان هنرمندانی که از نزدیک می شناسید با چه ترتیبی صورت گرفته است؟

خب، من کارم را با مصاحبه کردن و نقد نوشتن شروع کردم، درست مثل همین کاری که الان شما انجام می دهید و پس از آن هم در همان سالها جوان ترین سردبیر سینمایی ایران شدم. بنابراین غالب روشنفکران ایرانی را از نزدیک می شناختم و با آنها آشنایی شخصی داشتم. پس از مهاجرت هم بیشینه ی این روابط باقی ماند و از طریق نامه و تلفن ادامه پیدا کرد… اما این روابط دوستانه در مقابل برخی افراد بدل به روابط عاطفی شد و کار از یک دوستی معمول فراتر رفت… من سعی کرده ام تا از زندگی این افراد فیلم بسازم. البته این موضوع که اشاره کردم تنها به همین چند نفری که مستند زندگی شان را کار کردم خلاصه نمی شود، من با خیلی از چهره ها دوستی نزدیک و عاطفی دارم نمونه اش محمود دولت آبادی که دوست نزدیک من است و من بنا دارم تا اگر فرصتی دست دهد از او هم مستندی تهیه کنم. واضح بگویم که این آدم هایی که من انتخاب می کنم، نه که بهترین باشند در ایران که از جمله ی بهترین ها هستند و افرادی که با شان نزدیک آشنا هستم. همین. یک موضوع دیگر هم البته در حاشیه ی کار دخیل بود و آن اینکه من فعلاً در هر زمینه ی کاری با یک نفر گفت و گو کنم تا یک مجموعه ی کلی برای تاریخ به یادگار بماند. حالا یک نویسنده یک نقاش، یک مورخ، یک شاعر و … تا بعد ببینیم کار چطور ادامه پیدا می کند.

موضوع دیگر، بحث نبود فرهنگ تصویری در ایران است… بنا بر اشاره ی شما هنرمندان و چهره های ایرانی از اینکه در مقابل دوربین خود واقعی شان باشند، امتناع می ورزند، می خواستم بدانم خود شما چه دلیل و یا دلایلی را برای این موضوع بر می شمارید؟

این موضوع به فرهنگ عمومی ما بر می گردد. ببینید ما تا قبل از زمان مشروطه، با یک ممنوعیت کلی درباره ی غالب هنرها مواجه بوده ایم. موسیقی و نقاشی و مجسمه سازی و … به کل ممنوع بوده اند و درست به همین دلیل است که  تمام هنرمندان ما تنها به شعر و ادبیات روی می آوردند. در تنیجه با دوربین عکاسی هم به دیده ی یک ابزار هنری برخورد نشد… موضوع دیگر بحث اقتصادی سینما بود و راهکارهای تهییه و بازگشت پول. ببینید تولید فیلم یک کار پرهزینه است و در باره ی مستند هم معمولاً راهی برای بازگشت این پول وجود ندارد. در نتیجه مستند سازی بیشتر از سینمای مستقل در اختیار دولت ها قرار گرفت. بحث هنرمند و دولت هم که ناگفته مشخص است. هنرمندان ایرانی در مقابل دوربین سازمان های دولتی، مجبور به خودسانسوری بودند و بیان حرف هایی که شاید حرف خودشان نبود. این موضوع هم در دراز مدت بر روی فرهنگ مستند سازی ما تاثیر گذاشته است. سوای از اینها بحث تاریخی سنت اعتراف در فرهنگ مسیحیت نیز پیش می آید. ببینید در فرهنگ عمومی ما اعتراف جایگاه ویژه ای ندارد. هنرمندان ما از بیان کارهای خلاف عرف اجتماعی شان امتناع می ورزند. ما هیچ وقت نمی بینیم که یک هنرمند ایرانی در مقابل دوربین مثلاً بگوید که من سالها پیش یک چیز کوچک، چه می دانم مثلاً یک مداد فلانی را دزدیده ام…

خصوصاً اینکه هنرمندان در شکستن عرف و قوانین اخلاقی حاکم بر روزگار جسارت بیشتری هم دارند…

بله. کاملاً درست است. ولی در این زمینه حرف خاصی نمی زنند. و سعی می کنند اینها را لاپوشانی کنند. در صورتی که هنرمندان غربی این موضوع ها را به راحتی بیان می کنند. یکی مورد سوء استفاده ی جنسی قرار گرفته است و یا مثلاً دیگری فلان دروغ را گفته یا فلان کار خلاف را انجام داده است. اینها از بیان کردن این امور ابایی ندارند اما این موضوع متاسفانه در فرهنگ ما جایگاهی ندارد.

برسیم به فیلم اخیرتان درباره ی ایران درودی، لطفاً کمی از شیوه ی آغاز فیلم بگویید، من این طور احساس کردم که چند جمله ی آغازین فیلم( که از مرگ و ترس و نقاشی می گفت) بسان خلاصه ای از تمام فیلم بود. شما این موضوع را تایید می کنید؟

بله. من ساعت ها از خانم درودی فیلم گرفتم، آنهم طی سالهای متمادی. اینکه می آیم و آن جملات را در آغاز فیلم می گذارم دلیلش همانی است که شما اشاره می کنید. من تمام فیلم را قطعه قطعه کردم و روی کاغذ آوردم. بعد مثل یک ژورنالیست از نو پیاده کردم. می خواستم که سکانس آغازین فیلم درباره ی مرگ و زندگی باشد و نگاه کاراکتر فیلمم به نقاشی… این قصد شخصی من بود و من به این مسئاله فکر کرده بودم.

درباره ی انتخاب موسیقی فیلم هم صحبت کنیم، حضور موسیقی کلاسیک در فیلم از کجا ناشی می شد؟

بیشتر از میل و سلیقه ی شخصی خودم. من موسیقی کلاسیک را خیلی دوست دارم…

امکان دارد که این موضوع را به هنر نقاشی ارتباط بدهیم؟

نه. اصلاً این طور نیست. من در فیلم زندگی احمد محمود که یک نویسنده ی بومی هست هم، از موسیقی کلاسیک استفاده کرده ام و البته قطعاتی از موسیقی بومی جنوب. من احساس می کنم موسیقی کلاسیک یک موسیقی جهانی و همه فهم است. درباره ی این فیلم هم هنر غربی نقاشی و موسیقی غربی کلاسیک خوب در کنار هم نشسته اند و من از این انتخاب راضی ام.

و اما سوال آخر من درباره ی صدای روایت کننده ی فیلم است. این روای به فیلم وجهه ی داستانی می داد و خط روایی فیلم را مرتب می کرد، درست است؟

ببینید ما یک نریشن کلی داشتیم. بیش از بیست صفحه متن بود راجع به زندگی درودی. من اینها را ادیت کردم به گونه ای که خط داستانی فیلم بر عهده ی نریتر( راوی) باشد. بنابراین هر جا کاراکتر فیلم صحبت نمی کند و قصه می ایستد، وظیفه ی دوباره به جریان انداختن فیلم بر عهده ی همین متون روایی ست تا تماشاگر از قصه اصلی فاصله نگیرد.

 

آ