این شعر است که سرنوشت من را رقم زده، و من را به دنبال خودش تا اینجای ِ زمان و مکان کشانده است. به خاطر دارم که یکی از نویسندگان معروف آن روزگار می گفت: هر شاعر و نویسندة برجسته یی باید در زندگی اش یکبار از روی پل روزنامه نگاری گذشته باشد. من هم……
4 شعر از دفتر باهمه ابرهای ممکن
1- وزش هیچ
به نسرین کریم
وزش ِ هیچ
و آشوبی
در کلمه
سبک بیا و سبکتر برو !
در مجری ِ بسته چیزی نیست
دستی بر کفل ِ باد بزن
و بتاز
بتاز
در آن بلندیها !
و هم بتاز و بوَز
در سایه
و
بر سایه !
2- کلاهت را بردار
به روزبهان
برای پلی که می رود
گردونة باد
کافی نیست
باید از چیزی کنده باشد پل
هنگام
که ساقکهایی غریب
در تو
رخ می زنند
کلاهت را بردار و سر فرودآر
برای پلی
که می رود
3- میان موشهای مرده و ما
پنجرة کوچک شما را باران می برد
و شما را هم می برد باران
تا فصلی
از فصلهای ناممکن
بیرونِ علف
بیرونِ خدا و آسمان
میان ما و پنجرة کوچک
و میان موشهای مرده و ما فصلی ست
با همة ابرهای ممکن
آن که بر نیمکت نشسته است
پاسبانی ست فرتوت
که تاریخ هزیمتِ فصل ممکن را
یادداشت می کند
4- بر شیطان لعنت
زنگِ تلفن
قرار ملاقات
در پاییزهای بعدی
عشق را به جارختی می آویزد زن
و تقدسش را
به رختخواب می برد
رفت و روب خیال از حکایتهای ممنوع
شت و شوی خاطر از خاطره های بی پرهیز
زمانَ رنگپریده آینهء هیز
و قابهای تهی
از جراحت های پنهان
بالای جهان ایستاده است زن
و اطلسی هایش
در حسرت می پژمرند
تلفن زنگ می زند
و
بر شیطان لعنت!
آپریل ۹۴
شاعر از نگاه شاعر
نمی دانم منظور از بیوگرافی چیست؟ سن و سال؟ چهرة من گواهی بر سن و سال من است. اما آن کودک بازیگوش درون چه می شود؟ آیا باید سن و سال او را هم پرسید؟ نمی دانم هنوز به سن بلوغ رسیده یا نه؟ اما یک پارچه شور و شوق و گرماست. گاهی در سردترین فصل سال کنار رودخانه یی در زادگاهش دنبال سنگهای رنگی می گردد. و یا می خواهد گل سرخی را بر ساقة سیم ِ خارداری برویاند. این کودک ِ سرتق سر از جاهایی در می آورد، که آدمهای شصت ساله را راه نمی دهند. و نیز تکلیف آن جوان احساساتی عاشق پیشه چه می شود، که زیبایی را در هر گوشة دنیا بو می کشد، و در برابرش به خاک می افتد؟ شاید منظور از بیوگرافیِ یک شاعر آموزش دبستانی و دبیرستانی، و یا دانشگاهی است. ازشما می پرسم: کدام دانشگاهی می توانست شاعری را به من بیاموزد؟ سوء تفاهم نشود. شاید شاعر نامیدن من نتیجة یک خیال شیرین باشد. با این حال چون همة زندگی خیالی بیش نیست، من این تهمت را به خود می پذیرم.
اصولاً بیوگرافی هر کسی را دیگری می نویسد. وگرنه موضوعِ مثنویِ هفتاد من است. اگر مشخصات من را می خواهید در چند کلمه خلاصه می شود: جلال سرفراز. متولد 1321شمسی و به قول ” هموطنان ” آلمانی ام ( آخر من هم تازگی یک آلمانی شده ام ) سال 1942 میلادی. و راستی چه درة هولناکی میان این دو سالروز است – که ظاهراً یکی است. هیچ فکر کرده اید که بحران ِ هستی، و سرنوشت نسل من را همین سرگردانی ِ تقویمی رقم می زند؟ راستی من کجایی هستم؟ اهل کوهپایة زیبایی بنام شاهرود، با فضاهایی بکر و آرام، که چند سدة پیش آن را ترک گفته ام ؟ و یا اهل این جهانِ پر آشوبی که اکنون در آن زندگی می کنم؟ بگذار راحتتان کنم. من هم چون شما فرزند دلهرة جهانم. می بینید؟ کار دارد به فلسفه بافی می کشد.
حالا اگر از سال 1942 میلادی ششصد سال کم کنیم به سال 1342 شمسی می رسیم، سالی که نخستین شعر من سر از یکی از مجلات ادبی آن روزگار درآورد. گاهی فکر می کنم که اگر چنین اتفاقی نیفتاده بود، شاید وارد بازی دیگری می شدم. اما این فقط یک فکر است. در واقع این شعر است که سرنوشت من را رقم زده، و من را به دنبال خودش تا اینجای ِ زمان و مکان کشانده است. به خاطر دارم که یکی از نویسندگان معروف آن روزگار می گفت : هر شاعر و نویسندة برجسته یی باید در زندگی اش یکبار از روی پل روزنامه نگاری گذشته باشد. من هم – شاید به طمع شاعرِ برجسته شدن – در همان سالهای آغاز کارِ شاعری به سمت روزنامه و روزنامه نگاری کشیده، و متاسفانه یا خوشبختانه مدتها بر این پل ماندگار شدم. کانون نویسندگان ایران هم افتخار داد و من را به عضویت خود پذیرفت. از همین جا بود که سرانجام به سمت سیاست کشیده شدم. همان چیزی که هنوز هم به درستی از آن سر در نمی آورم. آخر شاعر را چه کار به سیاست؟ فکرش را بکنید: این رویای تغییر جهان است، که به کابوس تبعید انجامیده است. اشتباه نشود. نمی خواهم گذشته ام را زیر سوال ببرم. در واقع باید همــانی می شد که هست. و با همة تلخی ها دستاوردهایی هم داشته است، که نسل نو میوة چین آن خواهد شد. کمترین دستاورد این دوران فرود آمدن از برج عاجی بود که تــــــــاریک اندیشانِ ” روشنفکر ” برای خود ساخته بودند. خوشبختیِ من ـ اگر نگویم نسل من ـ در این است که انسان امروز دارد یواش یواش از سفر کیهانی ِ تَوَهم به زمینِ سخت باز می گردد، تا ببیند واقعیت ِ ملموس زندگی او چیست؟ حتماً خواهید گفت که واقعیت تلخی است. من بر آنم که تلخی واقعیت بهتر از شیرینی ِ توهم است. توهم، یا توهماتی، که پی آمد آن هزار پارگی روح انسان است. رویدادهای دهة اخیر نشان می دهد که تاریخ ورق تازه یی خورده است. بر این ورق تازه اگرچه رد ناکامی ها و شکستها زدودنی نیست، اما چشم اندازهای نوینی در حال شکل گیری است – که زیبا و دوست داشتنی است. من هم در شکستها سهیم بوده ام، و هم از این چشم اندازها بی نصیب نبوده ام – که موضوع زندگی و اندیشة نسل نو ست.
آیا این بیوگرافی، و به قول ما ایرانیها زندگی نامه، کامل است؟ بی تردید نه! در خیلی از زمینه ها تقلب کرده ام، و عمداً نخواسته ام حرفی بزنم. بد هم نیست که بعضی چیز ها را فراموش کنیم.
کتاب های منتشر شده
آیینه در باد ـ ۱۳۵۰ تهران انتشارات نمونه
صبح از روزنه ۱۳۵۷ انتشارات رواق تهران
باران و شیروانی سال ۱۹۹۰ تهران که جمع آوری و از بین برده شد.
واهمهء مد سال ۱۹۹۹ نشر کتاب آمریکا
کتابهای آمادهء انتشار
- در بی وزنی کامل - شعر
- چهار تاخت فاصله - شعر
- و دست بر دست - شعر
- پرسه در متن- مجموعه یادداشت ها و مقاله ها در بارهء شعر و ادبیات