این یادداشت سه مطلوب اصلی دارد: ابتدا میکوشد تا طرحی مختصر بهدست دهد از مؤلفههای هویتبخش جنبش اعتراضی متکثر و رنگارنگ اخیر؛ جنبشی که به “جنبش راه سبز” موسوم گشته است. سپس با تأکید برخصلت وحدتبخش اهداف مشترک سبزها، جنبش اخیر را در امتداد خواست صدسالهی ما قرار میدهد و عدم گسست از گذشته را شرط لازم رو بهتوسعهداشتن اهداف و استراتژیهای جنبش بهشمار میآورد و سرانجام درپرتو آخرین مصاحبهی میرحسین موسوی، شایستگیهای او را برای قرار گرفتن در مسند یکی از اصلیترین راهروان و راهبران جنبش راه سبز بررسی میکند.
1- جنبش سبز و مسألهی تشخیص هویت
جنبش سبز همچون هر جنبش اجتماعی دیگر با مشخص کردن اهداف، هواداران و رهبران آن هویت مییابد. ترتیب این سه مؤلفهی هویتبخش در جنبش سبز حائز اهمیت است، چرا که تکثر همراهان این جنبش اعتراضی، به اهداف آن جایگاهی وحدتبخش و محوری بخشیده است. اگر هستهی مرکزی و ذاتی این اهداف که قدرمشترک و اجماع همهی نیروهای متکثر اجتماعی پیوسته به آن است، معروض دگرگونی و استحاله قرار گیرد، دیگر نمیتوان مدعی حفظ هویت جنبش سبز شد. هواداران و رهبران این جنبش هم با پایبندی به این اهداف است که تعلقشان به جنبش تصدیق و تثبیت میشود.
حال چرا میگوییم هویت جنبش سبز به رهبر یا رهبران آن نیست؟ به این دلیل که این جنبش، در پارهی قابل توجهی از لایههای هوادارانش، عکسالعملی است در برابر کیش شخصیت رهبران که بهرسمی متداول در جنبشهای آزادیخواهانهی معاصر ایران بدل شده بود. چرا که در تجربهی تاریخی ایرانیان رهبران برخوردار از کاریزمای سحرانگیز و فره ولایی دیر یا زود، در چشم پیروان، در جایگاهی فراتر از نقد مینشینند و در معرض این ورطه واقع میشوند که به خود اجازه دهند بنا بر تشخیص ضرورتها و مصلحتهای فراعقلی، و به بهانهی عدم بلوغ پیروان، یکتنه و دلبخواهانه، اهداف جنبش را از بنیاد دگرگون کنند. اساساً، یکی از اهداف بنیادین جنبش اعتراضی اخیر خاتمه دادن به رهبرهای مطلقهی و خودکامهی پنهانشده در پوشش قداست و ولایت است. این جنبش به رهبری دموکراتیک و مبتنی بر خرد جمعی در برابر رهبری مبتنی بر ولایت مطلقه میاندیشد.
و چرا میگوییم که هویت جنبش سبز به هوادارانش نیست؟ به این دلیل که در جنبشهایی که یک فرد یا حزب در محور همگرایی آن ننشسته و طیفی وسیع از مخاطبان با آن همصدا هستند، نمیتوان خصلت یا ویژگی مشترکی در باورها و عقاید و شیوهی زندگی و عمل همراهان جنبش پیدا کرد که بتواند به عنوان محور هویت جنبش مطرح شود. بگذارید با مثال بگویم: جنبش سبز یک جنبش کارگری نیست، یک جنبش دانشجویی نیست، یک جنبش زنانه نیست، جنبش نخبگان و روشنفکران و روحانیان نیست. جنبش طبقهی متوسط نیست، جنبش مرفهین نیست، جنبش مستضعفین نیست، جنبش دینداران نیست، جنبش سکولارها نیست. در عین حال جنبش سبز، پذیرای همهی این طیفها و انواع و اصناف است.
2- جنبش راه سبز: حرکتی در امتداد یک خواست تاریخی
اهداف جنبش سبز، اما، طیفی گسترده و طوماری بلند دارد. جنبش سبز حرکتی در امتداد خواست تاریخی بیش از صدساله ملت ایران است که با سؤال “رأی من کجاست؟” در فردای انتخابات دهمین دورهی ریاستجمهوری پا در روندی تازه گذاشت و رفتهرفته ملتفت پرسشی بنیادیتر شد و پرسید: “حق من کجاست؟” این خواست حقوق مدنی و در رأس آن حق آزادی و عدالت نقطهی اشتراک جنبشهای معاصر ایران بودهاست و دو انقلاب مهم قرن گذشته را در کارنامه دارد: انقلاب مشروطه که بهقولی رایج در پی استقرار ارزشهای مدرن غربی بود، و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ که انقلابی غربستیز بود،. این دو انقلاب، بهرغم تفاوتهایشان، هر دو در پی مستقر ساختن قانون عادلانه و مهار خودکامگی بودند. زمانه و زمینه عوض شده است اما ما همچنان در بطن سنت آزادیخواهی و استبدادستیزی صدسالهی ایران نشستهایم و روا نیست که تجربیات تاریخی خود را بازیابی نکنیم، انباشت نسازیم و بهکارنگیریم.
جنبش راه سبز اگر قرار است ما را در بستر توسعهی بلند مدت و پایدار گامی بهپیش برد، باید سودای ویران ساختن و از نو عمارت کردن را به دور افکند و با قدمهای کوتاه، آهسته و پیوسته، به اهداف بزرگاش نزدیک شود. بهویژه، تجربههای سی سال گذشته و سرمایههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بهدست آمده از انقلاب و دورهی اصلاحات میتواند ملاکی قابلاعتماد برای تعیین اهداف و استراتژیهای آیندهی ما باشد.
3- عملگرایی در هدف و خردگرایی در استراتژی
میرحسینموسوی پس از همهی افت و خیزهای هشتماههی جنبش همچنان تأکید میکند که “جنبش سبز نباید اهداف خود را فراموش کند”. وی عقیده دارد که “هدف جنبش سبز از همان اول، اصلاح در چارچوب اصولی روشن بود”. او رنگ سبز را یک نقطه اتصال میداند و تأکید میکند که “هدف حداقلی و مطمئن که میتوانست اجماع گستردهای ایجاد کند، تحقق اجرای بدون تنازل قانون اساسی بود. البته افرادی و یا حرکتهایی در این بین پیدا شدند که خواستند از این خط بگذرند و یا به اصطلاح خط شکنی کنند، ولی جنبش راه سبز هیچگاه از اجرای بدون تنازل قانون اساسی منحرف نشده است و انشاء الله تا انتها هم همین راه را خواهد رفت”. پس میرحسین تصریح میکند که میخواهد در چارچوب قانون اساسی بماند. و در عین حال فهرستی بلند از خواستههای جنبش راه سبز را مطرح میسازد: پیشرفت، تعامل با دنیای خارج، حفظ استقلال اقتصادی و سیاسی، پایان دادن به بحران بیکاری و فقر، عدم تهاجم به معلمان و کارگران بابت درخواست حقوق خود، عدم تهمتخوردن زنان بابت درخواست رفع تبعیض، جلوگیری از توسعهی اقتصادی سپاه در پوشش خصوصیسازی، عدم سانسور صدای ملت در رسانهی ملی، عدم بر هم زدن اتحاد و دوستی ملت با ایجاد دوستگی حزب الله و حزب الشیطان، آزادی، حقوق بشر، رفع تبعیضها، تحمل عقاید و نظریات مختلف، مقابله با فساد و تباهی و قانون گریزی.
این خواستهها کموبیش مصادیقی است از خواستههای اساسی و حداقلیای که در بیانیهی هفدهم او پیشنهاد شده بود. هر گروه از سبزها ممکن است بر است خواستهها شمار دیگری نیز بیفزایند، اما ملاک موسوی در ایجاد این فهرست کاملاً عملگرایانه است او تأکید میکند که اینها “مواردی نیستند که پیگیری آنها چه در سطح خیابان و چه از طریق رسانه ها جرم باشد. برعکس، جلوگیری از طرح این مطالبات، علامت استبداد و تحریف اهداف انقلاب اسلامی است که با شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی پیروز شده است.” یعنی او به درستی دریافته است که خواستههای یک جنبش هنگامی که در چارجوب قانون اساسی و آرمانهای یک انقلاب مردمی باشد، دیر یا زود بایستی محقق شود والا هر آنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود.
با این همه همین خواستهها نیز تا رسیدن به منزل تحقق راهی دراز پیش رو دارد؛ راهی که فقط با “گسترش آگاهی در سطح ملی به عنوان مهم ترین وسیله برای نیل به پیروزی” هموار میشود. میرحسین این توصیه را درنهایت تواضع “ به عنوان یک همراه جنبش سبز” و نه رهبر آن عرضه میکند، و تأکید میورزد که “ما می خواهیم اهدافمان را در کنار مردم و با آنها بدست آوریم”.
4- راهرو یا راهبر مسأله این است
طیف قابل توجهی از بزرگان جنبش سبز در داخل و خارج ایران بر این باورند که مدیریت این جریان سیاسی و اجتماعی بهتر است به دست کسانی باشد که درون ایران هستند. آخرین مصاحبهی میرحسین پس از درگرفتن بحثهای بسیار بر سر مسألهی ناکامی جنبش سبز در ظهور هویت مندانه در راهپیمایی ۲۲ بهمن انجام شد، پس، از او انتظار میرفت در این وانفسای تقسیم تقصیر و انداختن گناه به گردن این و آن سخنی بگوید. میرحسین تعبیر رسای راهپیمایی مهندسیشده را بهکار برد و همچون کروبی خواستار صدور مجوز تجمع مسالمتآمیز و آزادانهی سبزها شد تا وزنکشی کمّی این جنبش نیز ممکن شود. او در عبارتی که آموزهی “آزادی چون روش” سروش را به خاطر میآورد، یادآور شد که “اگر برای نظام تخمین وزن جمعیتی جنبش سبز اهمیت داشت، جلوی ابراز هویت جمعیتهای سبز را نمی گرفت. ولی وحشت از آشکار شدن این هویت و دامنه آن، این فرصت تاریخی را گرفت”. این تبیین هوشمندانه نشان داد که میرحسین راهروی نیست که در دام نزاع بعد از ناکامی بیفتد، بلکه اساساً میداند که چگونه با اصلاح زاویهی دید و ارائهی تفسیری نو از ماجرا، نشان دهد که ناکام اصلی در این جریان حکومت است و نه جنبش سبز. این بصیرت تا حد زیادی مرهون بودن در بطن جنبش و زیستن در میان مردم است. او در همین مصاحبه نفع کشور و نه تنها جنبش سبز را در این میبیند که “بجای سیاست های سرکوب و پرکردن زندانها، سیاست حمایت از ایجاد یک تشکیلات نیرومند از کسانی که سیاستهای ویرانگر موجود را قبول ندارند در چارچوب نظام” وجود داشته باشد و این امکان را “تنها راه عدم انتقال مدیریت جریانهای سیاسی و اجتماعی به خارج از کشور” معرفی میکند. چه چیز مانع این نفع ملی میشود؟ سیاست سرکوب و سانسور: “انحراف شدید صدا و سیما و یکطرفه شدن آن و بسته شدن روزنامه های کشور و زندانی شدن ده ها روزنامه نگار”.
منتفی بودن ایجاد تشکیلات قانونیِ مخالفتِ آشکار با سیاستهای حاکم در درون کشور باعث نمیشود که میرحسین با انتقال مدیریت به خارج از کشور موافقت کند. او هم در جنبهی مدیریت و هم در جنبهی اطلاع رسانی راهبردی ملی ارائه میدهد.
موسوی راهبرد “هر شهروند، یک رسانه و گسترش فعالیتهای شبکه اجتماعی در جهت گسترش آگاهیهای سیاسی و اجتماعی” را ضرورتی جایگزین ناپذیر میداند. و باز هم تفسیری امیدبخش از “وضع دشوار” موجود ارائه میدهد چرا که این وضع مضّر منافعی هم داشته است و “آن اتکای همه علاقمندان به جنبش سبز به خود و شبکه های بیشمار اجتماعی درجامعه است”. او سهم ایرانیان خارج از کشور را بهخوبی ادا میکند و از معجزهی فضای مجازی یاد میکند که “به صورت یک ساختار کاملا قابل اتکا، افراد و شبکهها را در اتصال و تعامل باهم قرار داده است”. و با زبانی عامهفهم و درعین حال حکیمانه، خصلت متکثر و متنوع این ساختار را به راستهای از بازارهای سنتی تشبیه میکند که “ساختاری به هم پیوسته از واحدها را تداعی میکند” و “می تواند اختلاف عقیده و سلایق و سرمایه” را در بستری مشترک و تعاملکننده جای دهد بدون آنکه “وحدت مفهومی و وحدت عملی” آن برهم بخورد.
این نگاه موسوی شایستگیهای او را برای راهبری یک جنبش آزادیخواه و کثرتگرا آشکار میسازد. او (۱) هدف را قابل اجماع، غیر قابل انکار و دستیافتنی تعریف میکند (۲) گسترش آگاهی در سطح ملی و عزیمت جمعی برای رسیدن به این اهداف را تنها راه تحقق آنها میداند؛ (۳) از دل تنگناها و دشواریهای شرایط موجود، امیدوارانه، فرصتها و منافع بالقوه را شناسایی میکند؛ (۴) ابزارها و وسایل دستیابی به هدف را به گونهای انتخاب میکند که به استقلال و خوداتکایی مردم و بلوغ فکری و سیاسی آنها بینجامد؛ (۵) از نگاه فرقهگرایانه و تفرقهافکنانه بهشدت پرهیز دارد و این “اصل اخلاقی” را چارهساز بازگشت به وحدت اصولی و عملی میداند: “تصدیق درستی، خوبی و زیبایی… حتی اگر این درستی و خوبی بدست ما صورت نپذیرد”؛ (۶) و سرانجام آنکه به راهبری جمعی و تصمیمسازی دموکراتیک باور دارد و جنبش سبز را حرکتی میداند که “از بطن گره های مرجع مهم جامعه ما متولد شده و در ارتباط با این گروه ها هم رشد کرده است”. او از پزشکان، معلمان، مهندسین، کارگران، جنبش زنان، ورزشکاران و هنرمندان و روحانیان به عنوان بخشی از این گروهها نام میبرد و نامه ۱۱۶ استاد دانشگاه تربیت مدرس، مواجههی معنادار هنرمندان با جشنوارهی فیلم فجر و حضور میلیون ها دانشجو در سراسر کشور در پشت جنبش سبز را نمونههایی از تأییدات جنبش سبز میداند که جایی برای نومیدی از سرانجام کار باقی نمیگذارد.
میرحسین موسوی تا آن زمان که به این اهداف و راهبردها وفادار است، نهتنها یکی از مؤثرترین همراهان، بلکه فردی شایستهی رهبری جنبش سبز است. تجربهی مدیریتی و سیاسی، مقبولیت مردمی، بصیرت نظری، میانهروی و واقعبینی عملی، جامعنگری و سرانجام صداقت و جرأت اخلاقی خصلتهایی است که او را به چهرهای ممتاز بدل میکند و این انتظار را در طیفهای تحولخواه جنبش آزادیخواهی ایران برمیانگیزد که وی دیر یا زود دفتر نقد بههنگامِ کارنامهی دههی نخستِ جمهوری اسلامی را نیز بگشاید و گذشته را چراغ راه آینده کند، و جنبش راه سبز را در گذار از مسیری که از یک سو به درهی انقطاع از گذشته و از دیگر سو به ورطهی ارتجاع به گذشته محدود است، یاری رساند.