دنیای عجیبی شده است و زمانه ی غریبی، آن هم در این کهنه دیار، دیار آشنا. آن هم در این سن و سال.
این روزها کار نسل ما شده است دائم در مراسم ختم و عزا شرکت کردن یا به عیادت بیماری نزار رفتن یا مریضی در آستانه ی مرگ. شب جمعه ای هم باشد چون امشب، سری به بهشت زهرا زدن، زیارت اهل قبور.
کاش همه چیز در همین حد بود، به هر حال باید پذیرفت که سن و سالی از ما گذشته است و دوستان هم نسل ما، یا خودمان در حال رفتن به آن دیاریم و بستری در بیمارستان، یا پدر و مادرمان راهی دیار رفتگان، پس دائم مراسم کفن و دفن برقرار. اما چیزی که دنیای ما را عجیب می کند و زمانه را غریب، اوضاع و احوال روزنامه نگاران این دیار است که به گونه ای دیگر دارند در سلول های انفرادی و زندان ها زنده به گور می شوند؛ آن هم نسل جدید، سازندگان فردای ایران.
برخورد به روزنامه نگاران و اهالی مطبوعات، این چشم و گوش و زبان ملت ایران است که دنیای ما را عجیب می کند و زمانه را غریب. شما فکر می کنید اگر در کشوری دیگر، یا زمانه ای دیگر زندگی می کردیم، با چنین وضعی که اکنون داریم دست به گریبان بودیم؟ مکان انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران می شد، جایی مشابه بهشت زهرا، که هر از چند گاه باید شب جمعه ها را در آنجا بگذرانیم و به جای زیارت اهل ”قبور” به زیارت اهل “زندان” و زنده بگوران برویم. آن هم جوانان ناکام! یا اگر امکانی هم نباشد برای گردآمدن در انجمن صنفی، شب جمعه ها وقتمان صرف شود به عیادت خانواده ای داغدار، در خانه ی روزنامه نگاری محبوس، و دادن دلداری و تسلا. یا اگر در این میان شعفی هست و شادمانی، باز حاصل دیدار یاری باشد مدتی را در حبس و بند گذرانده و اکنون رهایی یافته از زندان.
کاش، اینگونه نبود و حاکمان با ما سر جنگ نداشتند، همچنان که گویا با جهانیان نیز دارند. کاش، ما نیز وضعیتی چون دیگر کشورها داشتیم، حتی نه کشورهای غربی پیشرفته، همین همسایگان دور یا نزدیک. چرا جای دور برویم، همین کشورهای عرب حاشیه جنوبی خلیج فارس که با وجود پیشینه ی فرهنگی و آزادیخواهی محدود و وسعت اندک و جمعیت کم شان در زمینه ی مطبوعات و روزنامه نگاری چند سر و گردن از ما بلند قامت ترند. در این میان، مایه ی تاسف است که وقتی که مقام های قضایی کشوری اسلامی، چون همین همسایه مان کویت به ایران می آیند در یک ضیافت رسمی که سخنگوی انجمن دفاع از آزادی مطبوعات هم حضور دارد، به طعنه از دادستان کل کشور و دادستان تهران می پرسند که تعجب می کنیم که شمس الواعظین، اینجاست و درزندان نیست! جالب اینجاست که یکی از مقام های شناخته شده، و دوست اهل مطبوعات نیز به نظر خودش خودشیرینی کند و به شوخی بگوید که “در زندان های ما همیشه به روی آنان باز است!” و نداند و آگاه نباشد که با این شوخی و خنده های بی معنا، چگونه ریشه به تیشه ی خویش و ملت ایران می زند و خود و نظام را با این سئوال جدی مواجه می کند که “شما با این نظام قضایی چگونه در پی هماهنگ کردن و ایجاد یک رویه ی واحد قضایی در جهان اسلام هستید؟”.
نکته ی طنزآمیز آنکه سفر مقام های قضایی کشورهای اسلامی همزمان می شود، با سفر هیات حقوق بشر پارلمان اروپا و مقارن می گردد با روز جهانی حقوق بشر و گزارش های گوناگون در مورد اوضاع اسفناک آزادی قلم و بیان در ایران و اوج گرفتن مداوم فضای خفقان و سانسور و خود سانسوری و بگیر و ببندها و بازداشت ها. آن هم چه کسانی؛ روزنامه نگاران و وب لاگ نویسانی چون مریم حسین خواه و جلوه جواهری. زنان و دختران جوانی که باید به دلیل عدم توانایی مالی پرداخت وثیقه های سنگین صد میلیونی و پنجاه میلیون تومانی، شب و روز خود را در فضای تیره و آلوده ی زندان بگذرانند و دور از خانواده و بستگان. و صدبار مایه تاسف که نیرو و توان این جوانان روزنامه نگار به جای اینکه در خدمت “آگاهی دادن به ملت” باشد، پشت میله های زندان به هرز می رود و جسم و جان عزیزشان دستخوش رنج و تعب می شود- هر چند که خوشبختانه آنان با شور و نشاطی که دارند و تجارب گرانباری که در همین مدت کوتاه عمر در فضای کار حرفه ای در مطبوعات و سایت های خبری و وب لاگ ها، و همچنین در عرصه ی تلاش در جامعه مدنی و کمپین یک میلیون امضا اندوخته اند، حتی در شرایط جدید نیز از پا ننشسته و در حال ایجاد تغییر و تحول در محیط تحمیل شده به خود، درزندان های جمهوری اسلامی ایران هستند. اگرچه این عزیزان در بندند و قلم را از آنان دریغ داشته اند، اما فکر و اندیشه شان را نتوانسته اند در بند کنند، راهشان را نتوانسته اند به طور کامل سد کنند، آرمان ها و هدف های والایشان را نتوانسته اند کور کنند، لذا آنان در زندان نیز از پای ننشسته اند و رسالت آگاهی بخشی را رها نکرده اند، این بار روشی جدید برگزیده اند و ابزاری نو؛ آشتی دادن بیشتر زندانیان با آگاهی، آشنا کردن زنان در بند با علم و دانش و فرهنگ ایران زمین، و از همه مهمتر با حق و حقوق خود، از راه بازسازی کتابخانه ی زندان و بحث و گفت و گوهای سازنده.
اما سئوال اساسی این است که آیا آنانی که دم از “اسلام” و “عدالت” یا “اتحاد ملی و انسجام اسلامی” می زنند فکر می کنند که در بند کردن این زنان و دختران جوان، شکستن قلم و دوختن دهان، کجایش نشانه ی اسلام راستین است و اجرای عدالت واقعی؟ عامل اتحاد ایرانیان است و انسجام مسلمانان در جهان؟ یا درست تر و دقیق تر، برعکس روش و منشی است مایه ی شرمساری ایرانیان و از دست رفتن هرچه بیشتر آبرو و حیثیت جمهوری اسلامی ایران!
نمی دانم که آنان یک بار هم که شده با خود اندیشیده اند که چگونه است که امام علی (ع) به عدالتش معروف می شود و جمهوری اسلامی به داشتن بزرگترین زندان روزنامه نگاران؟ مگر نه این است که این نوع رفتار و کردار و ازجمله این دست دستگیری ها و زندان ها، توقیف مطبوعات و بازداشت روزنامه نگاران، و در بند کردن مداوم و گسترده ی جوانان ملت است، که افکار عمومی جهان را به این سو رهنمون می سازد و این قضاوت؟
کافی است آنان نگاهی بیندازند به کارنامه ی خود در حوزه فرهنگ، و به ویژه مطبوعات و روزنامه نگاری، آنگاه کلاه خود را قاضی کنند و بر اساس استنتاج های خویش، از زدن اتهام به دیگران و متهم کردن آنان به جوسازی و سیاه نمایی بپرهیزند و در مقابل، راه و روش خویش را اصلاح کنند و در نهایت، نصحیت آن شاعر را آویزه ی گوش خویش دارند که “خود شکن، آئینه شکستن خطاست”. کافی است که کمی در این زمینه بیندیشند، یا نه دستوردهند پرونده و دفتر ثبت ورود و خروج زندانیان مطبوعاتی، سیاسی، دانشجویی و جنبش زنان را برایشان بیاورند، آن را بگشایند، ورق بزنند، تا خود نیز به راحتی به قضاوتی چون دیگران برسند. از جمله، این جمعبندی هیات اعزامی اخیر حقوق بشر پارلمان اروپا که “وضع حقوق بشر در ایران در سایه ی فشار خارجی بدتر و فضای سیاسی و اجتماعی ایران بسته تر شده است و حقوق بشر در این کشور بیش از گذشته نقض می شود و لذا شرایط حقوق بشر در ایران طی دو سال گذشته وخیم تر شده است”.
از جمله مستندات این شرایط، وضعیت روزنامه نگاران و وب لاگ نویسان زندانی است که بر اساس آمار سازمان “گزارشگران بدون مرز” در حال حاضر 12 نفرشان، از جمله مریم حسین خواه و جلوه جواهری، در اوین و دیگر زندان های تهران و شهرستان ها در بند هستند. همچنین بر اساس آمار “انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران” طی یک سال گذشته روزنامهنگاران زیادی به زندان افکنده شده و احکام سنگینی علیهشان صادر شده است. ازجمله، از پارسال تا کنون حدود ۲۴ نفر در مقاطع مختلف زندانی شده و بسیاری از آنها در صف طولانی دادگاه ها در نوبت تکمیل پرونده، بازجویی، صدور رای قاضی و انشای احکامشان در انتظارند. یا منتظرند که شبی یا روزی ماموران اجرای احکام قوه قضائیه یا ماموران دادستانی- چون مورد دوست عزیز و مبارزمان عماد الدین باقی- در جایی آنان را دستگیر کرده و دستبند به دست راهی زندان کنند.
به این مجموعه باید جمع بسیاری از روزنامه نگاران و مدیران مطبوعاتی و خانواده هایشان را افزود که با سپردن وثیقه های سنگین، زندگی عاریتی می کنند و درگیر ناامنی های روانی و عدم امنیت شغلی هستند. و در کنارش هزاران نفری که در فضای سانسور و خودسانسوری قلم می زنند و بسیاری به خاطر فریب مستقیم و غیرمستقیم مردم و افکار عمومی، خود شب و روز درگیر عذاب وجدان هستند. به علاوه، صدها نفری که یا ممنوع القلم و ممنوع الخروج شده اند، یا مجبور به ترک شهر و دیار خویش؛ به ناچار جلای وطن کرده اند و دور از میهن و بستگان در غربت کار و زندگی می کنند.
متاسفانه، وضعی که پیش از این گریبانگیر روزنامه نگاران تهرانی شده بود، اکنون روز به روز بیشتر دامن روزنامه نگاران و وب لاگ نویسان شهرستانی را نیز می گیرد- آن هم در بسیاری مواقع به صورت بازداشت ها و زندان های غیرقانونی و غیرعادلانه و بدون تشکیل دادگاه علنی و حضور هیات منصفه - حتی هیات منصفه انتصابی.
وضعیتی که در حوزه ی مطبوعات و برخورد با مدیران رسانه ها نیز تکرار می شود. گاهی شرایطی مشابه است چون کار و زندگی در فضای استبدادی و خفقان، محدودیت آزادی قلم و بیان و شرایط سخت سانسور و خودسانسوری. و گاه متفاوت است و جانفرساتر، به دلیل تعطیل شدن و توقیف و لغو امتیاز پروانه ی نشریه و حتی سایت خبری، و در کنارش صدها میلیون ریال بدهی و قرضی که روی دست می ماند و سررسید شدن زمان پرداخت وام ها و در نوبت ایستادن طلبکاران، و از همه مهمتر شرمندگی در برابر روزنامه نگاران بیکار شده و خانواده هایشان.
از سو نیز، اگرچه مایه ی تاسف و شرمندگی است، اما کاری که هیات نظارت بر مطبوعات و دولت و وزارت ارشاد می کنند در حیطه ی قفل کردن صدور مجوز نشریه، به ویژه ندادن پروانه ی انتشار روزنامه، در جلوگیری ناخواسته از چنین پیامدهای زیانبار و تعب افزایی، می تواند مایه ی شادمانی باشد. وقتی قرار باشد که پس از انتشار چند شماره روزنامه یا مجله، نشریه توقیف شود و رسانه بسته، و در این میان در فضای سانسور و خودسانسوری و خفقان، حرفی هم زده نشود و اطلاع رسانی ای صورت نگیرد و آگاهی بخشی، چه کاری ست که انسان در نهایت زیر بار قرض و بدهی برود و در کنارش عنوانش بشود سانسورچی و عامل حکومت!
به هر حال در جامعه ای این چنین که مطبوعات در بدو تولد جوانمرگ می شوند و روزنامه نگاران در اوج جوانی و شادابی، ریش و سبیل، یا مو و گیس شان در سلول های انفرادی و زندان ها سفید می گردد، یا چون این عزیز از دست رفته مان، مرحوم مریم نوربخش ماسوله در جوانی در حال نوشتن گزارش و مقاله سکته می کنند و خانواده هایشان را سوگوار، چیزی نمی توان گفت جز اینکه “چه دنیای عجیبی شده است و زمانه ی غریبی، آن هم در این کهنه دیار، ایران اسلامی”.
اما باز باید امید داشت و آرزو کرد که حاکمان روزی سر عقل آیند و پیش از اینکه خیلی دیر شود تغییر رفتار و کردار دهند و از جمله، موجبات آزادی هرچه سریع تر مریم حسین خواه و جلوه جواهری را فراهم آورند.
جا دارد که در خاتمه از جانب خودم و انجمن دفاع از آزادی مطبوعات به خانواده این عزیزان و دیگر روزنامه نگاران و وب لاگ نویسان دربند، و اصولا کل زندانیان سیاسی و مطبوعاتی و دانشجویی بگویم این کلام تکراری و حرف مکرر را که دل غمین مدارید، این وضع اینگونه نخواهد ماند و فرزندانتان در فردایی بهتر به دامان خانواده باز خواهند گشت. باید امید داشت و صبر کرد، چون جز این باور کردنی و پذیرفتنی نیست که “پایان شب سیه سپید است.“
به امید آن روز و روزهای بهتر.