روزنامه نگاری عجیب

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

دنیای عجیبی شده است و زمانه ی غریبی، آن هم در این کهنه دیار، دیار آشنا. آن هم در این سن و سال.‏

این روزها کار نسل ما شده است دائم در مراسم ختم و عزا شرکت کردن یا به عیادت بیماری نزار رفتن یا ‏مریضی در آستانه ی مرگ. شب جمعه ای هم باشد چون امشب، سری به بهشت زهرا زدن، زیارت اهل قبور. ‏

کاش همه چیز در همین حد بود، به هر حال باید پذیرفت که سن و سالی از ما گذشته است و دوستان هم نسل ‏ما، یا خودمان در حال رفتن به آن دیاریم و بستری در بیمارستان، یا پدر و مادرمان راهی دیار رفتگان، پس ‏دائم مراسم کفن و دفن برقرار. اما چیزی که دنیای ما را عجیب می کند و زمانه را غریب، اوضاع و احوال ‏روزنامه نگاران این دیار است که به گونه ای دیگر دارند در سلول های انفرادی و زندان ها زنده به گور می ‏شوند؛ آن هم نسل جدید، سازندگان فردای ایران. ‏

برخورد به روزنامه نگاران و اهالی مطبوعات، این چشم و گوش و زبان ملت ایران است که دنیای ما را ‏عجیب می کند و زمانه را غریب. شما فکر می کنید اگر در کشوری دیگر، یا زمانه ای دیگر زندگی می ‏کردیم، با چنین وضعی که اکنون داریم دست به گریبان بودیم؟ مکان انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران می ‏شد، جایی مشابه بهشت زهرا، که هر از چند گاه باید شب جمعه ها را در آنجا بگذرانیم و به جای زیارت اهل ‏‏”قبور” به زیارت اهل “زندان” و زنده بگوران برویم. آن هم جوانان ناکام! یا اگر امکانی هم نباشد برای ‏گردآمدن در انجمن صنفی، شب جمعه ها وقتمان صرف شود به عیادت خانواده ای داغدار، در خانه ی ‏روزنامه نگاری محبوس، و دادن دلداری و تسلا. یا اگر در این میان شعفی هست و شادمانی، باز حاصل دیدار ‏یاری باشد مدتی را در حبس و بند گذرانده و اکنون رهایی یافته از زندان.‏

کاش، اینگونه نبود و حاکمان با ما سر جنگ نداشتند، همچنان که گویا با جهانیان نیز دارند. کاش، ما نیز ‏وضعیتی چون دیگر کشورها داشتیم، حتی نه کشورهای غربی پیشرفته، همین همسایگان دور یا نزدیک. چرا ‏جای دور برویم، همین کشورهای عرب حاشیه جنوبی خلیج فارس که با وجود پیشینه ی فرهنگی و ‏آزادیخواهی محدود و وسعت اندک و جمعیت کم شان در زمینه ی مطبوعات و روزنامه نگاری چند سر و ‏گردن از ما بلند قامت ترند. در این میان، مایه ی تاسف است که وقتی که مقام های قضایی کشوری اسلامی، ‏چون همین همسایه مان کویت به ایران می آیند در یک ضیافت رسمی که سخنگوی انجمن دفاع از آزادی ‏مطبوعات هم حضور دارد، به طعنه از دادستان کل کشور و دادستان تهران می پرسند که تعجب می کنیم که ‏شمس الواعظین، اینجاست و درزندان نیست! جالب اینجاست که یکی از مقام های شناخته شده، و دوست اهل ‏مطبوعات نیز به نظر خودش خودشیرینی کند و به شوخی بگوید که “در زندان های ما همیشه به روی آنان ‏باز است!” و نداند و آگاه نباشد که با این شوخی و خنده های بی معنا، چگونه ریشه به تیشه ی خویش و ملت ‏ایران می زند و خود و نظام را با این سئوال جدی مواجه می کند که “شما با این نظام قضایی چگونه در پی ‏هماهنگ کردن و ایجاد یک رویه ی واحد قضایی در جهان اسلام هستید؟”.‏

نکته ی طنزآمیز آنکه سفر مقام های قضایی کشورهای اسلامی همزمان می شود، با سفر هیات حقوق بشر ‏پارلمان اروپا و مقارن می گردد با روز جهانی حقوق بشر و گزارش های گوناگون در مورد اوضاع اسفناک ‏آزادی قلم و بیان در ایران و اوج گرفتن مداوم فضای خفقان و سانسور و خود سانسوری و بگیر و ببندها و ‏بازداشت ها. آن هم چه کسانی؛ روزنامه نگاران و وب لاگ نویسانی چون مریم حسین خواه و جلوه جواهری. ‏زنان و دختران جوانی که باید به دلیل عدم توانایی مالی پرداخت وثیقه های سنگین صد میلیونی و پنجاه میلیون ‏تومانی، شب و روز خود را در فضای تیره و آلوده ی زندان بگذرانند و دور از خانواده و بستگان. و صدبار ‏مایه تاسف که نیرو و توان این جوانان روزنامه نگار به جای اینکه در خدمت “آگاهی دادن به ملت” باشد، ‏پشت میله های زندان به هرز می رود و جسم و جان عزیزشان دستخوش رنج و تعب می شود- هر چند که ‏خوشبختانه آنان با شور و نشاطی که دارند و تجارب گرانباری که در همین مدت کوتاه عمر در فضای کار ‏حرفه ای در مطبوعات و سایت های خبری و وب لاگ ها، و همچنین در عرصه ی تلاش در جامعه مدنی و ‏کمپین یک میلیون امضا اندوخته اند، حتی در شرایط جدید نیز از پا ننشسته و در حال ایجاد تغییر و تحول در ‏محیط تحمیل شده به خود، درزندان های جمهوری اسلامی ایران هستند. اگرچه این عزیزان در بندند و قلم را ‏از آنان دریغ داشته اند، اما فکر و اندیشه شان را نتوانسته اند در بند کنند، راهشان را نتوانسته اند به طور ‏کامل سد کنند، آرمان ها و هدف های والایشان را نتوانسته اند کور کنند، لذا آنان در زندان نیز از پای ننشسته ‏اند و رسالت آگاهی بخشی را رها نکرده اند، این بار روشی جدید برگزیده اند و ابزاری نو؛ آشتی دادن بیشتر ‏زندانیان با آگاهی، آشنا کردن زنان در بند با علم و دانش و فرهنگ ایران زمین، و از همه مهمتر با حق و ‏حقوق خود، از راه بازسازی کتابخانه ی زندان و بحث و گفت و گوهای سازنده.‏

اما سئوال اساسی این است که آیا آنانی که دم از “اسلام” و “عدالت” یا “اتحاد ملی و انسجام اسلامی” می زنند ‏فکر می کنند که در بند کردن این زنان و دختران جوان، شکستن قلم و دوختن دهان، کجایش نشانه ی اسلام ‏راستین است و اجرای عدالت واقعی؟ عامل اتحاد ایرانیان است و انسجام مسلمانان در جهان؟ یا درست تر و ‏دقیق تر، برعکس روش و منشی است مایه ی شرمساری ایرانیان و از دست رفتن هرچه بیشتر آبرو و حیثیت ‏جمهوری اسلامی ایران!‏

نمی دانم که آنان یک بار هم که شده با خود اندیشیده اند که چگونه است که امام علی (ع) به عدالتش معروف ‏می شود و جمهوری اسلامی به داشتن بزرگترین زندان روزنامه نگاران؟ مگر نه این است که این نوع رفتار ‏و کردار و ازجمله این دست دستگیری ها و زندان ها، توقیف مطبوعات و بازداشت روزنامه نگاران، و در ‏بند کردن مداوم و گسترده ی جوانان ملت است، که افکار عمومی جهان را به این سو رهنمون می سازد و این ‏قضاوت؟

‏ کافی است آنان نگاهی بیندازند به کارنامه ی خود در حوزه فرهنگ، و به ویژه مطبوعات و روزنامه ‏نگاری، آنگاه کلاه خود را قاضی کنند و بر اساس استنتاج های خویش، از زدن اتهام به دیگران و متهم ‏کردن آنان به جوسازی و سیاه نمایی بپرهیزند و در مقابل، راه و روش خویش را اصلاح کنند و در نهایت، ‏نصحیت آن شاعر را آویزه ی گوش خویش دارند که “خود شکن، آئینه شکستن خطاست”. کافی است که کمی ‏در این زمینه بیندیشند، یا نه دستوردهند پرونده و دفتر ثبت ورود و خروج زندانیان مطبوعاتی، سیاسی، ‏دانشجویی و جنبش زنان را برایشان بیاورند، آن را بگشایند، ورق بزنند، تا خود نیز به راحتی به قضاوتی ‏چون دیگران برسند. از جمله، این جمعبندی هیات اعزامی اخیر حقوق بشر پارلمان اروپا که “وضع حقوق ‏بشر در ایران در سایه ی فشار خارجی بدتر و فضای سیاسی و اجتماعی ایران بسته تر شده است و حقوق ‏بشر در این کشور بیش از گذشته نقض می شود و لذا شرایط حقوق بشر در ایران طی دو سال گذشته وخیم ‏تر شده است”. ‏

از جمله مستندات این شرایط، وضعیت روزنامه نگاران و وب لاگ نویسان زندانی است که بر اساس آمار ‏سازمان “گزارشگران بدون مرز” در حال حاضر 12 نفرشان، از جمله مریم حسین خواه و جلوه جواهری، ‏در اوین و دیگر زندان های تهران و شهرستان ها در بند هستند. همچنین بر اساس آمار “انجمن صنفی ‏روزنامه نگاران ایران” طی یک سال گذشته روزنامه‌نگاران زیادی به زندان افکنده شده و احکام سنگینی ‏علیه‌شان‎ ‎صادر شده است. ازجمله، از پارسال تا کنون حدود ۲۴ نفر در مقاطع مختلف زندانی شده و بسیاری ‏از آن‌ها در صف طولانی دادگاه ها در نوبت تکمیل پرونده، بازجویی، صدور رای قاضی و انشای احکامشان ‏در انتظارند. یا منتظرند که شبی یا روزی ماموران اجرای احکام قوه قضائیه یا ماموران دادستانی- چون ‏مورد دوست عزیز و مبارزمان عماد الدین باقی- در جایی آنان را دستگیر کرده و دستبند به دست راهی ‏زندان کنند. ‏

به این مجموعه باید جمع بسیاری از روزنامه نگاران و مدیران مطبوعاتی و خانواده هایشان را افزود که با ‏سپردن وثیقه های سنگین، زندگی عاریتی می کنند و درگیر ناامنی های روانی و عدم امنیت شغلی هستند. و ‏در کنارش هزاران نفری که در فضای سانسور و خودسانسوری قلم می زنند و بسیاری به خاطر فریب ‏مستقیم و غیرمستقیم مردم و افکار عمومی، خود شب و روز درگیر عذاب وجدان هستند. به علاوه، صدها ‏نفری که یا ممنوع القلم و ممنوع الخروج شده اند، یا مجبور به ترک شهر و دیار خویش؛ به ناچار جلای ‏وطن کرده اند و دور از میهن و بستگان در غربت کار و زندگی می کنند. ‏


متاسفانه، وضعی که پیش از این گریبانگیر روزنامه نگاران تهرانی شده بود، اکنون روز به روز بیشتر ‏دامن روزنامه نگاران و وب لاگ نویسان شهرستانی را نیز می گیرد- آن هم در بسیاری مواقع به صورت ‏بازداشت ها و زندان های غیرقانونی و غیرعادلانه و بدون تشکیل دادگاه علنی و حضور هیات منصفه - ‏حتی هیات منصفه انتصابی.‏

‏ ‏

وضعیتی که در حوزه ی مطبوعات و برخورد با مدیران رسانه ها نیز تکرار می شود. گاهی شرایطی مشابه ‏است چون کار و زندگی در فضای استبدادی و خفقان، محدودیت آزادی قلم و بیان و شرایط سخت سانسور و ‏خودسانسوری. و گاه متفاوت است و جانفرساتر، به دلیل تعطیل شدن و توقیف و لغو امتیاز پروانه ی نشریه و ‏حتی سایت خبری، و در کنارش صدها میلیون ریال بدهی و قرضی که روی دست می ماند و سررسید شدن ‏زمان پرداخت وام ها و در نوبت ایستادن طلبکاران، و از همه مهمتر شرمندگی در برابر روزنامه نگاران ‏بیکار شده و خانواده هایشان.‏

از سو نیز، اگرچه مایه ی تاسف و شرمندگی است، اما کاری که هیات نظارت بر مطبوعات و دولت و ‏وزارت ارشاد می کنند در حیطه ی قفل کردن صدور مجوز نشریه، به ویژه ندادن پروانه ی انتشار روزنامه، ‏در جلوگیری ناخواسته از چنین پیامدهای زیانبار و تعب افزایی، می تواند مایه ی شادمانی باشد. وقتی قرار ‏باشد که پس از انتشار چند شماره روزنامه یا مجله، نشریه توقیف شود و رسانه بسته، و در این میان در ‏فضای سانسور و خودسانسوری و خفقان، حرفی هم زده نشود و اطلاع رسانی ای صورت نگیرد و آگاهی ‏بخشی، چه کاری ست که انسان در نهایت زیر بار قرض و بدهی برود و در کنارش عنوانش بشود ‏سانسورچی و عامل حکومت!‏


به هر حال در جامعه ای این چنین که مطبوعات در بدو تولد جوانمرگ می شوند و روزنامه نگاران در اوج ‏جوانی و شادابی، ریش و سبیل، یا مو و گیس شان در سلول های انفرادی و زندان ها سفید می گردد، یا چون ‏این عزیز از دست رفته مان، مرحوم مریم نوربخش ماسوله در جوانی در حال نوشتن گزارش و مقاله سکته ‏می کنند و خانواده هایشان را سوگوار، چیزی نمی توان گفت جز اینکه “چه دنیای عجیبی شده است و زمانه ی ‏غریبی، آن هم در این کهنه دیار، ایران اسلامی”.‏

اما باز باید امید داشت و آرزو کرد که حاکمان روزی سر عقل آیند و پیش از اینکه خیلی دیر شود تغییر رفتار ‏و کردار دهند و از جمله، موجبات آزادی هرچه سریع تر مریم حسین خواه و جلوه جواهری را فراهم آورند.‏

‏ جا دارد که در خاتمه از جانب خودم و انجمن دفاع از آزادی مطبوعات به خانواده این عزیزان و دیگر ‏روزنامه نگاران و وب لاگ نویسان دربند، و اصولا کل زندانیان سیاسی و مطبوعاتی و دانشجویی بگویم این ‏کلام تکراری و حرف مکرر را که دل غمین مدارید، این وضع اینگونه نخواهد ماند و فرزندانتان در فردایی ‏بهتر به دامان خانواده باز خواهند گشت. باید امید داشت و صبر کرد، چون جز این باور کردنی و پذیرفتنی ‏نیست که “پایان شب سیه سپید است.“‏

به امید آن روز و روزهای بهتر.‏

‏ ‏

‏ ‏