آخرین لیست ها هم اعلام شد. شورای نگهبان هم تا آخرین لحظه مقاومت دلیرانه ای کرد. اصلاح طلبان لیست انتخاباتی تهران را منتشر کردند. وزارت کشور هم دارد تلاش می کند که حداقل تا یک هفته پس از برگزاری انتخابات لیست را منتشر کند. به نظر نمی رسد کسی علاقه ای به برگزاری انتخابات داشته باشد، راست ها با وجود اینکه مطمئن هستند که رقیب ندارند، به نظر می رسد می ترسند یک دفعه رای نیاورند. اصلاح طلبان هم با وجود اینکه می دانند که باید همین چهار تا و نصفی کرسی مجلس را بگیرند، اما انگار می ترسند اعلام کنند که قرار است حضور فعال داشته باشند. فعلا در رفتار انتخاباتی دو گروه تفاوت های زیر قابل کشف است:
اول: اصلاح طلبان معترض اند که چرا رد صلاحیت شده اند، به همین دلیل چند نفرشان که تائید صلاحیت شده بودند و قطعا انتخاب می شدند از انتخابات انصراف دادند.
دوم: اصلاح طلبان رسانه ندارند، به همین دلیل هم در همان دو تا رسانه ای که دارند به جای تبلیغ برای پیروزی شان در انتخابات دارند نظرات کسانی را منتشر می کنند که با حضورشان در انتخابات مخالف اند، در عوض رئیس جمهور برای پیروزی در انتخاباتی که می داند کسی رقیبش نیست، سفر بغداد می رود و از سفر نیامده مصاحبه مطبوعاتی انتخاباتی می کند.
سوم: اصلاح طلبان در نشریات شان دائما دارند تاکید می کنند که اصولگرایان با هم هیچ اختلافی ندارند و سر و ته یک کرباس هستند، در عوض اصولگرایان و صدا و سیما و غیره دارند اختلافات اصلاح طلبانی را نشان می دهند که 80 درصد لیست شان مثل هم است.
چهارم: اصلاح طلبان با وجود اینکه با دولت مخالفند، اصلا هیچ انتقادی از دولت نمی کنند و فقط دارند جوراب همدیگر را بادبان می کنند، در عوض اصولگرایان که دولت را در دست دارند، دارند از دولت انتقاد می کنند تا ملت به آنها به عنوان مخالفین دولت رای بدهند و به اصلاح طلبان به عنوان طرفدار دولت رای ندهند.
پنجم: بزرگان اصلاح طلب مثل هاشمی و خاتمی به جای دفاع از نامزدهای اصلاحات فعلا سیاست سکوت در پیش گرفتند که پس از افتادن همه مجلس به دست دولتی ها، بعدا اعتراض کنند، در عوض بزرگان اصولگرایان از رهبری گرفته تا پائین از ملت می خواهند در صحنه حاضر شوند و به اصولگرایان رای بدهند.
ششم: اصلاح طلبان وقتی قدرت دارند چنان بازی می کنند انگار هیچ قدرتی ندارند، وقتی هم قدرت ندارند چنان بازی می کنند انگار در هر حال برنده خواهند شد، اما اصولگرایان هر چقدر هم قدرت داشته باشند، دنبال بقیه قدرتی که ندارند می روند.
نتیجه گیری اخلاقی: پیروزی در انتخابات یک بازی سیاسی است، اگر کسی خوب بازی کند می برد حتی اگر حق نداشته باشد، اگر هم بد بازی کند، می بازد، حتی اگر حق داشته باشد.
چهارده اسفند آمد و رفت
این مملکت حساب و کتاب ندارد، یک دفعه می بینی چنان همه مصدق را تبدیل می کنیم به تنها انسان مهم در تاریخ کشور که انگار در تمام این تاریخ کسی جز او وجود نداشته و روز چهاردهم اسفند می شود مبدا تاریخ مان و ملی کردن نفت می شود مهم ترین حادثه بشری و کودتای 28 مرداد هم می شود تنها دلیل مخالفت ما با آمریکای جهانخوار و دو سال بعد می بینی 14 اسفند آمد و رفت و کسی یادش نبود که امروز همان 14 اسفند است که روز درگذشت مصدق بود. امسال هرچه این طرف و آن طرف خبرها را گشتیم خبری از چهارده اسفند نبود.
پیروزی دیپلماتیک پس از پیروزی هسته ای
صدا و سیما اعلام کرد در نشست شورای امنیت آمریکا و اروپا شکست خوردند، چون به جای اینکه 15 رای علیه ایران داده شود، 14 کشور علیه ایران رای داد و کشور اندونزی رای ممتنع داد. تا این لحظه حساس تاریخی صدور چهارده رای علیه ایران بزرگترین موفقیت دیپلماتیک احمدی نژاد محسوب می شود، کارشناسان پیش بینی می کنند که احتمالا اگر ایران با همین سرعت پیش برود و هر دو سال موفق بشود یک رای مخالف را به ممتنع تبدیل کند، تا بیست سال دیگر و در زمان صدور قطعنامه سی ام احتمال دارد که شورای امنیت بیست سال بعد، با هفت رای ممتنع باز هم ایران را محکوم کند. واقعا دیپلماسی خیلی چیز مهمی است، سعی کنید این موضوع را درک کنید.
مجید مجیدی در بایکوت
فیلمسازی هم در ایران روز به روز سخت تر می شود. از یک طرف باید در صحنه فعال باشی، از طرف دیگر باید حواس ات به پشت صحنه باشد، باید کلی بازی کنی تا بتوانی در صحنه بمانی، از آن طرف دیگر دوربین هم روشن است. وسط این همه مجتهد و صاحب نظر دینی و مراجع تقلید و علمای اعلام که در صدور حکم تکفیر تخصص دارند، یک دفعه مجید مجیدی حکم تکفیر سروش را صادر کرد و سخنانش در ابعاد وسیع از صدا و سیما پخش شد. راستی کسی از حاتمی کیا و کمال تبریزی و میرکریمی و بقیه بچه مذهبی های درست و حسابی سینما کسی خبری ندارد؟ خدا حفظ اش کند، حاتمی کیا چند سال قبل وسط دعواهای سیاسی می گفت « در شرایط فتنه و طوفان باید آدم مواظب شترهایش باشد.» من فکر کنم مجیدی یادش رفته که بالاخره این شتر پشت در خانه او هم می خوابد. شاید هم اصلا به شتر فکر نمی کند.
زندانی دمپایی صورتی
گاهی اوقات آدم نمی داند که آنچه دیگران می گویند و مطمئن است دروغ است، واقعا حقیقت دارد یا چیزهایی که خودش دیده است، دروغ بوده. یک دفعه می بینی در مملکتی که اگر یک نفر سه روز در ایران روزنامه نگاری کرده باشد، قطعا همه متوجه وجود او می شوند، یک « زورو» یا یک « چه گوارا» پیدا می شود و یک کتاب پانصد صفحه ای می نویسد درباره 24 ساعتی که در زندان اوین بازداشت شده و توضیحاتی درباره زندان اوین می دهد که هرچه می خواهی خودت را قانع کنی که این زندان اوین همان زندان اوین است که تو از آن خبر داشتی و دیده بودی به نتیجه نمی رسی. مشکل این است که ایشان هم همان روزی زندانی بوده که تو هم زندانی بودی، بنا براین حتما تو اشتباه می کنی، چون نمی شود که یک موجود محترم یک کتاب قطور در مورد واقعه ای بنویسد و آن واقعه اتفاق نیفتاده باشد. مقاله ای منتشر شد در گاردین در مورد خانمی به نام « زهرا قهرمانی» که حقایق جدیدی را درباره زندان اوین فاش کرد. واقعا این رژیم جمهوری اسلامی عجب رژیم کثیفی است، می بینی تو را چهار ماه می اندازند توی زندان اوین ولی در تمام این مدت نمی توانی بفهمی زندان اوین چیست. به بخشی از واقعیاتی که « زهرا قهرمانی» که پس از یک ماه زندان به استرالیا رفت، در کتابش نوشته است چنین است:
1) متهم به دلیل این که دانشگاه شلوغ شده بود، در خیابان الکی دستگیر شد و او را به سلول فاحشه ها انداختند. در آن زمان متهم نوزده ساله بود و حال 27 ساله است.
2) متهم دستگیر شد چون مادرش زرتشتی و پدرش کرد بود. البته جرم او این بود که در دوران خاتمی در خیابان رد می شد که دستگیر شد.
3) شورش زهرا زمانی آغاز شد که « پدرش برایش یک جفت دمپایی صورتی خرید که با وجود قوانین سختگیرانه جمهوری اسلامی، نمی توانست از آن استفاده کند.»
4) دور و بر شوهر متهم که در آن سال 19 ساله بود « زنانی با چادرهای نازک و شورت های توری» می چرخیدند.
5) زندان اوین در سال 1378 مختلط بود؛ زهرا در زندان اوین با مردی به نام سهراب که در طبقه بالای سلولش بود و یک زندانی سیاسی بود ارتباط برقرار کرد.
6) زهرا در زندان اوین وقتی چشم بندش یک لحظه کنار رفت، این صحنه را دید: « راهرویی که پبش رو و پشت سرم قرار داشت، تا بی نهایت ادامه داشت. صدها در پشت سر هم قرار گرفته بودند و در زمان هواخوری، راهروها در چپ و راست قرار می گرفتند.» توضیح اینکه در زندان اوین صدها در پشت سر هم باز می شود، فرض کنید فاصله هر دو تا در 5 متر باشد، سالنی به طول پانصد متر( حداقل صد در وجود دارد) در اوین وجود دارد. یعنی یک سالن زندان اوین به اندازه ورزشگاه آزادی است.
7) در دادگاه « قهرمانی از دست زن تایپیست یا منشی دادگاه که با صدای تیزش، اتهاماتش را از روی صفحه کامپیوتر می خواند، عصبانی بود. او به همان مدت زمانی که در زندان گذرانده بود محکوم و از تحصیل، محروم شد.» به عبارت دیگر پی می بریم که در دادگاه های چمهوری اسلامی « زن تایپیست» حضور دارد. و منشی دادگاه از روی « صفحه کامپیوتر» اتهامات را می خواند.
چند نتیجه منطقی
1) نویسنده احتمالا در بیست سال اخیر هرگز در ایران زندگی نکرده است.
2) نویسنده احتمالا یک استرالیایی است که برای فروش بیشتر کتابش از اسم مستعار زهرا قهرمانی استفاده کرده است.
3) نویسنده حتی یک بار هم یک کتاب از خاطرات زندانیان اوین را ندیده است.
4) نویسنده نه تنها تا به حال دادگاه نرفته است، بلکه حتی یک بار هم کتاب یا مقاله ای را درباره دادگاه های ایران نخوانده است.
5) نویسنده اشتباها دستگیر شده و یک ماه در قسمت فواحش زندانی می شود، در آنجا عاشق مردی می شود که هم سلولش بود و در همان یک ماه زن زندانبانی می خواست به او دست درازی کند، و در همان یک ماه شکنجه می شود( جرم زندانی تمایل به پوشیدن دمپایی صورتی است) و بعد از یک ماه از تحصیل محروم شده و به استرالیا می رود.
6) نویسنده ابعادی را برای زندان اوین ارائه می کند که حداقل بیست برابر زندان واقعی است.
7) از همه مهم تر اینکه این حقایق مهم نه در یک نشریه درپیتی و درجه سه، بلکه در نشریه معتبر « گاردین» منتشر شده است.