زندانی دمپایی صورتی

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

آخرین لیست ها هم اعلام شد. شورای نگهبان هم تا آخرین لحظه مقاومت دلیرانه ای کرد. اصلاح ‏طلبان لیست انتخاباتی تهران را منتشر کردند. وزارت کشور هم دارد تلاش می کند که حداقل تا ‏یک هفته پس از برگزاری انتخابات لیست را منتشر کند. به نظر نمی رسد کسی علاقه ای به ‏برگزاری انتخابات داشته باشد، راست ها با وجود اینکه مطمئن هستند که رقیب ندارند، به نظر ‏می رسد می ترسند یک دفعه رای نیاورند. اصلاح طلبان هم با وجود اینکه می دانند که باید همین ‏چهار تا و نصفی کرسی مجلس را بگیرند، اما انگار می ترسند اعلام کنند که قرار است حضور ‏فعال داشته باشند. فعلا در رفتار انتخاباتی دو گروه تفاوت های زیر قابل کشف است:‏

اول: اصلاح طلبان معترض اند که چرا رد صلاحیت شده اند، به همین دلیل چند نفرشان که تائید ‏صلاحیت شده بودند و قطعا انتخاب می شدند از انتخابات انصراف دادند. ‏

دوم: اصلاح طلبان رسانه ندارند، به همین دلیل هم در همان دو تا رسانه ای که دارند به جای تبلیغ ‏برای پیروزی شان در انتخابات دارند نظرات کسانی را منتشر می کنند که با حضورشان در ‏انتخابات مخالف اند، در عوض رئیس جمهور برای پیروزی در انتخاباتی که می داند کسی رقیبش ‏نیست، سفر بغداد می رود و از سفر نیامده مصاحبه مطبوعاتی انتخاباتی می کند.‏

سوم: اصلاح طلبان در نشریات شان دائما دارند تاکید می کنند که اصولگرایان با هم هیچ اختلافی ‏ندارند و سر و ته یک کرباس هستند، در عوض اصولگرایان و صدا و سیما و غیره دارند ‏اختلافات اصلاح طلبانی را نشان می دهند که 80 درصد لیست شان مثل هم است. ‏

چهارم: اصلاح طلبان با وجود اینکه با دولت مخالفند، اصلا هیچ انتقادی از دولت نمی کنند و فقط ‏دارند جوراب همدیگر را بادبان می کنند، در عوض اصولگرایان که دولت را در دست دارند، ‏دارند از دولت انتقاد می کنند تا ملت به آنها به عنوان مخالفین دولت رای بدهند و به اصلاح طلبان ‏به عنوان طرفدار دولت رای ندهند.‏

پنجم: بزرگان اصلاح طلب مثل هاشمی و خاتمی به جای دفاع از نامزدهای اصلاحات فعلا ‏سیاست سکوت در پیش گرفتند که پس از افتادن همه مجلس به دست دولتی ها، بعدا اعتراض کنند، ‏در عوض بزرگان اصولگرایان از رهبری گرفته تا پائین از ملت می خواهند در صحنه حاضر ‏شوند و به اصولگرایان رای بدهند.‏

ششم: اصلاح طلبان وقتی قدرت دارند چنان بازی می کنند انگار هیچ قدرتی ندارند، وقتی هم ‏قدرت ندارند چنان بازی می کنند انگار در هر حال برنده خواهند شد، اما اصولگرایان هر چقدر ‏هم قدرت داشته باشند، دنبال بقیه قدرتی که ندارند می روند. ‏

نتیجه گیری اخلاقی: پیروزی در انتخابات یک بازی سیاسی است، اگر کسی خوب بازی کند می ‏برد حتی اگر حق نداشته باشد، اگر هم بد بازی کند، می بازد، حتی اگر حق داشته باشد.‏

چهارده اسفند آمد و رفت ‏

این مملکت حساب و کتاب ندارد، یک دفعه می بینی چنان همه مصدق را تبدیل می کنیم به تنها ‏انسان مهم در تاریخ کشور که انگار در تمام این تاریخ کسی جز او وجود نداشته و روز چهاردهم ‏اسفند می شود مبدا تاریخ مان و ملی کردن نفت می شود مهم ترین حادثه بشری و کودتای 28 ‏مرداد هم می شود تنها دلیل مخالفت ما با آمریکای جهانخوار و دو سال بعد می بینی 14 اسفند آمد ‏و رفت و کسی یادش نبود که امروز همان 14 اسفند است که روز درگذشت مصدق بود. امسال ‏هرچه این طرف و آن طرف خبرها را گشتیم خبری از چهارده اسفند نبود. ‏

پیروزی دیپلماتیک پس از پیروزی هسته ای ‏

صدا و سیما اعلام کرد در نشست شورای امنیت آمریکا و اروپا شکست خوردند، چون به جای ‏اینکه 15 رای علیه ایران داده شود، 14 کشور علیه ایران رای داد و کشور اندونزی رای ممتنع ‏داد. تا این لحظه حساس تاریخی صدور چهارده رای علیه ایران بزرگترین موفقیت دیپلماتیک ‏احمدی نژاد محسوب می شود، کارشناسان پیش بینی می کنند که احتمالا اگر ایران با همین سرعت ‏پیش برود و هر دو سال موفق بشود یک رای مخالف را به ممتنع تبدیل کند، تا بیست سال دیگر و ‏در زمان صدور قطعنامه سی ام احتمال دارد که شورای امنیت بیست سال بعد، با هفت رای ممتنع ‏باز هم ایران را محکوم کند. واقعا دیپلماسی خیلی چیز مهمی است، سعی کنید این موضوع را ‏درک کنید.‏

مجید مجیدی در بایکوت

فیلمسازی هم در ایران روز به روز سخت تر می شود. از یک طرف باید در صحنه فعال باشی، ‏از طرف دیگر باید حواس ات به پشت صحنه باشد، باید کلی بازی کنی تا بتوانی در صحنه بمانی، ‏از آن طرف دیگر دوربین هم روشن است. وسط این همه مجتهد و صاحب نظر دینی و مراجع ‏تقلید و علمای اعلام که در صدور حکم تکفیر تخصص دارند، یک دفعه مجید مجیدی حکم تکفیر ‏سروش را صادر کرد و سخنانش در ابعاد وسیع از صدا و سیما پخش شد. راستی کسی از حاتمی ‏کیا و کمال تبریزی و میرکریمی و بقیه بچه مذهبی های درست و حسابی سینما کسی خبری ندارد؟ ‏خدا حفظ اش کند، حاتمی کیا چند سال قبل وسط دعواهای سیاسی می گفت « در شرایط فتنه و ‏طوفان باید آدم مواظب شترهایش باشد.» من فکر کنم مجیدی یادش رفته که بالاخره این شتر پشت ‏در خانه او هم می خوابد. شاید هم اصلا به شتر فکر نمی کند. ‏

‏ ‏

زندانی دمپایی صورتی

گاهی اوقات آدم نمی داند که آنچه دیگران می گویند و مطمئن است دروغ است، واقعا حقیقت دارد ‏یا چیزهایی که خودش دیده است، دروغ بوده. یک دفعه می بینی در مملکتی که اگر یک نفر سه ‏روز در ایران روزنامه نگاری کرده باشد، قطعا همه متوجه وجود او می شوند، یک « زورو» یا ‏یک « چه گوارا» پیدا می شود و یک کتاب پانصد صفحه ای می نویسد درباره 24 ساعتی که در ‏زندان اوین بازداشت شده و توضیحاتی درباره زندان اوین می دهد که هرچه می خواهی خودت را ‏قانع کنی که این زندان اوین همان زندان اوین است که تو از آن خبر داشتی و دیده بودی به نتیجه ‏نمی رسی. مشکل این است که ایشان هم همان روزی زندانی بوده که تو هم زندانی بودی، بنا ‏براین حتما تو اشتباه می کنی، چون نمی شود که یک موجود محترم یک کتاب قطور در مورد ‏واقعه ای بنویسد و آن واقعه اتفاق نیفتاده باشد. مقاله ای منتشر شد در گاردین در مورد خانمی به ‏نام « زهرا قهرمانی» که حقایق جدیدی را درباره زندان اوین فاش کرد. واقعا این رژیم جمهوری ‏اسلامی عجب رژیم کثیفی است، می بینی تو را چهار ماه می اندازند توی زندان اوین ولی در تمام ‏این مدت نمی توانی بفهمی زندان اوین چیست. به بخشی از واقعیاتی که « زهرا قهرمانی» که پس ‏از یک ماه زندان به استرالیا رفت، در کتابش نوشته است چنین است:‏

‏1) متهم به دلیل این که دانشگاه شلوغ شده بود، در خیابان الکی دستگیر شد و او را به سلول ‏فاحشه ها انداختند. در آن زمان متهم نوزده ساله بود و حال 27 ساله است. ‏

‏2) متهم دستگیر شد چون مادرش زرتشتی و پدرش کرد بود. البته جرم او این بود که در دوران ‏خاتمی در خیابان رد می شد که دستگیر شد.‏

‏3) شورش زهرا زمانی آغاز شد که « پدرش برایش یک جفت دمپایی ‏صورتی خرید که با وجود ‏قوانین سختگیرانه جمهوری اسلامی، نمی توانست از آن استفاده کند.» ‏

‏4) دور و بر شوهر متهم که در آن سال 19 ساله بود « زنانی با چادرهای نازک و شورت های ‏توری» می چرخیدند. ‏

‏5) زندان اوین در سال 1378 مختلط بود؛ زهرا در زندان اوین با مردی به نام سهراب که در ‏طبقه بالای سلولش بود و یک زندانی سیاسی بود ارتباط برقرار کرد. ‏

‏6) زهرا در زندان اوین وقتی چشم بندش یک لحظه کنار رفت، این صحنه را دید: « راهرویی که ‏پبش رو و پشت سرم قرار داشت، تا بی نهایت ‏ادامه داشت. صدها در پشت سر هم قرار گرفته ‏بودند و در زمان هواخوری، راهروها در چپ و راست قرار ‏می گرفتند.» توضیح اینکه در زندان ‏اوین صدها در پشت سر هم باز می شود، فرض کنید فاصله هر دو تا در 5 متر باشد، سالنی به ‏طول پانصد متر( حداقل صد در وجود دارد) در اوین وجود دارد. یعنی یک سالن زندان اوین به ‏اندازه ورزشگاه آزادی است. ‏

‏7) در دادگاه « قهرمانی از دست زن تایپیست یا منشی دادگاه که با صدای تیزش، اتهاماتش را از ‏روی ‏صفحه کامپیوتر می خواند، عصبانی بود. او به همان مدت زمانی که در زندان گذرانده بود ‏محکوم و از ‏تحصیل، محروم شد.» به عبارت دیگر پی می بریم که در دادگاه های چمهوری ‏اسلامی « زن تایپیست» حضور دارد. و منشی دادگاه از روی « صفحه کامپیوتر» اتهامات را می ‏خواند. ‏

چند نتیجه منطقی

‏1)‏ نویسنده احتمالا در بیست سال اخیر هرگز در ایران زندگی نکرده است.‏

‏2)‏ نویسنده احتمالا یک استرالیایی است که برای فروش بیشتر کتابش از اسم مستعار زهرا ‏قهرمانی استفاده کرده است.‏

‏3)‏ نویسنده حتی یک بار هم یک کتاب از خاطرات زندانیان اوین را ندیده است.‏

‏4)‏ نویسنده نه تنها تا به حال دادگاه نرفته است، بلکه حتی یک بار هم کتاب یا مقاله ای را ‏درباره دادگاه های ایران نخوانده است.‏

‏5)‏ نویسنده اشتباها دستگیر شده و یک ماه در قسمت فواحش زندانی می شود، در آنجا عاشق ‏مردی می شود که هم سلولش بود و در همان یک ماه زن زندانبانی می خواست به او ‏دست درازی کند، و در همان یک ماه شکنجه می شود( جرم زندانی تمایل به پوشیدن ‏دمپایی صورتی است) و بعد از یک ماه از تحصیل محروم شده و به استرالیا می رود.‏

‏6)‏ نویسنده ابعادی را برای زندان اوین ارائه می کند که حداقل بیست برابر زندان واقعی ‏است. ‏

‏7)‏ از همه مهم تر اینکه این حقایق مهم نه در یک نشریه درپیتی و درجه سه، بلکه در نشریه ‏معتبر « گاردین» منتشر شده است.‏