در جست و جوی” چهل کلید” - نامی که از کتاب شعر سیاوش کسرائی آمده است - رازهای شعریم. هر شماره شعر یا شعرهایی از شاعران ایرانی را می خوانید. سپس نگاهی به شعر و یادداشتی بر زندگی اش. این شماره را به منوچهر آتشی و شعرهای او اختصاص داده ایم.
♦ شعر
3 شعر از منوچهر آتشی
مرا صدا کن
ای روی آبسالی
ای روشنای بیشه تارک خواب
یک شب مرا صدا کن در باغ های باد
یک شب مرا صدا کن از آب
ره بر گریوه افتادست
این کاروان بی سالار
یابوی پیر دکه روغن کشی
با چشم های بسته
گر مدار گمشدگی می چرخد
ای روح غار
ای شعله تلاوت یاری کن
تا قوچ تشنه را که از آبشخوار
از حس کید کچه رمیده
از پشته های سوخته خستگی
و تشنگان قافله های کویر را
به چشمه سار عافیتی راهبر شوم
ای آفتاب! گفتارم را
بلاغتی الهام کن
و شیوه فریفتنی از سراب
تا خستگان نومید را
گامی دگر به پیش برانم
ای خوابنک بیشه تاریک
ای روح آب
یک شب مرا صدا کن از بیشه های باد
یک شب مرا صدا کن از قعر باغ خواب
بی بهار سبز چشم تو
امروز
فرسوده بازگشتم از کار
اما
لبهای پنجره
به پرسش نگاهم
پاسخ نگفت
و چهره بدیع تو
از پشت میله های فلزی
نشکفت
امروز اتاقها
مانند دره های بی کبک سوت و کور است
بی خنده های گرم تو بی قال و قیل تو
امروز خانه گور است
گلزار پر طراوت قالی امروز
بی چشمه سار فیاض اندام پک تو افسرد
گلبوته های لادن نورسته
وقتی ترا ندیدند
که از اتاق خندان بیرون ایی
لبخند روی لبهاشان مرد
آن ختمی دوبرگه که دیروز
در زیر پنجههای نجیب تو می تپید
و آوار خک را پس می زد
پژمرد
امروز بی بهار سر سبز چشم تو
مرغان خسته بال نگاهم
از آشیانه پر نکشیدند
و قوچ های وحشی دستانم
در مرتع نچریدند
امروز
با یاد مهربانی دست تو خواستم
با گربه خیال تو بازی کنم
چنگال زد به گونه ام از خشم
و چابک
از دستم لغزید
رفت
امروز عصر
گنجشک های خانه
همبازیان خوب تو
بی دانه ماندند
وان پیر سائل از دم در
ناامید رفت
امروز
در خشت و سنگ خانه غربت غمنکی بود
و با تمام اشیا
دیگ و اجاق و پنجره و پرده اندوه پکی بود
دستم هزار مرتبه امروز
دست ترا صدا کرد
چشمم هزار مرتبه امروز
چشم ترا صدا کرد
قلبم هزار مرتبه امروز
قلب ترا بلند صدا کرد
آنگاه
یک دم کلاف کوچه یادم را
گام پر اضطراب تپش وا کرد
تو چرا پنجره را
تو چرا پنجره را بستی ؟
تو چرا اینه را
دام لغزنده ترین ثانیه ها بر رف ننهادی
تو چرا ساقه آبی را
که فراز سر ما خم شد از بیشه باران خستی
تو چرا ساقه رازی را
از گلدان پنجره همسایه
از ابدیت شاید
که به سوی تو فرود آمد بشکستی
تو چرا بی پروا بی ورد لبخندی
در کوچه باد
زیر دیوار بلند باد
از میان خیل اشباح خسته
خزیده همه جا
که برون تاخته اند
از جوال رویای مردم همسایه ما
می گذری
تو چرا پنجره را بستی
تو چرا پنجره خانه ما را که درخت نور
از بر آشفته ترین گوشه آن ساقه دوانیده
بر پنجره تشنه همسایه ما بستی
تو به خواب خوش بودی
در نیمه شب مظلم دوش
تو ندیدی که سوار موعود از کوچه میعاد
بی درود و بدرودی
بی که یک لحظه درنگ آرد
پشت دیوار بلند رویای لیلا بگذشت
تو ندیدی کانسوتر کاخ رفیعی بود
زلف مشکین بلندی از پنجره می بارید
آسمان بوته یاسی است که در پنجره خانه ما رسته ست
روی تو ماه بلند
چشم های تو دو سیاره ژرف سبز
نام تو خوشه شادابی در ظلمت برگ
به شقایق ها آراسته ست
تو چرا پنجره را بستی ؟
که نبینی که سوار موعود
پشت دیوار کوتاه امید لیلا بگذشت
بی که یک لحظه درنگ آرد
بی درود و بدرود
بوته شومی در باغچه کوچک همسایه ما رسته ست
که شقاوت را
دست بر دیوار
به سراپای در و دیوار و پنجره جوشانده است
مرغ نامیمونی
بی که رو بنماید با جنبش بالی
به سوی ملجا موهومی
در گز وحشی همسایه ما خوانده است
روح سرگردان عاشق مبروصی است
کز زمان های گذشته
شاید
در خفایای این خانه مانده ست
پیچک پیر تباهی
هشدار
بی خبر
از هر جا می خواهد
می تواند
سر برون آرد
تو چرا پنجره را می بندی ؟
تو چرا شاخه جوشنده یاس ما را
به عیادت سوی دیوار تمام شهر
به عیادت سوی بیمار تمام شهر
سوی بیماری نامیمونی هر خانه
برنمی انگیزی ؟
دست های تو کلید صبح است
که سوی مشرق می چرخد
و سپیدی را
از پس نرده سایه روشن
به سوی پنجره ها می خواند
چشم های تو به دیوار بلند باغ عشق
روزن سبزیست
که من از آنجا در لحظه مشتاقی
به درون می خزم آهسته و با دامنی از سیب سرخ راز
باز می گردم
چشم های تو
پنجره های بلند ابدیت هستند
تو چرا پنجره را می بندی ؟
تو چرا خوشه یاس نفست را در کلبه همسایه نمی ریزی
پیچک هرزه نامیمونی را هشدار
تو چرا ساقه تارنده خورشید شفاعت را
سوی هر خانه بپوسان بذر وحشت
بر نمی انگیزی؟
تو چرا پنجره را می بندی ؟
♦ نگاه
شاعری با مدال های عقیق زخم
نگاهی به سیر تحول در شعر منوچهر آتشی
رسول رخشا
محمد حقوقی معتقد است که پنج کتاب در شعر امروز ایران تأثیرگذار بوده است، “افسانه” نیما، “زمستان” اخوان، ”هوای تازه” شاملو، “آهنگ دیگر” آتشی، و “تولدی دیگر” فروغ.
”آهنگ دیگر” در این میان تنها کتاب اول شاعران بزرگ نام برده شده است که با آمدناش تجربهای تازه را نیز در شعر امروز به همراه داشت حال اگر ما، شاملو، اخوان، فروغ، و سهراب را شاعران بزرگ نسل اول شعر نیمایی بدانیم- نیما را از این معادله جدا میکنیم- شاید ساده باشد برایمان که عنوان نخستین شاعر بزرگ نسل دوم شعر نیمایی را به منوچهر آتشی بدهیم، اما اگر نخواهیم که آتشی را جز شاعران نسل دوم به حساب بیاوریم ما دچار چه وضعیتی میشویم؟ آیا آتشی را میتوان در کنار چهار اسم یاد شده نوشت؟ اگر نمیشود آیا گزینه دیگری میان شاعران هم نسل او برای ما وجود دارد؟
پاسخ به این پرسشها مستلزم بررسی فنی و ساختاری دقیق در شعر امروز ایران از دههی چهل تا اکنون میباشد تا بتوان با بدست آوردن یک سری پارامترهای ثابت به جواب قابل قبولی رسید، اما این یاداشت قصد اثبات این موضوع را ندارد حتی اگر از عهدهاش برآید.
شاید نتوان بهراحتی در مورد جایگاه آتشی در عرصهی شعر امروز تن به رتبهبندی داد اما کیست که بتواند تأثیر شعر او در شعر امروز و در نسلهای بعد و جایگاه استوار او در حوزهی شعرش را انکار کند.
حضور محکم و پر رنگ آتشی با همان کتاب اولش نمایان شد و با نامی که برایش انتخاب کرده بود انگار میدانست که آمده است تا آهنگ دیگری در شعر امروز بنوازد و چهرهای متمایز با آنچه تا آن روز در شعر ما بود، به نمایش بگذارد.
آهنگ دیگر تجربههای آتشیست در قالب شعرهای نیمایی، چهار پاره، شعرهایی که وزن و موسیقی در آنها کاملا ً برجسته است و، در مجموع، شعرهایی که جاذبههای نیمایی در آن به وفور دیده میشود.
این کتاب و بهخصوص شعر “آهنگ دیگر” را شاید بتوان مانیفستگونهای دانست برای شعر منوچهر آتشی و ورودش به جهان شعر که در آن مختصاتی از شعر و نظرگاهِ شاعر را نسبت به پیرامونش و انعکاس آن در شعرش نشان میدهد، این دیدگاه تا مدتی تقریبا ً طولانی همراه او بود، شاید چیزی شبیه مانیفستِ شعرگونهی شاملو – شعری که زندگیست - که در آن محدویتها و عناصر برجسته و نگرش مخصوص شاملو در شعر به نمایش درآمده است:
انتقاد به شعر شاعر پیشین، انتقاد به وزن و قافیه، اشاره به زندگی، درد، آزادی و نان و… مسائلی که بهطور واقعی گریبانگیر زندگی انسان معاصر هستند.
شعرم سرود پاک مرغان چمن نیست
تا بشکفد از لای زنبقهای شاداب
یا بشکند چون ساقههای سبز و سیراب
…
من راندگان بارگاه شاعران را
در کلبه چوبین شعرم میپذیرم
افسانه میپردازم از جغد
…
آتشی در این شعر با صدای بلند که بهنظرم مناسب احوال روستاییاش است ولی در عین حال نیز تواضع و یکرنگی بکر ایلیاتیاش را نیز حفظ کرده است، اعلام میکند که مختصات و چارچوب کلی شعرش کجای واقعیت شعر آن روزها قرار دارد و از کجا میآید، به کجا میرود و کجا میخواهد بایستد:
حافظ نیم تا با سرود جاودانم
خوانند یا رقصند ترکان سمرقند
این یمینم پنجه زن در چشم اختر
مسعود سعدم، روزنی را آرزومند
در جستجوی روزنهایست که فکرها و قصههای بالا بلند ذهنش را برایمان تعریف کند و تنها لحظهای را برایمان به ارمغان بیاورد، در این فکر نیست که جای کسی را تنگ کند و بخواهد که ماندگار و همیشگی شود:
من آمدم تا بگذرم چون قصهای تلخ
در خاطر هیچ آدمیزادی نمانم
اینجا نیم تا جای کس را تنگ سازم
…
روایت و روایتگونگی و قصهمند بودن شعرهای آتشی بخصوص در دورهی اول- جلوتر به دورهی شعر آتشی اشاره میکنم – یکی از برجستهترین عنصرهای ساخت شعر اوست، و بسیاری از آنها بر مبنای یک روایت و یا قصه شکل میگیرند که از دل طبیعت، اسطوره، داستان تاریخی و یا متکی بر کهن الگوها (آرکی تایپ) بنا شده است.
پیوند شعرهایاش با طبیعت و اسطورهها در دورهی اول محکم و تقریباًً ناگسستنیست.
ساختار روایتی در آنها به شکلی با اِلمانهای روایی و عناصر بهوجود آمدهی ذهنی و عینی در شعرش آمیخته شده است که بهنظر میآید شعرهای او از دل افسانهها و قصههایی دور بیرون آمده است که گاه فاصلهی شعر او را تا روایت افسانهگونه حداقل میکند در واقع پیوندی که میان روایت تازهی شعر آتشی و بنمایههای تاریخی و اسطورهای بهوجود آمده، اغلب در ناخودآگاه جمعی و تاریخی ما وجود دارد و اینجا هنر ویژهی شاعرست که این نگاه تازهاش را با ترکیببندیها و آفرینشهای خاص در موقعیت تازه همراه میکند و با آگاهی و دانش در وضعیتِ موجود میآمیزد و شعری با موقعیت جدید خلق میکند.
تقسیم بندی دورهی اول و دوم شعر آتشی با توجه به گستردگی کمی اشعارش شاید به درستی امکان پذیر نباشد اما با کمی اغماض میتوان اشعاری که ما قبل کتاب «وصف گل سوری» سروده شده را جزء دورهی اول و اشعاری که بعد از آن سروده شده را جزء دورهی دوم به حساب آورد هر چند که در برخی از کتاب های دورهی دوم نیز میتوان شعرهایی را خواند که صاحب نشانهها و مشخصات دورهی اول هستند.
در شعرهای دورهی اول ما با شاعری روبهرو هستیم که چشم انداز و نگاه غیر شهری به پیرامونش دارد و این نگاه برگرفته از طبیعت و جغرافیای ویژهی زندگی اوست که آن را وارد شعرکرده و شعرش را صاحب شخصیتی بومگرا میکند، اما شعرش تنها به موضوع بومگرایی محدود نمیشود و مدام طبیعت جنوبش را با بنمایههای تاریخی و اسطورهای و شکلهای گوناگونی از کلانروایتهای کهن میآمیزد، استفاده از کلمههایی که نمایانگر طبیعت است نظیر:
نخل، زاغ، اسب، خورشید، چشمه، آهو، گرگ، ستاره، تپه، باغ، سار، دریا، موج، سنگ، بهار، کبک، گنجشک، مار، کوهسار، گردنه، دامنه، جلگه، پرچین، باران و کف و… در کنار کلمههایی که از زبان بومی و محلی شاعر (بوشهر) آمده است:
دیزاشکن، تلخانی، اهرم او برون، رئیسی، کائدی، گزدان، فاریاب، باکهره جلاب، کچه، دال، شیلاب، ترت، تیتر موک، خرگ، کرمجی، شاتی، خاصه، خوره، دکله، کرند، شوکی، جرگه، سوط، یورت، رفک، کبکاب، …
ویژگی بومی بودن را برجستهتر می کند، آنقدر که به آتشی لقب نیمای جنوب را میدهند؛ از اینها که بگذریم در دورهی اول کلمهها و اسامی خاص فراوان دیگری شامل:
زردشت، موسی، معجزه نیل، یونس، کوروش، بهرام، شاپور، فرهاد، سیمرغ، مجنون، و… دیده می شود که صاحب ارجاعات فرامتنی تاریخی/ اسطورهای بسیار در شعر او میشوند و شعرهای تاریخی / اسطورهای آتشی را یادآور میشوند:
کجا که یونسی از موج و کف نلغزد پیش
برون کشیده تن از غارنرم و تیره حوت؟
کجا که تن سپرده به نیل موسایی
خوش و سبک نخزد روی سینهام تابوت؟
آهنگ دیگر
بسامد و تکرار کلمهها و واژههایی که به این ۳ دسته تقسیم میشوند در دورهی اول شعر آتشی بسیار بالا است که بنای ساخت جریان کامل شعر او را در سه بخش، طبیعت، بومی بودن، تاریخی/ اسطورهای بهوجود میآورد.
در سه مجموعه اول که شامل دورهی اول شعری او میشود ما همواره با صداهای دور و نزدیک ارواح تاریخی در زمینهی شعر و انرژی حماسهگونه در بیرون شعرها روبهرو هستیم که در کنار طبیعت بومی شعر نشستهاند و برجستهتر از دیگر مفاهیم دیده میشوند اما بهواقع در این شعرها مشخص میشود، کار آتشی تنها یک گزارش جدید از طبیعت و روایتهای تاریخی/ اسطورهای نبوده چراکه او با ترکیببندیهای تازه و خلاقانه و جولان دادن روح شاعرانه در این اشعار دست به آفرینشهای نو و خلق تصاویر و ترکیبهای ابداعی شگفتی میزند و در کنار نگاه تازه خود به طبیعت اطراف قرار میدهد و شعری اینگونه پدید میآورد:
خورشید بارها به گذرگاه گرم خویش
از اوج قله، بر کفل او غروب کرد
مهتاب بارها به سراشیب جلگهها
برگردن ستبرش پیچد شال زرد
این تصویر و ترکیببندی در این قاب، یکی از همان نماهاییست که سینما بهصورت پیاپی نشانمان میدهد، خورشیدی را فرض کنید که از پشت کفل یک اسب تنومند رو به پایین میرود و غروب میکند، ما با دوربینی که در ارتفاعی پایینتر از بدن اسب با فاصلهای مناسب کاشتهایم، منتظریم تا این تصویر بینظیر را ثبت کنیم.
بهنظر میآید آتشی بدون دوربین و با کلام در نیم قرن پیش بهخوبی از عهدهی این کار برآمده است.
قدرتِ چنین تصاویری در شعر “خنجرها، بوسهها و پیمانها” بود که آن روزها باعث شد اسب سفید و حشیای که بهراحتی قصد رام شدن ندارد و لگامش را به دست کسی نمیدهد سر از شعرها بیرون آورده و شیههی سرکشانهاش را از دریای جنوب به جانب پایتخت براند.
و این همان اسب سرکشیست که همواره در ذهن شاعر جایگاه خاصی داشته است.
اسبی که در شعرهای او سمبل نوعی بدویت و معصومیت بکر و استوار است و نشانهایست از همراهی و وفاداری این حیوان نسبت به دلیرانی همچون عبدوی جط که قرار بود از تپههای آن سوی گزدان زیر ابرهای انبوه پر باران بیاید و ننگ پُرشقاوت جط بودن را از دامن عشیره بشوید و یا وسیلهای برای بازگشت دلیرانی همچون کوهزاد، شیرخان، میرمهنا و رئیس علی دلواری که چهار نعل به سمت ایل بتازند و عدل و داد را بر پهنهی بیابان جاری کنند.
حضور بنمایههای تاریخی به شکل طبیعی در شعر آتشی منجر به رسیدن به زبانی حماسی و شورشگر در شعرش شده است. هر چند که این موضوع را میتوان به دورهی زندگی و تحولات اجتماعی او ارتباط داد و همچنین عصیان و یاغیگری که در شعرهایش سیال است را ناشی از سرخوردگی حوادث سیاسی نسل او دانست.
شعرهای منوچهر آتشی و روح شاعرانهی او در این دوره برای شعر ما صاحب اصالتی بیبدیل گشته که به سبب فاصلهی اندک بین جهان ِ ذهنی و عینی شاعر سبب پدیداری لحظهها و موقعیتهای خاص در شعر او شده است و پیدایش و خلق همین موقعیتهای تصویری و مفهومی در شعر او تأثیر تازهایست که بر شعر ما میگذارد که تا به حال وجود نداشته است. تأثیری که آتشی در دورهی اول بر جریان شعر امروز ما داشته است به مراتب بیشتر از شعرهایاش در دورهی دوم است، البته این سخن به مفهوم بهتر یا بدتر بودن دورهی اول یا دوم نیست تنها بحث اثرگذاری بر جریان شعر امروز در میان است.
در کتابهای “ آهنگ دیگر”، “ آواز خاک”، “دیدار در فلق”، مفاهیمی حضور مییابند که از سرمشقها و الگوهای همیشگی ِ زندگی ِ انسان هستند و هیچگاه رنگی از کهنگی به خود نمیگیرند؛ یعنی حضور آن روایت از کلانها، در شعر آتشی بهشکلی در آمده است که هر چند از درونمایههای تاریخی، اسطورهای و کلان جهان استفاده میشود، اما چون نگرش آتشی و استفاده از آنها اغلب بهعنوان سرمشقها و سر فصلهای تغییر ناپذیر زندگی انسان هستند نه تنها کهنسالی و کهنگی به دنبال ندارند بلکه اغلب سبب طراوت و پویایی در اشعار میشوند.
هماهنگی میان فرم، زبان و محتوای شعرهای آتشی معماری منسجمی برای اغلب شعرهایاش بهوجود آورده است. که بهنوعی نمایانگر اعتدال و توجه مداوم شاعر به جریان تلفیق ذهن و زبان و در پی آن رسیدن به تصویرهای عینی و حسی از فضاهای خاص میباشد، و هیچگاه سعی از عبور نامطمئن از این اعتدال ِ به دست آورده نکرده است.
آتشی از مجموعه “وصف گل سوری” به بعد با وجود اینکه در مجموعههای قبل خود را به تثبیت رسانده و صاحب استواری و قدرت در حوزهی شعرش شده اما سعی میکند از جریان اصلی به دست آمده در شعرش فاصله بگیرد و نوع جدیدی را تجربه کند و دست به تغییراتی در بیرون و درون شعرش بزند.
بهنظرم “وصف گل سوری” مَفصل ِ اصلی میان کتابهای دوره اول و دوم شعر آتشیست که در آن آتشی دروازه را به سمت شکلی از تجدد و مدرنیته میچرخاند که تا به حال در شعرش جایی نداشته به طریقی که از آن فضای بومی و روستایی جدا میشود و پردهی کلانروایتهای تاریخیاش را به کناری میراند و می نشیند روبهروی ما و از دریافتهای شخصی و درونمایههای قابل لمستر در زندگی امروز حرف میزند، انسان شعر او انسان همان دورهی سرودن است که با محیط اطرافش پیوند دارد.
از اینجا به بعد است که شاعر به جهان جدید و پدیداری عدم ثبات و اصالت و قطعیت و تزلزل در شعرها میپردازد که نشانگر وضعیت و واقعیت جهان جدید است و حتی میتواند تلمیحی باریک باشد به درونی نشدن و دوست نشدن شاعر با عناصر و وضعیت جدید در ذهن او، اتفاقا ً این تحولات به زمانی بر میگردد که آتشی در تهران زندگی میکند و بهطور واقعی از فضاهای بومی و روستایی نیز دور شده چرا که شاید پرواز خیال شاعر به شکلی کاملا ً درونی بومی شده است.
شعرها در دوره دوم از ساخت روایی و قصه گویی دوره اول جدا می شود و به سمت فضاسازی چندلایه و حضور عناصر چندوجهی و رفت و برگشتهای درونی و بیرونی در ساخت شعر میرود. بهوجود آمدن بُعدها و گسترش آنها چیزیست که در دورهی اول بهخاطر ساخت تکبُعدی و یکسویه در حالت و اندیشهی شعر پیدا نبوده، تأکید می کنم این تقسیمبندی نمیتواند بهراحتی نشانگر جداسازی خوب و بد شعر آتشی باشد که بگوییم کدام دوره بهتر بوده است، و یا کدام بدتر، اما پیدایش نشانههای تازه بر اساس تعاریف تازه از هنر مدرن در دورهی دوم حائز اهمیت است. اما این نوخواهی و به سمتِ مشخصههای مدرن رفتن و فاصله گرفتن از موقعیت تثبیت شدهی قبلی قابل توجه است. آتشی فاصله میگیرد تا از قافله عقب نماند، در پیش گفتار کتاب “وصف گل سوری” در مورد تغییراتی که در اطرافش میبیند اشاره میکند:
”ما نسبت به تاریخ و جامعه، تابعیت منفعل نداریم و مدام هماهنگ آن در لحظاتی چه بسا پیشاپیش آن حرکت میکنیم” تا جایی که به “شاعر کلیشهای” اشاره میکند و این تغییر و تحول را اساسی و الزامی میداند و عبور از دیروز و رسیدن به امروز را میخواهد چرا که “برای عقب نماندن از قافله باید جزو قافله بود”، “درست است که تأکید کاملا ً واضحی دارد برای تغییرات در صورت و سیرت شعر اما توجه به محتوا و درونمایه در کنار زیباییشناسی از اصول مهم شعر آتشی است؛ “گرایش به زیبایی محض یا بیکرانگی محض، شعر را به سطح انشا ساقط میکند” و همواره به این تعادل میاندیشد و حاضر به قربانی کردن هیچ کدام در راه دیگری نیست چرا که چند سال بعد در مقدمهی کتاب “زیباتر از شکل قدیم جهان” مینویسد.
”به حضور نوعی “ادبیت” در شکل شعر باور دارم و تابع بیارادهی نوسرایی نیستم” و اعتراف میکند که: “من ریشه در شعر کهن فارسی از گاتاها به بعد و سپس در انقلاب نیما دارم البته در حاشیهی جهان هم سوت میزنم و گاه شلنگی میاندازم اما هنجار کلام را بر هم نمیزنم تا به تصادف، معنا یا مفهومی ایجاد شود.”
درست است کلمههایی نظیر:
سن دیه گو، ماچو پیچو، ژوهانسبورگ، موش فربه، کفش چرمی، سامسونیت، کلاه شاپو، وزور مگس ها، بمب، نارنجک، خودکار، سیگار، تراکتور و…
در مقایسه با نمونه کلمههای قبل فاصله زیادی دارند و صاحب تازگی جسورانهای هستند نسبت به کلمهها و زبان مورد استفاده در کارهای دورهی اول، اما در استفاده از این کلمهها ضمن حفظ نوآوری بهوجود آمده احتیاط و تعادل در شعرحفظ گردیده است.
کتاب “وصف گل سوری” به لحاظ زمانی تقریبا ً ۲۲ سال بعد از سه کتاب اول نوشته شده است و مجموعهی زمان سرودن آنها ۱۳ سال بهطول انجامیده است که این زمان طولانی علاوه بر بیان جابهجایی در تغییر نگرش، نشانگر تغییر آگاهانه و با حرکت کند و سنجیده است.
ما در این مجموعه به شعرهایی میرسیم که در آنها نوعی فردیت و سادهگویی مدرن تازه آشکار شده را میبینیم و رویکردی روشن و عیان شده نسبت به مشخصههای شعر مدرن پیدا میکنیم.
زبان، ترکیبها، فضای شعر، تصویرها و نحوهی نگاه و رفتار شاعر با آنها تغییر کرده است. ترکیبهای شعری و تصاویر امروزیتر شدهاند و از کلیات تصویری قبل فاصله گرفته شده در مجموعهی “وصف گل سوری”، شعرها بیوزن و یا صاحب وزنی نامرئی و ناپیدا شدهاند و از وزن و موسیقی به آن شکل نیمایی خبری نیست:
کشتی کنار اسکله آرام میشود
یک جفت موش فربه شود
یک جفت کفش چرمی براق
یک سامسونت تخیل شود
با کوچههای خلوت بندر میآمیزند
یا
در خانه شمارهی ۵۸
مردی برای مردن آماده است
و روبهرویش از دریچهی نارنج و نخل
زنهای رازناکی را مییابد
که از خرید صبح بر میگردند
”منوچهر آتشی” همواره خود را شاگرد بلافصل نیما میخواند و همیشه اعتراف به وابستگی به انقلاب شعر نیما داشت، و با استفاده کردن از عناصر بومی و منطقهای زادگاهش در جنوب باعث شد که نام نیمای جنوب را به او بدهند، - صحبت این نیست که آتشی عمداً قصد شبیه سازی شعر نیما را داشته و به این شکل شعر میسروده است - در دورهی اول شعرش علاوه بر عناصر بومی، استفاده از زبان، فرم و موسیقی شعرهای نیما در کارهای آتشی بسیار دیده میشود که علاوه بر اینها مفهوم رنج و درد انسان تا حدودی در شعر هر دو شاعر توجه هر خوانندهای را به اشتراکات میان هستیشناسی شعرشان جلب میکند اما شاید سخن اصلی نیما را - نگاه ابژکتیو به اطراف داشته باشیم – آتشی در دورهی دوم شعرش بهکار گرفت، و این روزهایی بودکه آتشی با جزئیات بیشتری به اطرافش نگاه میکرد واز من تاریخی و برجستگی روایتهای بزرگ فاصله گرفته بود و برخوردی میانهتر و متعادل با شعر در وضعیت امروز داشته است.
آتشی در دورهی دوم، کتابهای زیادتری چاپ میکند و، در هر کتاب، سعی در حرکت رو به جلو دارد اما در این حرکت رو به جلو همواره تعادل و احتیاط را حفظ کرده است.
”خلیج و خزر” که در سال ۸۱ چاپ شده شامل دو شعر بلند است، که در هر دو بهخصوص شعر اول نگرش تاریخی شاعر برجسته میشود اما این بار آتشی با رفت و برگشتهای زبانی و زمانی سعی بر غلبه بر یکسویهنگری در شعرش کرده است، شاعر با کنار هم قرار دادنهای این رفت و برگشتها به تقابل و تناقضهایی میرسد که ذهن خواننده را به چالش میکشاند.
در کتاب “اتفاق آخر” که باز هم در سال ۸۱ چاپ شده است، ما اسمها و اِلمانهای تاریخی را میبینیم که به شکل دیگری استفاده شدهاند و با ترکیبهای موازی فرامتنی همزمان با روایت شعر روبهرو می شویم که پیوندهای تازهای با امروز بر قرار کردهاند.
اینها دلایل خوبی هستند برای جریان تغییر و نوخواهی در شعر و ذهن آتشی.
کتاب “غزل غزلهای سورنا” منوچهر آتشی که اولین بار در سال ۱۳۸۴ چاپ شده است و اغلب آنها تاریخ بعد از سال ۸۰ را خوردهاند مجموعهایست از عاشقانههای آتشی که در آن روابط انسان ملموس امروزی را میتوان دنبال کرد، این کتاب دلیل محکمیست برای اثبات این مدعا که بسیاری بر شعر آتشی وارد میکنند که شعر او جوان و جوانْذهن است.
در این شعرها، درونمایهها و نشانههای فراوان اسطورهای/ تاریخی میبینم اما رویکرد، رویکردی مدرن است.
دارم از تو عکس میگیرم
نه !
فیگور لازم نیست
با خودت باشد
- در خودت نه.
میبینی که دوربینی در کار نیست
و من
از روزن همین خودکار مشکی تو را میبینم
ساده شدن زبان در جهت سالم شدن جریان شعر به راحتی، پذیرفتنیست.
رسیدن به زبان و انتقال ساده مفاهیم شعری در جریان شعر آتشی را بهراحتی میتوان در این شعر درک کرد، و جالب اینجاست که آتشی هر چه جلوتر میرود و سالمندتر میشود، از زبان و نگاه ذهن شاعرانهی اولیهاش فاصله میگیرد.
بیایید مقایسهی سادهای انجام دهیم، شعر معروف «عبدوی جط» را با آن نگاه و ذهنیت و زبان حماسی و شورشی با شعر بالا از نظر بگذرانیم.
شکی نیست که بهراحتی می شود فهمید که رسیدن به این سادگی در گفتار شعر آتشی حاصل گذار از مراحل رسیدن میوه دانایی شعر و شعور اوست:
دیشب با تو در باران رفتیم
(و مرا میبردی)
و من
زیر بامهای ارغوانی بودم
و یا
حالا وقتش است آینه بشکنیم و
خود در قاب بنشینیم
-هر دو در یک قاب
و البته
اگر تو ایستاده باشی.
آتشی برخلاف بسیاری از شاعران همنسل خود، توجه و پیگیری دقیقی نسبت به رویدادهای ادبی و تجربههای شعری جوانان داشت و خود را مدام در جریان مکالمه و گفتگو با جوانان و آثارشان قرار میداد.
شاید پیوند او و رابطهاش با شاعران جوان یکی از عمده دلایلی باشد که شعر و روح نامریی شعر او را جوان نگاه داشته است.
آتشی شاعریست که همواره مورد نقد و نظر، بوده است. و نظرات متفاوت و دور از همی در مورد او داده اند.
نادرپور بعد از انتشار “آواز خاک” بود که اصرار داشت: “آتشی دیگر باید به تهران بیاید و با گسترش ارتباط در فضای زندگی و ذهنش به گستردگی شعرش بپردازد” اما فروغ بالعکس نادرپور بر این نظر بود که “او نباید به تهران میآمد” و تا میتوانست میبایست از خودش و خصوصیات بکر شعرش محافظت میکرد.
رضا براهنی درکتاب “طلا در مس” نوشته است؛ “ سه چیز در کتاب آواز خاک ناراحت کننده است: یکی- فقدان یکپارچگی در تشکل ذهنی، دوم- وجود سطرها و بندهایی که گاهی عجیب و مبتذل هستند و سوم- تأثیری که آتشی هنوز از شاعران دیگر و شیوهی گفتارشان میپذیرد” و در همان زمانها محمدعلی سپانلو برخلاف نظر براهنی در نقدی با نام شعر اقلیمی که بر شعر بلند “نقش هایی برسفال” از کتاب “آواز خاک” مینویسد:
” آتشی با برشهایی که به سینما نزدیک است منطق روایت را به سود شعر تغییر داده است.“
و”آتشی آواز خاک مراقب وه وشیار است” این اختلاف دیدگاه در مورد شعر آتشی تا به امروز ادامه دارد بهطوریکه بسیاری از شاعران و منتقدان امروز هم عقیده دارند که شعرهایی از آتشی که نزدیک به فضاهای شهری و مدرن شدهاند قدرت شعرهای بومی و روستایی او را ندارند.
با وجود همهی این چالشها در شعر منوچهر آتشی، بهنظر میآید تغییر و نوآوری در مسیر کلی و حیات شعری او کاملا ً تدریجی، سنجیده و آگاهانه بوده است و فاصله ایجاد کردن میان آتشی دههی چهل تا دههی هشتاد با نقد شعر گذشته و اکنون و در مقایسه با شاعران، فضاها و موقعیتهای جدید شعری بهگونهای آفریده شده است که نوعی تعادل در مجموعهی شعرهای آتشی دیده میشود و این تغییر و دگرگونی در شعر هیچگاه با شورش و عصیانی از سربازگشت از رویهی ادبی در جریان نبوده که ماحصل دوربینی و دوراندیشی در جهان شعر آتشیست، این تعادل در شعرها، چه در نوشتار و چه در نوع رفتار با زبان و فضاهای شعری تازه و پیوند دیروز و امروز در شعرها سبب شده است که غالبا ً اشعار آتشی علاوه بر پسند گروهِ شعرخوان و خاص، مقبولیت عام هم یافته، بیابد (لطفا ً مقبولیت عام را یکی نگیریم با سطحینگری و کم ارزش بودن اثر.)
آتشی شاعر خیالهاست، اگر پرواز خیال شعرهایاش در شعر امروز ما بر شاخههای بلند این درخت نمینشست بیتردید خیال هر شعرشناسی به گسست نبودنش پرواز میکرد و جای خالیاش احساس خواهد شد.
♦ در باره شاعر
منوچهر آتشی: آخرین بازماندگان نیما
منوچهر آتشی ـ شاعر و مترجم - دوم مهرماه سال 1310 در دهرود دشتستان متولد شد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در بوشهر به پایان رساند و در مقطع کارشناسی رشتهی زبان وادبیات انگلیسی، فارغالتحصیل شد و در دبیرستانهای قزوین، به امر دبیری پرداخت.
آتشی از سال 1333 اشعار خود را منتشر کرد. نخستین مجموعهی شعر وی با عنوان «آهنگ دیگر» در سال 1339 در تهران چاپ شد و پس از این مجموعه، دو مجموعه دیگر با نامهای «آوای خاک» (تهران، 1347) و «دیدار در فلق» (تهران 1348) از او انتشار یافت. جز این مجموعههای شعر، داستان «فونتامارا اثر ایگناتسیو سیلونه» را هم به زبان فارسی ترجمه از وی همچنین مجموعههای «وصف گل سوری» (1367)، «گندم و گیلاس»(1368)، «زیباتر از شکل قدیم جهان» (1376)، «چه تلخ است این سیب»(1378) و «حادثه در بامداد»(1380)، ترجمهی آثاری چون دلاله (تورنتون وایلدر) و لنین (مایاکوفسکی) نیز در کارنامهی ادبی آتشی بهچشم میخورد.
او یکی از شاعرانی بود که به شدت به سبک نیمایی وفادار بود و همه اشعارش را با استفاده از لحنی حماسی میسرود.
ظهر روز یکشنبه 29 آبان ماه 84 به دلیل عارضه قلبی در بیمارستان سینای تهران دارفانی را وداع گفت.