صحنه

نویسنده
پیام رهنما

حذف کنش های دراماتیک متن

یکی از مهم ترین آسیب های “سوکاریس” ناهماهنگی های میان  ذهنیت های نویسنده و ایده های کارگردان در اجرا است که از مجموعه به هم پیوسته این ها، حاصلی جز اجرایی با حفره های مهم دراماتیک نبوده است.نمایشنامه “سوکاریس” از منظری یادآور آثار”غلامحسین ساعدی” است. منظور از نمایشنامه‌های ساعدی متونی همچون”زاویه” و یا”دیکته”است. بی زمان و مکان ـ تا در عین آن که زمان و مکان کاملاً هم برای تماشاگر مشخص باشد یکی از این شباهت‌هاست. کارکرد شخصیت در”سوکاریس”شبیه است به کارکرد این عنصر در دو تجربه‌ای که از ساعدی نام بردیم. آن‌ها نه تیپ هستند و نه شخصیت، بلکه سخنگو هستند. نمایندگان نمایشنامه‌نویس در محیط درام برای رساندن نمایشنامه‌نویس به اهداف مد نظرش. نتیجه هم می‌شود یک مانیفست دراماتیک در هجو مناسبات اجتماعی و یا قدرت. و صد البته که عبدالله زاده فرزند زمانه خویش است از همین رو هم مانیفستش رنگ و بوی ایدئولوژیک به خود نمی‌گیرد و یا در روایت نمایشنامه خود بسیار جسورانه عمل می‌کند.

 

 

نویسنده “سوکاریس” اثری خلق می‌کند، چندوجهی. کاری که او به رشته تحریر در آورده است ودربرابر دیدگان مخاطب به اجرا در می آید،این توان را دارد که از چند وجه مورد خوانش قرار بگیرد و این چندوجهی بودن نه از ماهیت طبیعی اثر هنری، بلکه از ساختار هنری اثر او نشأت می‌گیرد.نکته است که این چند وجهی بودن از شرایط طبیعی اثر او نیست، بلکه عناصر شکل دهند‌ه‌اش خودآگاه یا ناخودآگاه به شکلی در کار هم قرار گرفته‌اند که امکان این خوانش‌های متفاوت را برای مخاطب ایجاد می‌کند.

مهم‌ترین مشخصه چنین نمایشنامه هایی وجود تضادی است که درمیان شخصیت های متن وجود دارد. این تضاد در فضای خلاقانه ای  که داستان نمایش”سوکاریس” در آن می‌گذرد، موج می‌زند. در زمان و تاریخی که داستان نمایش در آن می‌گذرد این فضاسازی از سویی میزبان ایدئولوژی‌های مدرن است که مرد نویسنده نماینده این تفکر، و از سویی دیگر ایدئولوژی‌های سنتی که می‌خواهند ماهیت خود را در برابر هجوم این ایدئولوژی‌های مدرن حفظ کنند. اما نکته این جاست که هر دوی این ایدئولوژی‌ها از ریشه‌های خود جدا شده‌اند و هر دو در سطح حرکت می‌کنند.این جداشدگی از ریشه‌ها و حرکت در سطح را نویسنده نمایش  در رابطه ناشر،صاحبخانه  و نویسنده  تصویر می‌کند، و درست در بحبوحه این تضاد و هرج و مرج است که حضور “سوکاریس” شرایط طبیعی نمایش را بر هم زده و مخاطب را با موقعیتی غیر قابل پیش بینی روبرو می سازد.

 

 

“سوکاریس”  خیلی سریع ما را با خود همراه می‌کند و به همان سرعت هم بعد از پایان نمایش جایگاهش را در حافظه ما از دست می‌دهد و علت آن هم یکی همان موردی است که در ارتباط با حرکتِ‌ در سطح در هسته رخ می دهدو دیگری هم دور شدن از زبان طنزمتن  و نزدیک شدن به زبان لطیفه گونه دراجرا. این خاصیت “طنزگونه”است که مخاطب را تحت تاثیر شدید قرار می‌دهند، عکس‌العمل احساسی شدید از مخاطب خود دریافت می‌کنند و بعد شنونده منتظرقدم های بعدی می‌ماند. حذف این عنصر یاری دهنده از نمایشنامه و تاکید بیش از اندازه به بازی های اغراق شده و میزانسن های نامتعارف در اجرا تنها گاهی به یاد می‌ماند اما پس از اجرا به طور کلی از ذهن می رود.

 

 

کارگردان نه تنها چیزی به نمایشنامه نمی‌افزاید بلکه فقط سعی می کند آن را با آمیخته های نادرستی از طنز و هجو و هزل به روی صحنه بیاورد. فلاحی  کنش‌های”فضا”ساز را از محیط درام حذف می‌کند. او به شخصیت‌هایش فقط به میزانی اجازه کنش‌گری می‌دهد که باعث شود خط اصلی داستان به مخاطب منتقل شود. می دانیم که در هر اثری که دغدغه انتقال و تعریف یک داستان را دارد ما با دو جنس از کنش روبرو هستیم. یکی کنش‌هایی که حضور آن‌ها در محیط درام باعث شکل گیری و انتقال خط اصلی داستان می‌شود و یکی هم کنش‌هایی که باعث شکل گیری فضای اثر می‌شوند. در نظر داشته باشید حذف کنش‌های فضاساز از یک درام، آسیبی به خط داستانی اثر وارد نمی‌کند، یعنی بدون آن‌ها هم خط داستانی به مخاطب منتقل می‌شود. اما حذف آن‌ها آسیب‌های جدی‌تری به محیط درام وارد می‌کند و باز در نظر داشته باشید که در بعضی از آثار داستان‌گوی تاریخ ادبیات نمایشی، با نمونه‌هایی روبه‌رو می‌شویم که فضاسازی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و کنش‌هایی که باعث شکل گیری خط داستانی اثر می‌شود در اصل واکنشی به فضا و کنش‌های فضاساز است.

 

 

 در نتیجه‌یِ حذف کنش‌های فضاساز یکی از آسیب‌هایی که به محیط درام وارد می‌شود این است که امکان گسترش ابعاد مختلف اثر در اختیار مخاطب قرار نمی‌گیرد. در نتیجه‌یِ حذف این دسته از کنش‌هاست که اثر تنها در یک بعد و وجه حرکت می‌کند. شخصیت‌ها خاصیتی چند وجهی ندارند، چرا که از آن‌ها خاسته شده تنها در حد مشخصی و به منظور رسیدن به یک هدف خاص، حرکت کنند. هدف در این جا آگاهانه یا غیر آگاهانه تعریف یک خط داستانی بوده است. در نتیجه چنین فرآیندی است که نمایش”سوکاریس” به تصویرسازی یک حکایت نزدیک می‌شود. حذف کنش‌های فضاساز و تنها استفاده از رویدادهایی که باعث شکل گیری خط داستانی اثر می‌شوند، در این اجرا شاید با هدف دست یابی به ایجاز شکل گرفته باشد. اما اثر درحیطه اجرایی پیشهاد جدیدی به جای آن چه که حذف می‌کند ارائه نمی‌دهد و نتیجه می‌شود این که عناصر مهم متن از بین رفته  است اما جایگزینی برای آن معرفی نشده است. حفره‌ای کنده شده، اما چیزی در آن کاشته نشده است. در نتیجه یک حفره خالی در محیط درام به چشم می‌آید.

 

 

البته این که نمایش می‌تواند ما را با خود همراه کند امتیاز کوچکی نیست. بخش اعظمی از این امتیاز به واسطه یک اجرای بی‌ادعا شکل می‌گیرد. ریتم و ضرباهنگ مناسب به علاوه هدایت بازیگران از مهم‌ترین ویژگی های کارگردان  محسوب می‌شود و بزرگترین ایراد وارده بر او هم این است که در نتیجه وفاداری به شکل اجرایی مورد نظرِ متن، خود را محدود می‌کند و امکان خلاقیت بیشتر را از خود می گیرد.