مهدویتِ بالینی

محمد رهبر
محمد رهبر

ازعجایب ایران یکی هم اینکه اگراحمدی نژاد تسلیتی برای هوگو چاوز بفرستد و یقین بداند که آن ونزوئلایی مسجد ندیده، همراه با امام زمان و عیسی مسیح به زودی باز خواهد گشت، رواست که هزار نقد و ناسزایش بگوییم که به کدام دلیل در کاروانِ قائم، اسبی هم به چاوز داده، اما نمی توان از بنیاد بر این قصه ی مهدویت تاخت و این سوال بدیهی را مطرح کرد که چرا باید سلسله ی حکومت ایران به چنین خیالِ بی حقیقتی معتقد باشند و بر سر همراهی چاوز با موعود، گریبان چاک کنند و این تازه اول کار است و احمدی نژاد عزم کرده تا در واپسین روزهای صدارات، هر طور که شده، آن غایب را ظاهر کرده و در همین بهار، امامی سبز کند و باز صدای کسی بر نمی آید که این خشتِ نحس را روحانیت شیعه نهاده و تا ثریا کج می رود.

 

تئوری سیاسی مهدویت

روحانیت شیعه را باید متهم کرد که بزرگترین عامل واپس گرایی سیاست در ایران بوده و هیچ گاه رضایت نداده تا ارکانِ سیاست مدرن در ایران پاگیر شود و کشور گامی در جهت توسعه بردارد.

 در این بین، تئوری سیاسی مهدویت برای روحانیان، حربه ای مخوف و موهوم بوده که در قدرت و چه بر قدرت از آن برای منکوب کردن دیگران استفاده کرده اند. از میرزای شیرازی که حکم تحریم تنباکو را داد و استعمال تنباکو را در حکم محاربه با امام زمان دانست تا آیت الله خمینی که نظریه ولایت فقیه اش در واقع یک امام سازی تمام عیار بود، در خط سیری ممتد، امام غایب، دستاویزی برای ماندگاری روحانیت بوده که البته نیازی هم به ظهورش حس نمی شده و روحانیان به خوبی ازعهده ی همه کارها بر می آمدند.

 با فرضِ غیبت امام دوازدهم، روحانیت دستگاه عریض و طویل مالیاتی به راه انداخت که همه ی خمس و زکات و سهم امام و نذورات را کاسب می شد و همزمان هر حکومتی را غاصب می دانست و به عنوان دولتی در سایه، سهمی از حکمرانان می گرفت تا خشنودی آن امام غایب را فراهم سازد و راه حکومت را برای سلطان غاصب هموار سازد.

 با ظهور خمینی، دورانِ تازه ای در فلسفه سیاسی تشیع آغاز شد. تئوری ولایت فقیه، حق را به حق دار می داد و فاصله ی حکومت را با امام غایب به مویی می رساند چه دیگر شخص ولی فقیه، نایب عام امام زمان بود که به طورِ خاص مورد توجه انوار غیبی قرار می گرفت و آنگونه که برای ولی فقیه کنونی ساخته اند و آیت الله خامنه ای را از مواهب خاص و رهنمودهای مصداقی امام زمان، پربهره می دانند.

 کارکرد ولایت فقیه هم آن طور که شارحانی مثل مصباح یزدی می گویند به گونه ی کشفی است، یعنی خبرگان در لحظه ی انتصاب فقیه با شهودی که در جمع شان می افتد، ولی فقیه را به اشاره ی انگشتِ امام غایب، کشف می کنند و نظارتشان نیز بی مورد است و نهایتا از باب مشاوره، همین طور که این روزها می بینیم که در آخر هر اجلاس خبرگان، حاضرین بیشتر می فهمند و می دانند که رهبری به این شایستگی در کائنات پیدا نمی شود.

فلسفه ی حکومتی مبتنی بر خیالِ بی حقیقت مهدی، البته هیچ راهی به سیاست مدرن ندارد و اصلاح پذیر هم نیست مگر با فروریختن اوهام موعود گرایی. اما راه برای آن کس که می خواهد در این حکومت ماورایی و با همین ادبیات، بیشتر بخواهد و ماندگار شود، وصل کردن سیم ارتباط به همان غایب مستور است و کاری که احمدی نژاد و مشایی می کنند.

 

دینی تازه و امامی حاضر        

در عهد قجر و پس از شکست از روس و قحطی و وبازدگی کشور، ملت ایران به استیصال رسیده بود و سلاطین قاجار و روحانیت شیعه نیز با هم، بر گُرده ی مردم ایران نشسته و سواری می گرفتند.

 برای به جان آمدگان از این زندگانی نکبت، راهی جز دست به دامن شدنِ امام غایب و توسعه ی فرضیه ی ظهور باقی نمی ماند. وقتی در ایران نه از رنسانس خبری بود و نه بدعتی در فلسفه و نگاه به دنیا پدیدار شده بود و نه عصر روشنگری در کار، پناه بردن به آن بخش از مذهب که کورسویی از امید داشت، تنها کار ممکن می شد و دل بستن به اینکه به زودی زود موعود می آید و تمام غم و رنج در رکاب حضرتش سپری خواهد شد.

 بیراه نیست که بگوییم برای مردمانی که کاری از دستشان بر نمی آید و اتفاقا می خواهند تا یکباره همه چیز بر مدار مراد بچرخد و در کمترین زمان، سرور همه ی دنیا شوند و با این همه درماندگی خود را قوم برگزیده ی خدواند هم می دانند، مهدویت یک نظریه ی خواستنی است که همه این مواهب را با هم دارد و هم فال است و هم تماشا.

“علی محمد شیرازی”(همان باب) وقتی ادعای مهدویت کرد، هم خود از این انتظار بیهوده به ستوه آمده بود و هم می دانست که کار و بارش خواهد گرفت و چنین هم شد و اقبالِ ایرانیان به باب بسیار چشمگیر بود. پس از اعدام باب، پیروانش این هوشمندی داشتند تا دین تازه ای عرضه کنند و دیگرمدیون آن موعود تشیع نباشند و به هیات پیامبری ایرانی در آیند که حرفهایی از جنس زمان می زند و احکامی عقلانی و فارغ از فقه تشیع داشت.

 اینگونه است که وقتی رفرم مذهبی در دینی صورت نمی گیرد و علمای شیعه مقتضیات زمان را نمی فهمند، آن اصلاح دین به گونه ی دینی تازه و پیامبری جدید نازل می شود تا دین پیشین را کاملا منسوخ کند.

 این را زیرکانی مانند بهاءالله و پسرش عبد البها به خوبی می دانستند.

 اما آیا مشایی و مریدش احمدی نژاد می خواهند تا دین تازه ای علم کنند و امام غایبی را ظاهر؟

 مشایی و احمدی نژاد البته صداقت و پایمردی بابیان و بهاییان را ندارند، هر چه بود آن گروه که از مهدویت آمدند و از پیامبری گذشتند، خون بسیار دادند و رنج عظیمی کشیدند. اما مشایی و حواریونش نه مثل باب و بهاء رودرروی قدرت که درون ساختار نظام هستند و تا می توانسته اند خورده اند و برده اند و فرق بزرگ این دو مفتونِ مهدویت با بهاییت این است که این مهدوی گرایی حضرات، برای ماندن و قبضه کردن قدرت است و بهاییان دین را از سیاست جدا می دانند.

 

مهدی زیر زمینی

موعود گرایی نوعی بیماری است، بیمار در حالتِ بالینی دچار توهم دیدنِ عوالم نامرئی می شود، همین طور که راه می رود فکر می کند کسی گام به گام دنبالش می آید، وقتی حرف می زند، حاضرین را مَسحور می بیند و خودش را میان پاره ای نور و علائم بالینی دیگری هم دارد که باید از خود مریض شنید، تا اینجای کار می توان بیمار را به روان پزشک رساند و خلاص. اما اگر این بیمار رییس جمهور و مشاور اعظمش باشد که میلیاردها تومان در جیب دارند و اعوان و انصاری در گوشه و کنار، وضعیت بحرانی خواهد شد. احمدی نژاد چند وقتی است بهار را صدا می زند و منظورش صد البته بهار نیست و این نام رمز را بر کسی گذاشته که به زودی پرده بر خواهد انداخت. نباید این تصور را داشت که اسفندیار مشایی ادعای مهدویت کند اما می توان فرض گرفت که در محافلِ انس، ادعای ارتباط خاص با امام غایب را علنی کند و درست مثل علمای دین، قصد کند تا همه ی حکومت را قبضه کند و با همان فلسفه ی سیاسی مهدویت و اینبار یک قدم نزدیکتر به ظهور. شاید به زودی شاهد محافل عرفانی و مروجین غیر روحانی باشیم که باز شدنِ بابی دیگر را مژده دهند، شاید که محافل امام زمانی که پول نفت بر سر سفره شان آمده، حتی تیر و تفنگ هم داشته باشند و اگر بر خرِ مراد ریاست جمهوری سوار نشوند، دشمنان امام زمان را از صحنه روزگار غیب کنند، فلسفه ی مهدویت بازیهای پشت پرده بسیار دارد.