دوریس آکراپ
تمام مردم جهان روز یکشنبه هجدهم ژانویه، معروف به روز، “من چارلی هستم!“، با هم همصدا شدند. از این پس باید این روز را به عنوان روزجهانی دفاع از آزادی های مدنی به همه ی جهانیان، یادآوری کنیم. باید تلاش کنیم تا این جنایت هرگز به فراموشی سپرده نشود.
حمله ی تروریست ها به پاریس و تلاش آن ها برای محو کامل یک روزنامه و اعدام بی رحمانه ی خبرنگاران و کاریکاتوریست های آن، همراه با کشتار مأموران پلیس و شماری از فرانسویان یهودی، همه ی مردم جهان را در یک شوک و انزجار و ترس و تأثر فرو برد و به اتحاد عمل اعتراض آمیز نسبت به این جنایت هولناک، ولو برای مدتی کوتاه، وادار کرد.
بنظر می رسید که جهان در موردشعار، “من چارلی هستم”، بدون هرگونه تبانی قبلی به توافق دسته جمعی رسیده است. این همدردی جهانی با چارلی هبدو، باورنکردنی و در عین حال شگفت انگیز بود. در این شعار نه تنها احساس همدردی عمومی، بلکه دفاع جهانی از آزادی تفکر و عقیده، ابراز احترام عمیق نسبت به مطبوعات انتقادی جدی و صادقانه، قدردانی از وجدان های آزاد، و ارزش گذاری نسبت به شهامت آن ها بخاطر زیر پا گذاردن مرزهای قراردادهای متداول سنتی - که دیگران آنرا بنیاد نهاده اند، نیز همراه بود. “ما نمی هراسیم!” - “ما به کسی اجازه نمی دهیم تا مرزهای آزادی ما را مخدوش کند!” - “ما موظفیم تا وجدان چارلی هبدو را زنده نگاه داریم”: این ها جملاتی بودند که نه تنها خبرنگارها، بلکه همه ی مردم فرانسه آن را تکرار می کردند. بعد از این که بهت و سکوت مرگبار اولیه ی ناشی انتشار خطر دهشتناک، فروکش کرد، یک دوره ی بحث و گفتگو، مخصوصاً در خارج از فرانسه، در مورد این شعار ها آغاز شد.
این بحث ها بسیار جالب بودند. از یک طرف صدای روشنفکران سخنوری شنیده می شد، که با هنرمندی زیرکانه ی مفتخورها، با لحنی پرطنز مدعی بودند، که نباید چارلی، بلکه باید یوهان و یا سیبله، یعنی کاریکاتوریست های کشته شده، بود. یک دسته ی دیگر از نویسندگان کسانی بودند که این قتل عام را محکوم می کردند، اما محتوی انتقادی نشریه ی چارلی هبدو را نیز تأیید نمی کردند. این مطالب را البته آندسته از خبرنگاران عنوان می کردند که در سوابق حرفه ای آن ها بندرت جرقه ای از شهامت و بی پرده گی از نوع چارلی هبدو، وجود داشته است. یکی از بهترین مقالات بوسیله ی نیلز مینکمار، خبرنگار فرهنگی اروپا از روزنامه ی، آلگماینه فرانکفورتر زایتونگ نوشته شده بود. او در پاسخ به این سئوال که آیا او خود را یک چارلی می داند، نوشته بود: “من آرزو می کردم که یک چارلی باشم، اما برای چارلی بودن به خصائل ویژه ی فوقالعاده زیادی احتیاج هست.”
آیا همین نشریه ی ما تاتز، می تواند خود را یک چارلی بنامد؟ بنظر من به هیچوجه. این که این روزنامه روز بعد از کشتار پاریس، تصمیم گرفت سربرگ خود را با رنگ سیاه، و نوشته ی من چارلی هستم، بعلامت عزا به پوشاند، برای این نشریه البته ایجاد مسئولیت می کند. او باید همه ی تلاش خود را بعمل بیاورد تا استحقاق چارلی بودن را کسب کند. اما باید از خود به پرسیم چه کسانی و کدام نشریات واقعا استحقاق چارلی نامیدن خود را دارند؟
همه ی کارکنان روزنامه ی تاتز، همه ی خبرنگاران و روشنفکران باید به این سئوال پاسخ بدهند!
بسیاری از این چارلی ها، هنگامی که دربار عربستان سعودی و رهبران سایر کشورهائی که خود را نماینده ی خدا بر روی زمین می دانند، شرکت کنندگان در تظاهرات و مراسم بخاک سپاری کشته شدگان پاریس را با زشت ترین کلمات مورد فحاشی و لعنت خود قرار دادند، به درون خانه های خود فرارکردند و با متکاهاشان، دهان خود را پوشاندند، تا مبادا صدای فریاد وجدانشان بگوش کسی برسد!
تکلیف ترقی خواهی و کار انتشار مطبعه ی انتقادی در جامعه ی دمکراتیک اروپا چیست؟ تکلیف اروپائی ها با کسانی که هراندیشه ی مترقی و نوینی را فورا با چسباندن انگ، پرووکاتیو و طعنه آمیز طرد می کنند، چیست؟ باید بتوانیم کلمه ی پرووکاسیون را از بار منفی که در طول قرون بر دوش آن گذاشته شده برهانیم. برای بسیاری آزادی هنوز یک مقوله ی تحریک آمیز و پرووکاتیو تلقی می شود. البته و ناچار پرووکاسیون، بخشی از کار و تلاش اندیشمندانه است. ما باید در مورد این ضرورت حرفه ای با هم صحبت کنیم.
چارلی بودن با سرهم بندی ممکن نمی شود. کاریکاتور و طنز با ماست مالی میسر نمی شود. کسی که به آزادی عشق می ورزد و دفاع از آنرا وظیفه ی خود می داند، باید به پرووکاسیون متوسل بشود.
برگردان از روزنامه ی تاتز، یکشنبه هجدهم ژانویه ۲۰۱۵، شماره ی ۱۰۶۱۶