بیا منو بشور!‏

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

طبیعتا چنین می گوئیم، اما سیاستمداران هرکدام کلمات خودشان را دارند. به همین دلیل هم در ‏آستانه انتخابات بعدی و برای شناخت بهتر سیاستمداران کشورمان “ جملات کلیدی” بیان شده ‏توسط مسوولان مربوطه و برخی نیروهای سیاسی بشرح زیر عنوان می شود…‏

لحظه تولد: اوووووه

دو سالگی: مامان، بیا منو بشور!‏

هفت سالگی: باباجون! برام دوچرخه می خری؟

دوازده سالگی: آقا! بخدا ما مشقامونو نوشتیم، ولی یادمون رفته با خودمون بیاریم.‏

شانزده سالگی: اصغر! می زنم فک تو پیاده می کنم.‏

بیست و دو سالگی: عزیزم! دوستت دارم، عاشقتم.‏

سی سالگی: دخترم! بیا بغل بابا، بابایی خیلی شما رو دوست داره.‏

چهل سالگی: خانوم! امشب دیر می آم، شما شام تون رو بخورین.‏

پنجاه سالگی: ملت بزرگ! من قول می دهم که مشکلات همه شما را حل کنم.‏

شصت سالگی: جهانیان باید بدانند که برای نجات بشر…… لازم است

هفتاد سالگی: اکنون که در حال مرگ هستم، وصیت می کنم که ….. ‏

لحظه تولد: اوووووه، من به دنیا اومدم….‏

آیت الله خامنه ای: دشمنان ما بدانند که صدای ما را نمی توانند خفه کنند…‏

هاشمی رفسنجانی: عووووه! فعلا در همین حد کافی است، خودشان متوجه می شوند.‏

سید محمد خاتمی: آه! اگر توانایی آن بود که برگردم، بخدا برمی گشتم.‏

مهدی کروبی: هوی ی ی ی! ساعت چنی یه؟

احمدی نژاد: اوی ی ی ی! سرزده اومدم ملت خوشحال بشن. ‏

علی لاریجانی: سلام علیکم! اگر مصلحت باشد به دنیا می آئیم.‏

باقر قالیباف: ویژژژژژ! بازهم ما دیر اومدیم ننه جان؟

حسین شریعتمداری: اوی ی ی ی! خواهر حجاب تو درست کن، زائیدی که زائیدی! ‏

اکبر گنجی: بقول امانوئل کانت( 1842-1766) ما وارد جهان استبداد زده شدیم.‏

دو سالگی: مامان، بیا منو بشور!‏

آیت الله خامنه ای: عزیزان من! بدانید که اگر مرا نشوئید دشمن ما را خواهد شست.‏

هاشمی رفسنجانی: مادر! البته یک مواردی پیش آمده که شاید خیلی به مصلحت نباشد.‏

سید محمد خاتمی: مادر عزیز! شرمنده شما و این ملت بزرگوار هستم.‏

مهدی کروبی: ننه! یا بیا یا یه سنگی بنداز…‏

احمدی نژاد: مادر جان! دیدی گفتم من رئیس جمهور می شم…‏

علی لاریجانی: حاج خانم! زندگی دنیوی همین است، بالاخره ما هم جزو موجوداتیم.‏

باقر قالیباف: اوی ننه! ببین پسرت چی کار کرده، از همه بهتر…‏

حسین شریعتمداری: مادر! ما باید حرف دلمان را بزنیم، اگرچه ممکن است همه قبول نکنند.‏

اکبر گنجی: مادر جان! وقتی ما در چرخه استبداد دست و پا بزنیم، سازوکار شست و شو بقول ‏ماکیاول جبری است.‏

هفت سالگی: باباجون! برام دوچرخه می خری؟

آیت الله خامنه ای: ابوی محترم! کاری نکنید که عزیزانتان از دشمن دوچرخه بخواهند.‏

هاشمی رفسنجانی: حاج آقا! اگر دوچرخه ای که برای اخوی خریدید قرمز بود، من می توانم ‏آن را بردارم، چون محمد از رنگ قرمز خوشش نمی آید.‏

سید محمد خاتمی: پدر! اگر دوچرخه هم نخریدید لطفا اجازه بدهید، من زنگ دوچرخه تان را ‏یک بار بزنم.‏

مهدی کروبی: ننه! به بوام بگو اگر دوچرخه نخرید من می رم شهر دیگه مهدی رو نمی بینه.‏

احمدی نژاد: بابا! برام یه دوچرخه… نه، یه موتور گازی… نه، یه موتور دنده ای… نه، یه ‏هواپیما می شه بخرین من همین الآن سوارش بشم؟ ‏

علی لاریجانی: پدر گرامی! برای انجام کارهایتان یک دوچرخه لازم است، وگرنه من که ‏کتابم را می خوانم، جواد هم گفته پشت ترک من می نشیند.‏

باقر قالیباف: آقا! کلک نزن دیگه، دوچرخه رو بخر، نذار آبرومون پیش محل بره.‏

حسین شریعتمداری: باباجان! به مادر بگم شما چطوری به اون خانومه نگاه می کردین یا ‏دوچرخه برام می خرین؟

اکبر گنجی: پدرجان! من تا سه ماه دیگه غذا نمی خورم، دوچرخه هم نمی خوام، مثل ارسطو ‏که همیشه پیاده راه می رفت.‏

دوازده سالگی: آقا! بخدا ما مشقامونو نوشتیم، ولی یادمون رفته با خودمون بیاریم.‏

آیت الله خامنه ای: آقا باید بداند که ما در انجام تکالیف هرگز کوتاهی نمی کنیم، البته مشکلات ‏مسکن و جاگذاشتن مشق در همه جای دنیا بخصوص در غرب هم هست.‏

هاشمی رفسنجانی: البته تکالیف انجام شده و شاید بهتر بود که آورده نشده که تشریف بیاورید ‏در خانه و مسائلی هست که با ابوی هم انجام بشود که مشکلی نباشد.‏

سید محمد خاتمی: آموزگار محترم، ما مشق مان را ننوشتیم و شرمنده ایم، اگر بخواهید همین ‏الآن می رویم بیرون.‏

مهدی کروبی: آقا معلم! خوابم برد، مشقم رو ننوشتم، دیگه هم نمی نویسم. ‏

احمدی نژاد: استاد! کی گفته بود باید مشق بنویسیم؟ ما که اصلا نشنیدیم.‏

علی لاریجانی: معلم بزرگوار! مشق مون رو ننوشتیم، ولی همین الآن هم مال خودمون رو می ‏نویسیم هم مال داداش مون رو.‏

باقر قالیباف: آقا اجازه! ما دفترمون افتاد توی جوب آب بردش، خودمون هم تصادف کردیم.‏

حسین شریعتمداری: آموزگار محترم! شما خودتان تکالیف دینی تان را انجام دادید که از ما ‏تکالیف دنیوی مان را می خواهید؟ ‏

اکبر گنجی: معلم عزیز! ما مشقامون رو ننوشتیم ولی سه تا بیانیه نوشتیم به جاش که باید همه ‏بچه های کلاس از روش بنویسن.‏

شانزده سالگی: اصغر! می زنم فک تو پیاده می کنم.‏

آیت الله خامنه ای: دشمن باید بداند که توی دهانش می زنم، و این جوانان محل هم توی دهان ‏اصغر و اصغرها و سایر دشمنان محل می زنند.‏

هاشمی رفسنجانی: اصغر جان! بیا بریم شب خونه ما بازی کنیم.‏

سید محمد خاتمی: اصغر! اخطار منو جدی بگیر، وگرنه قهر می کنم باهات تا فردا ظهر.‏

مهدی کروبی: اصغر! پاشو! چرا نفست در نمی آد.‏

احمدی نژاد: اصغر! یکی بود اسمش اکبر بود، اینقدر بهش کمک نقدی زدم که سه ماه ‏بیمارستان بود، آخرش هم آن قدر نامه نوشت که با هم عکس گرفتیم، الآن اسم محمود از ‏دهنش نمی افته.‏

علی لاریجانی: جناب سروان! یه اصغره که خیلی خلاف کرده، بگیرینش، فقط اسم ما نیاد ‏وسط. ‏

باقر قالیباف: بچه ها! اصغر همینه، با سنگ بزنینش.‏

حسین شریعتمداری: اصغر! یادته وقتی بچه بودیم پررویی کردی، من می خواستم بزنمت ولی ‏هیچی نگفتم، می دونستم آخرش منافق می شی، اعتراف کن و هر کاری با صغرا کردی بگو.‏

اکبر گنجی: اصغر! به قول آرنولد شوارتزنگر( متولد 3 جولای 1947) چانه ات را پیاده ‏خواهم نمود( اشکال از مترجم است، به نویسنده دست نزنید)‏

بیست و دو سالگی: عزیزم! دوستت دارم، عاشقتم.‏

آیت الله خامنه ای: عزیزم! دوست داشتن خداوند به عنوان والاترین عضو خانواده وظیفه ای ‏است که دشمنان هرگز نمی توانند آن را درک کنند.‏

هاشمی رفسنجانی: عفت عزیز! لطفا یک چای بیاور و در را هم ببند.‏

سید محمد خاتمی: محبوب من! از مهر تو چگونه سخن نگویم وقتی که اشک در چشمانم حلقه ‏می زند و عشق تو در دلم همواره هست. ‏

مهدی کروبی: قربانت برم ایشا الله، آخه تو شی هسی که مه تا حالا چنین شی ندیدم.‏

احمدی نژاد: من عزیزتم، نه؟ منو دوست داری، نه؟ عاشق منی؟ مثل همه دنیا مثه ایتالیائی ها ‏مثه اون فرمانده آمریکائی که میگن فرمانده نبوده مترجم بوده آخه به تو چه. اصلا تو جرات ‏داری با مترجمش هم عکس بگیری. منقد عزیزمان هتک و هوتکت را پاره میکنم منقد حسین ‏را میگم.‏

علی لاریجانی: عزیزم! تو را به عنوان جلوه ای از محبوب دوست می دارم، ای مهربان!‏

باقر قالیباف: جون! جیگرتو ناناز، بیا سوار طیاره شود در دو هزار پائی بیبن چه عشقی داره. ‏تازه شهر هم تمیز تمیزه . هواش اگر آلوده است ربطی به شهرداری نداره.‏

حسین شریعتمداری: حاج خانوم! تمام پرونده تو خوندم، یه لکه سیاه توش نیست، واقعا بی ‏مساله ای، یک سرمقاله هم بنویسی علیه کفار بیشتر دوستت دارم.‏

اکبر گنجی: عزیزم! بقول ژاک دریدا( 2004- 1930) عشق چیز بزرگی است، به قول ‏شکسپیر “ محبوبم”‏