اصلا چطور شد آمدیم

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

به من گفته شد که داستان روزآنلاین را از زبان خود بگویم. چندین و چند بار این حکایت نوشته ام و شاید به گمانم آمد که جز این کار، برخلاف آمد عادت نیز چیزی بطلبم. و همین بود که علاوه بر آن حکایت، به سبک قدما به نوشتن “تذکره احوال” اشخاص و موضوعاتی که برایم جالب و مهم بود پرداختم.

سال ۱۳۸۲ که از ایران خارج شدم، آخرین فکری که در داخل کشور داشتم و آن را با افرادی مانند سحرخیز و تاج زاده در میان گذاشته بودم چیزی شبیه تلویزیون اصلاح طلبان بود. و در کنارش چیزی شبیه یک سایت مجازی. در ایران خودم سایتی داشتم و در آن می نوشتم. حتی وقتی به خارج از ایران آمدم در انتخاب محل سکونت هم تلاش کردم جایی را انتخاب کنم که با سرنوشت کارم نزدیک باشد. فرشاد بیان سایت گویا را داشت و من چون از سالها قبل می شناختمش پس می توانستم کنارش باشم. همین شد که به بروکسل آمدم. این بیرون آمدن هم راحت بود و هم دشوار. دشوار بود از این رو که چشم در چشم اخبار می دیدیم که هر روز دری دیگر از آن درها که در عصر اصلاحات باز کرده بودیم بسته می شود و راحت بود چون می دیدیم می شود در فضای آزاد و به میمنت فضای مجازی کاری کرد.

همین سهل و ممتنع بودن با آمدن دوستان پیش آمد. چندین و چند بار این واقعه تکرار شد که رفیقی بگوید “دیگر تحمل ندارم، نمی توانم بمانم” و دو هفته دیگر یک باره از لندن یا پاریس یا واشنگتن و استرالیا و کانادا زنگ بزند که رسیدم. و تو نمی دانستی باید خوشحال باشی که یکی دیگر به جمع همکارانت در فرنگ افزوده شده یا یکی دیگر از جمع بچه هایی که در ایران و زیر فشار کار می کردند کم شده.

وقتی حسین باستانی آمد؛ سفری برای دیدنش کردم. به بیزانسون رفتم در جنوب فرانسه. در خانه شان با هم حرف از یک تلویزیون و یک وب سایت زدیم و متوجه شدم انگار جمعی بزرگ از دوستان به همین موضوع فکر می کنند. در همین حال و روزگار نوشابه و هوشنگ هم آمده بودند و از آنها هم داستان راه انداختن تلویزیونی و یا وب سایتی را می شنیدم و از بهنود نیز. وقتی سینا و فرناز از تهران رسیدند باز همان حکایت ها تکرار شد و نیکان هم که آمد داستان همین بود. یادم هست که نامه ای با هفت هشت امضا کردیم و با فرح کریمی دنبال تلویزیون رفتیم. یادم هست که چه بحث های ریز و جزئی را پیش بردیم و تا بیخ بودجه پنج ساله تلویزیون را هم دیدیم. یادم هست سفرهای متعدد برای راه انداختن تلویزیونی مستقل به فارسی که نشد. هم دولت ایران می ترسید و هم دولت هلند وقتی دید بار سنگین است دست و دلش لرزید.

بالاخره روزآنلاین شد برنامه کارمان. من از همان اول تکلیفم روشن بود. ستونی را آغاز کردم که بعید می دانم در این دو هزار شماره کمتر از پنجاه شماره اش را ننوشته باشم. چیزی می شود در حدود یک کتاب بیست جلدی پانصد صفحه ای. کار نوشتن روزانه برای روزآنلاین سخت و ساده بود. سخت بود بخاطر اینکه بسختی می توانستی بفهمی کجای کارت خوب است و کجایش بد است و ساده بود بخاطر اینکه کسی مثل عزرائیل بالای سرت نبود. این وسط من تقریبا کمتر از همه دوستان با بقیه روزآنلاین ارتباط داشتم. ساعت هشت شب به وقت اروپا سوژه ام را انتخاب کرده بودم و تا ساعت دوازده شب می نوشتم و تا ساعت سه و چهار صبح منتشر می شد.

امروز روزآنلاین مهم ترین موضوع در کارنامه کاری من است. و این نشد مگر با همت بسیاری از آدمها که با بعضی دائم و با بعضی کمتر ارتباط داشتم. افتخار بزرگم این است که با مسعود بهنود کار کردم. و نه فقط کار کردم بلکه به او اجازه دادم بدون اطلاع من، اگر مصلحت دانست در مطلبم دست ببرد. کمتر کسی چنین کاری در این بیست سال با من کرده بود که دستهایش مثل سینه سحرخیز جای دندانم بر آن ننشسته باشد. مسعود رفیق روز و شب من بود و ۲۰۰۰ شب هر بار اولین نامی بود که وقتی مطلبم را می نوشتم در عنوان گیرنده مطلب می نوشتم. از او بسیار آموختم، از همه مهم تر تحمل کردن دیگران و وسیع تر دیدن دنیا. حالا تا چه حد درس پس داده باشم بماند. نوشابه امیری هم رفیق کم نظیری بود. گاهی به جای مسعود و گاهی هم تراز او می شد و البته معمولا کمتر پیش می آمد که چنان دخالتی در کارم بکند.

حسین باستانی هم درس های فراوانی به من آموخت، اگر چه رفتنش از روز ضربه بدی بود، ولی نظم و با حساب کار کردن را از او آموختم. جز این سه، بقیه نیز یاران خوبی بودند و دوستی شان غنیمتی بود. از هوشنگ اسدی عزیز گرفته که گاه آبشخور دیگر وجودی ام از بخش هنر روز که علائقی چون سینما و داستان نویسی و ادبیات مرا به آن پیوند می داد، و دانستن نظراتش در هر حوزه ای برایم باارزش بود، یا دوست قدیم و همکار بیست ساله ام نیک آهنگ کوثر که همسایه دیوار به دیوار خانه طنز من در بخش کاریکاتور روزآنلاین بود و یا افرادی دیگر مانند فرشته قاضی و امید معماریان و بسیاری دیگران که هر کدام خشتی بر این بنا افزودند تا امروز این بنای بلند به دوهزارمین روزش برسد. و شاید به همین سیاق اهمیت دارد خوانندگانی که با دشواری تمام از لابلای دیوار و مانع عبور می کردند تا مطالب ما را بخوانند. از آنها نیز ممنون باید بود. و ممنون از همه آنها که نام شان را بخاطر ندارم.