جشنواره دارد تمام می شود و هنوز تنور داغ نمی شود. نگاهی داریم به روز پنجم و بررسی دو فیلم.
گزارش روز پنجم جشنواره 25 فیلم فجر
تنوری که داغ نمی شود
اگر با این وضعیت بخواهد پیش برود قید جشنواره را قید جشنواره را می زنیم. این جمله آشنا را در سینمای مطبوعات می توان از تمامی اهالی مطبوعات شنید. تعدادی فیلم هم که برای روز پنجم به آنها دلبسته بودیم دردی از ما دوا نکرد. درباره گوشواره که مفصل می نویسم. اقلیما که انقدر داستان ترسناک خود را پس معناگرایی پنهان کرده بود و ما هیچ از آن متوجه نشدیم. قاعده بازی هم که کلی حرف و حدیث پشتش بود و نزدیک به 2 سال زمان صرف ساخت آن شده بود هیچ جایی برای طرح نداشت.
خدا می داند چه بلایی سر این سینما آورده اند که حتی در روایت داستان های معمولش دچار لکنت شده است. اگر تنها خودمان را به سینمای مطبوعات محدود نکنیم و به سینماهای دیگر هم سری بزنیم متوجه می شویم سینماگران فیلم کوتاه و مستند هم گله مند هستند. آنها از پخش بد فیلم هایشان در عذاب هستند و تقریبا کسی صدای این فیلم ها را در سالن نمی شنود.
امسال سینمای مطبوعات کمتر از سال های قبل صندلی دارد. اما همانند سال های قبل برای خبرنگاران کارت صادر کرده اند. بنابراین مجبور می شوند برخی فیلم ها را با کمی تاخیر در سالن دیگر سینما (فلسطین)پخش کنند. به هر حال صاحب این قلم امیدوار است در روز های آتی حرف های دلنشین تری را برای شما به ارمغان آورد.
گوشواره: کامبیز رحیمی
یک اقتباس ناموفق
کارگردان: وحید موسائیان، نویسنده:هوشنگ مرادی کرمانی، مدیر فیلمبرداری: شهریار اسدی، تدوین: حسن ایوبی، موسیقی:فریدون شهبازیان، تهیه کننده: روح الله برادری، بازیگران: اکبر عبدی، مسعود رایگان، رویا تیموریان، پریسا پورقاسمی یزدی.
خلاصه داستان: مهین، دختری فقیر، گرانترین هدیه تولد را برای دوستش مهتاب میخرد اما در مهمانی با واقعیتهایی تازه روبرو میشود.
وحید موسائیان را از زمانی می شناسیم که فیلم کوتاه می ساخت. او هنوزهم چندان از این سینما دور نشده است ولی چند فیلم بلندش را با فاصله کوتاهی از هم ساخت. موسائیان از نسل سوم سینمای پس از انقلاب به شمارمی آید که هم با سینمای داستان گو نسبت دارند و هم سینمایی که نمی دانم عنوان فرهنگی، مخاطب خاص و… به آن می دهند. فیلم های قبلی این سینماگر در زمره آثاری تجربی جای می گرفتند، اما او این بار سراغ موضوعی عام تر رفته و داستانی را از هوشنگ مرادی کرمانی دستمایه خود قرار داده است. این نکته از چند منظر دارای اهمیت است. اول اینکه اقتباسی ادبی به شمار می آید، دوم اینکه متغلق به گونه مهجور سینمای کودک و نوجوان است و سوم اینکه هوشنگ مرادی کرمانی خود فیلمنامه ان را نوشته است. داستان فیلم گوشواره آنقدر ساده است که شاید هیچکس فکر نکند می توان بر اساس آن فیلم ساخت. خود مرادی کرمانی هم به ان معترف است. اما شاخو برگ هایی که به داستان داده شده ان را مناسب برای تولید یک اثر استاندارد نموده.
با بحث اقتباس شروع می کنیم. دو خطی معروف این فیلم، همان خلاصه ای است که در بالا نوشتم. اما در ادامه این خلاصه تا آن اندازه دستخوش حوادث فرعی می شود که اصل کار به فراموشی سپرده می شود. به طور مثال به فصل گم شدن غاز دقت کنید یا ماجرای همسایه مهتاب در شب تولد یا گرفتار شدن مهین در دستشویی و… جالب اینکه موسائیان روی این فصول زمان بیشتری را نسبت به اصل داستان صرف کرده است. مرادی کرمانی هم سعی داشته آنها را به نحو احسن بپروراند. اما حاصل ریتم کار را کاملا مخدوش کرده است. در گوشواره بیایید فصل گشت و گذار غاز در منزل مهتاب را کنار فصلی در فیلم مهمان مامان قرار دهیم که گربه به ماهی های حوض می زند و دکتر ماهی را بخیه می کند. مهمان مامان را برای این مثال آوردم چون این فیلم هم بر اساس یکی از داستان های ساده مرادی کرمانی ساخته شده است. اما مهرجویی تمام لحظات معمولی را دراماتیک و جذاب جلوه می دهد.
دیگر نکته ای که در مورد این فیلم اهمیت دارد در این نکته نهفته که مخاطب فیلم به هیچ وجه مشخص نیست. ما نه می توانیم بگوییم فیلم برای بزرگسال ساخته شده و نه کودکان. برخی شوخی های فیلم از ظرفیت درک کودکان خارج است ودر عوض برای بزرگسالان کودکانه به نظر می رسد. فیلم نه تنها در داستان که از دکوپاز، فیلمبرداری و… نیز رنج می برد. ما در ابتدای فیلم با ریتمی تند روبه رو هستیم که دائم کند می شود. ساختار تصویری نیز مطابق لوکیشن دائم در حال نوسان است. جایی دوربین روی دست داریم. جایی در منزل دوربین جایی برای تکان خوردن ندارد و برعکس در خیابان کلی نمای باز و بی منطق را نظاره گریم.
اما فارغ از این نگاه نمی توانیم از یاد ببریم که بازی بازیگران این فیلم بازی های خوبی ارائه دادهاند. اکبر عبدی در مقابل مسعود رایگان نقش دکتری را بازی می کند که اهل خانواده است. کمی خشک به نظر می اید ولی هوای فامیلش را دارد. اما در عوض پدر خوانه مهین دائم غر می زند. فریاد می کشد. هر اندازه بازی عبدی درونی است، رایگان برای نمایش نقش پدر غلو آمیز و بیرونی رفتنار می نماید.
رویا تیموریان هم که کم کم درنقش زن های بدبخت کلیشه شده است. او دیگر می داند برای ارائه حس بد بختی چگونه چادرش را جمع کند، چگونه راه برود و…. دراین میان نمی توان نقش کودک نوجوان فیلم را هم نادیده انگاشت.
وحید موسائیان می توانست نگارش فیلمنامه این اثر مرادی کرمانی را به یک نویسنده بسپاردتا فیلملحظات دراماتیک بیشتری داشته باشد.
بچه ها ی ابدی : مهدی شکیبائی
بازگشت به گذشته
پوران درخشنده در “بچه های ابدی” قصد ادامه همان مسیری رادارد که درسال های میانی دهه 1360 شروع کرده بود. “رابطه” و “پرنده کوچک خوشبختی” به بحران های عاطفی وارتباطی کودکانی می پرداختند که به دلیل معلولیت های جسمانی، گرفتارتنگناهای بسیاری درزندگی شان بودند. حاصل نگاه همدلی برانگیز درخشنده به این موضوع، آثاری تاثیرگذاربود که هم با استقبال تماشاگران مواجه شد وهم نظرمساعد برخی ازمنتقدان رابرانگیخت، بطوری که درخشنده بیشترین افتخارها وجوایزسینمایی خودرا به خاطراین دوفیلم وبه خصوص “پرنده کوچک خوشبختی” به دست آورد. حالا در “بچه های ابدی” با موضوع مشابهی مواجهیم
ایمان “شهاب حسینی” که قصد ازدواج با نگار “الهام حمیدی” رادارد بعلت برادرخود علی “علی احمدی فر” که مبتلا به سندروم داون است درزندگی اش با مشکل روبروست. نگاراز وجود علی بی خبراست وهنگامی که ازاین موضوع باخبرمی شود وبا علی دیدارمی کند درتصمیم گیری دچارتردید می شود. البته درشکل گیری این تردید پدر” هادی مرزبان” ومادر “فلورنظری” بی تاثیرنیستند. نگاربرای راضی کردن خانواده اش اقدام به فیلمبرداری از خانواده هایی می کند که کودک معلول دارند. اوفیلمها رابه پدرومادرش نشان می دهد اما تاثیری درعقاید ونگاه آنها بوجود نمی آید. سپس نگاربه خانه ایمان می رود وتلاش خودرا از طریق گفتاردرمانی برای ارتباط برقرارکردن باعلی آغازمی کند. بعدازمدتی نگار، پدرومادر خودرا برای دیدن علی به خانه ایمان دعوت می کند درمهمانی علی رفتارهای غیرمتعارف ازخود بروز می دهد وآنها مهمانی راترک می کنند. پدرنگاربعد ازاین اتفاق ازایمان می خواهد که اگرقصد زندگی با دخترش رادارد باید علی رابه آسایشگاه معلولین بسپارد. ایمان علی رابه آسایشگاه می برد اما علی ازآنجا فرارمی کند ودرپارک با ستاره “پانته آبهرام” که درکارپخش موادمخدراست آشنا می شود. ستاره اورا به خانه خود که بامردی معتاد “مهدی میامی” زندگی می کند، می برد. مرد معتاد قصد فروش علی رادارد اما ستاره ازعلی می خواهد که ازخانه فرارکند. علی ازخانه خارج می شود وبه پیاده روی دربزرگراهها می پردازد. اوبا اتومبیلی تصادف می کند. ایمان ونگارکه درشهربدنبال پیدا کردن اوبودند دربیمارستان اورا می یابند. فصل پایانی فیلم مخاطب ایمان، نگار، فرزند آنها وعلی رادرقابی مشاهده می کند. فیلم با مضمونی اجتماعی، تصویرگرزندگی آدم هایی است که گرفتاربیماری سندروم داون و عقب افتادگی ذهنی هستند. آدم هایی که همیشه بابرچسب “دیوانه” اززندگی اجتماعی طرد می شوند وبه دلیل همین نگاه منفی، زندانی خانه ها وآسایشگاه ها هستند وهنگامی که وارد اجتماع می شوند، سرانجامی تلخ درانتظارشان است. درخشنده درفیلم قصد شکستن این طرزتلقی ونگاه را دارد. درفیلم با انسان هایی طرفیم که که تنها درمرحله کودکی باقی مانده اند وصاحب اندیشه ونگاهی محاسبه گروبزرگ سالانه نشده اند. عنوان فیلم با توجه به همین مضمون مصداق پیدا می کند: این بچه ها یی هستند که تاابد بچه می مانند. ضمن اینکه درخشنده به سیاق آثاردیگری که دراین عرصه ساخته شده، قصد برهم ریختن طرزنگاه قطب بندی شده ای رادارد که آدم ها رابه “سالم” و”دیوانه” تقسیم می کند. بازیگرها به درستی انتخاب شده اند. پانته آبهرام وشهاب حسینی به خوبی نقش خودرا ایفا می کنند وبازیشان بیشترازبقیه بازیگران به چشم می آید.