جفت شش، دوازده سال زندان؟

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

آدم توی مملکت ایران تکلیف ندارد، یک دفعه می بینی یک آدمی مثل بهزاد نبوی یا سعید حجاریان از زندان آزاد می شود، بعد یک آدمی مثل سعید لیلاز به پانزده سال زندان محکوم می شود. انگار دارند تاس می ریزند، جفت شش آمد، دوازده سال زندان می دهند، یک و دو آمد سه سال زندان می دهند، برای یکی هم مثل زیدآبادی شیش و بش می آید، پنج سال می رود تبعید شش سال انفرادی. حالا همین سعید لیلاز را اگر یک سال قبل گرفته بودند و همین قاضی او را به همین دلایل محاکمه کرده بود، به او سه ماه زندان می دادند، یا اگر شش ماه بعد گرفته بودندش، و به همین دلایل محاکمه می شد، چه بسا جایزه نوبل اقتصاد را هم به او می دادند. حتی من فکر می کنم اگر همین سعید لیلاز را به جای قاضی صلواتی اگر یک قاضی در مشهد محاکمه می کرد، احتمالا بعد از پانزده روز آزاد می شد، یا مثلا اگر یک قاضی در سنندج محاکمه اش می کرد، الآن سعید لیلاز به برقرار کردن رابطه میان کومله و کارگزاران به هفت بار اعدام محکوم شده بود و تا حالا چهار بار اعدام شده بود. ممکن است سووال کنید که اگر تاس می ریزند، پس حداکثر باید وقتی جفت شش آمد به دوازده سال زندان محکوم کنند. اینها که کارشان حساب و کتاب ندارد، یک دفعه دیدی تاس ریختند هفت و هشت آمد، بقول همشهری ما، خره دیگه، یه هو دیدی پرید!

 

نوبل و اسکار بی ارزش است

 

بیخودی نیست که می گویند باید حرف راست را از بچه شنید، حالا یا بابای بچه یا بچه بابا، البته همین بچه ها بزرگ می شوند و می شوند آقا. بعد که شدند آقا، یک حرف هایی می زنند که آدم با خودش می گوید “ ای کاش وقتی بچه بودی می خوردمت از دستت راحت می شدم.” حالا ممکن است فکر کنید این که گفته بود، عزیزم! بخورمت، منظورش بچه اش نبود، بلکه همسرش بود، ولی خیلی فرق نمی کند، حالا که بخور بخور است، بالاخره بچه آدم هم بچه آدم است. حالا بعد از این همه مقدمه، منظورم این بود که گاهی اوقات بعضی آدمها برای اثبات وجود خودشان، چاره ای جز این ندارند که سیفون بکشند به همه تاریخ. طرف به جای اینکه یک کلمه بگوید عزیزان من! من دیکتاتور هستم، به تمام مردم خودش و به تمام مردم جهان و به تمام تاریخ علم و به تمام تاریخ هنر می گوید جاسوس. سالها قبل لیزنکو، رئیس آکادمی علوم شوروی دوره استالین نظریه نسبیت را امپریالیستی اعلام کرده بود و چپ های روسی شصت سال شعار می دادند که والت دیسنی جاسوس سیا است. من نمی فهمم اگر والت دیسنی جاسوس سیا بود، کی فرصت می کرد سفیدبرفی و هفت کوتوله یا سیندرلا را بسازد. زرتی گاف می زنند به تمام رویاهای بچه های دنیا.

 

در همین راستا، یا شاید هم در یک راستای دیگر، آیت الله خامنه ای گفت: “ جایزه هایی مثل اسکار و نوبل بی ارزش است.” آگاهان دلایل زیر را برای بی ارزش بودن نوبل و اسکار ذکر کرده و اعلام کردند که فقط شاعران و کارگردانانی که به ملاقات رهبری می روند باارزش هستند.

دلیل اول، جایزه اسکار بی ارزش است، چون آن را به ما نمی دهند و هرکسی آن را می گیرد خوش تیپ است و مامان می باشد.

دلیل دوم، جایزه نوبل بی ارزش است، چون آن را به آدم حسابی ها می دهند که اگر ایرانی نباشند جزو عوامل غرب و اگر ایرانی باشند، طبیعتا جزو دشمنان نظام هستند.

دلیل سوم، در عوض جوایز ما با ارزش است، در غیر این صورت همگی خفه!

 

شکرانه وحدت

باز هم جای شکرش باقی است، همین که بطور کامل وحدت صورت نگرفته باز هم جای شکر دارد، وگرنه اگر همه با هم وحدت کنند، دهان ملت سرویس می شود سنگین. البته راستش را بخواهید من دوست دارم وحدت بشود و اصولا مسوولان کشور به جای گاز گرفتن و لگد زدن مردم را ماچ کنند، منتهی وحدت سر چی؟ مگر اختلافی حل شده که وحدتی صورت بگیرد؟ اصلا مگر قرار است اختلافی حل شود؟ طرف می گوید همه تان بیایید با من وحدت کنید، خوب! نمی شود که همه با یک نفر وحدت کنند. البته ممکن است چنین وحدتی صورت بگیرد، ولی در آن حالت دیگر جای شکرش باقی نمی ماند، بلکه همه اش می رود جایی که عرب نی انداخت. واقعا این عرب ها هم جا گیر می آورند برای نی انداختن.

 

جلسه “ شکرانه اتحاد” که قرار بود برای اتحاد میان طرفین دعوای انتخاباتی احمدی نژاد و موسوی صورت بگیرد، برگزار شد، ولی احمدی نژاد برای جلسه نرفته بود، هاشمی رفسنجانی هم که ظاهرا به عنوان آن طرف دعوا قرار بود وحدت کند، به جلسه نیامده بود. علی لاریجانی در حالی که سرش گیج گیج می خورد و حالش خراب بود، گفت: “ احمدی نژاد و هاشمی نیامدند، خداوند امور را حل نماید.” خداوند هم اظهار داشت: “ این دو تا که جمعا نود درصد دعوا بودند، نیامدند، بقیه تان هم که آمدید قبلا وحدت داشتید، من چی چی رو حل کنم؟” فعلا مشکل خاصی نیست و خبری از وحدت نیست. ظاهرا مشکل هاشمی رفسنجانی این است که می گوید که شرایط من باید رعایت شود، شرط اولش هم این است که زندانیان حوادث انتخابات باید آزاد شوند. شرط احمدی نژاد هم برای حضور در جلسه این بود که باید کسانی که زندانی نیستند، مثل موسوی و کروبی و خاتمی و هاشمی دستگیر شوند تا احمدی نژاد به جلسه وحدت برود. صفار هرندی هم که مشکل را از بیخ برید و گفت: “ در ایران زندانی سیاسی نداریم.” راست می گوید، وقتی زندانی سیاسی نداریم، چی چی را آزاد کنیم؟ یک احمد زیدآبادی است که جیب بری کرده، تاج زاده هم که با موتور گازی توی بزرگراه یک طرفه رفته، رمضان زاده هم که جعل مدرک مرحوم کردان را کرده، زندانی سیاسی کجا بود؟

 

از شانزده آذر تا محرم

 

دست ها روی سینه، لپ ها آلوچه، چشم ها گشاد، کفش ورزشی به پا، دستبند سبز به دست، همگی به طرف دانشگاه. پنج روز دیگر مانده تا شانزده آذر، از پس فردا هم تعطیلی شروع می شود. مسافرت اصولا در چنین شرایطی خوب نیست، جاده لغزنده و هوا بارانی است. بیخودی به شمال نروید، چون شمال خودش می رود به دانشگاه. البته کلا این دفعه مشکلی وجود ندارد، پنجاه تا شهر داریم و دویست تا دانشگاه. فعلا هم که دولت دارد زندانی ها را در عمل آزاد می کند، ولی با پنج سال و شش سال زندان می ترساند. البته حرف هایی می زنند که آدم توی دکه عطار که هیچ، توی دکه هیچ رمالی هم پیدا نمی کند. فرمانده نیروی انتظامی تهران که انگار هنوز نمی داند که پلیسی کردن فضای شهری اصلا چیز خوبی نیست، گفت: “ از پلیسی کردن شهر هراسی نداریم.” ملت هم گفتند، چشم، ما در خدمتیم. البته به نظرم از حالا باید به فکر بعد از شانزده آذر باشیم، محرم بیست روز بعد از شانزده آذر است و ده روز شهر دست سبزهاست.

 

روسیه، روسیه، دارام دارام روسیه!

 

یک خبر قدیمی: “ روسیه اعلام کرد نیروگاه بوشهر تا سال 2010 فعالیتش را آغاز می کند.”

یک سال قبل روسیه اعلام کرده بود نیروگاه بوشهر تا سال 2009 فعالیتش را آغاز می کند.

و دو سال قبل روسیه اعلام کرده بود نیروگاه بوشهر تا سال 2008 فعالیتش را آغاز می کند.

و سه سال قبل روسیه اعلام کرده بود نیروگاه بوشهر تا سال 2007 فعالیتش را آغاز می کند.

و ده سال قبل روسیه اعلام کرده بود نیروگاه بوشهر تا سال 2000 فعالیتش را آغاز می کند.

به عبارت دیگر، روسیه هر سال همین حرف را زده، هیچ فرقی هم نکرده، دولت ایران هم هر سال قسم می خورد که روس ها امسال نیروگاه بوشهر را راه می اندازند. البته من می دانم که چرا روسها نیروگاه بوشهر را راه نمی اندازند. شما هم جای دولت روسیه بودید و خودتان یک هفته قبل فعالیت های اتمی ایران را رسما محکوم کرده بودید، دلیلی نداشت نیروگاه بوشهر را راه بیندازید.

اول، نیروگاه بوشهر راه نمی افتد، چون دولت روسیه در هر حال چه نیروگاه راه بیاندازد، چه نیاندازد، پولش را می گیرد، ایران هم رابطه با روسیه را به هم نمی زند.

دوم، دولت ایران هم که در چهار سال گذشته محض رضای خدا یک وعده نداده که عمل کند، ضمن اینکه اصلا دولت نیازی ندارد که نیروگاه بوشهر راه بیافتد. یک دفعه دیدی همین دولت اعلام کرد، ایران چهل هزار سانتریفیوژ فعال کرده و هر ماه سه هزار کیلو اورانیوم غنی می کند. فکر می کنید چه اتفاقی می افتد؟ دولت دروغگو، مجلس دروغگو، صدا و سیما دروغگو، رسانه های در اختیار دولت دروغگو، ترازو هم که خراب است، ما چطوری بفهمیم این تپه ای که عکس اش را می بینیم و پشتش یک نیروگاه است که در آن تعدادی مخزن است که در آن مخازن مقداری اورانیوم است، این مقدار چقدر است؟

سوم، بیخودی خون خودتان را کثیف نکنید، نتیجه آزمایش تان منفی می شود، می برند به عنوان شاعر بیت یا وزیر کابینه استخدام تان می کنند. حالا همه اینها را داشته باشید، وب سایت جهان نیوز سووال کرده که “ چرا مردم وعده قطع نشدن گاز در زمستان را باور نمی کنند؟” آخر این هم سووال کردن دارد؟ راستی گفتم دولت دروغگو، مصاحبه تلویزیونی دیشب احمدی نژاد را دیدید؟

 

شاهنشه ما… سرزد از افق

 

حالا خوب است که صدا و سیما خودش فیلم سفر احمدی نژاد به ونزوئلا را پخش کرد. وگرنه صد تا سوژه هم سر همین درمی آوردند. دفتر ریاست جمهوری اعلام کرده که در مراسم استقبال چاوز از احمدی نژاد و بانو دماغ، سرود شاهنشاهی پخش نشده و دقیقا سرود جمهوری اسلامی پخش شده. یک جوری حرف می زنند که انگار به چشم خودمان ندیدیم که یارو می گفت من توی هاله نور بودم یا می گفت یک دختر شانزده ساله توی خانه خودش انرژی هسته ای کشف کرده. حالا به شعورمان توهین می کنید، با چشم و گوش مان چکار دارید؟

 

البته یکی از دوستان که در کاراکاس ماست بندی ایرانی دارد، نقل کرده که هوگو چاوز اصلا هنوز نمی داند که حکومت ایران سی سال قبل عوض شده و هنوز فکر می کند که مثل سال 1975 که شاه برای اجلاس اوپک به کاراکاس رفته بود، در ایران حکومت سلطنتی است و همین دوست مان گفته که در تمام ملاقات های قبلی چاوز و احمدی نژاد همین سرود شاهنشاهی پخش می شد و هیچ کسی هم برای چاوز توضیح نداده که حکومت ایران تغییر کرده. ظاهرا یکی دوبار هم بعضی از افراد خواستند که به او بگویند که احمدی نژاد در ایران رئیس جمهور است، قبول نکرده و گفته مگر مثل ونزوئلا خرتوخر است که باغبان دربار بشود رئیس جمهور.

 

همین مانوئل اصغری که در کاراکاس ماست بندی دریانی دارد، گفته که زمان شاه معمولا معاون وزیر کشاورزی و گاهی باغبان دربار و گاهی مسوول اسب های دربار برای ملاقات با رئیس جمهور ونزوئلا می رفتند، حالا هم چاوز فکر می کند که احمدی نژاد سرباغبان دربار ایران است. مانوئل می گفت که احمدی نژاد هم قضیه را می داند و آقای خامنه ای را هم به عنوان پدرش معرفی کرده است. البته من دقیقا مطمئن نیستم، این مانوئل اصغری خیلی حرف ها می زند، می گفت، کلا چاوز در جریان مسائل ایران نیست، شاید باشد، شاید هم نباشد.

 

علیرضا رضایی دو ساله شد

یک هفته قبل علیرضا رضایی دو ساله شد و یک طنزنویس خوب وارد فضای طنز ایرانی شد. هفته قبل به همین مناسبت که وبلاگ علیرضا دو ساله شده است و هم به مناسبت مطلبی که در دفاع از ابطحی در مورد اعلمی نوشته بود، برایش نامه ای نوشتم که دوست داشتم آن نامه را منتشر کنم.

 

علیرضا جان عزیز

من بدون هیچ وقفه ای هر چه می نویسی می خوانم. بسیار خوشحالم که از مرحله سرگردانی در فرم مدتهاست بیرون آمدی و کوتاه و تمیز و در بسیاری موارد درخشان می نویسی. نوشته های تو مرا که بسیار سخت می خندم، گاهی شدیدا به قهقهه می اندازد و سخت نیست که فکر کنم درک عمیقی پشت آنهاست. راستش را بخواهی هرگز فکر نمی کردم که این قدر عمیق و دقیق ببینی. افتخار می کنم که با تو دوستم و اگر یک درصد در کارهای تو نقش داشته باشم برایم سرافرازی است. البته بیخودی گفتم، چون می دانم که نه یک درصد حداقل سی درصد تاثیر داشتم. بین 23 تا 30 درصد، دقیق ترش را بگویم.

 

هر کار خوبی که می نویسی، حس می کنم انگار خودم نوشتم و از اینکه تو از یک دستپاچگی عبور کردی و به مرحله ای رسیدی که این همه حرفه ای و تمیز می نویسی، خوشحالم. اهل تعریف الکی نیستم و در مورد طنز و کاریکاتور، بیخودی از کسی تعریف نمی کنم. یادت هست که یکی دوباری که قاط زده بودی غرغر کردم و حالا دقت و وسواس و کوتاه نویسی و نداشتن کلمات اضافی در نوشته هایت برایم جالب است. مطمئن باش اگر ببینم که زدی جدول یا افتادی توی خاکی غر می زنم و جیغ می کشم و مستقیما به خودت می گویم.

 

به نظر من طنزنویس خوب کسی است که از هر ده تا کارش دو تا کارش درخشان باشد. در کار تو این میزان به سه تا چهار تا از ده تا رسیده.( این قسمت در مورد صابری بود که حذف شد) گاهی اوقات طبع طنز تو یکی از شیرین ترین هایی است که تا کنون خوانده ام. و گاهی اینقدر تمیز می نویسی که دنبال یک کلمه اضافی در آن می گردم و کمتر پیدا می کنم. به هر حال تو امروز از مرز کسی که می خواست طنزنویس خوبی بشود به یک طنزنویس برجسته که زبان شخصی دارد تبدیل شده ای و این را به تو تبریک می گویم. اگرچه گاهی شلختگی می کنی، کاری که من هم زیاد می کنم.

 

در مورد داستان ابطحی و اعلمی نوشته تو منطقی و شرافتممندانه بود، مثل بخش اعظم برخوردهایت. بزرگترین هنر ما طنزنویس ها این است که مواظب باشیم این چاقوی تیزمان چهره بیگناهی را زخمی نکند. من با نوشته تو درباره اعلمی کاملا موافقم و اگر جای تو بودم همین را می نوشتم که نوشتی. برادر و رفیق و همکار تو، ابراهیم نبوی

 

دبلیو دبلیو دبلیو دات ای نبوی دات کام

دو سه روز اول فشار روی سایت ای نبوی www.enabavi.com خیلی زیاد بود. فکر کنم بخاطر فایل های صدا و برنامه های تصویری، به همین دلیل یکی دو روزی مطالب جدید نگذاشتیم و گذاشتن مطالب آرشیوی را هم متوقف کردیم و فضای سایت را بشدت گسترش دادیم، از امروز شروع کردیم به گذاشتن مطالب جدید و فعال کردن بخش اعظم سایت. این هم یک تبلیغات برای خودم، همیشه که نمی شود آدم برای بقیه تبلیغ کند، یک بار هم برای خودش می کند.