وقتی گفت و گو به پایان می‌رسد

سعید حجاریان
سعید حجاریان

حتما شنیده‌اید که می‌گویند وقتی سیاست به پایان می‌رسد، جنگ آغاز می‌شود. می‌توان این تعبیر را به نحو دیگری نیز بیان کرد؛ وقتی گفت‌وگو به پایان می‌رسد، خشونت آغاز می‌شود. انسان‌ها معمولا سه نوع کنش از خود بروز می‌دهند؛ نخست، کنشی است که انسان در ارتباط با طبیعت از خود بروز می‌دهد. انسان، با طبیعت برخوردی استخدامی و استثماری دارد. طبیعت بی‌جان چون موم در دست انسان قرار دارد و انسان با خرد ابزاری خود هر نوع تصرفی در آن می‌کند. به خصوص انسان مدرن که به سوژه بدل شده است، طبیعت را چون “ابژه‌ای” در معرض هر نوع دخل و تصرف قرار می‌دهد. در اینجا طبیعت بی‌جان در مقابل انسان کاری از دستش برنمی‌آید، یعنی عکس‌العملی نشان نمی‌دهد و فعل‌پذیر است. لذا بین انسان و طبیعت، رابطه کنش‌گر و کنش‌پذیر شکل می‌گیرد. از این جهت فصل ممیزه انسان با بقیه موجودات، ابزار‌سازی است. یعنی انسان ابزارساز با استفاده از خرد ابزاری، می‌تواند طبیعت را به استخدام خود در آورد. اما رابطه‌ای که بین انسان‌ها با یکدیگر وجود دارد کدام‌ها هستند؟ انسان در رابطه با انسان‌های دیگر دو نوع کنش بروز می‌دهد: 1. کنش معطوف به موفقیت 2. کنش معطوف به مفاهمه. در کنش معطوف به موفقیت، ارتباط انسان‌ها با یکدیگر ارتباط “راهبردی” است، به این معنی که وقتی کنشی انجام می‌شود واکنشی در پی دارد. در اینجا طرف مقابل، کنش‌پذیر نیست بلکه واکنش‌گر است. برای فهم این نوع رابطه، در ساده‌ترین حالت بازی “بیسبال” را در نظر بگیرید. در این بازی هر دو طرف به موفقیت می‌اندیشند و به همین دلیل، حرکت بعدی طرف مقابل را محاسبه می‌کنند. البته می‌توان حالت‌های پیچیده‌تری مانند بازی “شطرنج” را مثال زد یا بنگاه اقتصادی در بازار یا دولت‌ها در عرصه جهانی. همه این ارتباطات، معطوف به هدف هستند. اما نوع دیگری از رابطه بین انسان‌ها برقرار است و آن کنش معطوف به “ارتباط” و “تفاهم” است. مانند رابطه دو نفر که می‌خواهند با یکدیگر ازدواج کنند. عشق نیز رابطه‌ای تفاهمی است. هابرماس معتقد است که چون قدما انسان را “حیوان ناطق” خوانده‌اند، کنش ارتباطی ذروه (بهترین میوه)، کنش انسانی است. زیرا در کنش ارتباطی، گفت‌وگو میسر می‌شود و همین‌جاست که سپهر همگانی شکل می‌گیرد. اما اگر انسان‌ها نسبت به یکدیگر جهل داشته باشند و نتوانند یکدیگر را فهم کنند، به مصداق “الناس اعداء ما جهلوا” (انسان‌ها دشمن چیزهای ناشناخته هستند) تبدیل می‌شوند و طبیعتا نتیجه این عدم ارتباط، خشونت خواهد بود. لذا می‌توان گفت که بنیاد خشونت، جهل ناشی از عدم ارتباط است. 
در ادیان ابراهیمی داستانی درباره شهر “بابل” وجود دارد که خداوند به مردم شهر به دلیل فسادهای‌شان غضب کرد و در نتیجه آن، صبح شد در حالی‌که مردمان شهر، دیگر زبان یکدیگر را نمی‌فهمیدند. بعد از مدتی همگی به جان یکدیگر افتادند و در آنجا شرایط طبیعی 
(state of nature) حاکم شد و به قول “هابز”، انسان شد گرگ انسان. حتی به قول قرآن، زن حرف همسرش را نمی‌فهمید. معنی سریانی “هاروت” و “ماروت” هم که در قرآن آمده است، سلطه و خشونت است. گویی شرایط لاقیاس پیش آمده است و زیست جهان هر فرد با زیست جهان دیگری تفاوت ماهوی پیدا کرده است. اما بحث اصلی نگارنده این است که در کنش راهبردی دوم که معطوف به موفقیت است، اگر پشتوانه مفاهمه در ارتباط وجود نداشته باشد، رابطه به سمت ارتباط معطوف به استثمار و استخدام میل خواهد کرد. یعنی پایه ارتباط معطوف به موفقیت، ارتباط معطوف به مفاهمه است. در صورتی که بین انسان‌ها رابطه معطوف به استثمار و استخدام شکل بگیرد، دیگر انسان، انسان نیست و به شیء تغییر شکل می‌دهد. در این حالت فقط کنش‌گر انسان محسوب می‌شود و دیگران را شیء و از جنس طبیعی و ناطور می‌داند. در اینجا کنش‌گر، با “خرد ابزاری” به سراغ افراد می‌رود و همان برخوردی را که با معدن می‌تواند بکند با انسان نیز مرتکب می‌شود. لذا طبیعی است که در نتیجه این نوع رابطه، فجایعی چون “داخائو”، “آشوویتس”، کلکسیون جمجمه‌های مردم “خمرهای سرخ”، بمب‌گذاری در مراسم عزاداری یا بمباران اتمی “هیروشیما” رخ می‌دهد. به قول معروف در این شرایط، حرف عقل جز از دهن توپ کروپ بیرون نمی‌آید. حال چه باید کرد که دیگر شاهد این فجایع نباشیم؟ طبیعی است که باید شرایط گفت‌وگو را فراهم و مهارت گفت‌وگو را تقویت کرد. از مهم‌ترین شرایط گفت‌وگو نیز آن است که کنش‌گران ابزار سلطه را پشت در بگذارند. حضرت امیر در نامه‌اش به مالک اشتر می‌فرماید که وقتی با مردم سخن می‌گویی پاسبانان و نگهبانان را از دور خود دور کن تا مردم بتوانند بدون لکنت با تو سخن گویند، چون از پیامبر شنیدم که فرمودند به خدا هیچ امتی رستگار نمی‌شود مگر آنکه مردمش بدون لکنت و با قاطعیت بتوانند حق خود را از حاکم بستانند. یکی دیگر از شرایط گفت‌وگو و ارتباط از نظر بنده، ضرورت وجود ترجمان است. آن‌طور که پیشتر گفته شد اگر زیست جهان افراد لاقیاس باشد، امکان رد و بدل شدن اطلاعات و مفاهمه از بین می‌رود و اینجاست که ضرورت وجودی مترجمانی پدید می‌آید که بتوانند پلی باشند میان زیست جهان‌ها و هر چقدر مترجم‌ها بیشتر باشند رابطه بهتری بین کنش­گران طالب موفقیت برقرار می‌شود. 
به قول مولوی: 
چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم 
نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی 
پنهان ازش بپرسم به شما جواب گویم 
به طور مثال نباید نقش “اوزال” و “اربکان” را در‌گذار به دموکراسی در ترکیه نادیده گرفت. چون قبل از آنها در ترکیه فقط خشونت حاکم بود و نظامیان هر روز عده‌ای را می‌کشتند و خیابان‌های آنکارا و استانبول مملو از اجساد مجهول‌الهویه بود اما آن دو نفر، هم زبان اسلام‌گراها و هم زبان نظامی‌ها را می‌دانستند. لذا ‌گذار به دموکراسی در ترکیه راحت‌تر صورت گرفت. متفکرانی مانند “هابرماس” برای گفت‌وگو شرایطی را برشمرده‌اند که قابل تامل‌اند. حتی می‌توان گفت که در مسایل فرهنگی نیز وجود مترجم‌ها بود که شناخت فرهنگ‌های گوناگون در جهان را ممکن کرد. برای مثال اگر شخصی مانند “فیتز جرالد” نبود که “خیام” را به انگلیسی ترجمه کند، زیست جهان ادبیات ایران برای غربی‌ها ناشناخته می‌ماند. متاسفانه در تاریخ طولانی سرزمین ما نیز شاهد برهه‌هایی بوده‌ایم که به واسطه فقدان مترجمان دقیق و اصلاح‌گران پایبند به جدال احسن، فجایع عمده‌ای رخ داده است. به طور مثال شاید می‌شد با کمی متانت، صبوری و شکیبایی در اترا از حمله مغول پیشگیری کرد. یعنی بی‌کفایتی حاکم “اترا” در برخورد با ایل‌چیان مغول و قتل آنان توسط خوارزمشاهیان باعث شد که مغولان تا قلب اروپا پیش روند. باوجود اینکه پس از بسیاری از انقلابات مانند روسیه، فرانسه و چین نیز معمولا یک دوره ترور و وحشت وجود داشته، اینکه گفته می‌شود انقلاب فرزندان خود را می‌خورد، الزاما حرف دقیقی نیست. باز به تعبیر حضرت امیر “غصت الفتنه ابناءها بانیابها..” (فتنه فرزندان خود را با دندان‌هایش از هم می‌درد). پس این فتنه است که فرزندان خود را با خشونت از بین برمی‌دارد.

منبع: شرق، دهم خرداد