نگاه

نویسنده
میترا سلطانی

تیغ سانسور بر پیکر پستچی

خلاصه داستان: زندگی فردی به نام ابراهیم در طفولیت، میانسالی و پیری که به ترتیب بر دوره های تاریخی قاجار، پهلوی و معاصر منطبق شده است. ابراهیم بعد از مرگ مادرش که کنیز شازده یی قجری بوده به یتیم خانه سپرده می شود و در جوانی از وردستی طیب لوطی صفت به نوچگی شعبان قداره کش روی می آورد. در پیری نیز بعد از سرکیسه کردن بیوه یی متمول، دختر نوجوان او را مورد آزار و اذیت قرار داده و کینه اش را به جان می خرد.

در حالی که سینمای شرق آسیا در ساخت فیلم‌های ترسناک به موفقیت رسیده و حتی توانسته بازار جهانی را تحت تاثیر الگوهای خود قرار دهد، سینمای ایران هنوز در این مسیر گام‌هایی لرزان برمی‌دارد. شاید به این دلیل که زیرساخت‌های سینمای وحشت در سینمای ایران وجود ندارد و همین کاستی مانع از آن می‌شود که معدود تجربه‌های این حیطه به ثمر بنشیند.

در واقع از میان معدود تجربه‌های سینمای ایران در گونه وحشت، آثاری موفقترند که ریشه ترس و اضطراب را در فرهنگ، باور و ویژگی‌های جامعه ایرانی مورد توجه قرار داده‌اند.


فیلم سینمایی “پستچی به بار در نمی زند” به کارگردانی حسن فتحی هنوز هم از این گونه فیلم هااست. این اثر سینمایی یک درام است. درامی درژانر سینمای وحشت. سینمایی که تاکنون در ایران تجربه های چندان موفقی را با خوند نداشته است. تمرکز نویسنده وکارگردان این فیلم به موضوع منتخب خود درژانر اصلی روشی را درروایت برمی گزیند که میتواند برای تماشاگر هم قابل باور باشد. نوع نگاه به قربانی ماجراهای اتفاق افتاده در منزل سه طبقه وفضاسازی و ترسیم مناسبات باورپذیر یک جامعه سنتی و خلق موقعیت‌های ترسناک در دل جامعه از ویژگی‌هایی است که کارگردان” از ویژگی های مثبت فیلکم در روند تولید کلی است. قصه فیلم در فضایی سنتی می‌گذرد و توانسته از کوچه‌های تنگ و تاریک محله‌های سنتی، عمارت‌های قدیمی و بزرگ و روابط بستری داستانی برای تقویت عنصر ترس و تعلیق شکل دهد.

 

اما مهم ترین نکته درتقسیم روابط وباردهی اختلافات موجوددرفیلم به حضور یک زن به عنوان طراح و خط‌دهنده ماجرا از دل کلیشه‌ها برمی گردد، اما فیلم وجهی تقدیری را نیز دنبال می‌کند. این وجه را می‌توان در سکانس آغازین مورد توجه قرار داد. نمونه بارز این تعاریف از ابتدای فیلم رواج وارائه آیین مختلف همسرداری با تمسک به روابط قدیمی و سنتی است. در “پستچی سه بار در نمی زند”مانند اغلب فیلم‌های ژانر وحشت شخصیت‌های منفی نمی‌توانند به آرامش و خوشبختی برسندحتی اگر قطب خیر داستان را از پیش روی خود بردارند. فضاهای درونی فیلم، تاریک و ترسناک هستند. اغلب صحنه های فیلم در شب می گذرد و کاراکترها، ویژگی های منحصر به فرد خود را دارند و در یک نقطه اوج، ناگهان رفتاری غیرعادی از آنها سر می زند. کارگردان در این فیلم درخلق موقعیت پرتعلیق موفق است اما دقیقا از نقطه ای که تماشاگر از قصه پیش می افتد برگ برنده فیلمسازاز دست می رود.

“پستچی سه بار د رنمی زند”  با یک مونتاژ جدید ونو نسبت به اکران درجشنواره در اکران عمومی تهران وشهرستان ها حاضر شده است. حذف و تعدیل چهاردقیقه از اثر حسن فتحی در اکران عمومی ابتدا به عنوان هماهنگی ریتم وداستان مطرح شداما امروزه تاثیر مستقیم آن چنددقیقه را برپایان بندی کار به خوبی شاهد هستیم.

 حذفیات: باران کوثری ضبط خبرنگاری را در کنار اسکلت ناپدری‌اش مشاهده می کند و دیالو گهایی رااز آن گوش می دهد که زمان ها رابه هم ریخته وبه عبارتی اتفاقات پیشین را به حال و اتفاقات بیان شده زمان حال فیلم را به آینده ودوردست ها مربوط می سازد.

 قسمتی در آن سکانس سرنوشت ساز در پایان فیلم که بر خلاف تصور همگان مادر “ابراهیم” که زخمی شده بود بلند می‌شود و دختر را که در گیر و دار کشتن یا نکشتن کودک است ٬ دچار تردید می‌کند. در همان زمان است که شازده هم – که تصور می‌کردیم مرگ به سراغش آمده - به سختی بلند می‌شود تا مادر را بکشد. مخاطب شوکه شده و آگاه می‌شود که گویا تاریخ این گونه ابراهیم را یتیم کرده است. و این جاست که دختر شلیک می‌کند. نه به ابراهیم بلکه به شازده. تا او را از بی‌مادر شدن و به تبع آن از قربانی شدن به دست سرنوشتی شوم نجات دهد.

 در سکانس های پایانی جایی که باران کوثری در اتومیبل کنارفروتن  نشسته حرف هایی  درمورد عشق و دوست داشتن با هم رد و بدل می کنند که آنها هم زیر تیغ سانسورقرار گرفته و معنای خود را ازدست می دهد.

یکی از مهمترین ویژگی‌های کارگردانی که فیلم ترسناک می‌سازد این است که ترس را بشناسد تا در خلق موقعیت‌های پرتعلیق موفق باشد. مساله ای که فتحی به عنوان کارگردان دست برروی آن گذاشته وبا مطالعه ابزار موجود درصحنه به چیدمان درستی در این شکل از کار دست یافته است. درواقع کارگردان ابتدا با ارائه تعاریف مشخص از طریق ابزاری همچون اسلحه، شمشیر، اسکلت انسان، چراغ های شکسته ونورپردازی های تند تمناشاگر را تا نقطه ای همراهی م یکند که تخلیه روانی وبارمعنایی وسایل صحنه کمرنگ تر شده و آنگاه با ترسیم خطوط روان شناسی نقش مخاطب خود را با آدم های فیلم درگیر می کند. با گذشت نیمی اززمان اثر این بار کاراکترهای داستان شکل عادی خود را از دست داده وداستان را به پیش کی برد. دراین بین شاید مخاطب تنها همذات پنداری خود را با مردجوان(محمدرضا فروتن) داشته باشد. شخصیتی که محوری بودن او در همه اپیزودهای فیلمنامه به گونه ای مشهود وجوددارد وکارگردان این مهم را به حربه ای برای تنفس چندثاینه ای تماشاگرخود ارائه می نمایاند.

اما به نظر می آید یکی از نکات منفی فیلم درمواجهه با مخاطب خود زبان جاری د راثر است. زبانی فاخر و سنگین برای این شکل از کارها که هضم آن برای تماشاگر کمی غیر عادی و مبهم می آید. داستان اپیزودیک، ساختمان وساختار پرهزینه وکم تجربه برای مخاطب ایرانی وتصاویر کم سابقه به جهت کمیت همراه با زبانی غیرساده برای مردمانی که روایت وداستان پردازی برایشان اهمیت دوچندانی دارد می تواند به عنوان یکی از آسیب های جدی اثر تلقی شود.

دقت در تعیین و طرح لباس بازیگران در سه دوره تاریخی که به تدریج با آمدن به عصر حاضر به سردی رنگ می‌انجامد ٬ آکسسوار قابل قبول ٬ نحوه اطلاق دیالوگ‌ها و  کنش‌های بازیگران ٬ فضاسازی مناسبی را رقم زده است. به خصوص وقتی موسیقی هوشمندانه فردین خلعتبری را نیز به خاطر آوریم. تأثیر این فضاسازی به حدی دلنشین است که بسیاری از مخاطبان جدی‌‌تر سینما را می‌تواند مدتی در آن عمارت به تصویر کشیده شده باقی نگه دارد.